بازی دوسر باخت
جعفر پویه
اوضاع در خاورمیانه بسیار شکننده است. آرایش
نیروها چندان گرایش به ثبات ندارد. بیم آن می رود که بیش از اکنون ملتهب شود.
تحولات یک سال گذشته توازن را در بسیاری از جبهه ها برهم زده است و نیروهای گوناگون
موقعیت جدیدی را تجربه می کنند. بطور کلی اینگونه می توان گفت که سیر جریانات به
سوی یک جابجایی در حرکت است. این موضوع را می شود از بررسی موضعگیری نیروها و اعمال
و حرکت آنها و بیان استراتژیهای تازه ای که بگوش می رسد بخوبی دید.
به همین دلیل دو نیروی بسیار جدی متخاصم در صحنه یعنی رژیم جمهوری اسلامی ایران و
دولت ایالات متحده آمریکا در تدارک یک فعل و انفعال بسیار تعیین کننده هستند. شنیدن
صداهای جدید و تازه از دوسوی این اردو به دلایل مختلف است. یعنی این دو نیرو به
دلایل و نگاه مشترک و یا با تحلیلی همسو به یک نتیجه یکسان نرسیده اند. بلکه هر
کدام با زاویه ای متفاوت از حریف بازی بسیار پیچیده ای را پیش می برند که به نظر
ناظرین به مرحله تعیین تکلیف نزدیک می شود.
آمریکا با پیش گرفتن شیوه منزوی سازی جمهوری اسلامی به هدف نزدیک می شود، اما
جمهوری اسلامی با از دست دادن امکانات منطقه ای خود و شکستهای دیپلوماتیک در صحنه
بین المللی مجبور به عقب نشینی "حداقل موقت" شده است. اکنون که آمریکا جمهوری
اسلامی را در گوشه رینگ گیر انداخته است تا کجا می خواهد پیش رود و خواسته هایش را
چگونه عملی خواهد کرد؟ و آیا جمهوری اسلامی ظرفیت پذیرش این خواسته ها را دارد و یا
باز در وسط بازی به برهم زدن میز خواهد پرداخت و با حاشا کردن تعهداتش باز به نقطه
صفر بازگشت خواهد کرد؟
تا کنون که در مذاکرات با طرفهای متفاوت و به طور مشخص گفتگو با کشورهای اروپایی و
5+1 این سیاست را پیشه کرده است و همه بافته های کهنه کارهای علم سیاست اروپایی را
پنبه و آنها را دست خالی به خانه فرستاده است. آیا جمهوری اسلامی در برابر آمریکا
نیز قادر به انجام چنین بازیهایی خواهد بود؟ یا دستش در زیر سنگ گیر خواهد کرد و با
چهار میخه شدن در تله دیپلوماسی آمریکا گرفتار خواهد شد؟ کدام احتمال به واقعیت
نزدیکتر است سیر جریانات را مرور خواهیم کرد.
من پس از جنگ حزب الله لبنان و اسرائیل در باره تاثیر آن بر روابط دیپلماتیک منطقه
بخصوص جریانات اسلامی تندرو با رژیم نوشتم "از این به بعد، این ارتباطات کمتر و از
سطح ایدیولوژیک به سیاسی تغییر خواهد داد و رژیم ولایت فقیه عنوان پدر خواندگی خود
و اتوریته اش بر آنها را از دست خواهد داد". (نبرد خلق شماره 254)
اکنون به خوبی می توان این تاثیر را مشاهده کرد. حزب الله لبنان نه تنها به شیوه
قدیم همچون جریانی دست آموز رژیم عمل نمی کند بلکه سعی دارد به خود هویتی ملی ببخشد
و خود را بخشی از نیروهای مدافع منافع مردم بنامد. در چنین صورتی او تعاریف جدیدی
