گام اول، درک ضرورت
جعفر پویه
بحران رو به تزاید داخلی امان مردم را بریده است. مطالبات معوقه روی هم تلنبار شده اند و امید هیچ گونه پاسخ مثبتی از سوی حکومت به آنها نمی رود. اعتراضات پی در پی به دلیل رسیدن کارد به استخوان بالا می گیرد و بدون رسیدن نتیجه حداقلی پایان می یابد. به همین دلیل، عده ای نا امید از هر گونه عملی به گوشه انزوا می خزند. ناتوانی از به نتیجه رساندن اعتراضات از یک سو به دلیل بی تشکلی است و از جانب دیگر، عدم اعتماد توده ها به رهبران سیاسی –اجتماعی! به همین دلیل، حکومت سرکوبگر همیشه دست بالا را دارد و توده غمزده روز به روز بیشتر نا امید می شود و چشم امید به غیر از خود می بندد. چه کسی مقصر است؟
پاسخ این سووال بسته به حال و موقعیت اجتماعی و اقتصادی و یا سیاسی پاسخگو، متفاوت است. اما آنچه بیش از همه در این میان خود نمایی می کند و به چشم می آید و مقصر معرفی می شود، رهبران سیاسی و فعالان اپوزوسیون هستند. یعنی، خواسته و ناخواسته بیشتر این انگشتها بدون در نظر گرفتن حکومت سرکوبگر، به جانبی اشاره می کند که تبرئه آدمکشان حکومت را بر تابلو نوشته است. کوشندگان و فعالان سیاسی را بر صندلی اتهام می نشانند و آنها را به بهانه های متفاوت مورد هجوم قرار می دهند بدون اینکه در این میانه به نقش خود اشاره ای کرده باشند. عدم وابستگی به هیچ گروه و سازمان سیاسی ورد زبان بسیاری است و آنرا همچون فضیلتی به کار می برند و از پیش خود را در جایی قرار می دهند که مورد هیچ پرسشی واقع نشوند تا بتوانند هرچه را که دلشان می خواهد بدون هزینه بر زبان آورند. آنها خود به این بی سازمانی و بی تشکلی که باعث بی نتیجه ماندن بسیاری از اعتراضات می باشد واقفند و به خوبی جای خالی آن را حس می کنند اما چرا به جای اینکه رژیم را مورد شماتت قرار دهند، گناه را به گردن اپوزوسیون می اندازند؟ آنها که بیش از همه تاوان جنایت پیشگی ماموران حکومت را پرداخته اند و اکثر رهبران خود را در مصاف با آن از دست داده اند.
دلیل آن که حکومت می تواند از میدان اتهام توده ها بگریزد و دست پیش را بگیرد را باید در این بحثهای به ظاهر روشنفکرانه و در اصل مخرب جستجو کرد. تخریب گرانی که به جای کمک به نیروهای سیاسی برای سازمان یابی و برپایی تشکلهای صنفی و سیاسی، آنها را مورد شماتت قرار می دهند، صندلی خود را در کنار صندلی شکنجه گران و آدمکشانی می گذارند که هدف از قبل تعریف شده آنان جلوگیری از شکل گیری هرگونه تشکلی است. به همین دلیل رژیم با پر رویی بی شرمانه ای اعلام می کند که در داخل کشور هیچ مخالفی ندارد و یا هیچ سازمان سیاسی ای مورد قبول مردم نیست و گرنه آنها می توانستند حداقل در خفا برای خود تشکیلاتی داشته باشند.
رد اینگونه اظهار نظرها را حتا در گزارشهای وزارتخانه های مختلف کشورهای خارجی نیز می شود پیدا کرد. اکثر این گزارشها که سالانه منتشر می شود، اشاره به این موضوع دارد که سازمانهای سیاسی در داخل ایران فعال نیستند و یا کسی از آنها حمایت نمی کند. دلیل تکرار این ترجیع بند توسط گزارش نگارها به چشم نیامدن این فعالان نیست که در صورت اعلام حضور و یا کشف تعدادی از آنها با حداکثر خشونت سرکوب می شوند بلکه، آنست که غربیها با این حیله از قبل طراحی شده از یک طرف دست در دست حکومت دارند و از طرف دیگر، با انکار جریانهایی که با آنها همسو نیستند سعی می کنند که با این شیوه آنها را منزوی کنند و از دایره محاسبات خارج نگه دارند.
در این آشفته بازار، بعضی از به ظاهر فعالان سیاسی که خود را "مستقل" می نامند نیز دنبال این تبلیغات جانبدارانه را گرفته و با به دست گرفتن میکروفون رادیوهای رنگارنگ، به اظهار نظرهایی می پردازند که بیش از همه منافع غارتگران را تامین می کند تا مردم ایران را! زیرا بدنام کردن هر سازمان سیاسی و فعالان آن و یا انکار حضور آنها در جامعه، ادامه پروژه ای است که در پستوی سازمانهای سیاه اطلاعاتی و برنامه ریزیهای دراز مدت آنها طراحی شده است. شمشیر کشیدن یک فرد و یا یک سازمان سیاسی علیه رقیب و سازمانی که با آن اختلاف سلیقه و یا نظر دارد، نه تنها به نفع او و یا جریان وابسته به آن نیست بلکه، برگی است در دست کسانی که خود را محق می دانند تا با این کارتها بازی ای را سامان دهند که سمت و سویش برای بسیاری که به این اظهار نظرهای بی مسوولانه می پردازند نیز مشخص نیست. نمونه این برخوردها را در پرونده پناهجویانی که جواب رد از اداره تابعیت و مهاجرت کشورهای اروپایی می گیرند به خوبی می شود دید. بدین صورت که اگر پناهجویی خود را فعال سازمان و یا حزبی سیاسی معرفی کند، درخواست پناهندگی او با پاسخ منفی روبرو می شود و در توجیه این تصمیم هم همواره به گزارشات یاد شده استناد می شود که بر مبنای آن، سازمان یا حزب استناد شده در ایران فعال نیست و حضور متقاضی پناهندگی نیز دلیلی بر رد آن نمی تواند باشد. زیرا در صورت پذیرفته شدن شخص متقاضی، خود به خود به حضور و فعالیت تشکل متبوع وی اعتراف شده است که این خلاف سیاست دولتهای آنان می باشد. نمونه های بسیاری دیگری از این دست می شود ارایه کرد که از اشاره به آن می گذرم.
حال در یک چنین موقعیتی اپوزوسیون ایرانی که از یک طرف با خود درگیر است و از طرف دیگر در چند جبهه باید بجنگد، در خارج کشور نیز رژیم دست از سر آنها بر نمی دارد. حکومت همه تلاش خود را می کند تا یا آنها را بدنام کند و یا با پرونده سازی در کشورهای محل حضورشان (اروپایی و آمریکایی) آنها را درگیر یک کشمکش درازمدت در چنبره بوروکراسی عریض و طویل کشور مربوط کند. به زبان دیگر، همین کشورها هستند که از یک سو در زدو بند با رژیم به دلیل منافع اقتصادی و یا به دلیل عدم تطابق جمهوری اسلامی با سیاستهای دراز مدت خود، برایشان دردسر درست می کنند. از انکار حضورشان تا کشاندن آنها به محکمه های کذایی همه و همه پروژه ای است که منافع مشترک رژیم و آنها را نشان می دهد.
اما کسان و جریانهایی نیز هستند که در این میانه از امکانات ویژه برخوردار می شوند. لازم به توضیح نیست که آنها یا همسویی خود را اثبات کرده اند و یا در نهان آن کار دیگر می کنند. اپوزسیون سازی که این سالها مد شده و بیشتر از همه اروپاییها با پولهای اهدایی سعی در ساخت و ساز آن دارند، در بعضی از کشورها جواب داده است. اما این کار وقتی شدنی است که دانش و سطح آگاهی عمومی مردم در اندازه ای باشد که بتوان گنجشک رنگ کرده را بجای بلبل به آنها غالب کرد! و گرنه اینگونه سیاست - بازیها به نظر می رسد که سالهاست دیگر محلی از اعراب ندارد. با این وجود، با سر برآوردن انقلابات رنگارنگی که به کمک باندهای سازمان یافته تحمیل شده اند، معلوم می شود که سازمانهای اطلاعاتی نیز حداکثر بهره برداری را از موقعیت به وجود آمده می کنند و هنوز می توانند در جاهایی ابتکار عمل را از جریانات رادیکال و مردمی بربایند و افراد خود را بر اریکه قدرت بنشانند.
اما اکنون پرسش اساسی این است: در حالی که سازمانهای اطلاعاتی میاندار میدان شده اند و جنگ افروزان برای یکسره کردن کار با تمام تجهیزات وارد میدان شده اند، چه باید کرد؟ از یک طرف آنها با توپ و تانک و اسلحه های مدرن قدرت تخریب گر خود را به رخ می کشند و از جانب دیگر، جریانهایی به غایت ارتجاعی و عقب مانده با آویختن خود از دامان مذهب همچون پیامبران رعب و وحشت از هر طرف مردم را تهدید می کنند. توسل به ترورهای کور، قتل و کشتار برای مطرح کردن خود و شعارهای ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری سر دادن، روی دیگر این سکه تقلبی است. اسلام گرایان تند رویی که از چشم عقل کور هستند، برای برپایی حکومت جهانی اسلام خود پا به میدان گذاشته اند، آنچنان تند رو هستند که رادیکال ترین جریانات سیاسی و اجتماعی نیز به گرد آنها نمی رسد. آنها دست به هر کاری می زنند و در مکتب شان هر عملی مجاز است. از قتل و کشتار و راه انداختن حمام خون نیز هیچ وحشتی به خود راه نمی دهند و با توجیه مذهبی نیز بار وجدانی آنرا از خود سلب می کنند.
حال در چنین هنگامه ای نیروهای ترقیخواه باید در چند جبهه بجنگند؟
برای درک بهتر این موقعیت بسیار پیچیده و بغرنج باید بیشتر کنکاش کرد، نوشت و بحث و گفتگو کرد. اگر ما خواهان آن هستیم که از این ورطه به سلامت بیرون رویم، باید این موقعیت را درست تحلیل کنیم، عوامل تاثیر گذار در آنرا بشناسیم و نیروهای متفاوتش را تشخیص دهیم. در این حالت تنها مخالفت بودن کافی نیست باید ویژگیهای بیشتری را در نظر گرفت. تنها با در نظر گرفتن منافع اکثریت مردم می شود بخش بزرگتری از نیروهای تاثیر گذار را مد نظر قرار داد و با آنها وارد گفتگو و تبادل نظر شد. ساختن یک جبهه وسیع نیاز به درک موقعیت و نیروهای تاثیر گذار در جامعه و مطالبات حداقل و حداکثر توده ها دارد. در چنین صورتی است که با تحلیل درست از اوضاع و شناخت بهتر آن می شود به سراغ مابقی ملزومات رفت.
در وضعیتی که کشور ما قرار دارد، بیش از همه رژیم جمهوری اسلامی است که باید در نوک پیکان تهاجمات قرار داشته باشد یعنی، شعارهای ضد امپریالیستی و ضد این و آن، انحرافی است که سالها غالب بوده و خودش را بر اپوزوسیون تحمیل کرده است. در چنین صورتی ما نیاز به یک تحلیل درست و همه جانبه از رژیم یعنی، سیستم حاکم داریم. اینکه برخورد بعضی از جریانات به گونه ای است که گاه مرز بین برخی از نیروهای ترقیخواه و رژیم را مخدوش می کنند، به دلیل تحلیل غلطی است که آنها از رژیم دارند. (این موضوع مستقل از جریانهایی است که یا وابسته هستند و یا در سیاست به صورت عملی در اردوی رژیم قرار دارند. در این نوشته حساب آنها با نیروهای مستقل جداست و آنها را از قبل در اردوی رژیم مد نظر قرار داده ام)
تکرار "رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی" و یا "رژیم اسلامی" و "اسلام سیاسی" گواه درکی غلط از اوضاعی پیچیده است. تحلیل کامل و همه جانبه از رژیم به معنی در نظر گرفتن ساختار سیاسی و کارکرد اهرمهای مختلف وابسته به آن، وضعیت اقتصادی و ساختار آن و چگونگی کار کرد این اقتصاد چه از نظر سیاسی و چه کاربردی، ارتباطات گسترده این سیستم با پیرامون خویش، تاثیر گذاری آن بر منطقه و جهان و چگونگی ساختار سیستم استبدادی آن، سابقه تاریخی اش و ... است.
همه این موضوعات در چند جمله بی سر و ته و یک دوجین شعار غلاظ و شداد نمی گنجد و برای تفهیم همه جوانب آن و تئوریزه کردنش نیاز به کار گروهی تخصصی و پیوسته دارد. در غیر این صورت با هر مانوری که این سیستم پیچیده انجام می دهد، می تواند بخشی از جریانها را یا گمراه کند و یا در موقعیتی قرار دهد که از تبیین آن ناتوان باشند. بیهوده نیست که در همراهی با شعار فریبنده "اصلاحات" خاتمی، بسیاری خلع سلاح شدند و کم نبودند جریانها و کسانی که زبان به انتقاد از خود گشودند که چرا در انتخاباتی که او در آن برنده شد، شرکت نکردند. همینان وقتی که پرده برافتاد و به توخالی و دروغین بودن شعار اصلاحات پی بردند، باز در چاله ای دیگر در همان سردرگمی غوطه می خورند و قادر به فهم موضوع نیستند که سیستم استبدادی جمهوری اسلامی نه می خواهد و نه می تواند دست به رفورم و اصلاحات بزند. فرق خاتمی و احمدی نژاد تنها در ادبیات به کار گرفته شده توسط آنان است. آنها هر دو برای بقای جمهوری اسلامی تلاش می کنند و به یک راه می روند.
