چه سخت جان شدیم ما

گلرخ ایرایی

 

«خبر آمد.

از آن‌جا.

از آنان.

پیراهن‌شان پاکیزه بود و خم بر ابرو نداشتند...»

 

صبح پنج مرداد ۱۴۰۴ خبر قتل حکومتی دو زندانی سیاسی در زیرنویس شبکه خبر اعلام شد. بچه‌ها زیر تلویزیون قرنطینه زندان قرچک به خط شده بودند. کسی را یارای سخن گفتن نبود. اندوهی جمع را فراگرفته بود. چشمها تر می‌شدند و نگاهها مبهوت مانده بود. کمی بعد در اخبار تکمیلی اسامی مهدی و بهروز به زیرنویس خبر اضافه شد. #مهدی_حسنی و #بهروز_احسانی.

نه دیده بودیم شان و نه صدای شان را شنیده بودیم. اما چه خویشی و قرابتی بین‌مان شکل گرفته بود. گویی پاره‌های تن‌مان سربه‌ دار شده بودند و به واقع نیز چنین بود. در ماههای اخیر به کرات نام‌شان را همراه با شعارها و سرودهای‌مان در «#سه‌شنبه‌های_نه_اعدام» فریاد کرده بودیم و هر بار به همراه دیگر خویشان و رفقای در اسارت سرکوب و زیر حکم مرگ مرورشان کرده بودیم. حالا سربه‌دار شده بودند و اندوه نبودن‌شان سینه را از خشم و کینه مالامال می‌کرد. با خود زمزمه می‌کردیم «می‌دانیم ایستادگی کردند و صبوری...» از این حجم از توحش در حیرت بودیم. اگرچه دیر آشنا بود.

نیروی سرکوب همبندیان بهروز و مهدی را با ضرب‌وشتم و با غل و زنجیر ربوده بودند. #سعید_ماسوری نماد مقاومت و ایستادگی را پس از ۲۵ سال حبس بی‌وقفه به زندانی دیگر منتقل کرده بودند و بهروز و مهدی را به قتلگاه برده بودند. چه سخت جان شدیم ما.

تا شب غبار اندوه از چهره و بغض از نگاه زدودیم و بر ریشخندهای گزنده انگشت ‌شمار همبندیان دریده‌چشم که جان را می‌خراشید نیز غلبه کردیم. دست در دست هم سرود مقاومت سر دادیم و یاد آن سربه‌داران را گرامی داشتیم. آنان که تا آخرین دم، جان کلام «ناظم حکمت» را زیسته بودند.

«می‌دانم که پوزخندزنان می‌نگریستند خصم را. خم بر ابرو نداشتند...»

یادشان گرامی و مسیر آزادگی‌شان  پر رهرو.

گلرخ ایرایی/ زندان قرچک/ مرداد ۱۴۰۴

 

منبع: نبردخلق شماره ۴۹۳، شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ - ۲۳ اوت ۲۰۲۵

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول