ناظم حکمت؛ صدای انسان معاصر

(۱۹۰۲ــ ۱۹۶۳)

 م. وحیدی

 

«چنان جای حیرت‌آوری‌ست این جهان،

که ماهیانش قهوه می‌خورند،

و بچه‌هایش بی‌شیرند؛

مردم را

با حرف می ‌پرورانند،

 وخوکها را

 با سیب‌زمینی!»[۱] ــ ناظم حکمت

 

ناظم حکمت در شعر و ادب جایگاهی جهانی دارد. نام او فراتر از مرزهای زبانی و جغرافیایی رفته‌ است. او را باید یکی از پیشگامان شعر آزاد و مدرن ترکیه به‌حساب آورد. شاعری خلاق، انسان‌دوست و آرمانگرا که آثارش الهام‌بخش شاعران بزرگی چون «پابلونرودا»، «برتولت برشت»، و «یانیس ریتسوس» شد. رمانها، اشعار و نمایشنامه های وی به بیش از پنجاه زبان منتشر شده‌اند.

سبک شعر و زبان او ساده، همه‌فهم و سرشار از احساسات همدلانه با رنجبران و محرومان است. جوهرآثارش تلفیقی‌ست از جـریانهای ادبی پیـشرو، با بیان انسانی‌ترین آرمانها و انـدیشه‌ها که با روح تسلیم‌ناپذیر وی پیـوند خورده است.

حکمت از نخستین شاعرانی بود که قالبهای سنتی را کنار زد و به شعر آزاد روی آورد. وی با تاثیرپذیری از زندگی کارگران، روستاییان و «عاشیق» ‌ها، به زبان کوچه و بازار شعرگفت؛ درکنار آنان زیست؛ دشواریها و ناملایمات محیط را پذیرفت و تا آخرین لحظه حیات، مدافع ستمدیدگان باقی ماند. برگ برگ شعر او با ماهیت ضد تاریخی سرمایه و جهان ناهمگون در ستیز است. رنجها، دردها، امیدها وآرزوهای مردم، منبع آفرینش آثار او هستند:

«کارگران معدن»

«سیاهی بر چهره‌ات نیست؛

تو با خاک کار می‌کنی

و خاک

تنها مایه زندگی‌ست.

تو از ژرفا، نان بیرون می‌آری

ای برادر!

ای خورشید زمینی!»

 زندان، تبعید، فقر، جنگ، عشق، صلح و... عدالت اجتماعی، محتوای شعری و نوشته‌های او هستند؛ مـضامینی که وی را به شاعری ملی تبدیل کرده ‌است. اجـرای نمایشنامه‌های او با نثری مستحکم، غنی و پخته، در بسیاری از کشورها شهرتش را فزونی بخشیده‌است. به گفته خودش درچهارده سالگی شروع به سرودن کرد و «به اندازة تمام بارانی که در مسکو می‌بارد»، شعرگفت. شاعر و نویسنده ترک «اورهـان ولی» گفته بود:  «ناظم حکمت یک ماشین شعر است».

پس از به قدرت رسیدن آتاتورک، مدتی در نیروی دریایی خدمت کرد. سپس معلم روستاها شد وآنگاه برای ادامه تحصیل به «دانشگاه ملل شرق» مسکو رفت؛ زمانی که تزار سرنگون شد و بلشویکها زمام امور را به‌دست گرفته ‌بودند. او در شرح حال خود گفته‌است: «لنین را ندیدم، ولی زیر تابـوتش را گرفـتم». در این فرصت، وی با شاعران و نویسندگانی چون «مایاکـوفسکی»، «کامـنف»، و... «بوخــارین» آشنا و منشأ جریانهای نو در شعرآزاد، نمایشنامه و فیلمنامه گردید. پس از بازگشت از شوروی، در محافل شعری ترکیه، او را به‌عنوان شاعری آوانگارد می‌شناختند. سروده‌های او، تحت‌تأثیر مایاکوفسکی و ملهم از رنج‌انسانی، تا دورترین روستاها می‌رفت:

«آزادی

کلمه‌ای‌ست

که در زبانها نمی ‌میرد؛

حتی اگر آن را

با زنجیر بنویسند».

