من حتی برای شبهای بی ماه

غصه می خورم

 

فتح الله کیائیها

 

و برای غورباقه های بی برکه

من حتی برای برگهای بی نسیم

غصه می خورم

و مشق انشایم را برای

کوه های ساکت و خاموش

از بر می خوانم

من می دانم که سکوت رودها

تشییع ماهی هاست

و می دانم

که ابر بی باران

هاجر را به عقد رحمان

در نمی اورد

و خانه

بی فرزند می ماند

و مادر بزرگ

قصه هایش را

در صندوقچه ی قلبش

پنهان می کند۔

من می دانم که بغض ماهی سیاه

روزی

حتما سرخ می شود

به سرخی ذغالهای کرسی مادر بزرگ

در شبهای سرد زمستانی

من سرود ستاره ها را

در ماورای ابرها می شنوم

و می دانم که زبان سرخ

وقتی که سرهای سبز را

بر باد می دهد

چه طعمی دارد۔

من تپش نبض را

در شریان خیابان

احساس می کنم

و خوب می دانم

که قطره ها سیل می شوند

من می دانم

که بی تو

تنهایم۔

بامن باش

تنهایی

مرگ نیست

درد است

درد

می دانی؟

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۶۴، دوشنبه یکم خرداد ۱۴۰۲ - ۲۲ می ۲۰۲۳

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول