جهان در آیینه مرور

 

لیلا جدیدی

 

 در این شماره می خوانید:

 

- تهاجم خونین مسجد لعل در پاکستان، پایان یا آغاز چه کسی؟

- نمایشی در دافور با شرکت سارکوزی در نقش اول

- از سرمایه داری تا سرمایه گذاری

 

تهاجم خونین مسجد لعل در پاکستان، پایان یا آغاز چه کسی

 

آیا تهاجم خونین 36 ساعته نیروهای ارتش پاکستان به مسجد لعل که روز چهارشنبه 12 ژوییه به یایان رسید، شروع پایانی است برای دولت مشرف یا آغاز باز شدن دست بن لادن؟

شدت حمله نیروهای نظامی دولت مشرف به مسجد لعل، در صورتی که افراد عادی و زنان و کودکان نیز در آنجا بودند، هم نشان از چرخشی در سیاست بازی سه جانبه با آمریکا، طالبان و القاعده دارد و هم می تواند آغازی در بی ثباتی پاکستان و آشفته خاطری بیشتر غرب باشد. دارا بودن سلاح هسته ای واحتمال دستیابی نیروهای بن لادن بدان که در بخشهای شمالی این کشور فعال هستند، همانگونه خطرناک و برای غرب غیرقابل تحمل است که سلاح هسته ای در دست رژیم جمهوری اسلامی!

بنا به اظهارات مقامهای امنیتی پاکستان، ایمن الظواهری، مرد شماره دو القاعده، از طلاب مسجد لعل خواسته بود تا علیه دولت پاکستان قیام کنند. این مقامها ادعا کردند که در میان اجساد یافته شده در مسجد، 18 تبعه خارجی که مهاجران ازبک، مصرو افغانی بودند یافته شده است که از چند هفته پیش به این مسجد وارد شده تا به طلاب آموزشهای نظامی و نحوه استفاده از تجهیزات نظامی را بیاموزند.

از سوی دیگر، پس از کشته شدن رهبر شورشیان مسجد به دست نیروهای امنیتی پاکستان، امین الظواهری به اعضا القاعده در پاکستان دستور مبارزه مسلحانه علیه دولت را داد. نیروهای القاعده به سرعت به این دستور عمل کرده و در یک بمب گذاری نزدیک مرز افغانستان، 32 نفر از نظامیان پاکستان را کشته و یا زخمی می کنند.

روزنامه انگلیسی ساندی تایمز در باره سرکوب خونین مسجد لعل در پاسخ شورش طلابهای آن که گفته می شود به دستور سران القاعده صورت گرفته بود، می نویسد: "پس از حوادث 11 سپتامبر و پس از گرم شدن روابط مشرف با آمریکا، القاعده تلاش کرده است تا جبهه جدیدی برای مبارزات خود در پاکستان دست و پا کند. حمایت از طلاب لعل نیز در همین راستا بوده است."

با این که روشن است رویداد اخیر منجر به تحریک بیشتر تروریستهای القاعده خواهد شد اما بی شک مشرف اهدافی را که برای او مهمتر از این تهدیدها است دنبال می کند؛ ریسکی که می تواند سرنوشت پاکستان را به جهتی که کارشناسان آمریکایی آن را " بزرگترین تهدید " خوانده اند، سوق دهد.

به تازگی عده ای از کارشناسان پر تجربه و سرشناس آمریکایی با تمایلات راست و چپ در حیطه حکومت، در تشکلی بنام "بنیاد استنلی" گرد هم آمده اند. این عده به طرح سناریویی پرداخته اند که بر اساس آن احتمال دخالت نظامی در پاکستان برای جلوگیری از قرار گرفتن سلاح هسته ای در دست القاعده مطرح شده است. در میان این گروه، دو کارشناس به نامهای فردریک کاگن، نو محافظه کار و عضو انستیتوی تجاری آمریکا و دیگری مایکل اوهانیون که احتمال می رود در دولت آینده دمکراتها معاون وزیر دفاع آمریکا شود قرار دارند. این دو تلاش می کنند با بهره گیری از کارشناسان متمایل به دو حزب، "پلی" بین جمهوریخواهان و دمکراتها در واشنگتن ایجاد کنند تا به " راه حلهای میانه" دست یابند.