او گفته بود: «شعر برای من، خون‌بارترین هـنر است». وی با شناخت روح و زبان کلمه و کسب ارزشهای انسانی، خـلق معنا و تلاش برای تغییر جهان، به ‌عنوان هنرمندی متعهد و مدافع خلقها، و به مثابه «سرباز بشریت»[۲] به‌شمار می‌رفت:

«با شعرهایمان

نباید بگذاریم که در جهان

یک سرزمین اسیر

و یک انسان اسیر

                       باقی بماند؛

و در آسمان

یک ابر اتمی؛

و شعرهای ما

باید بتوانند هر آن‌چه دارند،

از جان و مال و فکر و اندیشه

در راه آزادیِ بزرگ بدهند».

(از کتاب شعر «خون حرف نمی‌زند»)

 

تصاویر شعرهای او صـمیمی، ملموس و زنده از درگیـریها و هیجانات و اندیـشهِ انـسان معاصر و بازتابی طبیعی از طبیعت و تجربیات خود او هستند. او به گفته « اوکتاویو پاز»، در تلاش برای «اتحاد بخشیدن زندگی و هنر نو» بود:

«اگر به خاکستر بدل شوم،

بگذار باد مرا ببرد،

به سوی آن‌هایی که

هنوز شعله دارند».

اثر مهمی که او را بیشتر به مردمش شناساند و به‌ عنوان شاعری ملی ــ میهنی به ثبت رساند، کتاب «چشم اندازهای انسانی سـرزمین من» است؛ شعری دربارهِ وضعیت فلاکتبار مردم روستاها و مناطق محروم شهری ترکیه بود که تلخ و دردمندانه به تصویر کشید و جایگاه او را، در تمام دوران تثبیت کرد:

«لشکر گرسنگی پیش می‌تازد؛

برای آن‌که سیر شود از نان

برای آن‌که سیر شود از آزادی

با پاهای خونین

گامهایش تندر

آوازش آتش

درفش او امید

لشکر گرسنگی پیش می‌تازد؛

با کوچه‌های تنگ و خانه‌های تاریک

و دودکش کارخانه‌ها بر دوش

تا زاغه‌ها را از جا بر کند.

به پیش!

برای سیر کردن گرسنگان

برای آزادی سرکوب شدگان

ارتش گرسنگان پیش می‌تازد».

 

همکاری او با نشریات و مجلات روشنفکری چپ، باعث آوازه بیشتر او و محبوبیتش شد. در دههِ سی میلادی، حاکمیت سرمایه، با احساس تهدید از جانب او،  و هم فکرانش، به دفاتر و نشریات مـترقی و مستقل حمله می‌کند. ناظم حکمت گفته بود: «چماقداران حزب حاکم ـ حـزب جمهوری خـلق ـ با چوب و چماق و میلـه‌های آهنی، به چاپخانه‌ها و دفاتر نشریات یورش نموده و دست به غـارت و ویرانی می‌زدند...». دولت تـلاش کرد او را با وعده و وعید، به سمت خود بکشاند، اما مـوفق نشد. انتـشار آثارش را ممنوع کرد و او را به‌خاطر موضع‌گیری‌هایش علیه فاشیسم و فرانکو،دستگیر و به حدود سی ‌سال زندان محکوم ساخت. در زندان، او را مورد شکنجه و اذیت و آزار قرار دادند. شاعر، دست به اعتصاب غذا زد و دچار مشکلات قلبی گردید، اما تسلیم نشد:

«راه همین است؛

دستگیر شدن مسأله‌ای نیست؛

مسأله این است که تسلیم نشوی.

رؤیای بزرگم

نجات سرزمینم است؛

گوش فرادهید!

آن‌چه را می‌شنوید،

زوزه شغالان‌ست؛

صف‌هاتان را

فشرده‌تر کنید بچه‌ها!

این نبرد

نبرد آزادی‌ست».

 

حکمت همواره در سایهِ مرگ و زندان زندگی می‌کرد و هر بار پس از آزادی، مجبور به زندگی در خفا یا خروج از کشور می‌شد. او در پاسخ به کسانی که وی را، «وطن‌ فروش» می‌نامیدند، سرایید:

بله! من خائن به وطن هستم؛

اگر شما وطن‌پرست هستید

اگر شما میهن‌دوست هستید.