را در اساسنامه خود وارد خواهد کرد که خط کشیهای مشخصی با رژیم جمهوری اسلامی خواهد
داشت. حزب الله و شیخ حسن نصرالله اجبارن با پذیرش بخشی از قدرت دولتی در لبنان
باید روابط خود با رژیم تهران را دیپلماتیک و شفاف کند. او باید تعریف جدیدی از
منافع ملی لبنان را جایگزین منافع "جهان اسلام" ر که کارگزاران رژیم برای او تعریف
کرده بودند، کند. روابطش نیز طبعن از یک رابطه مقلد ولی فقیه و مطیع گوش بفرمان به
رابطه ای دیپلوماتیک تغییر خواهد کرد. بعلت قدرتی که در کشور خود دارد حزب الله خود
را صاحب رای و مستقل خواهد نامید و خود را با حامیان جدیدی که پیدا خواهد کرد از
زیر اتوریته رژیم در خواهد آورد. در چنین صورتی هر چقدر که حزب الله لبنان به طرف
استقلال حرکت کند به همان میزان رژیم جمهوری اسلامی قدرتش را در لبنان از دست خواهد
داد. این کار دلیل دیگری نیز خواهد داشت. زیرا در کنفرانس شرم الشیخ مقامات
آمریکایی با پادر میانی مصر مذاکراتی را در سطح وزرا با سوریه به پیش بردند. به هر
اندازه که آمریکا و سوریه به توافقاتی دست یابند باز به همان اندازه رژیم از سوریه
دورتر خواهد شد. بدیهی است که رژیم سوریه منافع ملی و یا حداقل منافع حکومتی فرزند
اسد برایش بیش از منافع رژیم جمهوری اسلامی مهم است. بنابراین یکی از راههای حل و
فصل مشکلات خود را هم در منطقه و هم در سطح بین المللی در ارتباط بیشتر با آمریکا
جستجو می کند. زیرا این مذاکره برای سوریه بسیار مهم است تا آنها بتوانند خود را از
زیر بار اتهام محور شرارت آمریکا خلاص کنند. پر واضح است که یکی از دلایلی که
آمریکاییها را راغب به مذاکره با سوریه می کند منزوی سازی رژیم جمهوری اسلامی است.
می توان این گونه گفت که آمریکاییها از سوریه خواهند خواست که روابط خود با تهران
را به حداقل کاهش دهد و پل ارتباطی او با لبنان که از طریق سوریه ممکن می شود را
مسدود کنند. این چشم انداز یکی از دلایلی است که حزب الله را وامی دارد پیش از این
که در محاصره قرار گیرد به عادی سازی روابط خود با پیرامونش بپردازد. تعریف و تمجید
رهبران حزب الله از اسرائیل برای برکناری مسببان جنگ با حزب الله به دلیل بی کفایتی
را میتوان در زمره این عادی سازی شمرد.
موقعیت بسیار بدی که این چشم انداز برای رژیم جمهوری اسلامی ترسیم می کند به اندازه
ای است که احمدی نژاد پیشنهاد می دهد که در صورت پذیرش مصر حاضر است یک روزه رابطه
دولت خود را با مصر، به طور کامل عادی سازی کند. هرچند این موضع با مخالفتهایی در
داخل روبرو شد اما هیچ تاثیری بر دایره محاصره رژیم که هر روز تنگتر می شود نخواهد
گذاشت. این شتابزدگی نه تنها دلیل خامی احمدی نژاد نیست بلکه گواهی است بر وضعیت رو
به وخامت رژیم ولایت فقیه، زیرا اگر سیر حوادث به همین شکل پیش رود و آنها نتوانند
تاثیری بر آن بگذارند کار به جایی خواهد رسید که علی بماند و حوضش.
مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که توسط رژیم جمهوری اسلامی برای صدور انقلاب اسلامی
به عراق ساخته شده است طی بیانیه ای کلمه انقلاب را از اسم خود حذف کرد. این حذف به
مثابه گامی در جهت فاصله گرفتن از پدرخوانده سابق خود برآورد می شود. زیرا رژیم
جمهوری اسلامی رسالت خود و نیروهای دست سازش را نه بدست آوردن قدرت در یک کشور بلکه
برپایی حکومت جهانی اسلامی می داند. در حداقل می شود او را خواهان بر قراری یک
خلافت اسلامی به شیوه قرنهای گذشته که اسلام قدرتی پهناور بود دانست. در چنین صورتی
نه تنها قدرتهای محدود در یک کشور آنها را قانع نخواهد کرد بلکه سعی و کوشش برای
گسترش این قدرت تا جایی که مقدور است رسالت آنها خواهد بود. حال که مجلس اعلا با
انقلاب خدا حافظی می کند باید در تئوری به نتیجه هایی رسیده باشد که آنرا بدین صورت
بیان می کند. یعنی تغییراتی را در استراتژی خود منظور داشته است. این نظریات هرآنچه
که باشد یا همین گفته رهبران آن که می گویند با سرنگونی صدام و بدست آوردن بخشی از
قدرت دیگر کلمه انقلاب در اسم آن ضروری نیست، یعنی که انقلاب بوقوع پیوسته و بخشی
از رسالت مجلس اعلا توسط ارتش آمریکا انجام یافته است. این پذیرش می تواند به مثابه
یک گام به جانبی باشد که در آینده امکان این که کسانی در مجلس اعلا با دست آویز
کردن آن راهی دیگر را در پیش بگیرند را از هم اکنون مسدود می کند. هرچند عناصر تند
رو موجود در بدنه آن مشکل این مسئله را می پذیرند، اما حذف رسالت انقلاب از مجلس
اعلا اعضا آن را به مسیری می برد که امکان سو استفاده پدر خوانده سابق با به رخ
کشیدن رسالت انقلابی آن وجود نداشته باشد. یعنی تبدیل شدن مجلس اعلا از نیرویی که
رسالت انقلابی دارد به نیرویی که رسالت آن برآورده شده است، پروسه ای است که آغاز
شده است. حالا دیگر او باید به تثبیت موقعیت خود بپردازد تا انجام رادیکالیسمی که
دیگران در خارج از مرزها از آن توقع دارند. این گامها با تشویق آمریکایی ها در داخل
جریاناتی مشابه مجلس اعلا برداشته می شود و آغازی است برای جدایی آنها از پدر
خواندهای معنوی سابق و دست یافتن به استقلال در تئوری و عمل برای مشارکت در قدرتی
دولتی در عراق و هم سنگ ساختن آنان با رژیم جمهوری اسلامی. این روند با حمایت دیگر
کشورهای عربی که نوعی ترس از هلال شیعی را در دل دارند نیز همراه خواهد شد. آنان
مشتاق پذیرش این جریانات با شکل و شمایل جدید هستند و اشاره آمریکا را برای پذیرش
این نیروها نیز مد نظر دارند.
رد کردن شعار بنیادین خمینی درباره اسرائیل و تکرار آن توسط احمدی نژاد بوسیله متکی
در کنفرانس سران کشورهای عربی نیز از همین دست است. متکی که گفته خمینی و احمدی
نژاد را از تخیل یک بچه دبستانی پائین تر دانست، بکلی منکر شعار نابودی اسرائیل و
پاک کردن آن از نقشه جغرافیا از سوی رژیمش شد و آنرا بدفهمی دانست. در حالیکه شعار
"راه قدس از کربلا می گذرد" و "اسرائیل باید از صفحه روزگار محو شود" هنوز توسط
بسیاری در رژیم جمهوری اسلامی تکرار می شود. هرچند متکی بعدن به حاشا پرداخت و گفته
خود را که توسط دوربین های بسیاری ضبط شد را منکر شد. اما باید گفت که این بهم
ریختگی در بین سیاستمداران رژیم دلیل دیگری دارد و آنست که پایوران رژیم جمهوری
اسلامی را به پریشان گویی انداخته است.
به دلیل به مشام رسیدن همین بو است که ناگهان افغانهای مقیم ایران مورد یورش قرار
می گیرند و با عجله بی حساب و کتاب اقدام به اخراج آنها می کنند. بیرون ریختن
انسانهای بی آزاری که سالهاست در ایران ماوا گرفته اند و
با حداقل دستمزد کارهای بسیار سخت و زیان آور را متقبل می شوند. غیر انسانی ترین عملی است که رژیم جمهوری اسلامی در مقابل این مردم انجام می دهد. بیرون راندن افغانها به دلیل آماده شدن برای شرایطی است که رژیم حدس می زند هر آن ممکن است بوقوع بپیوندد. عراق تنها محل تاخت و تاز نیروهای وابسته به رژیم جمهوری اسلامی نیست. بلکه افغانستان نیز شرایط تقریبن مشابه را به چشم می کشد. در اینباره هم آمریکاییها در نشست بغداد از رژیم توضیح خواهند خواست. به همین دلیل از قبل اخراج افغانها را شروع کرده است تا به این شیوه دولت دست نشانده افغانستان را تحت فشار قرار دهد.