در ماه اوریل سال جاری، "بنیاد استنلی" پس از بررسی چندین سناریو در رابطه با پاکستان که می تواند تهدید بزرگی برای آمریکا باشد، به این نتیجه رسید که برای جلوگیری از افتادن پاکستان به دست "بنیادگرایان اسلامی رادیکال"، آمریکا ناچار است دستکم 100 هزار نیرو راهی این کشور کند و از هم اکنون باید در امر تجهیزات آن اقدام کند.

به گفته این عده، سناریو سقوط دولت پاکستان و قرار گرفتن سلاح هسته ای که پاکستان بدان مجهز است در دست تروریستها، چشم اندازی واقعی و تهدید آمیز است.

سناریو دیگر که این بنیاد بررسی کرده، بالا گرفتن اختلافات در آسیای جنوبی و پاکستان بر سر کشمیر است که می تواند به جنگ هسته ای منتهی شود.

راه حل دخالت نظامی آمریکا به دو شیوه توسطه این کارشناسان ارایه شده است. نخست آن که آنها معتقدند آمریکا و هم نظران و متحدانش باید تمام توان خود را متوجه "جراحی" کردن و از بین بردن سلاح هسته ای پیش از آن که به دست تروریستهای اسلامی برسد، کنند. اما چنانچه این امکان وجود نداشت و از مکان نگهداری سلاحها اطلاع کامل نبود و یا مشرف راضی به نابودی آن نباشد، آن وقت باید به یاری مشرف شتافت و در برقراری نظم به او کمک کرد.

به هر رو، تجربه عراق ثابت کرد که تخمین کاگن - اوهانیون و یارانشان در مورد آمادگی 100 هزار سرباز برای ایجاد نظم یا به عبارت دیگر اشغال پاکستان بسیار غیرواقعی است. از آنجا که مردم پاکستان طرفدار آمریکا نیستند و امکان مقاومت به همان صورت عراق نیز ممکن است، می توان پیش بینی کرد که این تعداد نیرو ناکافی خواهد بود. شایان ذکر است که رامسفلد 150 هزار سرباز در عراق را کافی می دانست اما بعدها لزوم حضور دستکم 500 هزار سرباز در عراق تذکر داده شد. می توان گفت با تخمین رامسفلدی و با در نظر گرفتن این که جمعیت پاکستان 6 برابر عراق است، آمریکا برای کنترل نظامی این کشور، به یک میلیون سرباز نیاز خواهد داشت. پاکستان خود دارای هفتمین ارتش نیرومند جهان با داشتن یک میلیون عضو و بیش از 600 هزار سرباز آماده به خدمت، است. با این حال، احتمال انشعاب در این ارتش در صورت بالا گرفتن اختلافات نیز غیر واقعی نیست. با توجه به اینکه همین ارتش بزرگ و قدرتمند که بزرگترین سازمان در پاکستان است و بودجه سالانه آن به 23 میلیارد دلار می رسد، به دلایل سیاسی و غیره ارتباط خود با القاعده و طالبان را حفظ کرده است به طوری که در بسیاری از عملیات تروریستی جای پایی نیز از پاکستان دیده می شود.

با این حال این سوال پیش می آید که چرا مشرف به چنین حمله خونین و گسترده ای دست زد. آیا مشرف از پیامدهای آن و شورشی که علیه او خواهد شد، هراس ندارد؟

به نظر می آید که این حرکت دو هدف مشخص را مد نظر داشته است: هدف اول کنار آمدن با آمریکا بر سر القاعده، بن لادن و طالبان است. دولت بوش با فشار بر مشرف از او خواسته بود که به این دو نگرانی رسیدگی کند. واشنگتن هم با توجه به افکار عمومی در جامعه پاکستان، با جناح نرمتر طالبان و ورود آنها در ساختار سیاسی افغانستان کنار خواهد آمد.

