سرمقاله ...

از «روز نکبت» حماس تا دوازده روز جنگ خامنه‌ای

منصور امان

 

دو سال پیش، زمانی که حماس در ۷ اُکتُبر به اسراییل شبیخون زد، هنوز هیچکس نمی‌توانست تصور کند که در پس غبار برخاسته از تصویرهای مُشمئز کننده‌ی ربودن دُختران اسراییلی، سلاخی غیرنظامیان و شکار بیرحمانه جوانان شرکت کننده یک فستیوال موسیقی، یک لحظه تاریخی تعیین‌کننده شکل گرفته که تغییرات ژئوپولیتیکی گُسترده‌ای را به زایمان نشسته است. کمتر از همه، حاکمان ج.ا بودند که دست افشان و پایکوبان می‌خرامیدند و بلاهتبار هلهله‌ی «برهم خوردن توازن قوا به نفع مقاومت» را سر می‌دادند.

 

بیرون آمدن جنگ از سایه

حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ۱۲۰۰ کشته و صدها مجروح به جا گذاشت که اکثریت غالب آنها را غیرنظامیان تشکیل می‌دادند. در این حمله ۲۵۱ نفر نیز به گروگان این نیروی بُنیادگرای اسلامی درآمدند. اگرچه رسانه ها و محافل رسمی‌ از این حمله با صفت «غافلگیرانه» یاد می‌کنند، با این حال تردیدهای به حقی در مورد عُبور آسوده چند هزار نیروی مُسلح به سلاح و خودروهای سبُک از ۳۰ نُقطه مرزی به داخل خاک اسراییل وجود دارد. باید توجُه داشت که این نیروها با وُجود نداشتن نیروی پُشتیبانی زرهی، توپخانه یا هوایی، با هیچ مُقاومتی روبرو نشدند و در امتداد یک نوار مرزی طولانی که یکی از حفاظت شده‌ترین خُطوط مرزی جهان به شمار می‌رود، وارد اسراییل شدند. حتی اگر وُجود شبکه گُسترده اطلاعاتی انسانی، فنی و سازمانی اسراییل نادیده گرفته شود، هنوز نمی‌توان توجیه مُعتبری برای نبود حفاظت فیزیکی در مرز یک کانون شُعله‌ور بُحران ارائه کرد.

از این لحظه به بعد «جنگ سایه» که برای چند دهه شکل غالب پیشبُرد درگیری بین اسراییل و ج.ا بود، به کنار رفت، خُطوط قرمز آن بی‌اعتبار گردید و خصلت محدود گُستره‌اش، دامنه‌ای بی پیشینه یافت. شبیخون حماس همچنین تاکتیک راست افراطی و نژادپرست اسراییل برای حذف مساله فلسطین و تثبیت دائمی اشغال را تغییر و به آن اجازه داد به گونه عُریان و بدون هر گونه تناسُبی، غیرانسانی‌ترین شیوه‌‌ها را برای تحقُق سیاست دیرینه‌اش به‌کار ببندد.

براساس آمار سازمان ملل تاکنون بیش ۶۰ هزار نفر در غزه در اثر بُمباران، اصابت گلوله یا قطعات انفجاری، گُرسنگی و بیماری جان خود را از دست داده‌اند. اکثریت این تعداد را زنان، کودکان و سالخوردگان تشکیل می‌دهند. تعداد بیشتری مجروح یا نقص عُضو شده‌اند. به گفته یونیسف، غزه نسبت به سرانه جمعیت، بیشترین تعداد کودکان نقص عُضو شده را در جهان دارد.

 

مُحاسبه غلط از سر جاه‌طلبی

هدف مُقدم حماس از شبیخون فاجعه بار خود، جلوگیری از پیشرفت «پیمان ابراهیم» بود که با پدیدار شدن نشانه هایی از پیوستن عربستان به مثابه مرکز هژمونیک کشورهای عربی به آن، در حال یافتن جنبه واقعی و پراتیک بود. این جریان براساس مُحاسبات غلط خویش می‌پنداشت که ۷ اُکتبر مساله فلسطین را روی میز اسراییل و مُتحدانش می‌گذارد و او که مدال این ضربه نظامی به اسراییل را بر سینه دارد، به عُنوان طرف اصلی و نماینده فلسطینیان در کنار آن خواهد نشست. اما آنچه که حماس روی زمین سفت واقعیت توانست رقم بزند، آفریدن یک «روز نکبت» دیگر برای فلسطینیان با ابعادی به مراتب مُصیبت بار و دامنه دارتر بود.

اگر در ۱۵ می ۱۹۴۸مشهور به «روز نکبت»، همزمان با تاسیس دولت اسراییل حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی از خانه‌های خود رانده شدند و بیش از ۴۰۰ روستا و شهر فلسطینی تخریب یا خالی از سکنه شد، امروز دوسال پس از بهانه‌ا‌ی که حماس در سینی زرین تقدیم نتانیاهو و راست افراطی اسراییل کرد، از غزه، جایی که سرپناه دو میلیون نفر بود، جُز ویرانه‌ای با میلیونها تُن آوار، بدون آب، برق، بیمارستان، دانشگاه، مدرسه، خیابان، جاده و هر امکان دیگر زیست مُدرن به جا نمانده است. بُمب افکنها و تانکهای اسراییل، غزه را به بیابانی سکونت ناپذیر تبدیل کرده‌اند. نزدیک به دو میلیون نفر بارها مجبور به ترک خانه‌های خود شده و از این شُمار، صدها هزار نفر به گونه قطعی در وطن خود آواره شده‌اند.

این یک زمین آماده و حاصلخیز برای بُنیادگرایان و نژادپرستان اسراییلی است که دهه‌هاست رویای حذف زندگی فلسطینی در کرانه باختری و غزه و الحاق این دو به اسراییل را در سر می‌پرورانند. آنها در خلال این مُدت طولانی مانع هر راه حل سیاسی و مُسالمت آمیز برای پایان درگیریها شده‌اند و آگاهانه آتش بُحران را برای لحظه موعود شُعله‌ور نگه داشته اند.  

 

از خیال هژمونی تا واقعیت ورشکستگی

اما نسل کُشی در غزه و تشدید فشار و شهرک سازی در کرانه باختری تنها هدف نتانیاهو باقی نماند. او از فُرصت غیرمُنتظره‌ای که ۷ اُکتُبر به‌دست‌ داده بود، برای حل چالشهای امنیتی پیرامون و از این طریق کسب هژمونی در خاورمیانه بهره‌برداری کرد. در این راستا رژیم ج.ا و نیروهای نیابتی آن هدف مرکزی این استراتژی قرار گرفتند.

خامنه ای و شُرکا به گونه ساده لوحانه ای تلاش کردند از ۷ اُکتبر برای تقویت موقعیت ژئوپلیتیکی خود استفاده کنند. آنها در حالیکه می‌کوشیدند وارد درگیری مُستقیم با اسراییل نشوند، گُروه‌های نیابتی خود در لُبنان و یمن را فعال کردند و به تقویت نفوذ خویش در سوریه پرداختند. شبکه نیابتی ج.ا از اواسط اکتبر شروع به خُمپاره اندازی، موشک پرانی و حملات پهپادی با اسراییل و شُماری از پایگاههای آمریکا در مرز عراق و سوریه کرد. دهها هزار نفر از ساکنان شهرها و شهرکهای اسراییلی در امتداد مرز این کشور با لُبنان در نتیجه حملات موشکی و خُمپاره ای حزب الله مجبور به ترک محل زندگی خود شدند. از نگاه خامنه ای و همدستان نظامی امنیتی اش، اسراییل وارد «مهلکه» شده بود، «پیروزی» در دسترس قرار داشت و «نظام» و «محور مُقاومت» آن می‌توانست نظم آینده منطقه را شکل دهد.

دو سال بعد از این خیالبافیها اثری برجا نمانده است. زنجیره‌ای از ضربات، حزب الله لُبنان را که نقش کانونی در «محور مُقاومت» ایفا می‌کرد، از پا درآورده است. حسن نصرالله، سرکردگان کلیدی و مُهمترین کادرهای نظامی آن کشته شده اند. در سوریه، رژیم بشار اسد، مُتحد استراتژیک ج.ا، سرنگون گردیده و نه فقط سرمایه گذاری کلان خامنه ای، بلکه دریچه حیاتی او برای کُمک رسانی به حزب الله و ایجاد یک جبهه بی واسطه علیه اسراییل بر باد رفته است.