به موازات همین پریشانیها و تعجیل در عمل و دستپاچگی ها می شود آزار و اذیت زنان و جوانان در شهرها را در همین راستا ارزیابی کرد. فشار به دانشجویان و سعی در منکوب کردن آنان نیز نشانی از به رخ کشیدن نیروهای سرکوبگر برای جلوگیری از هر نوع اعتراضی است. برپایی مراسم کتک زنی کسانی بنام مقابله با اوباش در محله های مختلف شهر، عریان کردن خشونت حکومتی و برهنه کردن چماق های پنهان در آستین است. این گونه رژیم در داخل به زهر چشم گیری پرداخته است و با کوله باری که نشانی از پیش دستی در آن نیست مذاکره با آمریکا را می پذیرد.
شکست کامل دیپلوماسی هسته ای برای جلوگیری از صدور قطعنامه های سازمان ملل و ناتوان از حداقل مانورهای دیپلماتیک برای چانه زنی و یا گفتگو دلیل دیگری برای این ناچاری است. گفتگوی لاریجانی و سولانا بجای باز کردن چشم اندازی برای یک دیپلماسی دندانگیر، آنچنان دلسردی ای ببار آورده است که دو طرف هیچ تمایلی به ادامه کار به این شیوه ندارند. در چشم انداز برای دو طرف کور سویی نیست و دیپلوماسی آهسته اما حساب شده آمریکا یکی پس از دیگری قدرت خود را بر سیاست بگیر و ول کن رژیم اعمال می کند.
اما این گونه نیست که این تنها رژیم جمهوری اسلامی است که به مذاکره با آمریکا حداقل در مورد عراق راغب شده است. زیرا دولت آمریکا نیز به دلایلی هرچند غیر مشابه به این گفتگو نیاز دارد.
رژیم جمهوری اسلامی که تعریف ایدئولوژیک شیطان بزرگ از آمریکا را دارد دور میزی می نشیند که طرف دیگر او را یکی از محورهای شرارت می نامد. آیا جمهوری اسلامی در تعریف خود تجدید نظر کرده است که حاضر به گفتگو می باشد؟ هرچند مدتی است که پایوران رژیم جمهوری اسلامی بجای شیطان بزرگ از صفت مستکبر برای دولت آمریکا استفاده می کنند، اما هیچگونه نشانه ای از تجدید نظر آمریکا در محور شرارت دیده نمی شود و این تئوری بوش و نئوکانها هنوز به قوت خود باقی است.
اما فشارهای بسیار زیادی که از جوانب مختلف به دولت بوش وارد می شود او را وادار می کند که حداقل برای یکبار هم که شده گفتگویی حداقل را برگزار کند. کمیته بیکر – هامیلتون پیشنهاد این گفتگو را داد. اما بوش با قدرت آن را رد کرد. درگیری در عراق هر روز تعدادی را به کام مرگ می کشد و بسیاری دولت آمریکا را به دلیل عدم گفتگو با همسایه های عراق به ویژه دولت ایران برای قطع کردن دخالتهای آن سرزنش می کنند. مقالات بسیاری در نشریات آمریکایی در این باب منتشر می شود و بعضی از سیاستمداران نیز آنرا پیشنهاد می کنند. هم پیمانان آمریکا در منطقه به دلیل عدم گفتگو و حداقل یک هشدار جدی به رژیم جمهوری اسلامی برای دخالتهایش در عراق از آمریکا ناراحت هستند. آنها اینکار را نوعی باز گذاشتن دست رژیم در عراق می دانند. و توقع موضع قاطع تری از جانب آمریکا دارند.