من خائن به میهنم؛

من خائن به وطنم؛

اگر وطن مزرعهِ شماست

اگر وطن محتویات صندوقها

و دسته ‌چکهای شماست.

اگر وطن

از گرسنگی مردن در کنار جاده‌هاست

اگر وطن در سرما

مثل سگ لرزیدن

و در تابستان

از مالاریا پیچ و تاب خوردن ‌است

اگر وطن پنجه‌های اربابان شماست

اگر وطن

کتاب «فقه» نیزه‌دار شماست

اگر وطن باتوم پلیس‌است

اگر وطن

رها نشدن در تاریکی متعفن شماست

من خائن به وطنم.

با حروف درشت و سیاه

بنویسید:

ناظم حکمت

همچنان

به وطن‌فروشی ادامه می‌دهد».[۳]

                    

حکمت در سال ۱۹۵۰ برای چندمین بار دسـتگیر و محکوم به اعدام ‌گردید. اما به ‌خاطر شـناخته‌شدگـی‌اش در عرصهِ شعر و ادبیات جهانی، جنبشی بین‌المللی در داخل و خارج کشور برای آزادی وی به راه افتاد. تـعدادی از شاعران و نویسندگان معروف ترکیه ازجمله: «اورهان ولی»، «ملیح جودت»، و «اوکتای ریفت» همراه با عدهِ زیادی از دانش‌آموزان و دانشجویان دانشگاهها، دست به اعتصاب غـذا زدند. مجله‌ای به نـام او منـتشر و طومارهایی به نفع او امضا گردید. در آن سوی جهان، «برتراندراسل»، «ژان پل سارتر»، «پاپـلو پـیکاسو»، «برتولت برشت»، «لویی آراگون» و...«پابلو نرودا»، در همبستگی با وی، بیانیهِ آزادی صادرکردند. دولت تـرکیه عقب‌نشینی نمود و او را آزاد کرد، اما از وی خواست به «سربازی» برود! (در ۵۰ سالگی!) ناظم حکمت طرح توطئه‌ای را دریافت و در فرصتی، برای همیشه از کشور خارج شد. او در ژوئن ۱۹۶۳ در سن ۶۱ سالگی در تبعیدی ناخواسته به شوروی، جسم و روانش آرام یافته و درگذشت.

 ناظم آن‌چه را که زیسته و تجربه کرده ‌بود، تبدیل به نوشته و شعر کرد و همین امر، آثـارش را عمقی مردمی و جهانی ‌بخشید. زندگی، مبارزه و هنر او، فصلی نیرومند در تاریخ عدالت‌جویانه‌ی مردم ترکیه محسوب می‌شود. برخی اشعار او به تـرانه ـ سرودهای ترکی و یـونانی در‌آمده‌اند. «ابر دلـباخته»، «برادر زنـدگی زیـباست»، «شـمشـیر داموکلس»، «طغیان زنان»، «فریاد وطن» و...«شهری که صدایش را ازکف داده ‌است»، گوشه‌ای از آفرینشهای ادبی او هستند. «پابلونرودا» غمگنانه در مرگ او سرود:

«چرا مردی ناظم؟!

اینک

بی‌سروده‌های تو چه کنیم؟

کجا جویم چشمه‌ای را

که در آن

لبخندی باشد؟

 

بی‌تو در جهان چه تنهایم!

 از دوستی‌ات

که برایم نان بود

و نیز

فرونشاننده‌ی عطشان ما

و به خونم توان می‌داد،

بی‌نصیب ماندم.

اینک

دسته‌گلی از گل‌های داوودی شیلی

                                      نثار تو باد!»

 

پانویس:

۱ـ اشاره به بحران اقتصادی آمریکا در دهه سی‌میلادی و هنگامی که سرمایه‌داران برای ثابت نگاه داشتن قیمتها، میلیونها تن گندم و قهوه را به دریاها می‌ریختند.

۲ـ تعبیری از آلبرکامو

۳ـ  «مناظر انسانی سرزمین من»، ناظم حکمت، ترجمه ایرج نوبخت، نشر دنیای نو، تهران ۱۳۸۳

 

منبع: نبردخلق شماره ۴۹۳، شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ - ۲۳ اوت ۲۰۲۵

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول