سرمقاله نبردخلق شماره ۴۹۳ اول شهریور ۱۴۰۴ 

ج.ا؛ سردرگُم و بدون هُویت در انتهای راه

منصور امان

 

صحنه سیاسی ایران به تلاطُم افتاده است. اُردوگاههای سیاسی در صف اپوزیسیون، خود را سازگار با شرایط جدید آرایش می دهند و در اُردوی حاکمیت تلاش برای حفظ سنگرها با شدت و حدت جریان دارد. وضع موجود روی پایه های سُستی ایستاده و غُرش ترک برداشتن آن، در هر دوسو به گوش می رسد.

 

زیر فشار

نیروی تحولات رژیم ولایت فقیه را پیش انداخته و به هر سو که در حرکت است، با خود می برد. حاکمیت با حذف پی در پی ابزارها و نیروهایی که امکان مُداخله و تاثیرگذاری اش را فراهم می کردند، به رویدادها و روندها فقط واکُنش نشان می دهد و توان جهت دهی به آنها را ندارد. ناتوانی و بُن بست آن را به ویژه می توان در دو حرکت آن دید. نخُست در ایجاد «شورای عالی دفاع» که سرکردگان سپاه پاسداران و ارتش را در یک نهاد فرعی، وارد سازوکار «شورای عالی امنیت ملی» می کند و سپس، برکناری رییس این شورا، پاسدار علی اکبر احمدیان و انتصاب پاسدار علی لاریجانی، یک نماد وضعیت موجود، به جای وی! این تمام پاسُخی است که رژیم ج.ا توانسته است به شکست همه جانبه در جنگ دوازده روزه و پیامدهای آن بدهد.   

در برابر بُحرانهایی که دستگاه حاکم با آن روبرو است و بُحرانهای تازه ای که در انتظارش است، تدارُک ضعیف آن فقط می تواند نشانه درماندگی باشد. این در حالی است که «نظام» باید به پُرسشهایی در سطح کلان پاسُخ دهد. فوری ترین آن بازسازی یا جایگُزنی راهبُرد «عقبه استراتژیک» است که مُهمترین عناصُر خود روی زمین را از دست داده و فاقد موضوعیت به عُنوان یک نقشه راه گردیده. اگرچه رژیم ولایت فقیه با تابلوهایی مانند «تمدُن اسلامی» و «اُمت اسلامی» مداخله گری خارجی و مُزدور پروری را آرایش می داد، اما کیست که نداند نیروی مُحرکه «عقبه استراتژیک»، اندیشه ناب بقا است که داشتن تضمینی برای آن را بی تابانه در این راهبُرد جُستُجو می کرد.

روشن است که با شکست استراتژی، موضوع بقا رده بندی خود به مثابه مساله‌‌ی اول دستگاه حاکم را از دست نمی دهد، به ویژه از آن رو که رژیم ولایت فقیه به دلیل پیامدهای این شکست از طرفی به یک هدف ساده برای اسراییل، آمریکا و اُروپا تبدیل شده، آنچه که جنگ دوازده روزه نشان داد. از طرف دیگر، بُحران مشروعیت با جنگ، وضعیت فاجعه بار آب و برق رسانی و فلاکت مزمن و رُشد یابنده به نُقطه جوش رسیده است و این در شرایطی است که حاکمیت در نتیجه شکستهای بیرونی و خلع سلاح استدلالی و ایدیولوژیک، اقتدار مُتکی به ترس و سرکوب را گام به گام بیشتر از دست می دهد.

 

دو گُزینه بقا

زیر تاثیر این شرایط، مساله بقا مُبرم تر و پُر رنگ تر از گُذشته روی میز حاکمیت خود را نشان می دهد. از این رو شگفت آور نیست که یافتن جایگُزین برای استراتژی حذف شده به موضوع محوری بحث و مُجادله درون دستگاه قُدرت تبدیل گردیده است. با این حال دایره انتخاب خامنه ای و شُرکای چکمه پوش اش چندان فراخ نیست. راه حلهای سیاسی به طور قطعی در دایره گُزینه های آن جای ندارد و در جوهره چاره جویی آن در پهنه تضمین بقا، میلیتاریسم عُنصر اصلی را تشکیل می دهد. در این راستا دو گُزینه بیشتر در برابر رژیم حاکم وجود ندارد؛ نخُست گذاشتن بُمب اتُمی روی میز «دُشمنان». دُوُم، بازی موش و گُربه با آنها و عقب نشینهای جُزیی برای یک دوره گذار.

