جهانی سازی، انقلاب مخملی، اشغال و مذاکره
جعفر پویه
حالا دیگر مشخص شده ا که تب تند جهانی سازی به عرق نشسته است. کسانی که تصور می کردند قادرند جهان را یک شبه همچون لقمه ای چرب و نرم قورت دهند، اکنون باور می کنند که کار به آن آسانی که آنها فکر می کردند هم نیست. زمین زیر پایشان همچنان سخت و مردمان در برابر این همه بی پروایی اگر نه همان وحله اول اما اندک اندک سرسختی خود را نمایان کردند. در برابر زورگویان و قلچماقان سرخم نکردند و با ایستادگی و مقابله با آن نه تنها آنها را وادار به عقب نشینی بلکه تجدید نظر و یا بازبینی کردند.
آسانی کار در بالکان برای چماقداران بین المللی این تصور را به وجود آورد که می توانند بدون هیچ مانعی هرآنچه را که می خواهند به سر جهان بیاورند. نابود سازی یوگسلاوی در زیر گوش اروپای متمدن و با همکاری آن گام اول یورش همجانبه را آسان نشان داد. بی توجهی اروپاییها با آنچه در خانه شان اتفاق افتاد و تن دادن به نابودی بخش شرقی این قاره البته بی دلیل هم نبود. امید به نیروی کار ارزان و متخصصان باد آورده از یک طرف و بازار وسیع به دست آمده برای سرمایه ها و اجناس اروپایی آنها را نا توان از نگاه به عمق این فاجعه کرد. به کار گیری بمبهای اورانیوم ضعیف شده توسط اشغالگران برای آنها سربازانی آلوده و منطقه هایی آلوده تر باقی گذاشت. سر بر آوردن کشورهایی کوچک با جمعیتی زیر یک میلیون نفر، بدون هیچ ضابطه قانونی نیز مزید بر علت شد و مردمی با کشورهایی ورشکسته نه تنها تحفه ای دندان گیر نبود بلکه مشکلی شد بر مشکلات عدیده این قاره پیر که از بیماریهایی مزمن رنج می برد. به هر حال آنچه نباید می شد، شد و اروپاییها اکنون در می یابند که در محاسبه اشتباه کرده اند و آب رفته به جوی باز نخواهد گشت. مگر با صرف هزینه هایی گزاف و کاری طاقت فرسا که از عهده بسیاری خارج است.
پس از بالکان موج انقلابات رنگین بخشی دیگر را مورد یورش قرار داد و میوه هایی رسیده را به راحتی به دامان امپریالیسم انداخت. اما این انقلابات و شیوه های انجام آن نیز بزودی رنگ باختند و نشان دادند که کاری که به یُمن دلارها و یوروهای اهدایی انجام می گیرد تنها در جاهایی شدنی است که عوامل گوش به فرمان سرمایه جهانی می توانند همان دموکراسی حداقل موجود را مورد یورش قرار دهند و با نابود کردن آن بار دلالهای بین المللی را بار کنند. زیرا به محض این که زمین زیر پای تظاهر کنندگان دستمزدبگیر گرم شود، کسی حاضر نیست حتا تا سرکوچه نیز برای دریافت اعلامیه دعوت به گردهمایی برود، تاچه رسد به تحصنهای چندین روزه در سرمای زمستان در چادرهای اهدایی سازمانهای حمایتگر و پذیرایی با انواع اطعمه و اشربه و برگزاری کنسرتهای پاپ و راک. در ناتوانی این گفتمان جدید که دهان بسیاری از خودباختگان وطنی نیز با تکرار آن شیرین می شد بسیار می شود گفت. زیرا خیلیها با هدف قرار دادن تشکلاتی که سالها برای رسیدن به دموکراسی در ایران مبارزه کرده و می کنند، آنها را خشونت طلب و چه و چه نامیدند. اما آنها نیز پس از اندک زمانی عقب نشینی کردند و به جز اسمی که کم کم دارد فراموش می شود چیزی از ایشان باقی نماند. زیرا از آن همه هیاهو و برگزاری کنفرانس و مصاحبه با رادیو و تلویزیونها هیچ خبری نیست. خانم فرح پهلوی کت نارنجی خود را به بایگانی کمد لباسهایش سپرد و دکان برگزار کنندگان رفراندم هم تعطیل شد. وقتی که همه دیدند موضوع در داخل سفت و سخت تر از آن چیزی است که فکرش را می کردند جا زدند. صدای اکبر گنجی بلند شد که برای رسیدن به دموکراسی باید هزینه پرداخت کرد، اما کو گوش شنوا. تعدادی دیگر هم با همان شغل مشاور و معاون نان و آب دار بسنده کردند. زیرا اگر بنابود کسی هزینه برای دموکراسی مخملی بدهد که دیگر این انقلاب قاطی دارد و آنچنان که می گویند مخملیِ مخملی هم نیست.
