هزینه فروپاشی تشکیلات خود مختار فلسطینی را اسراییل باید بپردازد

جعفر پویه
فلسطین این روزها شاهد رویدادهای تاسف باری است. جدال درونی نیروها چندان بالا گرفت که باعث شکاف بین دو منطقه شد. در این کشاکش جدید، آرمان فلسطینی کم رنگ شده و تشکیلات خودمختار مردم فلسطین در آستان تلاشی قرار گرفته است؛ پروسه ای که با تصرف غزه توسط حماس به نقطه اوج خود رسید و در عمل منطقه فلسطینیها را به دو بخش مجزا تقسیم کرد. دلایل متفاوتی عامل این به هم پیچیدگی است اما آنچه بیش از همه توجه همگانی را به خود جلب کرده، تغییر آرایش سیاسی نیروهای منطقه است که برنامه های از قبل تعریف شده برای آن را با مشکل روبرو خواهد کرد.
تشکیلات خود مختار فلسطینی که حاصل سالها مبارزه بی امان مردم فلسطین به رهبری زنده یاد عرفات بود می رود تا به طور کامل از هم بپاشد و بار دیگر دولت اسراییل بماند و یک توده بی شکل که با لوله تفنگ سخن می گوید. این فروپاشی حاصل برنامه های از قبل طراحی شده سیاستمداران اسراییلی همراه با متحدین بین المللی آن است. کسانی که نان و آب را به روی مردم بسته اند و دایره گرسنگی دادن به یک ملت را هر روز تنگتر می کنند، در انتظار چه چیزی به جز یک شورش کور و انتقام جویانه هستند؟ اما سر برآوردن این گونه حماس و کودتای غیر مترقبه آن همه محاسبات را به هم ریخت و اسراییل و منطقه را در مقابل یک موقعیت پیش بینی نشده قرار داد؛ موقعیتی که بیش از همه اسراییل را هراسان می کند.
سالها قبل، هنگامی که جنبش فلسطین اسلحه را کنار گذاشت تا با دیپلماسی ای که به نظر می رسید کار ساز باشد راه حل سیاسی و گفتگو را پیش بکشد، این دیگر سیاستمداران اسراییلی بودند که هر روز بهانه ای جدید تراشیدند و از توافق نهایی سرباز می زدند. هنگامی که اسحاق رابین، نخست وزیر اسراییل و یکی از طرفهای گفتگوی صلح با گلوله جوانی یهودی به خاک افتاد، بازیگران بین المللی باید می فهمیدند که فشار برای گردن نهادن به توافقات باید بیشتر روی اسراییل باشد تا فلسطینیها! اما این گونه نشد و هر بار آنها همراه با تندروهای اسراییلی شرایطی سخت و جدیدی را پیش کشیدند و در عمل با وقت گذرانی، گفتگوها را به بن بست کشاندند.
در انتهای این پیمان شکنیها ایهود باراک، نخست وزیر وقت اسراییل، عرفات را در مصر پای میز مذاکره کشاند و با صدای بلند اعلام کرد که او شریکی برای مذاکره و صلح ندارد. این حذف توهین آمیز عرفات از پروسه گفتگوها غرامتی دارد که اگر نه در کوتاه مدت، اسراییل باید آن را در هر حال بپردازد.
هر بار که روزنه ای مابین طرفین باز شد، اسراییل تمام تلاش خود را کرد تا آن را بسته و یا ناکارآمد کند. بستن همه راهها حاصلی جز انفجار ندارد و امروز این گونه می نماید که این اسراییل است که باید برای پرداخت پا پیش بگذارد و گرنه هرچه تعلل کند، کار مشکل تر خواهد شد.
اگر در گذشته با حضور عرفات، اسراییل قادر بود بعضی از خواسته های خود را به جنبش فلسطین تحمیل کند و زیر قولهای خود بزند، امروز دیگر چنین امری نزدیک به محال است. زیرا این اتوریته عرفات و حمایت مردم از او بود که قادرش می ساخت تا به توافق برسد و آن را رسمیت ببخشد. اما اکنون با بهم ریختگی اوضاع و دست بالا داشتن جریانات تند روی ای که خواهان ریختن اسراییلیها به دریا هستند، دیگر کار بسیار مشکل شده است.
