مرجان
بخوان به نام ستاره که از گلوله شِکفت و سوگند به آذرخش که خود را به شُعله سِپرد که تا دمیدن خورشید را ترانه کند قسم به جنگل سبز که در آغوش آهوان رویید و سر به آسمان سایید و ریشه در خون رقصید بر مزار گل سرخ که آرمید بر دانه دانه های برف سپید
قسم به غُرش رود که خروشان و خشم آلود به جستجوی دریا بود که راز کوه به گوش مردابها نرسد و دست کابوس به رویای خوابها نرسد به چشم مارالهای غرق خون سوگند که بوران و برف را هراسی نیست
کویر تشنه باز جوانه خواهد زد شقایق و مریم دوباره خواهد زیست زنعره های جنگل سرخ در دل طوفان رسد پیام مکرر زخون کوهستان که دیلمان می طپد از تندر مسلسلها و جاودانه شکوه یاد سیهکَل ها
|