سرمقاله نبرد خلق شماره ۴۸۲ اول آبان ۱۴۰۳
هفتم اکتبر حزب الله منصور امان
ج.ا با حمله موشکی به اسراییل برای گرفتن «انتقام» آخوند حسن نصرالله، ایران را اندکی بیشتر در باتلاق جنگ فرو برده است. خامنه ای و شُرکا در لحظه خطرناکی که برای کشور و مردُم آفریده اند، هیچ راه خُروجی برای نشان دادن در دست ندارند. آنها در تله توهُمات و مُحاسبات ناشیانه شان افتاده اند و گول خودستایی و لافزنی خودشان را خورده اند. اینک آنها در موقعیتی قرار گرفته اند که اسراییل آنان به هر سو که مایل باشد می کشاند و به واکُنشهایی وادار می کند که هزینه اش از موضوع درگیری چندین بار بیشتر است. سرنوشت مُهمترین گروه نیابتی آنها، حزب الله لُبنان، در حقیقت آینه ای است که رژیم ولایت فقیه در آن خود را می بیند. حزب الله همان راهی را رفت که استراتژی و تاکتیک ج.ا برای پیشبُرد نزاع با طرفهای خارجی اش در آن مُتبلور شده است. حاکمان ایران با اُفت و خیز و تردید و اجبارهای سیاسی - نظامی شرایط پس از ۷ اُکتبر، به دُنبال حزب الله همین مسیر را می روند. از این رو نگاهی گذرا به راه پیموده این گروه نیابتی از مقطع یورش حماس به اسراییل تا در هم کوبیده شدن توسُط اسراییل می تواند شاهدی بر جهت و روند رویدادهای آینده در رابطه با ج.ا باشد. گُسترش جنگ به مثابه استراتژی روز هفتُم اُکتُبر 2003، زمانی که بُنیادگرایان اسلامی حماس حصارهای مرزی با اسراییل را کنار زدند و به خاک این کشور شبیخون آوردند، در حقیقت درهای جهنم مرگ و ویرانی را به روی تمامی کشورهایی که مُستقیم در بُحران دیرینه خاورمیانه درگیر هستند، گشودند. از این هنگام به بعد، روند رویدادها و آرایش جنگی در حوزه بُحران همانگونه جریان می یابد و پیش می رود که دولت راست افراطی اسراییل طراحی می کند و با خُطوط استراتژی اش سازگاری دارد. از همان ابتدای جنگ، اسراییل به شکلهای گوناگون قصد خود را برای حل و فصل تهدیدهای چندگانه امنیتی که پیرامون آن وجود داشت، ابراز داشت. نه فقط به دلیل سرشت درگیریها، اسراییل در این رابطه به راهکار نظامی می اندیشید و جنگ با حماس را سکوی پرش برای گُسترش جنگ می دید. تحولاتی که از این پس شکل گرفته، حرکت اسراییل در این جهت را به خوبی نشان می دهد و قابل توجُه آن است که حریفان و هدفهای آن نه تنها به خوبی به این استراتژی یاری رسانده اند، بلکه مُبتکر آن نیز بوده اند. پروژه ای که اسراییل از سال گذشته در دست اجرا دارد، ج.ا سالهاست که به مثابه سیاست رسمی پیش می برد. امروز گلوله و موشکهایی که از یمن و لبنان شلیک می شود یا پهپادهای انتحاری که از عراق و غزه به پرواز درمی آید، مارک توسعه طلبی رژیم مُلاها را بر خود دارد. پول و تدارُکات آن است که برای دستکم دو دهه بی ثباتی و خونریزی را در منطقه وسیعی در خاورمیانه گسترش داده و به وضعیت ثابت بدل کرده است. هدف تل آویو هیچ چیز کمتر از تغییر قواعد این درگیری نیست. دولت نتانیاهو آنچه را که تا پیش از این «جنگ در سایه» خوانده می شد و در چارچوب کشمکشهای پیوسته اما محدود قرار داشت، به سطح درگیری و جنگ مُستقیم فراز داده و کیفیتی بدان بخشیده که با جهش هزینه کشمکشهای تروریستی یا نظامی برای طرفهای درگیری شاخص می شود. در مُعادله ای که تا پیش از هفتم اُکتبر بین اسراییل، ج.