به احتمال، طرف مقابل از همان سیاستی پیروی خواهد کرد که شارون و اولمرت استفاده کرده و می کنند. همپای تندروهای اسراییلی، تندروهای اسلامی قرار دارند که درگیری را از جنس مذهب می دانند و ماهیت آن را بیش از این که ملی گرا و استقلال طلب باشد، ایدیولوژیک کرده اند. در برابر صهیونیسم اسراییلی، اسلام گرایی حماس رخ می نماید و در مقابل حامیان اسراییل یعنی، آمریکا و بخشی از اتحادیه اروپا، رژیم جمهوری اسلامی و سوریه و ... قرار می گیرند. دیگر به جای یکطرفه بودن معادله ای که تا امروز اسراییل با همدستی آمریکا و دیگران در آن مردم فلسطینی را تا سرحد مرگ گرسنگی می داد، طرف حسابهای جدیدی پدیدار می شوند که از همه آنها جدی تر و بخشنده تر رژیم ولایت فقیه است که از زبان رییس جمهور خود محمود احمدی نژاد تکرار می کند که خواهان نابودی اسراییل است. به زبان دیگر، اکنون دشمن، همسایه اسراییل است و با زبان اسلحه نظامیان حماس با او سخن می گوید. این حاصل سیاست غلط و یکجانبه اسراییل، آمریکا و هم پیمانانشان برای فروپاشی تشکیلات خود مختار فلسطینی است. یعنی، هرکه باد کاشته است اکنون باید توفان درو کند.
اگر توطئه های رنگارنگ اسراییل و لابیهایش کار ساز شده است، در طرف فلسطینی نیز مقصرانی وجود دارند که آرمان فلسطینیها را تبدیل به بازیچه دست کسانی کرده اند که به دلایلی خاص در آن دخالت می کنند و در عمل مشکلات خود را با موجودیت آن گره زده و به بازی گرفته اند. محمود عباس و اطرافیان او بعد از عرفات نه تنها قادر به گفتگویی منطقی با جامعه جهانی نشده اند بلکه، در عمل از کنترل نیروهای تحت امر خود نیز ناتوانند. اگر روزی محمود عباس، عرفات را مشکلی برای پیشبرد طرحهای خود می دانست، امروز دیگر چه بهانه ای برای ناتوانی خود دارد؟
او بدون توجه به طرفهای مقابل و شیوه های برخورد آنها با مردم فلسطین، زد و بندهای داخلی ساف را مورد نظر دارد و یارگیری و بازی با باندهای داخلی جنبش را بیش از مبارزه با اشغالگران اهمیت می دهد. او نه تنها از ویژگیهای یک رهبر برخوردار نیست بلکه، حتا نمی تواند توازنی در آرایش نیروهای ساف به وجود آورد. او نشان داده است که در جهان دیپلماسی چیزی ندارد که عرضه کند و از گفتگو و بازی دیپلماتیک برای دست و پا کردن حامیانی برای جنبش ساف در سطح بین المللی ناتوان است. محمود عباس سعی نکرد تا حامیانی برای مروان برقوتی که در زندان اسراییل مانده بیابد و تلاشی هم برای آزادی او نکرد. او بیش از این که از اسراییل هراس داشته باشد، از حضور قدرتمند مروان برقوتی وحشت دارد و او را خطری برای موقعیت خود می داند. زیرا تواناییهای این رهبر نسل دوم فلسطینی چیزی نیست که بشود به همین سادگیها از آن گذشت. اسراییل هم به دلیل تواناییهای مروان است که او را همچنان در زندان نگه می دارد. فریادهای مروان در دادگاه فرمایشی اسراییلیها که خود را طرفدار صلح و حامی طرح دو ملت و دو دولت اعلام کرد، نقاب از چهره زندانبان برکشید و نشان داد که دلیل زندانی بودن او ناتوان کردن و به بن بست کشاندن صلح طلبان است. این هم دلیل دیگری است برای بالا کشیدن جریاناتی همچون حماس که به جای راه حلی برای بن بست صلح، تفنگهایشان را به رخ می کشند و منازعه را تنها راه ممکن طرف شدن با اسراییل می دانند. یعنی، غیر مستقیم اسراییل آب به آسیاب حماس ریخته و به قدرت گرفتن آن کمک کرده است و اکنون همین تره تیزک به جای قاتُق نان، قاتل جانش شده است.
طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا با وعده دموکراسی از عراق و افغانستان شروع شد. نابودی زیر ساخت اقتصادی دو کشور مزبور هیچ شوقی برای ادامه این طرح در کسی بر نمی انگیزد. عراق به چنان جایی تبدیل شد که هیچ خشتی روی خشت بند نیست. کشور، محل جولان جوخه های ترور شده است و ارتش آمریکا تنها هنری که دارد اینست که از خود محافظت کند. به همین دلیل مردم مانده اند و دستجات تفنگ به دوشی که از هر شیوه ای برای کشتن استفاده می کنند. بمبهایی که از کشته مردم پشته می سازد، آرزوی هر نوع دموکراسی را به وحشت از آن تبدیل می کند. مردم دموکراسی با زور ارتش و بانیان آن را مقصرانی می دانند که نفت بر آتش کینه جوییهای قومی و مذهبی می پاشند تا شعله های آن فروزانتر باشد. منطقه تبدیل به بهشت کسانی شده است که وظیفه خود را جهاد در راه خدا می دانند. این گونه قتل و کشتار، با همدستی گماشتگان رژیم جمهوری اسلامی جهت دهی می شود تا از یک طرف دموکراسی غربی را بدنام کند و از طرف دیگر، خود را از تیر رس آن دور نگه دارد. زیرا تا زمانی که آمریکا در عراق مشغول است، فرصتی برای پرداختن به آن نخواهد داشت. از جانب دیگر، خوشحالی اسراییل در نابودی یک دشمن یعنی، صدام نیز زیاد دوام نخواهد آورد و دامنه این فتنه می رود تا به بسیاری از جمله خود آن نیز سرایت کند.
رژیم جمهوری اسلامی که خود را یکی از هدفهای تعریف شده می بیند، تمام تلاش اش را به کار می گیرد تا با تسلیح جریانات مذهبی و آموزش آنان، ارتش نامنظم و پشتیبان خود را سامان دهد. برای بستن دست او در این کار، راه پر پیچ و خمی وجود ندارد. اگر خود خواهی و غرور بیش از حد ژنرالهای کلاسیک بگذارد می شود فهمید که راه برون رفت از مهلکه ای که مردم بدان دچار شده اند چیست. اما آنانی که با زبان اسلحه و زور سخن می گویند، گوشی برای شنیدن ندارند تا به صداهای دیگر توجه کنند و راه های متفاوت را هم مد نظر قرار دهند. به همین دلیل، فشار بیش از حد و نشانه رفتن لوله تفنگ به جانب مردمی وحشت زده، این احتمال را قوی می کند که به محض یک لحظه غفلت، آنها از فرصت استفاده کرده و به اردوی مقابل بپیوندند. یعنی، شیوه هایی غلط، نتیجه ای بس زیانبار به بار می آورد.
همین عمل توسط ارتش اسراییل در مناطق اشغالی هر روزه تکرار می شود. ترور رهبران جریانات مخالف و اعلام رسمی آن که همه آنان را به محض مشاهده حتا با موشک مورد هدف قرار خواهد داد. یعنی، آفریدن وحشتی که نتیجه آن چیزی جز نفرت فزاینده نیست. جهانی که شعار خود را مبارزه با ترور تعریف کرده است، شاهد این ترورهاست و در عمل هیچ اعتراضی به این شیوه دولت اسراییل نمی کند. به زبان دیگر، کسانی که شب و روز در محکومیت پرتاب سنگی توسط یک جوان فلسطینی اطلاعیه صادر می کنند، تا نوبت به طرف مقابل می رسد چشم خود را به روی شنیع ترین جنایات می بندند و هیچ واکنشی نشان نمی دهند، حال چگونه از مردم فلسطینی توقع دارند تا به حرفهای آنان باور داشته باشد؟ این دیگر از وقاحت نیز چیزی بیشتر است.
اکنون کار به جایی رسیده است که دیگر با شیوه سابق نمی شود سخن گفت. اسراییل تمام راههای ممکن را بسته و همه فرصتها را سوزانده است. تشکیلات خودمختار را به جایی رسانده است که دیگر مردم هیچ اعتمادی به آن ندارند. اگر از بحث اعتماد نیز بگذریم، دیگر مردم از آنها قطع امید کرده اند و می دانند که از دستشان کاری ساخته نیست و به دنبال راهکار تازه ای هستند.
نان و آب چیزی نیست که اسراییل به روی مردم ببندد و انتظار داشته باشد که آنان بمیرند اما دم برنیاورند. اجازه کار به آنان نمی دهد، دیواری از بتن به دور آنها کشیده است و سعی دارد تا با گرسنگی همه را بکشد. جهان نیز حماس را بهانه دندان گیری برای تنبیه همگانی فلسطینیها گیر آورده است. متمدنهای اتو کشیده انتظار دارند که مردم در برابر این بی توجهیها و تبعیض وحشتناک، لام تا کام سخنی بر زبان نیاورند. چرا همه چشمهایشان را به روی واقعیت بسته اند و از زاویه تنگ تندروهای اسراییلی که خواهان بیرون راندن همه فلسطینیها از خانه و کاشانه شان هستند، به آنها می نگرند؟ این سوالی است که مردم فلسطین هر روزه آنرا تکرار می کنند و پاسخی برای آن نمی یابند. به همین دلیل تنها یک راه باقی می ماند آنهم حال که بناست این چنین به ذلت کُشته شوند، پس شیوه مردن را خود انتخاب می کنند. این گونه است که از زمینی که اسراییل بذر کینه در آن می کارد، روزانه داوطلبان انتحاری می روید و کوماندوهای مرگ با مشتی موارد منفجره، سرنوشتی را انتخاب می کنند که به آنان تحمیل شده است. برای جلوگیری از این نفرت فزاینده هیچ راهی جز صلح و دوستی، آشتی و به رسمیت شناختن حق زیست مردم فلسطین وجود ندارد.
چرا کسانی که هر روزه خواهان به رسمیت شناختن اسراییل از جانب نیروهای فلسطینی و دیگر جریانات منطقه هستند، یکبار از اسراییل درخواست نکرده اند که حق انسانی فلسطینیها را به عنوان انسان به رسمیت بشناسد؟ چرا از آن نمی خواهند سیاست تبعیض آمیز خود در برابر شهروندان فلسطینی را تغییر دهد؟ چرا آنها همصدا با اسراییل از فلسطینیهای ساکن اسراییل با نام "اعراب اسراییلی" یاد می کنند؟ این سیاست یک شهر و چند نرخ تا به کی باید ادامه یابد و مردم شاهد این همه بی عدالتیها باشند؟
جریانات صلح دوست اسراییلی چنان مورد خشم و غضب قرار دارند که کمتر کسی در منطقه از آنها خبر دارد. همه اسراییل را سرزمین صهیونیستهای تند رو می دانند، کسی صحبت از مردم صلح دوست اسراییل، سازمانهای هوادار صلح، تشکلهای مردمی انسان دوست که به شیوه های متفاوت به همنوعان خود در مناطق اشغالی کمک می رسانند، نمی کند. صدای آنان در عربده های تندروها محو می شود و به گوش نمی رسد. ارتباط با آنها با شیوه هایی که برای همه ما شناخته شده است، نزدیک به غیر ممکن است زیرا کافی است که با آنها ارتباط برقرار کنی، از احوال آنان با خبر باشی، به آنها در انتشار اخبار و نظراتشان کمک کنی، تا آنها هدف سنگینترین اتهامات واقع شوند، از جاسوس و همدستی با بیگانه تا توطئه علیه کشور! به همین دلیل آنها نیز در تنگنا قرار دارند و فشارهای زیادی را تحمل می کنند و صدایشان کمتر انعکاس پیدا می کند.
آری، در اسراییل مردمانی نیز زندگی می کنند که با سیاستهای تند روانه دولتهای دست راستی مخالف اند. آنها طرفدار صلح، تئوری دو دولت و دو ملت، انسان دوست و هم پیمان همه انسان دوستان جهان هستند. چرا هیچ کس از آنها حرفی به زبان نمی آورد؟ پاسخ از قبل مشخص است، کسانی همچون احمدی نژاد و همفکرانش دایم تبلیغ می کنند که همه اسراییلیها از یک قماش هستند و از جانب دیگر، دولتهای دست راستی و تندروهای اسراییلی نیز خواهان ایزوله کردن آنها و محو صدایشان هستند. یعنی، هر دو طرف این مناقشه در عمل دست به حذف این شهروندان اسراییلی می زنند تا خود طرف حساب باشند و آنها را نادیده بگیرند.
درخواست دولت اسراییل برای ارسال نیروهای بین المللی به منطقه، امروز دیگر بسیار دیر است. این همان اسراییلی است که هنگام قتل عام "جنین"، اجازه حضور نیروهای سازمان ملل را نداد اما اکنون به آنها برای ساختن دیوار گوشتی در برابر حماس نیاز دارد. تا کنون مردم بیگناه فلسطینی سپر بلا بودند و حال می خواهند از دیگران نیز در اینکار استفاده کنند.
پایان سخن این که سیاست سخت گیرانه اسراییل اکنون به ضد خود تبدیل شده است. وانهادن غزه به حماس و رسمیت دادن به دو بخش شدن منطقه فلسطینی، به مفهوم برقراری دولت اسلامی حماس در غزه است. ناگفته پیداست که چنین دولتی طرفداران خود را خواهد داشت و حامیانی! جمهوری اسلامی یکی از تشویق گران حماس به این عمل ضد فلسطینی است. آنها با کمک مالی و تسلیحاتی، بقای چنین دولتی را تضمین خواهند کرد و در کوتاه مدت با برقراری آرامش و رنگ عوض کردن، خود را تثبیت خواهند کرد. اما پر واضح است که در نهان، شمشیر خود را برای بریدن سر یهودیان تیز خواهند کرد. در هفته گذشته حماس نشان داد که هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد و اگر منافعش اقتضا کند، دست به کشتار بسیاری نیز خواهد زد. تیراندازی به تظاهرات مسالمت جویانه مردم غزه و راه انداختن جوی خون در خیابانها، طلیعه حکومتی از جنس رژیم ولایت فقیه در ایران است. قتل فرماندهان دستگیر شده فتح و پرتاب آنان از بلندی، اجرای احکام مذهبی در مورد آنان است و نشان می دهد آنها از هم اکنون دست به کار شده اند.
بدون به رسمیت شناختن دولت فلسطینیها، بدون واگذاری اختیار آنان به خودشان، بدون تخلیه سرزمینهای اشغالی توسط اسراییل و حمایت مالی جهان از مردم فلسطین برای بازسازی کشورشان، امید به آرامش بیهوده است. آتش، تازه افروخته شده است و در این میانه دولتهای دست راستی اسراییل از همه بیشتر مقصر هستند. به همین دلیل هم آنان باید بار بیشتری در این کار بردارند و دست به اقدامهای عملی برای برقراری آرامش بزنند. و گرنه با بستن دهانها و حکمرانی به زور تفنگ، تبدیل مناطق فلسطینی به زندان بدون سقف و تحریم ساکنان آن نباید توقع داشته باشند که این مردم تا ابد این گونه تحقیرها را تحمل کنند و دم برنیارند. آرامش در حُسن همجواری با احترام مقابل به یکدیگر امکان پذیر است، نه با انتظار احترام از فلسطینیها داشتن و با آنان با زبان دشنام سخن گفتن! فروپاشی تشکیلات خود مختار فلسطینی هزینه گزافی برای اسراییل در بر دارد. اکنون دیگر آنها باید فهمیده باشند.