کار انقلاب مخملی به جایی رسید که جمهوری اسلامی هم بخت خود را برای به قدرت رساندن یک پادو در لبنان آزمایش کرد. اما پس از یک مدت کوتاهی حسن نصرالله و دارو دسته بساط این شامورتی بازی را جمع کردند. زیرا آنها از قبل ثابت کرده اند که این کارها به گروه خونیشان نمی خورد.
جمهوری اسلامی که خود می داند که در داخل کسی و یا کسانی نمی توانند با این شیوه او را از جا بجنبانند، بدش هم نمی آمد که برای منزوی کردن جریانات جدی و سرسختی که سالها برای براندازیاش کمر همت بسته اند، به آنها میدان بدهد. اما این جریانات شل و ول تر از آنی بودند که او تصورش را می کرد. اکنون نیز با دستگیری چند نفر که طرفدار مذاکره آمریکا با رژیم هستند تحت عنوان طرفداران انقلاب مخملی یا براندازی نرم، سعی می کند که برای سرکوب جریانات جدی مایه بگیرد و البته با مطرح کردن آنها بار دیگر این مرده فراموش شده که حتا تئوریسینهای سابقاش نیز اعتقادی به آن ندارند را زنده کند. اما از قبل می شود گفت که این عمل آب در هاون کوبیدن است و نه جریانات جدی با اینکارها جا می زنند و نه دیگر کسی به موضوعات کهنه ای همچون انقلاب مخملی دل می بندد.
از موضوع پرت نشویم، پس از موج انقلاب مخملی نوبت به حضور پر قدرت ارتش برای رسیدن به هدفی سهل الوصول شد. اما در گل ماندن آن در عراق و افغانستان نشانه خوبی برای طراحان رفتن راه صد ساله به یک شب، نبود. آنها نه تنها نتوانستند همه جریانات را یک کاسه کنند بلکه در همان چهار چوب ملی که مورد تجاوز قرار داده اند، زمین گیر شدند. ابتدا فکر می کردند که می شود با خسته کردن جریانات مخالف اشغال و طولانی کردن آن مخالفان را از پای در آورد. اما این گونه نشد و نه تنها هدف اولیه برآورده نشد. بلکه می رود تا به شکستی خفت بار منتهی شود. آمریکا و متحدانش نه تنها در برآورد خود دچار اشتباه شدند، بلکه در ادامه نیز پشت سرهم این اشتباهات را تکرار می کنند و با طرح استراتژیهای غلط کار را از آنچه هست نیز بدتر می کنند. در عراق و افغانستان با به رسمیت شناختن دسته ها و جریانات جنایتکار و به کار گیری آنها گام اول در راه پر اشتباه برداشته شده است. میدان دادن به جریانات مذهبی و قومی و باز گذاشتن دست آنها برای عمل، چیزی است که جز اشتباهات فاحش آمریکاییها و متحدانش باید قلمداد شود. به رسمیت شناختن قانون اساسی بی سر و تهی که دو کشور را به جمهوری اسلامی تبدیل می کند را آمریکا نمی تواند با هیچ رنگی پاک کند. همکاری در هر دو مورد با رژیم جمهوری اسلامی و باز گذاشتن دست عوامل آن کاری است که از طرف آمریکا انجام گرفته است.