دومین هدف مشرف، جلب توجه به خود در برابر مخالفانش درانتخابات ریاست جمهوری می تواند باشد. این هر دو شاید ارزش برانگیختن احساسات قومی و اقلیت پشتوها و مسلمانان دو آتشه را داشته باشد.

روشن است که دولت بوش پس از انجام عملیات مسجد لعل، از مشرف و تلاش او برای برقراری "دمکراسی" در پاکستان تجلیل کرده و در باره مشرف می گوید: "من او را دوست دارم و از او قدردانی می کنم."

دولت بوش همچنین این اقدام پاکستان را در راستای حمایت مشرف از نیروهای ناتو در افغانستان می شمارد.

آمریکا نقش مهمی درتقویت ارتش پاکستان و قدرت سیاسی آن به بهانه مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی بازی می کند. از سوی دیگر، این نقش در راستای منافع نیروهای چپ و مبارز، طبقه کارگر و زحمتکش این کشور نیست. آمریکا توانسته است با یک تیر دو نشان را هدف بگیرد.

با این که دیگر گروههای اپوزیسیون در پاکستان خواستار تظاهرات علیه مشرف شدند (برخی به حمایت از بنیادگرایان و برخی علیه کشتار افراد عادی) اما خانم بی نظیر بوتو که به تازگی ارتباط خود را با آمریکا بیشتر کرده است، از عملیات مسجد لعل استقبال کرد و گفت، اکنون زمان ایجاد "تحریکات" نیست. بوتو و مشرف برای ریختن طرح شراکت در قدرت در حال گفتگو هستند.

گفته می شود، با در نظر گرفتن خطرهایی که کارشناسان دولت بوش از جانب پاکستان گوشزد کرده اند، آمریکا با دادن امتیازهایی به پاکستان از جمله تحمل ورود برخی از افراد میانه رو طالبان در ساختار سیاسی افغانستان، موافق است. در برابر، کاخ سفید از پاکستان خواسته هایی داشته که یک از آنها پایان دادن به القاعده و بازی سه جانبه است. حمله به مسجد لعل پاسخی به برخی از خواسته های مزبور بود. به رسمیت شناختن اسراییل، نظارت بر سلاحهای هسته ای، دستگیری بن لادن و تحویل او به آمریکا و آزادی نیروهای خارجی که در اسارت طالبان و القاعده هستند، از جمله این خواستها می باشد.

بدون شک مشرف با چالشهای بسیاری از درون مواجه خواهد شد و با وجود تعلق خاطر بخشی از نیروهای درون ارتش به القاعده، راه همواری در همسویی بیشتر با آمریکا نخواهد داشت.

 

 

نمایشی در دافور با شرکت سارکوزی در نقش اول

روز 4 ژوییه نمایندگان ایالات متحده آمریکا، فرانسه، اتحادیه اروپا و اتحادیه عرب همچنین روسیه و چین در پاریس گرد هم آمدند تا به ظاهر پیرامون طرحی برای صلح در منطقه جنگ زده دافور (سودان) و اقدامهای عملی در این زمینه به گفتگو بنشینند. رسانه ها اخبار این ملاقات را حول تبلیغات در باره نیکلاس سارکوزی و وزیر امور خارجه او برنارد کوشنر، منعکس کردند تا از این راه نشان دهند او بیشتر از همتراز پیشین خود، ژاک شیراک، حاضر به همکاری با ایالات متحده آمریکا است.

گفتگوها پیرامون استقرار 20 هزار نیروی نگهبان صلح سازمان ملل و اتحادیه آفریقا (AU) و به کارگیری سربازان فرانسوی در چاد (کشور همسایه) بود که همگی عنوان "کمکهای انسانی" در دافور را داشتند.