نُقطه ضعف سناریوی نخُست، همراه بودن آن با ریسک بالا است. «نظام» همچنان در شرایط جنگی با اسراییل و آمریکا بسر می برد و طرفهای آن جای هیچگونه سووتفاهُمی را پیرامون آمادگی مُداخله مُجدد بجا نمی گذارند. آخرین بار دونالد ترامپ با تمسخُر رهبران ج.ا تهدید کرد که در صورت بازسازی توان هسته ای، دوباره حمله خواهد کرد. از سوی دیگر، رژیم ولایت فقیه در عمل توانایی دفاع از تاسیسات و مراکز حساس و حتی اعضای دستگاه سیاسی – نظامی خود را ندارد. اشغال فضای ایران توسُط اسراییل، ج.ا را در موقعیتی شبیه آنچه قرار داده که در سوریه بدان دُچار شده بود. اسراییل با استفاده از تسلُط خود بر آسمان سوریه و پایش آن، ماشین نظامی ج.ا را زیر آتش پیوسته هواپیماها و پهپادهای خود و ضربات مُستمر به پایگاهها، مخفیگاهها و تاسیسات اش گرفته بود. این حملات موجب شد که حاکمیت نتواند به هدف خود که ایجاد یک پلاتفُرم برای حمله به اسراییل بود، دست یابد. در انتهای این پروسه، بالاترین سرکردگان سپاه پاسداران در لُبنان و سوریه نیز هدف قرار گرفتند.

با توجه به این زمینه، استراتژی حرکت به سوی بُمب اتُمی می بایست شُروع دوباره جنگ را به مثابه پیش فرض و یک پیامد اجتناب ناپذیر در مُحاسبات خود بگُنجاند؛ مُعادله ای که تهدید سرنگونی بخش جُدایی ناپذیر آن است. رژیم خامنه ای نه فقط باید نگران ضربه از بیرون مرز و عُمق و گُستره جنگ خارجی باشد، بلکه اطمینانی نیز از یورش نبردن جامعه به بیت قُدرت در واکُنش به گرداب جنگ و استفاده از تضعیف حاکمیت ندارد. این نتیجه با صورت مساله که تضمین بقا باشد، به روشنی در تضاد قرار می گیرد و به بیانی، نقض غرض است. از این رو چنین نمی نماید که بُمب، سناریوی کُنونی و اول رژیم ج.ا باشد.

 

یک گُزینه کم هزینه

گُزینه عقب نشینی تاکتیکی و پیش گرفتن سیاست دو گام به عقب یک گام به پیش به مراتب کم هزینه تر از گُزینه بُمب است. چه بسا که دستگاه خامنه ای تجربه مُفید «برجام» را نیز در انبان دارد. «نظام» در دو دوره مُختلف، پیش و پس از خُروج ایالات مُتحده از «برجام» با استفاده از یکجانبه گرایی طرفهای خارجی اش که محور توافُق را به گونه انحصاری موضوع هسته ای قرار داده و فعالیتهای موشکی و شرارتهای منطقه ای آن را کنار گذاشتند، توانست در هر دو پهنه موشکی و مُداخله گری خارجی ظرفیتهای خود را افزایش دهد. اما حتی توافُق در حوزه هسته ای هم نتوانست به هدفهایش دست یابد و مانع حرکت رژیم ولایت فقیه به سمت توسعه آن شود. سیستم ناقص بازرسیهای آژانس، چشم بستن آن به سود سیاست مُماشات، نداشتن اجازه دسترسی به مکانهای مشکوک و جُز آن راه را برای ایجاد تاسیسات جدید، راه اندازی سانتریفیوژهای پیشرفته تر و رساندن مرز غنی سازی به -دستکم– ۶۰درصد باز کرد.

در دوره پس از خُروج آمریکای ترامپ از «برجام»، رژیم مُلاها یک بازی موش و گُربه را با طرفهای خارجی اش آغاز کرد و آمریکای بایدن و اُروپا با این استدلال که تنها راه حل بُحرانهای آفریده شده توسط رژیم ج.ا گُفتُگو است، وارد یک دوره مُذاکرات بی پایان و بی حاصل با ج.ا شدند که در طول آن و با استفاده از این فُرصت، حاکمان ایران گام به گام به بُمب اتُمی نزدیکتر شدند، زرادخانه های موشکی شان را بُزُرگ تر کردند و از مُداخله گری پراکنده به استراتژی «هلال شیعی» پیش رفتند.

با نگاه به این تجربه مُوفق، کم هزینه ترین گُزینه برای رژیم ولایت فقیه تن دادن به یک ویرایش جدید و شاید کمی سخت تر از «برجام» است. این سناریو گذشته از آنکه خطر برای موجودیت آن را رفع می کند و همزمان زمین فعالیتهای مخفیانه را از بین نمی برد، می تواند کُمک لازمی باشد که برای تجدید قُوا بدان نیاز دارد. در حقیقت توافُق بر این پایه، برای دستگاه حاکم دوران گذاری محسوب می شود که در خلال آن خواهد توانست ضرباتی که پس از ۷ اُکتبر خورده را ترمیم کند، نُفوذ تحلیل رفته‌ی منطقه ای اش را بازسازی کند و سرانجام به تضمین امنیتی اش دست یابد.

تجربه شدن این سناریو در همان حال که نُقطه قُوت آن است، همزمان نُقطه ضعف آن نیز به شُمار می رود. چرا که آمریکا و اُروپا نیز همان تجربیاتی که خامنه ای و همدستانش از «برجام» دارند را از سر گذرانده اند. از این رو، اگر به راستی آنان اراده پایان دادن به بُحران ج.ا به عُنوان یک چالش چندگانه را داشته باشند، به خوبی می دانند که این امر با راه حلهای میانه و مقطعی مُیسر نخواهد شد. «برجام» به آنها نشان داد که تنها یک توافُق همه جانبه که تمامی سویه های بُحران را دربر بگیرد، خواهد توانست به راستی کانونهای بُحران را بخشکاند.

