م. وحیدی (م.صبح)
بر زمین ناروییده دری گشوده نمی شود؛ نه معجزهای، که دستی میلاد پنجرهای بگشاید.
چاووش خون من بر ماتم خاک و گیاه پژواک بال آبی دریچههاییست، که از شاهراههای سبز پر هیاهو می گذرد. آن باور شگفت که رزم مرگ را شانه برخاک نهاد، به ساز وارهای خوش جهان را در حیرت خویش به تکریم و نیایش فرا می خواند.
در ابریترین آسمان افسانههای کهن رنگ میبازند؛ این رسم سرزمین من است؛ بر آمده در اوج زیبایی و هلهله و نور.
چه ببهوده بر نیمروز چراغ میافروزند و چه فرسوده دندان برگره ماه و سبزه و آب میسایند.
خاکریزهای شب ارتفاع دهانهای ریخته بر خاک ست که طنین آوازشان معبد خدایان را ویران میکند.
فصلهای یقین مژده توفانند و سایهها در سرگردانی خویش پنجه بر دیوارهای سیاه میکشند.
منبع: نبرد خلق شماره ۴۹۱، یکشنبه ۱ تیر ۱۴۰۴ - ۲۲ ژوئن ۲۰۲۵
|