آقای سارکوزی قول داد که فرانسه 10 میلیون یورو به 7 هزار نیروی اتحادیه آفریقا کمک خواهد کرد. همچنین اتحادیه اروپا قول کمک 42 میلیون یورویی را داد. از طرف دیگر فرانسه نیز احتمال داد که نیروهای خود را که اکنون در چاد مستقر هستند، افزایش دهد.

اما این قول و قرارها بیشتر نمایشی بوده و جنبه سمبولیک داشتند تا اقدامی جدی و عملی برای صلح در این منطقه! روزنامه لوموند پیش از شروع کنفرانس، مدت آن را در مجموع 3 ساعت و نتیجه نهایی را اعلام نشده پیش بینی کرده بود.

جالب توجه آنکه نمایندگان کشور های اتحادیه آفریقا که بیشترین نقش را در استقرار نیروهای مدافع صلح دارند، در این کنفرانس حضور نداشتند. از سوی دیگر، با توجه به وخامت اوضاع در دافور، اگر چنین قولهایی واقعی هم می بودند و عملی می شدند، باز هم نمی توانستند مشکل گشای وضع اسفناک دارفور باشند. با این حال، برای عملی شدن آن باید منتظر شد اگر چه دخالت نیروهای خارجی در سودان بیشتر اهداف کشور گشایانه غرب را که تلاش می کند از این تراژدی انسانی سود جویی کند، بازتاب می دهد.

همانطور که تا کنون شاهد بوده ایم، تلاش برای انحلال و کنار گذاشتن جنگجویان "جان جاوید" از سوی خارطوم در دافور که بیشتر از جانب آمریکا و اروپا هدایت می شود، خشونت و میلیتاریسم را در این منطقه افزایش داده است. خصومتها و خشونتها در این قسمت از جهان هولناک تر و گسترده از آن بودند که تنها با انحلال "جان جاوید" از بین بروند.

در آغاز، نیروهای مخالف در دافور زیر رهبری ارتش جنبش آزادیبخش (Minni Minawi) و "جنبش عدالت و برابری" خلیل ابراهیم عمل می کردند. این دو بعدها علیه یکدیگر به نزاع پرداختند. اختلاف مزبور بیشتر بر سر پذیرش یا عدم پذیرش قرارداد صلح سال 2006 که در ابوجا (پایتخت نیجریه) بسته شده بود، بالا گرفت. جنگی که بی وقفه از سال 2003 با تهاجم دو گروه به فرودگاه شمال دافور آغاز شد، حکومت خارطوم را به تلافی کشاند و با بسیج افراد محلی و بومی که بیشتر عرب بودند، گروه "جان جاوید" را تشکیل داد. دو گروه نیز به گرفتن نیروهای جنگجو که اکثرا با زور از میان آوارگان سودانی در کمپهای واقع در چاد بسیج شده بودند، دست زدند. بنابراین، بی توجه به سرنوشت مردم، نه تنها جنگ بین آنان بالا گرفت بلکه از غارت و دزدی و خشونت و تجاوز به زنان و دختران خردسال نیز کوتاهی نکردند.

سرانجام این درگیریها به چاد و آفریقای مرکزی نیز رخنه کرد؛ مناطق فقیر نشینی که زیر بار بدهی به صندوق بین المللی پول کمر خم کرده بودند. IMF نیز برای پرداخت بدهی به آنها فشار می آورد.

سازمان عفو بین الملل به تازگی اعلام کرده است: "جمهوری آفریقای مرکزی به منطقه آزاد برای گروههای مسلح منطقه، سربازان دولتی و حتی سارقان مسلح تبدیل شده است."