 

گُزینه گُفتمانی

بی درنگ پس از پایان جنگ دوازده روزه، دستگاه حاکم شُروع به سُخن پراکنی ملی گرایانه و تبلیغات «ایران» محور کرد؛ موضوعاتی که پیش از این آگاهانه از ادبیات آن حذف شده بود و از بدو به قُدرت رسیدن، با سرمایه گذاری فرهنگی هنگُفت و سرکوب پیوسته، حذف اندیشه، نمادها و آیینهای آن را در دستور کار گذاشته بود.

این چرخش نتیجه پروسه تحوُلاتی بود که پس از ۷ اُکتبر در «عقبه استراتژیک» به جریان افتاد و در فینال مُوقت خود، به حمله نظامی اسراییل و آمریکا رسید. رژیم ولایت فقیه در این پروسه دوساله فقط پایگاههای قُدرت خود در غزه، لُبنان و سوریه را از دست نداد، بلکه همراه آن پایه های ایدیولوژیک و مشروعیت سیاسی میلیتاریسم تهاجُمی خود را از دست داد. ایده «اُمت اسلامی» یا «تمدُن اسلامی» با نفی مرزهای جُغرافیایی و قائل بودن به اینکه مومنان و به عبارتی مُسلمانان «امت واحده» هستند گذشته از اینکه در چارچوب کُدام مرز ملی زندگی کنند، توجیه ایدیولوژیک لازم برای مُداخله گری، توسعه طلبی و نیابتی پروری را فراهم می کرد. این پایه ایدیولوژیک همزمان منبعی بود که دستگاه حاکم مشروعیت ریختن دارایی و ثروت همگانی به تنور جنگ و دُچار کردن کشور و جامعه به پیامدهای خانمانسوز بُحران سازی را از آن استخراج می کرد و مُهمتر از این، انحصار قُدرت توسُط باند خامنه ای، سُلطه سپاه پاسداران و دستگاههای چندگانه امنیتی بر اقتصاد و منابع ثروت و مُشارکت روزافزون در قُدرت سیاسی را توجیه می کرد.

این بنای رنگ آمیزی شده با ایدیولوژی و سیاست برگرفته از آن، پس از فاقد موضوعیت شدن «هلال شیعی»، درهم فرو ریخت و از آن جُز آوار بجا نماند. اکنون «نظام» چونان تاجر نگون بختی که کالایش را سیل برده، مجبور است برای باطل نشدن جواز کسب جنس دیگری دست و پا کرده و روی پیشخوان بگذارد. آخوند خامنه ای و اُتاق فکر او ناسیونالیسم را کشف کردند؛ گُفتمانی که بیشترین سازگاری را با شرایط یک رژیم شکست خورده و زیر ضرب داشت و می توانست سرنوشت مورد تهدید آن را به سرنوشت یک ملت و یک کشور گره بزند. گُفتمان «اُمت واحده اسلامی»، ایدیولوژی دوره تعرُض بود و اصلی ترین هدفها و خصلتهای آن را تئوریزه می کرد و گُفتمان ناسیونالیستی، جهان بینی دوران شکست و ضعف است که می بایست پایه مشروعیت رویکردهای حاکمیت در این دوره باشد، برای مثال جنگهای بیهوده و نالازمی که دستگاه حاکم نقش بی واسطه ای در برانگیختن آن دارد، «دفاع از وطن»، «دفاع میهنی» و پُشتیبانی از آن در این کشمکشها، «وطن پرستی»، «وطن دوستی»، «عشق به میهن» و جُز آن نام نهاده شده و سماجت بر «غنی سازی» در بسته بندی «غُرور ملی»، «غیرت ایرانی» و «حفظ استقلال کشور» عرضه می شود. «مُدافعان حرم» اینک به جای زینبیه، گرد مُجسمه آرش کمانگیر طواف می کنند.

 

برآمد

رژیم ج.ا در چنبره بُحرانهای گوناگون به مُحاصره درآمده است. جنگ پُشت دروازه های آن به انتظار نشسته و تهدید تحریمهای همه جانبه و خصلت جنگی یافتن آن با فعال شدن «مکانیسم ماشه» را در برابر دارد. در همین حال بُحران آب و برق کشور را فلج کرده، در حالی که تورُم افسار پاره کرده و فساد در دستگاه حاکم بدون مانع جولان می دهد. نظم ولایت فقیهی زیر فشار تحولات دوسال اخیر و به ویژه ضربه حمله آمریکا و اسراییل از هم گُسسته شده و از آن یک موجود نیمه جان، سردرگُم و بدون هُویت برجا مانده است.

 

منبع: نبردخلق شماره ۴۹۳، شنبه ۱ شهریور ۱۴۰۴ - ۲۳ اوت ۲۰۲۵

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول