فمینیسم سوسیالیست چیست؟(قسمت اول)

 

نویسنده:

By Barbara Ehrenreich

منبع: Source: Monthly Review

برگردان: الف آناهیتا

« فمینیسم سوسیالیست » در بعضی سطوح شاید که برای مدتهای طولانی وجود داشته اما به صورت دقیق توضیح داده نشده است. تو یک زن در سیستم سرمایه داری هستی که از شغلت، صورت حسابها، همسرت و یا دوست پسرت، مدرسه کودکانت، این که زیبا رو هستی یا نه، مورد توجه قرار می گیری یا نه خشمگین می شوی. اگر تو به همه این مسایل و چگونگی ارتباط  آنها با یکدیگر و این که چه چیزی می بایست تغییر کند بیاندیشی به جستجوی کلماتی خواهی بود که قادر باشد به طور خلاصه تمام این افکار را حفظ  کند. اینجاست که تقریبا به عبارت « فمینیسم سوسیالیست » خواهی رسید. تعداد زیادی از ما به همین ترتیب به این کلمه رسیده ایم. ما در جستجوی یک کلمه،یک ترم و یا یک عبارت بودیم که قادر باشد همه اصول و نگرانیهایمان را نه فقط به طریق سوسیالیستی و یا فمینیستی،بیان کند. من باید اقرار کنم که بیشتر فمینیسم سوسیالیستهایی که می شناسم از بابت ترم « فمینیسم سوسیالیست » راضی نیستند. از یکسو کلمه ای بسیار طولانی است و اما از دیگر سو این ترم در مقابل ماهیت اصلی که دارد بسیار کوتاه می باشد که در واقع می بایست سوسیالیست انترناسیونالیسم آنتی ریسیست، آنتی هترو سکسیست فمینیسم نامگذاری می شد. اما مشکل اینجاست که گذاشتن هر اسمی می تواند به طور لحظه ای تصوری از فرقه گرایی در ذهن خلق کند.

عبارت «فمینیسم سوسیالیست » به عنوان یک مبارزه،یک رمز، خود موردی بود که مساله می آفرید. سخنرانیها، مقاله ها و کنفرانسهای زیادی پیرامون «فمینیسم سوسیالیست» انجام شده است اگر چه ما، دقیقا به خوبی به این مساله آگاهیم که هر دو عبارت «سوسیالیسم» و «فمینیسم»  آن قدر مفهوم گسترده و عمیقی دارند که نمی توانند موضوع بحث یک سخنرانی، کنفرانس و یا مقاله معقولی قرار گیرند. مردم و فمینیسم سوسیالیستهایی که پرسش خود را به طور صریح بیان می کنند مشتاقانه می پرسند که «فمینیسم سوسیالیست»  واقعا چیست ؟. آیا یک چشم انداز است که هر لحظه احتمال وقوع آن امکان دارد، یک سهم تابان از تاریخ جهان است، یک خیز فراتر از مارکس، فروید و وولستون کرافت است و یا این که یک ترکیب ساخته و پرداخته فمینیستها و زنان سوسیالیست می باشد مانند هوسی زودگذر و موقتی.

من تلاش می کنم تا بعضی از رمز و رازهای رشد کرده پیرامون این مساله را کاهش دهم. یک راه عقلانی این است که نگاهی به سوسیالیسم و فمینیسم به طور جداگانه بیاندازیم. چگونه یک سوسیالیست یا دقیقتر یک مارکسیست به جهان نگاه می کند و یک فمینیسم چطور؟ برای آغاز باید گفت که مارکسیسم و فمینیسم در یک مساله شریکند: هر دو به طور نقادانه به جهان نگاه می کنند. هر دو اسطوره شناسی عوام پسند را به کناری می زنند و ما را وادار می سازند که عقلانی و منطقی به تجربیاتمان نگاه جدیدی بیاندازیم. هر دو جهان را نه به عنوان یک روابط ایستا و یا متقارن بلکه به عنوان روبطی آنتاگونیستی به کنکاش می نشینند که نتیجه این نزاع همانطور که ویران می سازد رهایی را نیز به ارمغان می آورد. نمیتوان چشم انداز یک مارکسیست و یا یک فمینیست را داشت و فقط به عنوان یک ناظر، جهان را به تماشا نشست بلکه برای دستیابی به حقیقت می بایست واکنش نشان داد تا تغییر حاصل آید.

