آنا آخماتووا؛ تجلی فرهنگی ناموزون م. وحیدی
«فردا بامداد روشن و سعادت بار خواهد بود؛ زندگانی بسی زیباست؛ ای قلب من، خردمند باش»! آناآخماتووا، مرثیههای شمال[۱]، ص ۱۷ آنّا آندرییوا گارینکو (۱۹۶۶ـ ۱۸۸۸)، متخلص به «آناآخماتووا»؛ از او باید به عنوان وجدان آزردهِ فرهنگ ملی روسیه و بزرگترین شاعر زن این کشور نام برد. شاعری رمانتیک و جامعهگرا، خلاق و با اسـتعداد، با تـخیلی غنی و زبانی مستحکم و استوارکه در پیشرفت مراحل شعری خود، به کمال رسید. او در پر تحولترین حوادث و رویدادهای سیاسی و ادبی روسیه و جهان و در دهه اول قرن بیستم وارد عرصه شاعری شد. با ظهور استالین و حاکمیت استبدادی او، در صف مخالفان قرارگرفت و مانند برخی دیگر از هنرمندان از جمله «بوریس پاسترناک» و «مایاکوفسکی»، مورد بی مهری حکومت و انتقادات شدید واقع شد. وی در فضای ناموزون فرهنگی و تنگنظرانهِ سیاسی، دشواریهای طاقت فرسا و جانگدازی را تحمل کرد و سالها تحتنظر قرار داشت و آثارش ممنوع الانتـشار بودند. شاعری صاحب سبک و نوگرا، با گستره ای عظیم از پشتوانهِ فرهنگی، عشق به میهن و آزادیخواهی ودرخشش ذهنی،که درناسازگاری محیط و در سایهِ اندوه، اشعارش را به تصویر میکشید و ماهیت محافظهکارانه، نابرابر و آشتیناپذیر زندگی و محیط سیاسی را آشکار می ساخت. آخماتووا را باید یکی از بنیانگذاران مکتب شعری و هنری «آکمه ایسم»(Acmeism) در دههِ اول قرن بیستم نامید؛ با دیدگاهی سنتشکن در ادبیات و چهارچوبهای رایج آن که باصراحت به بیان احساسات و عواطف مینشست و رو به دنیاهای نوین داشت. او با رها کردن شعر خود از قالبهای کهن و وقوف بر خصوصیات زبان، شعر مدرن میآفرید که نشاندهندهِ آگاهی او نسبت به تحولاتی بود که در جامعه و فرهنگ و ادبیات اتفاق افتاده بود. «آکمهایسم» سبکی بود که در نوآوری به اشعار «پوشکین» نظر داشت و هنگام ظهور(۱۹۱۴) مورد استقبال غالب هنرمندان و منتقدان قرارگرفت، اما در زمان استالین محکوم شد و ازآن به عنوان «هنربورژوایی» نام برده شد. سبکی که در ادامهِ خود از تحول و رشد طبیعی بازماند و نتوانست در جایگاه واقعی اش قرارگیرد؛ از این پس، شعر آخماتووا صبغهِ اجتماعی و میهنی و تصاویر سمبلیک گرفته و به این سمت قدم برمی دارد. ساختار شعر او پیچیده و با ایهام و ایماژ و فضاسازی، همراه میشود و شکل درونی میگیرد: «آن قدر سنگباران شدهام که دیگر از سنگ نمیترسم؛ این سنگها، از چالهِ من برجی بلند ساختهاند؛ بلند، درمیان درختان بلند، سپاس از شما ای معماران»!
حیات شعری او، از یازده سالگی شروع شد و در بیست و سهسالگی، نخستین مجموعهِ شعرش «شامگاه» را در ۳۰۰ نسخه منتشر کرد. اشعاری با ابعاد زیباشناختی، ژرف، با کنایه و تصاویر بدیع و لبریز از هستی و حیات. «عشق»، در مرکز سرودههای او قرار دارد و عصیان و خروش او نجیبانه است و مفهوم عینی و تاریخی به خود میگیرند: «اکنون در مجاری باریک هیچ چیز جریان ندارد؛ آب یخ بستهست؛ هیچ چیز در اینجا روی نمیدهد؛ هیچ وقت!... خورشید در خاطره رنگ میبازد. این چیست؟ تیرگی؟ شاید! زمستان یک شبه خواهد رسید.»
مجموعهِ شعر بعدی او «باغچه گل» بود که به تعبیر نادر نادرپور، «با فرهنگی شاعرانه» سـروده شده و صاحب سبک میگردد و نامش را به تثبیت میرساند. او با تفکری قوامیافته و زلال و در یگانگی با موقع تاریخی خویش، به بطن اشیاء و حوادث رسوخ میکند و به ناملایمات و رنجها و تنگناهای موجود، چهرهای انـسانی میبخشد. وی هم به شکل بیرونی، ساختار و فرم و هم محتوای درونی اشعارش توجه دارد. تلخیهای زیستن، سرنوشت انسان، یادها و یادبودها و عواطف سرکوب شده، درونمایهِ سرودههایش را تشکیل می دهند. شـعر او صادقانه، شفاف و در معنا به بلوغ رسیده و با نوآوری، استحکام و قـدرت کلام، برگینو در دفتر شعر روسیه می گشاید. او در سایهِ اندوه حرکت میکند؛ اما با جهان همساز میشود؛ جهانی که او را نمیشناسد و در دوگانگی با اوست: «شعر من صدای پای یک جزامیست؛ به شنیدن صدای پای آن ناله خواهی کرد و نفرین؛ هرگز نه شهرتی خواستهام، نه ستایشی، سی سال تمام در زیر بال نابودی زیستم.» «رمهِ سفید»، «در ساحل»، «فوج پرندگان سپید» و...«بعد از میلاد»، از دیگر دفاتر شعر او هستند. ترجمهِ اشعار بیش از یکصد و پنجاه شاعر جهانی از هفتاد و هشت زبان، در کارنامهِ وی قراردارند. مجموعه شعرهای وی «شاه خاکستری چشم» و «خاطرهای در درونم است» ــ اشعاری پر احساس و رمانتیک ــ مورد پسند حکومت استالینی قرار نگرفت: «امروز کارهای بسیار دارم؛ باید خاطراتم را قربانی کنم؛ روح زندهام را سنگ کنم؛ سپس به خودم بیاموزم که دوباره زندگی کنم».
مجموعهي شعر «نوحه»، سرودهای رنجورانه او از اردوگاههای کار اجباریست: ـ«اینجا گویی/ صدای انسان هرگز به گوش نمیرسد؛ تنها بادهای عصر سنگی/ بر دروازههای سیاه میکوبند. اینجا گویی/ در زیر این آسمان/ تنها من زنده ماندهام.» ذهن آرمانخواه او به دنبال رؤیای گمشدهایست که نمییابد. او در نداشتن و در نبودن و نابودی سیر میکند و بهقول «شاملو» اما: «آنجا که دارد خاکستر میشود، عشق خود را مییابد و دوباره گر میگیرد»: «چه مانده برایم؟ تنها نان روزنهام... و آواز چکاوک بر فراز سرم».
در اواخر دههِ سی و چهل، تنها فرزند پـسرش را چند بار و به بهانههای مختلف دستگیر، زنـدانی و روانهِ اردوگاههای کار اجباری کردند و مانع تحصیلات دانشگاهیاش شدند و او هر بار مجبور به سوزاندن دست نوشتههای خود شد. آخماتووا در اوایل دههِ پنجاه مورد هجوم نویسندگان حکومتی از جمله «ژادنف» قرار میگیرد و از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج میگردد. از جمله انتقاداتی که به وی میشد، او را «هنرمندی بیدغدغه و غیر متعهد»، «فردگرا»، «طرفدار اشراف قدیم»، «خانمی از طبقه بالا»، و...«راهبهِ روسپی» مینامیدند. [انگها، تهمتها و توهینهایی که به خلاق ترین و بهترین شاعران زن ایرانی از جمله فروغ فرخزاد و...سیمین بهبهانی، در زمان شاه و شیخ میزدند.] آخماتووا وقتی جان فرزندش را در خطر میبیند، اشعاری بهنام «درود برصلح» در ستایش از استالین مینویسد و در روزنامههای پایتخت منتشر میکند. چندی بعد، با مرگ استالین، روزهای سیاه به پایان می رسند و فضای نسبتاً باز سیاسی و فرهنگی گشوده میشود. نام آخماتووا، مجدداً بر سرزبانها میافتد و برخی آثارش اجازهِ چاپ مییابند. «اتحادیه نویسندگان» از وی اعاده حیثیت نمود و او را یکی از اعضای هیأت رئیسهِ خود انتخاب کرد. در سال ۱۹۶۴آخماتووا برای دریافت جایزهِ «تائورمینا» به ایتالیا سفر میکند. سال بعد در دانشگاه آکسفورد لندن حضور یافته و به وی دکترای افتخاری اعطا میگردد. او تا مرز کاندیداتوری جایزهِ نوبل پیش میرود و نامش در محافل شعری بر سر زبانها میافتد. اما حملهِ قلبی امانش نمیدهد و در بیمارستانی در مسکو بستری و سال بعد، درمیگذرد.
زهر در آب چرا زهر در آب میریزید و خاک در نان؟ چرا پس ماندههای آزادی را در بیغولهِ دزدان ریختهاید؟ چون به صدای بلند نفرین نکردم سرنوشت تلخ دوستانم را؟ چون وفادار ماندم به سرزمین اندوهبارم؟ این گونه هم هست؛ شاعر نمی تواند زنده باشد، بیسایهِ تبر جلاد بر گردن.
پانویس [۱] Anna Akhmatova، مرثیه های شمال، برگزیدهِ شعرهای آنا آخماتووا، ترجمه عبدالعلی دستغیب، انتشارات بابک، تهران، سال ۱۳۵۳
منبع: نبرد خلق شماره ۴۹۱، یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴ - ۲۲ ژوئن ۲۰۲۵
|