ا و گروههای نیابتی اش برقرار بود، درگیریهای طرفین محدوده مُعینی داشت و به گونه کُنترُل شده جریان می یافت. مرز حملات و ضربات به یکدیگر با توافُق نانوشته به پرهیز از زدن جرقه یک رویارویی همه جانبه مُشخص شده بود و صحنه جنگ با حمله های نیش زنبوری و پیروزیها و شکستهای عملیاتی چیده شده بود. شبیخون حماس و کُشتار بیش از هزار شهروند اسراییلی این مُعادله را بی اعتبار ساخت و فُرصت بی همتایی برای دولت نتانیاهو پدید آورد. این یورش همانگونه که ناگهان روی داد، به ناگاه نیز شرایط سیاسی در و پیرامون این کشور را نیز تغییر داد. اسراییل که به دلیل ادامه شهرک سازی و سیاستهای تجاوزکارانه اش در کرانه باختری و بیت المُقدس/اورشلیم، مُحاصره غیرانسانی غزه و بیش از دو میلیون جمعیت آن و مشارکت یافتن نژادپرستان و فاشیستهای رسمی در دولت زیر فشار بین المللی و مُتحدان غربی قرار داشت، بی درنگ در جایگاه قُربانی نشانده شده و موجی از حمایت بین المللی به سوی آن سرازیر شد. از سوی دیگر، هفتُم اُکتبر به دولت ائتلافی نتانیاهو نیز که در چشم اکثریت جامعه اسراییل از جُمله به دلیل تلاشهای بُنیادگرایانه برای تغییر ماهیت سکولار حاکمیت، بی اعتبار شده و در آستانه سُقوط بود، جان تازه ای بخشید و آن را در جامه کین خواهی و میل ثبات در شرایط جنگی، در مسند قُدرت تقویت کرد. تغییر مُعادله و ایستایی ج.ا تغییر مُعادله از نگاه اسراییل نخُست به معنای پایان مُتوازن بودن سطح درگیری و واکُنشها بدان و در یک بُعد وسیع تر دیگر، گُسترش جنگ و درگیری از محدوده گروههای نیابتی به قلمرو کارفرمای آنها، رژیم ج.ا، و به بیان دیگر پایان دوره جنگهای نیابتی و آغاز رویاروییهای مُستقیم است. وجه مادی تغییر سیاست اسراییل ابتدا در حمله های همه جانبه زمینی و هوایی به غزه نمایان گردید. یک سال پس از «فتح بُزُرگ» حماس در ۷ اُکتبر، غزه با خاک یکسان شده و دهها هزار زن و مرد و کودک کشته شده اند. موجودیت فلسطین در این بخش از جُغرافیای خود نابود گردیده، نه فقط به خاطر کُشتار جمعیت آن، بلکه نیز از آن رو که اسراییل آگاهانه پایه های زندگی مدنی همچون تاسیسات شهری، مدرسه ها، دانشگاهها، فروشگاهها، خیابانها و جُز آن را ویران ساخته است. حاکمان رژیم ج.ا از درک این تحوُل تعیین کننده و دینامیزم مرگباری که گروه تحت الحمایه آنها به جریان انداخته، ناتوان بودند. کُشتار و ویران شدن غزه تا جایی که به نابودی حماس و جهاد اسلامی نمی انجامید، برای آنها اهمیت ویژه ای نداشت. خامنه ای و سپاه پاسداران تصور می کردند جنگ غزه یکی دیگر از کشمکشهای معمول در چارچوب قواعد زدوخوردهای پیشین است که اگرچه بهایش را فلسطینیان می پردازند، اما سودش در نهایت به جیب آنها و «جبهه مُقاومت» شان سرازیر می شود. فلسطین در راهبُرد بازدارندگی مُلاها یک سوژه پراگماتیستی است که از آن برای تهدید طرفهای خارجی اش و داغ نگاه داشتن بُحران فلسطین – اسراییل بهره می برد. از همین رو بود که برخلاف وعده پُشتیبانی از «آرمان فلسطین» و «مردُم مظلوم فلسطین»، رژیم ج.ا نه تنها خود به گونه مُستقیم علیه نسل کُشی و نابودی غزه وارد میدان نشد، بلکه گُروه دست نشانده اش، حزب الله لُبنان، را نیز به گونه محدود، پایش شده و به صورتی که جنگ همه جانبه را دامن نزند، به کار انداخت. کوری استراتژیک خامنه ای و همدستانش در همین تاکتیک خود را به نمایش گذاشته است. ارزیابی دستگاه حاکم بر ایران این بود که حمله های مرزی حزب الله به شُمال اسراییل با موشک، پهپاد و خُمپاره اقدامی طبق روال گذشته است و تل آویو هم همین تلقی را دارد. پاسُخ ابتدایی اسراییل به جنگ افروزی حزب الله که محدود و مُتناسب با سطح آتش طرف مُقابل بود، این باور را نزد حاکمان ایران تقویت کرد که جریان رویدادها پیش بینی پذیر است و آن را تحت کُنترُل دارند. زودترین هنگام برای دریافت نادُرُستی این تحلیل زمانی بود که اسراییل نشست سرکردگان سپاه قُدس در دمشق را هدف حمله هوایی قرار داد و شماری از آنها از جمله پاسدار زاهدی که از او به عُنوان «فرمانده سپاه سوریه و لبنان» نام برده شد را به هلاکت رساند. اقتصاد سیاسی حزب الله این امر و حتی اجبار حاکمان ج.ا به بیرون آمدن از پُشت سپر جنگ نیابتی و حمله مُستقیم به اسراییل مُنجر به تغییر ارزیابی آنها نشد. در این راستا حزب الله لُبنان به حملات نیش زنبوری و بازی آتشباری دو طرفه ادامه داد در حالی که به مُوازات آن غلظت تهدیدات خود را بالا می برد. با این وجود، آشکار بود که به هیچ رو علاقه ای به وارد شدن به یک جنگ تمام عیار با اسراییل ندارد. این امر از یک طرف به پرهیز اربابان آن از کشانده شدن ناگُزیر به چنین مُخاصمه ای برمی گشت و از طرف دیگر ناشی از مُشاهده نتایج باژگونه و فاجعه بار هفتُم اکتبر و بیم از تکرار آن در لُبنان بود؛ تصمیمی که ریشه در نگرانی حزب الله نسبت به مرگ و زندگی مردُم لُبنان نداشت، بلکه هراس از دست دادن موقعیت و هژمونی خویش آن را مُدلل می کرد. باید توجُه داشت که حزب الله در لُبنان فقط یک نیروی شبه نظامی قوی به حساب نمی آید. این جریان در طول سالها به یک قُطب سیاسی و اقتصادی نیز فراز یافته است. ریشه دواندن حزب الله در بخشهای سیاسی و اقتصادی لُبنان تا آنجاست که از آن به عنوان «دولت کوچک در دولت بُزُرگ» نام برده می شود؛ قُدرتی که از آن توسُط یک نیروی شبه نظامی مُحافظت می شود. رهبران حزب الله منافع زیادی برای از دست دادن دارند، در صورتی که به یک درگیری با اسراییل با همان نتایج ۷ اُکتبر وارد شوند. چهار دهه تغذیه از بُحرانهای خونین و فلاکت زا در لُبنان، حزب الله را از یک باند حاشیه ای و باج بگیر به یک نیروی بورژوایی تبدیل کرده که از طریق فساد و سیستم رانتی گُسترده و عمیق در لُبنان، درآمدی میلیارد دُلاری کسب می کند. حزب الله تنها از محل قاچاق سوخت از سوریه - تا پیش از سُقوط نرخ مُبادله پوند لبنان در برابر دلار - نزدیک به هشتصد میلیون دُلار به جیب ریخته است. این گُروه بخش مُهمی از تجارت خارجی لُبنان را به وسیله کالاهای قاچاقی که وارد می کند، در اختیار دارد. از دارو، مواد خوراکی و آرد تا لوازم بهداشتی و وسایل الکترونیکی، در بساط آن همه نوع کالایی را می توان یافت که از گذرگاههای مرزی اختصاصی که به گونه غیر قانونی ایجاد کرده، به بازار آورده. حزب الله همانگونه از جنگ سوریه در شکل قاچاق نفت، بنزین و گازوییل سود می برد که از بُحران سوخت، برق و املاک در لُبنان! این گروه همچنین دارای یک شبکه بانکی گُسترده است که زیر تیتر موسسات قرض الحسنه فعالیت می کنند و افزوده بر پولشویی به گردش سودآور درآمدهای آن نیز یاری می رسانند. همانگونه که می توان دید، اُلگوی اقتصادی حزب الله، رژیم ج.ا است و همانند آن این جریان نیز همانگونه که از بُحرانها بهره اقتصادی و سیاسی می برد، اما مایل نیست جنگی را شروع کند یا به جنگی کشیده شود که این منافع را به خطر انداخته یا حتی از بین ببرد. احتیاط حس نصرالله و شُرکایش اما کافی نبود، خُرده جنگ آنها در جُنوب لُبنان و شُمال اسراییل حتی گوشه ای از میدان جنگ واقعی نبود و آنها چنان غرق در آتشبازی و لافزنی بودند که مُتوجه نمی شدند چگونه در حال هموار کردن استراتژی جنگ همه جانبه نتانیاهو هستند. آنها زمانی توانستند از کُنج خود بیرون آمده و همه ی میدان را ببینند که دیر شده بود. اسراییل خط قرمزهایی را که حزب الله و ج.ا ترسیم کرده بودند، یکی پس از دیگری پُشت سر گذاشت و جنگ را به کانون درگیری و تهدیدات کشاند. تنها در عرض ده روز، اسراییل در چند عملیات نظامی و اطلاعاتی فشُرده موفق شد با ترور تقریبا تمام رهبری سیاسی-نظامی و تاریخی حزب الله، سر این جریان را ببُرد. در این میان آتش اسراییل به کادرهای میانی آن رسیده است، نزدیک به پنج هزار نفر از نیروهای آن در اثر خرابکاری و انفجار پیجر از صحنه خارج شده اند، بخش بُزُرگی از زرادخانه موشکی و تسلیحاتی اش نابود شده، مراکز و تاسیسات آن در سراسر لُبنان زیر بمباران شدید قرار دارد و جز آن. برآمد موقعیت حزب الله در لُبنان به شدن تضعیف شده و هژمونی آن آسیب جدی دیده است. این تحول فقط ناشی از ضربات نظامی به آن نیست، بلکه همچنین ضربه ای است که به مشروعیت اجتماعی آن وارد آمده. حزب الله با مشروط کردن توقف حملاتش به شُمال اسراییل به آتش بس در غزه و پیوند زدن سرنوشت لُبنان به این مُنازعه، برخلاف وعده اش جنگ را به داخل خاک این کشور کشاند. از سوی دیگر ناتوانی آن در دفاع موثر از مناطق شیعه نشین در برابر حملات اسراییل، استدلال همیشگی این گروه شبه نظامی برای حق داشتن تسلیحات و نیروی مسلح را بی پایه و بدون شاهد ساخت. حزب الله حتی نتوانست از رهبران سیاسی و نظامی خود حفاظت کند. با تضعیف حزب الله، یک موقعیت استثنایی برای لُبنان ایجاد گردیده که این جریان را به حاشیه براند و دست رژیم ج.ا را از مُداخله در اُمور خود کوتاه کند. دستیابی به این هدف بی تردید ساده نخواهد بود. اما اگر مردُم لُبنان خواهان بازسازی حزب الله و بازگشت شرایط گذشته یا فروپاشی و تجزیه این گُروه به باندهای مُسلح نیستند، اگر مایل به دور کردن سایه جنگ داخلی هستند، امروز زمان تصمیم گرفتن است. گام اول برچیدن ساختار سیاسی فاسد و ناکارآمدی است که بر پایه فرقه ها شکل گرفته. مُناسبات و پیش شرطهای فرقه ای در انتخابات، قُوه ها، نهادها و دولت باید جای خود را روابط دموکراتیک در پهنه سیاست و بیرون آمدن ساختار از درون آن بدهد. لُبنانیها باید به عُنوان شهروند به رسمیت شناخته شوند و نه اعضای این یا آن قبیله مذهبی. آنها باید دارای حُقوق عام و نه تقسیم شده برای تصمیم گیری پیرامون نهادهای انتخابی باشند. روشن است که هیچیک از اعضای رژیم فرقه ای لُبنان تمایُلی به تغییر شرایط موجود ندارد. همچنانکه ارتجاع بین المللی و در مرکز آن رژیم ج.ا و راست گرایان اسراییلی نیز مانع هر تحوُل دموکراتیکی در لُبنان هستند. این وظیفه به عُهده مردُم لُبنان است، همانها که در سال ۲۰۱۹ مُستقل از تعلُق مذهبی یا نژادی علیه فقر و بی عدالتی و برای گُذار از نهادهای فاسد سیاسی خیابانهای بیروت و سایر شهرهای لبنان را به تصرُف خود درآوردند. این نیروی اجتماعی امروز بیش از هر زمان دیگر باید و می تواند سرچشمه و نیروی مُحرکه تحوُل باشد. منبع: نبرد خلق شماره ۴۸۲، سه شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳ - ۲۲ اکتبر ۲۰۲۴
|