م. وحیدی (م. صبح)
رهایم کنید! تا آسمان برهنه نیز بر من بتابد و شکوفه های پیراهنم آواز پرنده غریب را از دور دست جهان بشنوند رهایم کنید! تا پیدا شوم در حریر چشم دریا و لحظه دیدار وقتی امواج صدایش را درما نشاندهست
گفتی گُم شدیم و ماه در آمد و من در بادهای گفتگو غربال شدم حرف تازه ات چه بود که سالها بی همزاد خویش را دوره کردیم و به میعاد نرسیدیم؟
در گرگ و میش چهره ات کوچه های بن بست سرشار خیالند و سپیده کولی گمنامی ست درجستجوی آشناییها میلادت اما طنابی بود برگردن روزها ساعتها ثانیه ها و عفونتی که تا استخوان فرو می رفت
پنهان شو! در چله نشینی سالیانت در بی ستاره ترین آسمانی که نگاهت را ترسیم می کند الفباها در چنبره سایه ها تبخیر می شوند و زمان زنجیرش را زمزمه وار به دست و پایم می کشد
خدایان به سرقت رفته اند و رواق خانه ام با قامتی خمیده و متروک چشم به شهابی دارد که هر خروسخوان از پشت شاخه ها شتابان می گذرد
منبع: نبرد خلق شماره ۴۸۴، شنبه ۱ دی ۱۴۰۳ - ۲۱ دسامبر ۲۰۲۴
|