از جانب دیگر حالا که بعضی از گفتگوهای آمریکایی ها با کشورهای منطقه به حداقل هایی رسیده است. آمریکا ترجیح می دهد در چنین موقعیتی رژیم جمهوری اسلامی را در برابر یک آزمایش بسیار تعیین کننده قرار دهد. سخنان دیگ چنی بر فراز ناو آمریکایی در خلیج فارس رو به تهران گویای بسیاری از مواضع آمریکایی هاست. در همین سفر دیگ چنی به امارات متحده عربی، عراق، مصر و عربستان نیز سر زد. آگاهان سفر او را برای آماده سازی یک فعل و انفعال جدی در منطقه برآورد می کنند. حال در یک چنین وضعیتی علی خامنه ای ولی فقیه رژیم می گوید که تصمیم دارد تا در بغداد وظیفه آمریکاییها را به آنها گوشزد کند. چه کسی این گفته را باور می کند؟ علی خامنه ای باید شنونده باشد یا گوینده؟
آمریکا برای دخالتهای رژیم در عراق و به دلیل این که او را باعث و بانی بسیاری از درگیریها و بی ثباتیها در عراق می داند او را به پای میز گفتگو کشانده است. آمریکا تعدادی از افراد سپاه پاسداران را نیز دستگیر کرده و اعلام کرده است که اسناد بسیاری از دخالتهای رژیم در زد و خوردهای عراق در دست دارد. اسلحه، بمب های کنار جاده، مواد منفجره و ... ساخت ایران را تا کنون چندین بار در تلویزیون نمایش داده است و اکنون نیز بر سر میز گفتگو آنها را ارائه خواهد داد. در برابر این اسناد غیر قابل انکار رژیم جمهوری اسلامی چه کار خواهد کرد؟
از هم اکنون می شود حدس زد که این مذاکره و یا گفتگو به نتیجه چشم گیری منجر نخواهد شد. اما به عنوان یک احتمال می شود هر دو وضعیت یعنی شکست یا موفقیت را بعنوان دو فرض در نظر گرفت. هر چند موفقیت و شکست از منظر دو طرف با یکدیگر صدوهشتاد درجه تفاوت ماهوی دارد و شکست هر طرف پیروزی طرف مقابل قلمداد خواهد شد. در چنین صورتی رسیدن به توافقی که منافع دو طرف را منظور کند بسیار کم و اندک خواهد بود.
اما از هم اکنون می شود گفت که پذیرفتن رژیم به حضور در این گفتگو به معنای پذیرش دخالت او در مسائل داخلی عراق است. با این کار می پذیرد که در امور داخلی کشوری دیگر یعنی عراق دخالت می کند و این برخلاف تمام موازین بین المللی است. در چنین حالتی اولین کسانی که باید علیه او موضع بگیرند دولت کنونی عراق است که خود را مستقل می خواند. در صورت عدم یک موضعگیری صریح آنها به تبانی با رژیم تهران متهم می شوند و ممکن است برای آنها بسیار گران تمام شود.
در صورت نپذیرفتن رژیم مبنی بر عدم دخالت در امور کشور عراق، او باعث و بانی نا آرامی ها در عراق معرفی خواهد شد و اینبار نه بر مبنای حدس و گمان و یا متهم کردن طرفین به این موضوع، بلکه بر اساس گفتگویی که بر سر میز مذاکره رد و بدل شده است مستدل می شود. همین موضوع می تواند به سازمان ملل ارجاع داده شود و خود مبنای اگر نه قطعنامه بلکه هشداری جدی به رژیم خواهد شد. یعنی دیگر نمی تواند دخالتش در عراق را یک اتهام بنامد زیرا بر سر عدم مداخله مورد اعتراض حقوقی واقع شده و نپذیرفته که دخالت نکند.
در پایان به هر دلیلی که رژیم جمهوری اسلامی این گفتگو را پذیرفته باشد، نخواهد توانست از دام چاله ای که آمریکایی ها برایش تدارک دیده اند بجهد. مگر معجزه ای رخ دهد که عصر آن دیری است به سرآمده است. زیرا در همه احتمالات این آمریکاییها هستند که دست بالا را دارند. اتفاقات پیش بینی نشده را نمی شود انکار کرد، در چنین صورتی برای رژیم جمهوری اسلامی معجزه ای رخ داده است. پس از هم اکنون باید دست به دعا بردارند.