مارکسیسم طبقاتی بودن جوامع سرمایه داری را برای ما آشکار می سازد. هر دانشمند علوم اجتماعی می داند که نابرابری مشخصه جوامع سرمایه داری است. مارکسیسم نشان می دهد که این نابرابری برآمد فرایندی است که در سیستم اقتصادی سرمایه مساله ای ذاتیست. اقلیتی از مردم (طبقه سرمایه دار) همه کارخانه ها،منابع انرژی و امکاناتی که همه به آن برای ادامه حیات محتاج هستند را در تصرف خود دارند. اکثریت وسیعی از مردم (طبقه کارگر) می بایست برای تهیه مایحتاج زندگی خود در شرایط کاری که سیستم سرمایه داری معین می کند، با دستمزدی که سرمایه دار مشخص می کند و پرداخت می کند، کار کنند. از آن سو که سیستم سرمایه داری با پرداخت دستمزدی کمتر از ارزش آنچه کارگر تولید می کند، سود می برد پس ارتباط بین دو طبقه الزاما تضادی است آشتی ناپذیر. ادامه حیات طبقه سرمایه دار با ادامه استثمار طبقه کارگر رابطه ای تنگاتنگ دارد که در تحلیل نهایی برای بقای سیستم طبقاتی حاکم، به اعمال زور احتیاج دارد. طبقه سرمایه دار مستقیم یا غیرمستقیم توسط خشونت سازماندهی شده در قالب ارتش،پلیس و زندان که از طرف دولت نمایندگی می شود جامعه را کنترل می کند. در این شرایط طبقه کارگر فقط با ایجاد یک ستیز انقلابی که هدفش گرفتن قدرت دولتی می باشد می تواند خود را رها سازد و در خاتمه همه مردم را.

فمینیسم نابرابری شناخته شده دیگری را نشان می دهد. نابرابری جنسیتی در تمام جوامع انسانی به درجات متفاوت وجود دارد. اگر نگاهی اجمالی به جوامع انسانی، تاریخ و سرتاسر قاره ها بیاندازیم متوجه می شویم که همگی یک مشخصه مشترک دارند و آن هم مطیع سازی زن در مقابل حاکمیت مرد است؛ چه در چارچوب خانواده و چه اجتماع به طور کلی؛ تحقیر زن به عنوان یک ملک؛ تقسیم جنسیتی نیروی کار و محدود کردن فعالیتهای زن مثلا بزرگ کردن کودکان؛ سرویس دادن زن به مردان و مخصوصا نیروی کار زن به عنوان نیروی کاری ارزان قیمت تر از مرد.

فمینیسم تحت تاثیر این مسایل فراگیر برای پاسخ به مسایل بیولوژیکی که زمینه هستی اجتماعی همه انسانهاست به کنکاش پرداخته است. مردان به طور متوسط از زنان قویترند مخصوصا در مقایسه با زنان باردار و یا زنانی که کودک خود را شیر می دهند. علاوه بر این مردان قدرت دارند زنان را باردار کنند. بدین سان نابرابری جنسی شکل می گیرد که البته در مقیاس فرهنگهای متفاوت انعکاسهای گوناگونی دارد که در تحلیل نهایی امتیاز فیزیکی مرد بر زن را حفظ می کند که در تهدید به خشونت و یا اعمال خشونت خود را آشکار می سازد.

ریشه دیرینه برتری بیولوژیک مرد بر زن و حقیقت مسلم اعمال خشونت مرد علیه زن به طور شایع توسط قانون و میثاقها که رابطه بین جنسهای مختلف در فرهنگهای متفاوت را تنظیم می کنند به ابهام کشیده می شود. اما بر اساس تحلیل فمینیستها خشونت هنوز وجود دارد و از بین نرفته است. امکان آزار و اذیت مرد به عنوان یک تهدید ثابت زنان سرکش را هدف قرار داده است و زنان مطیع را شریک جرم برتریت مرد می کند. در این میان جایزه یک زن مطیع، جان سالم به در بردن از خشونتهای تصادفی مرد است و در بعضی موارد امنیت اقتصادی.

