هشت مارس و مبارزه سازش ناپذیر زنان

الف - آناهیتا

هشت مارس نماد مبارزه شورانگیز زنان آگاه و مبارزی است که علیه سیستم ناعادلانه حاکم به پاخاسته،عزم جزم کرده و به اعمال خشونت و تبعیض علیه نوع بشر فقط به دلیل جنسیت «نه» گفته اند. 150 سال از اولین حرکت زنان در هشتم مارس سال 1857،هنگامی که زنان کارگر پارچه باف آمریکایی علیه شرایط دشوار کار و زندگی خود دست به اعتراض زدند،می گذرد. فریاد عدالتخواهانه زنان زحمتکش از همان ابتدا با اعمال خشونت از سوی طبقه حاکم همراه بوده است.این مهم بدرستی نشان می دهد که سیستم حاکم بر جهان سر مدارا و سازش با مبارزه تاریخی زنان برای دستیابی به بالاترین مطالبات انسانی ندارد و نخواهد داشت.
زنان ایرانی نیز برای اولین بار در سال 1301،هشت مارس را جشن گرفتند. در ایران نیز مبارزه زنان از همان ابتدا لرزه به اندام امیران و شاهان انداخت. آنان همواره تلاش کردند با ابزار دشنه یا ترفند این مبارزه را خاموش و یا از مسیر اصلی خود خارج کنند.
این حقیقت تاریخی تا به امروز نیز ادامه دارد.
ضرب و شتم وحشیانه زنان در تجمع مقابل بی دادگاه انقلاب و همچنین تجمع آرام زنان در میدان بهارستان،سرکوب مراسم هشت مارس در سنندج و ممانعت از برگزاری مراسم به مناسبت این روز در سقز و سردشت و دیگر شهرهای ایران نشان از بربریت و هراس طبقه حاکم است.
قابل ذکر است که سال 84 نیز ماموران رژیم به تجمع هشت مارس زنان در پارک دانشجو حمله کردند و عده ای را مورد ضرب و شتم قرار دادند. آنان همچنین از برگزاری مراسم روز زن در دانشگاه صنعتی سهند تبریز و دانشگاه آزاد مشهد،ممانعت به عمل آوردند.
اما مراسم سال 85 علیرغم تمام تلاشهای رژیم جهت خاموش کردن ستاره هشت مارس همزمان با اعتراض آموزگاران به روزی جاودانه در تاریخ تبدیل گشت. حضور زنان در تجمعات روز زن و همچنین اعتراض هزاران هزار آموزگار از سراسر ایران در سال جاری بسیار چشم گیر بود.
مراسم هشت مارس به خصوص در شهرهای کردستان کاملا «ماهیت سیاسی» داشت. رژیم مخصوصا در زمان ریاست جمهوری خاتمی تلاش کرد مسایل زنان را در چارچوب مسایلی« زنانه» و «فرهنگی» خلاصه کند و از سیاسی شدن آن جلوگیری نماید. اما حرکت زنان دلیر کردستان که همزمان از تبعیض ملیتی و جنسیتی در رنج هستند این ترفند را نقش برآب ساخت. آنان با حمل پلاکارد قرمزی که روی آن نوشته شده بود «مبارزه زنان ریشه در مبارزه طبقاتی دارد» به طور مستقیم سیاست های طبقه حاکم را نشانه گرفته و راه برون رفت از بحران تبعیض جنسیتی را، حل مساله غامض طبقات عنوان کردند. یکی دیگر از ویژگیهای آن شرکت بارز و بسیار قابل ستایش مردان در این مراسم بود.
با روی کار آمدن احمدی نژاد وضعیت زنان که افزون بر فشار طبقاتی،مورد ستم وحشیانه جنسیتی نیز واقع می شدند، بیش از پیش به خطر افتاد. احمدی نژاد که بعد از تصاحب مدال «دولت سازندگی» از سوی رفسنجانی و مدال «دولت اصلاحات» از سوی خاتمی،مدال «مهرورزی»!! را از ولی فقیه اش دریافت کرد،سیاست های برنامه دولت خود را آنچنان تنظیم نمود که نه تنها وضعیت زنان ایران را به مرحله بغرنجتری وارد ساخت بلکه تاثیر منفی آن تا آنسوی مرزها نیز پا را فراتر گذاشت.
از دستور تقسیم بندی جنسیتی کافه نتها،عدم امضای بیانیه پایانی کنفرانس «نقش تقویت زنان در جامعه»،تصویب آیین نامه طرح موسوم به توسعه فرهنگ و حجاب و سهمیه بندی جنسیتی رشته های دانشگاهی می توان به عنوان برخی از عملکردهای سیاسی رژیم جهت هر چه بیشتر نهادینه کردن تبعیض جنسیتی در جامعه، نام برد.
از نظر برنامه اقتصادی نیز با نگاهی به بودجه سال 86 دولت مهرورزی می توان به تاثیرات منفی آن در رابطه با موقعیت زنان زحمتکش ایران پی برد. بالا رفتن نرخ بسیاری از کالاها از جمله گازوییل،آب،گاز و تلفن، وابستگی اقتصادی بیش از پیش کشور به نفت و برداشت غیراصولی از صندوق ذخیره ارزی و تعیین دستمزد 183 هزار تومانی کارگران با توجه به میزان خط فقر که 400 هزار تومان اعلام شده،همگی خبر از تشدید رشد فقر،بیکاری،تکدی گری و محرومیت کارگران در آینده می دهد که بدون تردید زنان زحمتکش میهن ما را بیش از دیگر اقشار جامعه تحت فشار قرار خواهد داد.
تاکید و پافشاری دولت احمدی نژاد بر دستیابی به سلاح هسته ای، خط و نشان کشیدن برای نهاد های بین المللی جهت صدور و توسعه بنیادگرایی از سرشت جنگ طلبانه رژیم نشات می گیرد. طرح دستیابی به سلاح