واقعیت این است که کنفرانس فرانسه کاری به کار حل مشکلات کثیری که در این منطقه وجود دارد نداشت. هیچیک از بحرانهای اجتماعی که شامل بحران کشاورزی، بحران IMF - که نقش به سزایی در ورشکستگی اقتصادی و اجتماعی این منطقه دارد - عدم وجود ساختارهای صنعتی در این کشور و جنگ داخلی بی وقفه، مورد توجه نبود. در واقع رسیدگی به این امور هدف هیچیک از شرکت کنندگان در کنفرانس پاریس را تشکیل نمی داد.

انگیزه سارکوزی این بود که نشان دهد اهداف سودجویانه و امپریالیستی فرانسه در تصاحب منابع طبیعی آفریقا، او را یک شریک با ارزش اما کوچک با آمریکا خواهد کرد. فرصتی برای تصمیم گیری به پایان دادن تراژدی آنچه که آمریکا "کشتار جمعی" و فرانسه "فاجعه انسانی " خوانده، وجود نداشت.

سودان گنجینه های با ارزشی مانند منابع قابل توجه نفتی دارد که در حال حاضر با سرمایه گذاریهای پیرامون آن دارای 2 میلیارد درآمد است. چین بزرگترین مشتری نفت و سرمایه گذار در این منطقه است و البته که آمریکا تلاش می کند تا دست چین را از این منطقه کوتاه کند.

تام لانتوس، یک نماینده جمهوریخواه مجلس نمایندگان آمریکا، ضمن تهدید چین به نامگذاری "المپیک 2008" به "المپیک کشتار جمعی"، از چین خواسته است تا از منافع اقتصادی خود در سودان چشم پوشی کند. اصرار آمریکا در "کشتار جمعی" نامیدن جنگ در این منطقه و تحریم خارطوم به منظور فشار بر آن برای پذیرش نیروهای مدافع صلح در این کشور نیز در راستای این هدف است. (بنا بر مصوبه کنوانسیون سال 1948، جنگی که در سراسر جهان به این ویژگی شناخته و تعریف شود، دخالت سازمان ملل را لازم کرده است). با این حال فرانسه به خاطر اختلاف نظرهای درونی تا کنون به نامیدن جنگ در سودان زیر عنوان" فاجعه انسانی" اکتفا کرده است.

به هر جهت، دوستی موقتی فرانسه و آمریکا نمی تواند پایدار باشد زیرا این دو به طور تاریخی در مسایل مربوط به آفریقا در برابر هم قرار گرفته اند که از جمله می توان فاجعه رواندا در سال 1994 و جنگ داخلی کنگو – زییر را نام برد.

گذشته از منافعی که کشورهای چین، فرانسه و آمریکا در این منطقه جنگ زده دنبال می کنند، خلع سلاح جنگجویان "جان جاوید" به هر شکل ممکن، اقدامی ضروری و فوری در راستای ایجاد صلح در این گوشه از جهان است.

به گزارش سازمان عفو بین الملل که اکنون بیشترین تلاش خود را متمرکز به پایان دادن به این تراژدی اسفبار کرده است، از سال 2003 کشمکشها در دافور در غرب سودان، به کشتار 85 هزار نفر انجامیده است. 200 هزار نفر نیز از اثرات ناشی از جنگ جان خود را از دست داده اند. بیش از 2 میلیون نفر آواره شده و در کمپهای آوارگان در سودان و چاد به سر می برند. بیش از سه و نیم میلیون نفر به مددهای بین المللی برای ادامه حیات نیاز دارند.

(برای همکاری با سازمان عفوملل در امر نجات جان مردم دافور، به وب سایت این سازمان به آدرس http://thereport.amnesty.org/eng/Regions/Africa/Sudan مراجعه کنید)

 

از سرمایه داری تا سرمایه گذاری

در ماه گذشته گزارشی از سوی دفتر مشورتی مالی اروپا بنام "کاپ جمینی" و موسسه بازرگانی وال استریت، "مریل لینچ" انتشار یافت. این گزارش حاصل یک بررسی گسترده پیرامون توزیع ثروت در جهان و بر آوردی از میزان ثروت فردی HNWI)) ثروتمند ترین لایه اجتماعی جهان بود. در این پژوهش در درجه اول شمار افرادی که بیش از یک میلیون دلار نقدینگی در سال گذشته داشته اند، محاسبه شده است. حاصل این بررسی تصویر روشنی از پروسه رشد روز افزون و سرسام آور انباشت ثروت در بالاترین لایه اجتماعی به دست می دهد. در سال گذشته 3/8 درصد بر میزان افرادی که وارد این رده از ثروتمندان جهان شدند، افزوده گشته به طوری که اکنون 5/9 میلیون نفر در سراسر جهان را شامل می شوند. ناگفته نماند که این عده تنها 14/0 (چهار ده صدم درصد) جمعیت کل جهان را در بر می گیرند. طی یک سال، میانگین رشد ثروت این گروه 4/11 درصد بوده و جمع کل آن به 13 تریلیون رسیده است.

جالب توجه است که حتی در میان این طبقه بندی نیز توزیع ثروت نامتناسب بوده است. به طوری که تنها 1 درصد این افراد، بیش از یک سوم ثروت باقی ثروتمندان را در اختیار دارند.

برای اینکه توانسته باشیم به عمق و گستره شگفت انگیز تمرکز ثروت در دست عده ای معدود از جمعیت جهان پی ببریم، کافیست که تنها به یک نمونه از آمار درج شده در این گزارش رجوع شود.

در بررسی مزبور آمده است که بهای جمع کل تولید ناخالص ملی تمامی کشورهای جهان که شامل کالا و نیز خدمات می شود، 48 تریلیون است که تنها 10تریلیون بیشتر از میزان بیش از 37 تریلیون ثروت این افراد است. بالاترین لایه ثروتمندان جهان که یک درصد از ثروتمندان را تشکیل می دهند، به دلیل تقبل ریسک بیشتر در سرمایه گذاری توانسته اند سود بیشتری را نسبت به بقیه همردیفان خود داشته باشند.

بیشترین افراد ثروتمند در ایالات متحده آمریکا شمارش شده اند (بیش از 3 میلیون). این رقم در کشورهای اروپایی، در جمع، کمتر از 3 میلیون نفر و در آسیا 5/2 میلیون نفر می باشد. همچنین در کشورهای تازه توسعه یافته مانند هند و اندونزی شمار این عده به لحاظ کمیت رشد بیشتری داشته است. درصد رشد کمی این افراد در چین 9/7 و در هنگ کنگ 2/12 بوده است. چنین افزایش جمعیت افراد ثروتمند، میزان بالای اهمیت تجارت صادراتی و سرمایه داری در چین را بازگو می کند. آسیای شرقی و برای نمونه سنگاپور، بیشترین افزایش را با بیش از 21 درصد در سراسر جهان داشته اند.

افزایش شمار ثروتمندان در کشورهای عضو پیمان ورشو نیز انفجاری بوده است. این نیز در درجه نخست مدیون پروسه خصوصی سازی و غارت تشکیلات اقتصادی متعلق به دولت اتحاد جماهیر شوروی در آغاز دهه 90 است. در روسیه، افزایش 5/15 درصدی تعداد افراد ثروتمند، از رشد قیمت نفت و فروش سهام حاصل شده است. در جمهوری چک نیز تعداد این گروه از ثروتمندان، 6/12درصد افزایش پیدا کرده است.

و اما در آمریکای لاتین تعداد این افراد 5/10درصد افزایش داشته، به طوری که 23 درصد مجموع ثروت در دست این گروه قرار گرفته است. تجمع این افراد بیشتر در آرژانتین، برزیل، پرو و شیلی است. علت افزایش شمار ثروتمندان در این بخش از جهان، پرداخت بهای بالا در برابر مواد خالص این کشور از جانب چین است.

از سوی دیگر، رشد تعداد ثروتمندان در خاورمیانه بیشتر به دلیل رشد قیمت نفت بوده است. این افزایش بیشتر در حکومتهای سلطنتی خلیج فارس مانند بحرین، کویت، عمان، قطر، عربستان سعودی و امارات متحده عرب به چشم می خورد. تعداد افراد ثروتمند در آفریقا 5/12 درصد افزونی داشته است. 14 درصد ثروت در دست این گروه تمرکز یافته است.

رشد تعداد ثروتمندان در کشورهای توسعه نیافته این واقعیت را منعکس می کند که در این کشورها ثروت به طور کلی در دست لایه کوچکی از جمعیت در گردش است.

در یک ارزیابی عمومی می توان گفت، نیمی از بزرگسالان سراسر جهان در مجموع تنها از 1 درصد دارایی جهان بهره می برند.

افزایش تعداد ثروتمندان لایه بالایی در کشورهای مورد اشاره، از سوی دیگر نشان محدودیت توزیع قدرت در اقتصاد جهانی دارد. در همین رابطه روزنامه انگلیسی گاردین روز 3 ژوئیه اعلام کرد که ارزش سهام سرمایه دار معروف مکزیکی ،کارلوس اسلیم هلو، مالک شرکت telecom، از ثروت بیل گیت، صاحب مایکروسافت که تا سال گذشته ثروتمند ترین مرد جهان بود، بیشتر شده است. روشن است که سرمایه گذاری در بورس از جمله دلایل افزایش شمار ثروتمندان جهان است.

میانگین جهانی رشد 4/11 درصد ثروت لایه بالایی جامعه، نزدیک به دو برابر رشد سود ناخالص ملی (4/5) است. این امر ثابت می کند که رشد ثروت این عده تنها از رشد تولیدات جهانی به دست نیامده است. این گروه قطعه مساوی از کیک رشد اقتصادی جهان را در بشقاب خود نگذاشته بلکه، ثروت آن، قدر مسلم از تنزل غیر انسانی آن بخش از ثروت اقتصادی جهان است که مزد کارگران و زحمتکشان جهان را در بر می گیرد.

در آمریکا افزایش سود کمپانیهای بزرگ از راه فشار بر طبقه زحمتکش و پایین نگاه داشتن مزدها به دست آمد در حالی که در اروپا ارزش سهام از آمریکا جلو زد. سود سهام در آلمان 22 درصد، فرانسه 5/17 و در انگلیس 7/10 درصد بود. برخی از کشورهای در حال توسعه نیز رشد قابل توجهی را در سود سهام مشاهده کردند. از این میان، اندونزی با 62 درصد، فیلیپین با 49 درصد و بندر آزاد شانگهای با 131 درصد رشد سرسام آوری داشتند.

در این گزارش آمده است که خرید و فروش آثار هنری مانند اشیا، مجسمه و تابلو نیز یکی از پر درآمدترین سرمایه گذاریها بوده است. ثروتمندان با خرید آثار هنری گرانبها خود را در بربر بحرانهای آتی بورسی بیمه می کنند تا همیشه به کوهی از پول نقد دسترسی داشته باشند. این نیز علامت وحشت این لایه اجتماعی از خطر واژگونی سیستم مالی در آینده است.

بیماری نامتعادل ثروت اندوزی و بلاتکلیفی و عدم اطمینان به آنچه آینده در پیش خواهد داشت و حتی حرص و سوءظن، روانشناسی و سیاست این لایه نازک انسانهای یک جهان را پایه ریزی می کند. به همین صورت طبقه حاکمه نیز سیاستهایش را در حوزه نیازهای خود طرح ریزی می کند. رشد میلیتاریسم، حذف خدمات اجتماعی و ترویج سیاسی و اخلاقی آیینی که در آن ثروت بیش از حد پرستش می شود، از آن جمله هستند.