به زبان دیگر آمریکا برای رسیدن به یک نتیجه یک شبه دست به اشتباهاتی زده است که اکنون همانها گریبانگیر مدعی کدخدایی دهکده جهانی شده است. از یک طرف رژیم جمهوری اسلامی که سالها منتظر فرصت برای دست درازی به عراق و افغانستان بود. با خیال راحت وارد معرکه شد و با دست باز هرآنچه می توانست را انجام داد و اکنون هم او به عنوان یکی از مدعیان آمریکا در منطقه برایش شاخ و شانه می کشد. فرماندهان آمریکایی به هیچ وجه نمی توانند واگذاری بخشهای بسیاری از خدمات شهری در شهرهایی مثل کربلا و نجف را به عوامل رژیم جمهوری اسلامی حاشا کنند. آنها می دانستند که سپاه بدر و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق دست پرورده سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی هستند. حال چرا اکنون رابطه با سپاه برای آنها جرم شده است؟ این پرسشی است که جوابی برایش نیست. این درحالی است بخش بسیار زیادی از مردم عراق و نیروهایی که با اشغالگران مبارزه می کنند وابسته به جریاناتی که در دولت دست نشانده عراق هستند نیستند. به زبان دیگر جریانات وابسته به رژیم جمهوری اسلامی در عراق در قدرت هستند. همانهایی که وزارت خانه های دولت عراق را در کنترل خود دارند و با انگ و نشان حکومتی دست به هر جنایتی می زنند. حال چرا اگر آمریکا می خواهد دخالت رژیم در عراق را ثابت کند به این جریانات اشاره نمی کند و انگشت اشاره به سوی جریانات دیگر دارد؟
این مشکلی است که خود نظامیان آمریکایی نیز نه می توانند و نه می خواهند که به آن جواب بدهند. زیرا اگر آمریکا بخواهد بخش زیادی از نیروهایی که علیه اشغال مبارزه می کنند را ساکت کند باید در وحله اول آنها را به رسمیت بشناسد و با آنها مذاکره کند. اما آنها هرگز حاضر به اینکار نیستند. زیرا مارک تروریست چیزی که با آن بسیاری از اعمال خود را توجیه می کنند از حیض انتفاع ساقط می شود و دیگر کاربرد ندارد. این یکی دیگر از دلایلی است که جهانی سازی آمریکایی را به نا کجا آباد می برد و در همان گامهای اولیه با مشکل روبرو می کند. آمریکا برای نجات از گردابی که خود ساخته است دست به هر کاری می زند. او در ابتدا رژیم ولایت فقیه را جزیی از محور شرارت دسته بندی می کرد. اما در عمل با همین محور شرارت همکاری کرد و نشان داد که برای پیشبرد کارش نظریه و تئوریهایی که به هم می بافد نیز بی ارزش است. حال با این معیار دوگانه یعنی از یک سو محور شرارت و از دیگر سو همکار روزهای نیازمندی، کار گره خورده و هرچه می کوبد به در بسته می خورد.
آنچه امروز باید به صراحه گفت اینست که جهانی سازی به شیوه آمریکا و با زور ارتش و توپ و تانک شکست خورده است. ابزار این شیوه جهانی سازی یعنی مارک تروریست زدن و شلتاقهای بیهوده نیز راه به جایی نمی برد. بنابراین آمریکا برای بیرون رفتن از معضلی که برای خود و منطقه ساخته است باید این موضوع را بپذیرد.
اگر تکرار جمله تغییر رفتار رژیم جمهوری اسلامی را که توسط مقامات آمریکایی تکرار می شود را به عنوان استراتژی آمریکا قبول کنیم، آن وقت مشخص می شود که دلیل این یک شهر و دو نرخ چیست. زیرا از یک سو طرفین برای یکدیگر خط و نشان می کشند و از جانب دیگر برای مذاکره و توافق منتظر فرصت هستند. هرچند بسیاری معتقد هستند که آمریکا برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی به دنبال زمان مناسب می گردد. اما بازار گرم لابیهای دست و دلباز و قرار و مدارهای نان و آبداری که در گوشه کنار مشاهده می شود. همه این حدسها را بی دلیل می نمایاند.
از جانب دیگر رژیم جمهوری اسلامی که دشمنی با آمریکا را رنگ ایدئولوژیک زده است. این روزها برای مذاکره با آمریکا اظهار علاقه می کند و پایورانش با شور و شوق آن را به زبان می آورند. اینها همان کسانی هستند که اگر دیگران به هر دلیل چنین چیزی را بیان کنند هزاران انگ و برچسب از قبل تهیه شده را او می چسبانند. از مزدور بیگانه تا جاسوس و ... اما این که خود برای توافق با شیطان بزرگ روز شماری می کند این باید دلیل دیگری داشته باشد. زیرا تا آنجا که به آمریکا باز می گردد، ساستمداران و مقامات رسمی می گویند که به دنبال تغییر رفتار رژیم هستند. اما عجله و شور و شوق رژیم برای مذاکره با آمریکا تنها برای همین تغییر رفتار است؟ یا این که از جایی دیگر می ترسد؟ گمان می رود که بحرانهای همه جانبه، عدم مشروعیت داخلی رژیم و ترس از یک قیام همگانی آنها را واداشته که از ترس آن به شیطان بزرگ پناه ببرند.
جهانی سازی با آنچه در گذشته بیان می شد دارد به رویایی شکست خورده تبدیل می شود. جمهوری اسلامی که خود را بخشی از نیروی این تغییر می دانست و خواستار دخالت دادن خودش در این پروسه بود. باید به دنبال راهکار دیگری باشد. این که همه سرکوبگران و اشغالگران چه نظامی و چه خزنده در موقع بی سرانجامی مجبور می شوند هوای یکدیگر را داشته باشند یک حرف است. اما مقابله با مردمی که از بیداد به جان آمده اند و هرآن ممکن است دست به کاری اساسی بزنند حرفی دیگر.
اگر جناح دشمن مردم به سوی واگرایی حرکت کند، در جبهه مردم چه تغییری ضروری است؟