اگر درک این موضوعها جدا از غرض و مرض بیان کنندگان آن مشکل است، باید به دنبال راه حلی اساسی گشت. قبل از هر چیز باید به این حداقل رسید که سرجمع همه نظرات ابراز شده در مورد رژیم شاید بتواند به واقعیت نزدیک شود. زیرا برای درک درست و تئوریزه کردن آن نیاز به دانشی وسیع است که به دلیل فقر تئوریک اپوزوسیون ایرانی و به خصوص "چپها"، تاکنون این امر اتفاق نیفتاده است. اگر بپذیریم که عمل انقلابی بدون تئوری انقلابی ممکن نیست، این تئوری تنها پذیرفتن جزمی نظریات بعضی از اندیشمندان گذشته نیست بلکه، دست یافتن به دانشی است که بتوان با آن موقعیت کنونی را دریافت و پس از تحلیل درست از آن و شناخت کامل اش، دست به اقدامهای بزرگتر زد. پر بدیهی است که چنین امری ممکن نخواهد بود مگر با کار سنگین و پیوسته و جز با کوشش بسیار نمی توان به آن رسید. به دلیل موقعیت بسیار حساسی که اکنون در آن قرار داریم، می توان اینگونه گفت که هر روز که از دست می رود، باید روزهای بیشتری برای جبران این عقب ماندگی تلاش کرد. یکی از راه های جبران مافات، به همگرایی اندیشیدن است. یعنی، اگر ما به این نتیجه برسیم که نیاز داریم تا همگی گردهم آییم و برای برون رفت از این موقعیت بسیار پیچیده اندیشه کنیم و این کار جمعی می تواند راه گشای این وضعیت ما باشد. آنگاه خواهیم توانست دست از بعضی لجاجتهای بچه گانه برداریم و به نظریات دیگران گوش دهیم و آنرا درست نقد کنیم و با به کارگیری آنها در توافقات عملی کوتاه مدت و بلند مدت، گره از کار فروبسته بگشاییم.
به زبان دیگر، اگر ما بپذیریم که نیازمند یک جبهه وسیع از جریانات مختلف هستیم تا موقعیت اپوزوسیون را تحکیم بخشیم و آنرا همچون یک پای فعل و انفعالات وارد معادلات کنیم، آنگاه است که تازه کار شروع شده است و باید کمر همت بست و آستینها را بالا زد و وارد میدان شد. نه اینکه اکنون کاری انجام نمی شود و یا دچار بی عملی شده ایم بلکه، به این معنی است که بعضی از کارهای انجام شده در این سالها شبیه حرکت در مدار بسته است و گویی در یک دایره به چرخش به گرد خویش پرداخته ایم و وقت بسیاری را هدر داده ایم.
این را نیز گفته باشم که ساختن یک جبهه به معنی آشتی طبقاتی نیست - آنگونه که این روزها از زبان بعضیها شنیده می شود که زمان همه با هم گذشته است و ... - بدیهی است گفته هایی از این دست یا ناشی از غرض ورزی است و یا به دلیل عدم درک درست از جبهه وسیع و امر اتحادها می تواند باشد. سابقه تاریخی اینگونه گردهم آمدنها در مقاطع مختلف تاریخ می تواند گواهی باشد بر حضور قدرتمند آنها و تاثیر گذاری ژرف اتحادها و یا جبهه های وسیع در کشورها مختلف، از روسیه تزاری تا فلسطین دهه شصت و هفتاد میلادی، از ویتنام تا السالوادور و ...
اینکه آنها چگونه توانستند در آن سالها جریانات گوناگون را کنار هم گرد آورند و پرقدرت برای رسیدن به خواسته های خود عمل کنند، ممکن است امروز کاربردی نداشته باشد اما می تواند گواهی باشد بر ضرورت وجودی این شکل مبارزاتی و امکان پذیر بودنش! چگونگی شکل گیری آن بستگی به توانمندی مادی و توان ذهنی همگرایی نیروهایی دارد که سعی دارند با بهم پیوستن، قدرتی جمعی را سازمان دهند که توان تاثیر گذاری شگرفی دارد. اینکار بیش از همه می تواند نا امیدی ای که این روزها به چشم می آید را از سطح جامعه بروبد و امید را به دلها باز گرداند. اگر بشود فهمید که توان تاثیر گذاری جریانات اجتماعی، وقتی که از تشکل برخوردارند و می توانند حول محورهای متفاوتی توافق و همکاری کنند چندین برابر خواهد بود، آنوقت است که خواهیم دانست چگونه می شود به جبران روزهای از دست رفته رفت و کاری کرد که امید را به دلها باز گرداند و توده ای که برای خواسته های خویش به میدان می آید را دست خالی به خانه برنگرداند.