مارکسیسم افسانه «دموکراسی» و «پلورالیسم» آن را در سیستمی که قانون طبقات با استثمار اجباری باقی می ماند، افشا می سازد. فمینیسم افکار افسانه ای پیرامون «غریزه حیوانی» و عشق رمانتیک را کنار می زند و قانون مردانه را به عنوان قانون زور افشا می سازد. هر دو تحلیلگر ما را وادار می کنند تا نابرابریهای بنیادی را جستجو کنیم. انتخاب این است که با افسانه به آسودگی برسیم و یا همان طور که مارکس گفته است برای درست کردن جامعه ای کار کنیم که به افسانه نیاز نداشته باشد تا او را حفظ کند.  

ممکن است که مارکسیسم و فمینیسم را با هم جمع بزنیم و حاصل آن را «فمینیسم سوسیالیست» بنامیم. در حقیقت، شاید بسیاری از فمینیسم سوسیالیستها بیشتر اوقات این محصول را یک پیوند دو رگه می بینند، وارد کردن فمینیسم به محیط سوسیالیستی یا وارد کردن سوسیالیسم به محیط فمینیستی. مشکلی که با  رها کردن این مساله  بدینگونه به وجود می آید این است که مردم حیرت زده می شوند که « خب، او واقعا چیست؟» یا از ما می خواهند که تناقضات اصلی را توضیح دهیم. این پرسشها که  وادار کننده و رسمی به نظر می رسند گاهی ما را به لبه می کشاند: «انتخاب کن!!»، «یا آن باشد یا این»!! اما ما می دانیم که فمینیسم سوسیالیست دارای یک استحکام سیاسی است. ما دو رگه یا خنثی و انسانی غیرمتعهد نیستیم.

برای دستیابی به آن استحکام سیاسی می بایست اختلاف خودمان به عنوان یک فمینیست از دیگر فمینیستها و به عنوان یک مارکسیست از دیگر مارکسیستها را از هم  تمیز دهیم. فقط در این صورت است که این جمع بندی به چیزی بیش از یک مجاورت پریشان و مضطرب مبدل می گردد.

من فکر می کنم بسیاری از رادیکال فمینیستها و فمینیسم سوسیالیستها با مشخصاتی که تا کنون در رابطه با فمینیسم عنوان کردم، موافق باشند. مشکلی که بین نقطه نظر رادیکال فمینیستها و فمینیسم سوسیالیستها وجود دارد این است که آنها جلوتر نمی روند. مساله برتریت فراگیر مردان در جای خود حیرت زده باقی می ماند. هیچ چیزی تغییر نکرده است؛ همه سیستمهای اجتماعی پدر سالارند؛ امپریالیسم؛ میلیتاریسم و کاپیتالیسم به طور ساده مبین خشونت ذاتی و درونی مرد است و ادامه دارد.

مشکل این نوع قضاوت کردن از نظر یک فمینیسم سوسیالیست فقط این نیست که مردان را بیرون رها می سازد و امکان آشتی و اصلاح با آنان به عنوان انسانهای طرفدار تساوی انسان  را از بین می برد بلکه بسیاری از زنان را نیز را به حال خود رها می کند. به عنوان مثال نامیدن کشور چین به عنوان یک کشور پدرسالار آنچنان که رادیکال فمینیستها انجام می دهند به معنای نادیده گرفتن مبارزه و دستاورد مبارزه  میلیونها زن می باشد. در حالی که فمینیسم سوسیالیستها با جهانی بودن مساله استثمار زن موافقند اما اصرار می ورزند که انعکاس این مساله در محیطهای مختلف متفاوت است و این موضوع بسیار حیاتی می باشد. اختلاف هست بین جامعه ای که در آن تبعیض جنسیتی در نوع کشتار نوزادهای دختر خود را نشان می دهد و در جامعه ای که نابرابری بین زن و مرد در نمایندگان کمیته مرکزی خود را نشان می دهد و این اختلاف آنقدر ارزش دارد که می توان برای آن جان داد. (ادامه دارد)