هسته ای نه تنها نقشی کلیدی جهت امنیت و طول عمر رژیم ولایت فقیه بازی می کند،بلکه گسترش بنیادگرایی در منطقه را نیز موجب می شود. دخالت در مسایل عراق قبل از اشغال این کشور توسط نیروهای ائتلاف و به قتل رساندن و سوزاندن زنان فعال این کشور و افراد سکولار و عدالتجو نشان از گستردگی بعد فاجعه و اتوریته ایدیولوژی وحشت،در صورت اتمی شدن ولایت فقیه دارد. اگر مطالبات جنبش زنان در منطقه را بعنوان مجموعه ای به هم پیوسته در نظر بگیریم،حمله به هر بخش از آن حمله به کل مجموعه محسوب می شود. بدین ترتیب می توان رژیم را به مثابه معضلی در برابر پیشرفت و مبارزه عدالت طلبانه زنان در ایران و حتی در منطقه به شمار آورد که در صورت دستیابی به سلاح اتمی وحشتناکتر از گذشته در مقابل جنشهای اجتماعی پدیدار خواهد شد.
با نگاهی دقیق تر در خواهیم یافت که مبارزه علیه هسته ای شدن رژیم و سیاستهای جنگ طلبانه آن گرانیگاه جنبش زنان را تشکیل می دهد. هر گونه تفکیک بین خصلت توسعه طلبانه رژیم در امر بنیادگرایی که بدون شک با هسته ای شدن ولایت فقیه قوت و قدرت خواهد گرفت و مبارزه زنان با تفکر متحجرانه رژیم،جنبش اجتماعی زنان را تاریخا به عقب خواهد راند.
اخیرا با تصویب قطعنامه 1737 شورای امنیت برخی تحریم ها در رابطه با رژیم وضع شده است. اگر چه رژیم با تاکتیک صدور،تولید و بازتولید بحران و معرکه راه انداختن بر سر غنی سازی اورانیم فرصتی یافته تا هر خیزشی را با چسباندن مارک ارتباط با دول غربی،سرکوب کند،اما جنبش زنان نیز قادر است از شرایط بوجود آمده به نفع خود استفاده کند و رژیم را در میان دو بحران داخلی و خارجی زیر فشار قرار داده و بالاترین سود را از آن خود و زحمتکشان کند.
ضرب و شتم زنان و آموزگاران در روزهای پایانی سال هشتاد و پنج نشان از هراس رژیمی است که در میان بحرانهای فزاینده دست و پا می زند.
خامنه ای در اوایل سال جدید باز به روی منبر آمد و ابراز داشت که اگر غربی ها بخواهند بی قانونی کنند،ما نیز بی قانونی خواهیم کرد. وی با پافشاری بر مساله غنی سازی اورانیم ادامه داد که در صورت تهدید و خشونت علیه ایران، این کشور نیز از تمام ظرفیت‌های خود برای ضربه زدن به دشمنان استفاده خواهد کرد.
واضح و مبرهن است که ولایت فقیه هستی نظام پوسیده اش را در دسترسی به سلاحی قوی می بیند؛ زیرا بخوبی به این مساله واقف است که قادر به برطرف کردن مطالبات مردم نیست. قبول توقف غنی سازی اورانیم بیش از آنکه یک شکست استراتژیک را برای رژیم به ارمغان آورد او را با یک شکست ایدیولوژیک روبرو می سازد،پس کماکان بر طبل جنگ می کوبد؛گویی اگر قرار است نظام را آب ببرد،دنیا را هم می بایست آب ببرد. نظام ولایت فقیه در شرایطی که راه گریزی از بحران داخلی نداشته همیشه از گزینه «جنگ» بهره جسته است.
در جملات سفیهانه ولایت فقیه نکته دیگری نیز پنهان است. وی با زبانی صریح اعلام می دارد؛در صورتیکه مانعی در مسیر اهداف ارتجاعی رژیم ایجاد شود و رژیم هسته ای را به رسمیت نشناسید،از ابزار خشونت در تمام عرصه ها استفاده خواهد کرد،این به معنای اعلام جنگ علنی به جهان است که البته کاربرد داخلی آن را ما سالهاست دیده و شنیده ایم. سوال اینجاست که چگونه یک ساختار به غایت ارتجاعی برای رسیدن به اهداف متحجرانه،حق استفاده از خشونت را برای خود به رسمیت می شناسد،اما حتی تحمل تجمع مسالمت آمیز زنان،آموزگاران،دانشجویان و کارگران را ندارد؟!! و اگر روزی آنان بخواهند برای دستیابی به حقوق حقه خود دست به مبارزه قهرآمیز بزنند،خشونت طلب نامیده شده، به جرم محارب یا منافق به دار آویخته می شوند!! آیا در مقابل ساختاری که زندانهایش از نظر شکنجه های قرون وسطایی زبانزد عام و خاص است و هنوز ردپای خونین تروریست
هایش در خارج از مرزها از حافظه ها بیرون نرفته است،میتوان از در مصالحه و آشتی وارد شد و همزمان کمترین حق دموکراتیکی را درخواست کرد؟! تجربه چندین سال مبارزه مسالمت آمیز زنان و یا حداقل دو سال گذشته به این مساله مهر تایید می زند که تاکتیک مبارزه را کسی تعیین نمی کند بلکه این شرایط است که آن را به مبارزان تحمیل می کند. این تجربه همچنان نشان داده که پاسخ رژیم در مقابل مبارزات مردم در اشکال مسالمت آمیز فقط «سرکوب» است.

در شرایط کنونی در مقابل مبارزه زنان و در کل مبارزه مردم ایران از هر سو تفکری قد راست کرده و ره پویی مسیر را از منظر منافع طبقاتی خود در تاکتیکی ارایه می دهد.

سالهاست که از سوی عناصری که کم و بیش در قدرت سیاسی شریک بوده اند طرح رفرم یا رفراندم در ساختار سیاسی کنونی با کمک دولت های غربی ارایه داده شده است. این گونه تعویض قدرت از بالا که منافع سرمایه داری غربی را تامین می کند،دقیقا در راستای پروسه جهانی سازی سرمایه مطرح می شود. این تفکر پشتوانه نظریه رام کردن رژیم،پذیرفتن سهم او در پروسه جهانی سازی سرمایه و در خاتمه تحکیم و تثبیت رژیم است. از آنجا که این تفکر چشم به بالاییها دارد و تضاد تعیین کننده را تضاد بین رژیم و دولتهای غربی می بیند بدون تردید در تغییر قدرت سیاسی نقشی برای مردم و زنان که نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می دهند،قایل نبوده و متعاقبا منافع آنان را نیز تامین نمی کند.

تفکر دیگری که هنوز در خیال تاج و تخت است به هیچ وجه  «نه» بزرگ تاریخی مردم را قبول ندارد و هنوز چشم امید به گذشته دارد. برخی دیگر در صورت وقوع یک جنگ، پا را فراتر می گذارند و از همین امروز اعلام کرده اند که در کنار رژیم از تمامیت ارضی کشور دفاع خواهند کرد. البته این مساله عجیب نیست زیرا بنیادگرایی و ناسیونالیسم مبانی فکری مشترکی داشته و اکثر اوقات از پراتیک سیاسی یکدیگر تغذیه می کنند.

تفکراتی از این دست نمی خواهند و یا به نفعشان نیست که بپذیرند: جنبشهای زنان،کارگران،زحمتکشان و دانشجویان موتور محرک اساسی هر گونه تحول بنیادین در کشورند و این تحول را نمی توان با موعظه،نصیحت، ترفند و یا سرکوب مداوم متوقف کرد. زیرا زمانی که انسانهایی محروم برای مطالبه حق خود به پا خاستند دیگر چیزی جلودار آنها نیست. شاید در هیچ جای تاریخ سرزمین ما از حماسه هایی که زنان مبارز و آگاه ایرانی آفریده اند به میزان کافی گفته و نوشته نشده باشد، اما هستند زنده اندیشانی که این حماسه آفرینان را از نزدیک به تماشا نشسته اند.

بی شک همانطور که در پدیده های کهنه،جوانه پدیده های نو را می توان یافت،در جنبش زنان امروزی نیز این جوانه های نو  وجود دارند. زنهایی که هر لحظه در زندگی روزمره خصوصی،اجتماعی و سیاسی خود رژیم را به چالش می گیرند،بر اندوخته تجربیات و آگاهی خود می افزایند. همی اینانند که با استفاده از درایت طبقاتی خویش،مبارزات دیگر اقشار زحمتکش جامعه را به هم متصل خواهند کرد،با ابزارهای مبارزاتی نو به میدان خواهند آمد و دربرابر سیاستها و یورش های ارتجاع سد ایجاد خواهند کرد.