حمله ۷ اُکتُبر که از دید حاکمان خام خیال ج.ا یک جنگ کُنترُل شده بود و با بازی دلپذیر با مُهره ها می‌شد آن را مُدیریت کرد، بی درنگ به یک جنگ منطقه‌ای تبدیل شد و خامنه ای و همدستانش نه تنها نتوانستند زمین بازی را تعیین کنند، بلکه خود به زمین بازی اسراییل بدل گردیده و با تهاجُم نظامی آن به ایران روبرو شدند. بدین ترتیب کاخ استراتژی بازدارندگی رژیم ج.ا که تنها هدف آن بقای دستگاه حاکم بر ایران در قُدرت و سُلطه انحصاری آن بر منابع ثروت است، گام به گام فرو ریخت. این سیاست پُر هزینه فقط با مصارف هنگفت نظامی، بودجه کلان برای تامین مُزدوران نیابتی، پول پاشی و ولخرجی برای باز کردن جا پا یا افزایش نُفوذ در کشورهای گوناگون و هزینه های باورنکردنی برای ترویج فرقه گرایی شیعه شاخص نمی‌شود؛ بلکه و مُهمتر از آن، با هزینه هایی که این ماجراجوییهای خارجی، با تحریمها، انزوا و فساد حُکومتی برای مردم ایران به بار آورده.

 

تغییر چارچوب نظری و جنگ دوازده روزه

دیگر محصول بی واسطه ۷ اکتبر، شکسته شدن دو تابو بود: نخُست کشاندن درگیری به داخل خاک ایران و سپس دخالت مُستقیم آمریکا. اگر علامتی برای پایان دوره «جنگ در سایه» وجود می‌داشت، حمله اسراییل به ایران این علامت بود. جنگ به روشنی نشان داد که بیرون آمدن از زیر سایه نیروهای نیابتی، رژیم جنگ طلب و بُحران زای ج.ا را در چه توازُن نابرابری با حریفانش قرار می‌دهد. طی دوازده روز - که برای جنگ زمان به نسبت کوتاهی محسوب می‌شود -اسراییل خسارات سنگینی به داراییها و تواناییهای استراتژیک ج.ا وارد کرد. در ضربه اولیه آن، رده یک فرماندهی نظامی رژیم خامنه ای به گونه تحقیرآمیزی حذف شد و همچنین شماری از دست اندرکاران برنامه اتُمی ‌آن کشته شدند. ضربات انسانی به ویژه میزان عُمق و گُستردگی نُفوذ اطلاعاتی و عملیاتی اسراییل در کانونهای حساس قُدرت را به نمایش گذاشت. با ورود مُستقیم آمریکا به جنگ و بُمباران مراکز هسته ای، گذار از پارادایم جنگهای نیابتی به رویاروییهای بی واسطه سیمای روشن‌تری به خود گرفت. پیامد این تحول، تغییر تعریفهای پیشین از امنیت ملی و مساله بقا برای هر دو طرف درگیری است که در ادامه به باز-‌‌‌تنظیم دُکترین امنیتی و خط مشی‌هایی که آن را تاکُنون مادی و عملیاتی می‌کرد، مُنتهی می‌شود.

در حالیکه به نظر می‌رسد اسراییل دستگاههای سیاسی، نظامی ‌و امنیتی خود را با دوران پسا جنگ نیابتی آدابته کرده، رژیم خامنه ای هنوز قادر نیست درک روشنی و نتیجه‌گیری عملی از شرایط جدید داشته باشد. حتی عدم مُداخله «محور مُقاومت» در جنگ دوازده روزه به پُشتیبانی از پدرخوانده به هر دلیل، کُمکی به فهم آن نکرده است. برای رژیمی که بر خرابه‌های استراتژی مانوس خویش و خاکستر سرمایه‌های گرانبهایش ایستاده، شرایط بسا گیج‌کننده و پیچیده به چشم می‌آید. دو رویداد مُهم پس از جنگ دوازده روزه، سردرگُمی‌ و درجا زدن حاکمان ج.ا در اُلگوهای فکری و رفتاری گُذشته را مُستند کرده است، ابتدا بُن بست مُذاکره با آمریکا و آنگاه فعال شدن مکانیزم ماشه که از یک طرف با تحریمهای بیشتر همراه است و از طرف دیگر ج.ا را در برابر یک صف بندی جهانی قرار می‌دهد؛ انزوایی که مُداخله نظامی برای حل مسائل مورد اختلاف را به ابزاری مشروع بدل می‌سازد.

ناتوانی خامنه‌ای و شُرکا در تصمیم‌گیری در مورد مسیر آینده و چگونگی تنظیم خود در شرایط جدید یک چالش تاکتیکی نیست، بلکه ناشی از روبرو بودن با یک تضاد استراتژیک بین دو گُزینه نامطلوب است؛ رژیم حاکم اگر برنامه‌های هسته ای و موشکی اش را پایه تضمین بقای و استراتژی بازدارندگی اش قرار دهد، با تهدید واقعی جنگ و فروپاشی روبرو خواهد شد و اگر از این دو ابزار دستکم برای مُدتی چشم بپوشد و در انتظار زمان مطلوب برای از سرگیری آنها بماند، مولفه های قُدرت و انحصار آن و نیز بیمه نامه بقا را از دست می‌دهد و در پروسه این تحول با خطر سرنگونی چشم در چشم می‌شود. در هر دوی این سناریوها، عامل اجتماعی تعیین کننده نهایی است و حل و فصل آنچه که با کشمکش خارجی آغاز گردیده، به‌ صف بندی داخلی مُنتقل می‌شود. براین اساس، حاکمان ج.ا می‌توانند بین به خطر انداختن بقای خود در کوتاه مُدت با ادامه سیاست گُذشته یا به خطر انداختن بقای‌شان در درازمُدت با کنار گُذاشتن آن، یکی را انتخاب کنند.

دایره تنگ گُزینه‌های رژیم ولایت فقیه همچنین محصول این واقعیت است که نه خود می‌خواهد و نه در اساس ظرفیت سیاسی و ایدیولوژیک لازم برای تغییرات واقعی در ساختار قُدرت را دارد. دستگاه حاکم نه فقط ناتوان، بلکه به گونه ذاتی مُخالف چنین تغییراتی است. حاکمیت همچنانکه نشان داده، حتی تن دادن یا دست زدن به اصلاحات سطحی و فریبنده را نیز تهدید می‌شمارد و از این نظر نه خود قادر به اصلاح می‌باشد و نه اصلاح‌پذیر است.

 

برآمد

تحوُل مُخربی که حماس به جریان انداخت، در مسیر حرکت خود دهها هزار قُربانی غیرنظامی در اسراییل، غزه، لُبنان، ایران و یمن به جا گذاشت، به روند اشغال فلسطین شتاب و قُدرت بیشتری داد و تحقُق رویای خلق فلسطین برای تشکیل کشور و دولت مُستقل فلسطینی را بسا بیشتر از آن چه که بود، گُمان ناپذیر کرد. ۷ اُکتُبر همچنین سیمای ژئوپولیتیک خاورمیانه را به زیان رژیم ولایت فقیه و محور نیابتی آن دگرگون ساخت و بر آرزوی «قُدرت منطقه‌ای» آخوند خامنه‌ای و گزمه‌هایش مُهر بُطلان کوبید. ادامه اجتناب ناپذیر این تحوُل جنگ دوازده روزه بود، اما مسیر آن هنوز به انتها نرسیده و برای رژیم خامنه ای از یکطرف و خاورمیانه از طرف دیگر پیامدهای بیشتری را در آستین دارد.    

 

منبع: نبرد خلق شماره ۴۹۵، پنجشنبه یک آبان ۱۴۰۴ - ۲۳ اکتبر ۲۰۲۵

 

 https://t.me/nabard_khalgh

بازگشت به صفحه اول