فمینیسم سوسیالیست چیست؟(قسمت آخر)

نویسنده:

Barbara Ehrenreich

منبع: Monthly Review

برگردان: الف.آناهیتا

یک دگرگونی تاریخی در رابطه با موضوع تبعیض جنسیتی که می بایست مورد توجه فمینیستها قرار بگیرد مجموعه تغییراتی می باشد که برآمد گذار جامعه فئودالی به سرمایه داری صنعتی است. این یک بحث آکادمیک نیست. سیستم اجتماعی که سرمایه داری صنعتی جایگزین کرد هم در حقیقت یک سیستم پدرسالار بود و من نیز از این لفظ در مفهوم اصلی خود استفاده می کنم، سیستمی که تولید در مرکز خانواده توسط مردان سالمند اداره می شود. حقیقت این است که سرمایه داری صنعتی از درون سیستم فئودالی بیرون آمد و آن را از هم گسیخت، تولید به کارخانه ها رفت و افراد از خانواده بریدند و به مزد بگیران آزاد مبدل گشتند. اینکه سیستم سرمایه داری سازمان تولید پدرسالاری را از هم گسیخت البته به این معنا نیست که برتریت مرد را محو کرد! اما فرم ویژه ای از ستم جنسیتی که امروز تجربه می کنیم با توسعه و پیشرفتهای اخیر در درجه قابل توجه ای قرار دارد. یک انقطاع تاریخی سترگ بین امروز ما و سیستم پدرسالاری واقعی وجود دارد. اگر ما به عنوان یک زن تجربه امروز خود را متوجه شویم می بایست به سوی در نظر گرفتن سرمایه داری به عنوان یک سیستم حرکت کنیم.

بدون شک از راههای دیگر نیز می توان به این نتیجه رسید. من می توانستم به سادگی بگویم که ما به عنوان یک فمینیست به زنانی که بیش از همه مورد ستم جنسیتی قرار می گیرند علاقه داریم، زنان فقیر و زنان طبقه کارگر، زنان جهان سوم و .... و به این دلیل احتیاج داریم که سیستم سرمایه داری را درک و با آن برخورد کنیم.

من می توانستم بگویم که ما احتیاج داریم خودمان را در سیستم طبقاتی در نظر گیریم زیرا به سادگی زنان اعضای طبقات هستند. اما من قصد دارم از منظر فکری یک فمینیست مساله ای دیگری را عنوان کنم و آن این است که تبعیض جنسیتی و اثر آن در زندگیمان را به هیچ طریق دیگری به جز در نظر گرفتن آن در فهم تاریخی سرمایه داری، نمی توان دریافت. من فکر می کنم بیشتر فمینیست سوسیالیستها با این کپسول مختصر از تئوری مارکسیسم تا اینجا موافق هستند. مشکل دیگری که وجود دارد این است که بسیاری که من آنها را  مارکسیستهای مکانیکی می نامم جلوتر نمی روند. برای آنها مهمترین و اصلی ترین موضوع که در جامعه سرمایه داری جاریست مسایلی است که به فرایند مولد ثروت و یا دایره معلومات سیاسی مرسوم ربط داشته باشد،می باشد. از این نقطه نظر فکری هر بخش دیگری از تجربه و حیات اجتماعی مانند مسایل آموزشی، تمایلات جنسی، سرگرمی، خانواده، هنر، موسیقی و کار خانگی ثانویه می باشند و در پیرامون حرکات مرکزی تغییرات اجتماعی قرار دارند،قسمتی از روساخت اجتماعی و یا فرهنگ هستند.

فمینیسم سوسیالیست در اردوگاه متفاوتی از آنچه من در رابطه با مارکسیست مکانیکی عنوان کردم قرار دارد. ما همراه با بسیاری از مارکسیستهایی که فمینیست نیستند سرمایه داری را به عنوان یک کلیت اجتماعی و فرهنگی می بینیم. ما دریافته ایم که سرمایه داری در جستجوی بازارهای جدید در هر گوشه و کنار هستی اجتماعی رخنه می کند مخصوصا در فاز سرمایه داری انحصاری که از نقطه نظر اقتصادی قلمرو مصرف به اندازه قلمرو تولید دارای اهمیت است. بنابراین ما قادر نیستیم مبارزه طبقاتی را درک کنیم اگر آن را فقط به موضوعاتی که به دستمزد،ساعت کاری و یا محیط کاری مربوط می شود، محدود کنیم. هرجایی که منافع طبقاتی در ستیز قرار دارد مبارزه طبقاتی هم وجود دارد و این عرصه های آموزشی، بهداشتی، هنری، موزیک و ... را شامل می شود. ما  قصد داریم نه تنها مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را فسخ کنیم بلکه تمامیت هستی اجتماعی را دگرگون سازیم.

به عنوان یک مارکسیست از جایگاه کاملا متفاوتی از « مارکسیسم مکانیکی » به فمینیسم می رسیم. زیرا ما سرمایه داری انحصاری را به عنوان یک کلیت سیاسی- اقتصادی- اجتماعی در نظر داریم. ما در کالبد مارکسیستی خود برای مسایل فمینیستی که به طور ظاهری هیچ ربطی با تولید یا سیاست ندارند مانند موضوعاتی که به خانواده، مراقبتهای بهداشتی و زندگی خصوصی ربط پیدا می کند،جا داریم. علاوه بر این در مارکسیسم مسایل زنان پدیده ای تجریدی نیست. زیرا ما اصولا مسایل زنان را به «روبنا» و جای دیگری تقسیم بندی نمی کنیم.  مارکسیست مکانیکی به طور مکرر در رابطه با مساله زنان بدون دستمزد (زنان خانه دار) در حال تعمق است: آیا زن خانه دار واقعا جزیی از طبقه کارگر است؟ ما می گوییم،البته که زنان خانه دار از اعضای طبقه کارگر هستند، نه فقط به این دلیل که ما مدارک دقیقی مبنی بر اینکه او ارزش اضافه تولید می کند، داریم بلکه به این دلیل که به اعتقاد ما طبقه ای از مردم و جدا از قلمرو تسلط سرمایه داری بر تولید، دارای حیات اجتماعی می باشد.

زمانی که به این طریق به طبقه بیاندیشیم متوجه می شویم که در حقیقت زنانی که بیشتر از همه به نظر پیرامونی می آیند یعنی زنان خانه دار در قلب طبقه خود قرار دارند،کودکان را پرورش می دهند،اعضای خانواده را حمایت می کنند و باعث تداوم ارتباط اجتماعی و فرهنگی اجتماع می شوند. 

ما از فمینیسم و مارکسیسمی بیرون می آییم که به طور طبیعی علایق یکدیگر را دنبال می کنند. من فکر می کنم اکنون ما در موقعیتی قرار گرفتیم که چرایی پیچیده بودن فمینیسم سوسیالیست را متوجه می شویم. تا زمانی که منظور شما از سوسیالیسم آنچه من آن را مارکسیسم مکانیکی نامیدم، باشد و منظور شما از فمینیسم یک نوع غیرتاریخی آن یعنی فمینیسم رادیکال باشد،فمینیسم سوسیالیست نیز یک رمز و پارادوکس باقی خواهد ماند. زیرا در اینصورت این دو عبارت قابل جمع بندی نبوده و هیچ نقطه مشترکی با هم ندارند.

اما اگر شما نوع سوسیالیسم و نوع فمینیسمی که من شرح دادم را در کنار هم قرار دهید به زمینه های مشترکی دست می یابید که یکی از مهمترین مسایل فمینیسم سوسیالیست امروز ماست. فضایی رها از تنگاهای یک نوع ناقص فمینیسم و یک تفسیر ناقص از مارکسیسم که در این فضا ما قادریم سیاستهایی را بسط دهیم که کلیت سیاسی،اقتصادی و فرهنگی سرمایه داری انحصاری جامعه را هدف قرار دهد. با وجود نوع فمینیسمهای رایج و نوع مارکسیسم مرسوم فقط می توانستیم تا میزان محدودی پیش برویم و سپس ما می بایست از درون آن چیزی بیرون می کشیدیم که در دیدگاه نسبت به جهان به این اندازه ناقص و محدود نبود. ما می بایست نام جدیدی بر می گزیدیم، نامی که عزم ما را در فراگیری همه تجربیاتمان ثابت کند و سیاستی را پیش ببرد که بازتاب تمامیت آن تصمیم باشد. نام تازه «فمینیسم سوسیالیست» بود.

در هر صورت من نمی خواهم تئوری فمینیسم سوسیالیست را به عنوان یک عرصه و یا زمینه های مشترک، رها کنم. بسیاری موارد در این زمینه های مشترک در حال رشد هستند. درک ما از پیوند جنسیت و طبقه،سرمایه داری و استیلای مرد نسبت به سالهای گذشته بیشتر شده است که من سعی می کنم به طور خلاصه به آن اشاره کنم.

مارکسیست فمینیست درک می کند که چیرگی طبقه و جنسیت در نهایت به اعمال زور و اجبار متکی است و همین مساله ویران کننده ترین انتقاد وارده به جامعه سرمایه داری مبتنی بر تبعیض جنسیتی است. اما راه زیادی تا آن «نهایت» وجود دارد. روز به روز انسانهای بیشتری بدون تهدید به خشونت و یا اغلب حتی بدون تهدید به حرمان از امکانات مادی تسلیم سلطه جنسیتی و طبقاتی می شوند.

 پس این مساله بسیار مهم است که اگر کاربرد مستقیم فشار باعث ادامه این روند نمی شود پس چه چیزیست؟ تا آنجا که به مساله طبقه بر می گردد مطالب زیادی در رابطه با چرایی فقدان ذکاوت و هوش ستیزه طلبی طبقه کارگر آمریکا نوشته شده است. مطمئنا تقسیم بندی نژادی،مخصوصا تقسیم بندی سیاه و سفید یکی از مهمترین بخش پاسخ این سوال است. اما مساله که قابل گفتگوست این است که طبقه کارگر علاوه بر تقسیم بندی به طور عمومی به بخشهای ریزتری هم تقسیم شده است. طبقه کارگر از بین رفته و به زوال کشیده شده است. زندگی به شدت خصوصی شده و به انزوا کشیده شده، مهارتهایی که طبقه کارگر روزی دارا بود توسط طبقه سرمایه دار از آنها سلب گشته و کنترل فرهنگی سرمایه داری آنهم بصورت کلان تقریبا همه عرف و فرهنگ طبیعی طبقه کارگر را به گوشه ای رانده است. به جای فعالیت گروهی و اتکا به خود به عنوان یک طبقه یک انزوای دو طرفه و وابستگی انبوه به طبقه سرمایه دار وجود دارد.

از تطمیع زنان به روشی که مشخصه جامعه سرمایه داری اخیر است به عنوان راه حل در روند از هم پاشیدگی طبقه کارگر استفاده شده است. به بیان دیگر، نیرویی که زندگی طبقه کارگر را از هم پاشیده و وابستگی مادی و فرهنگی آن به طبقه سرمایه دار را گسترش داده  همان نیرویی است که در جاودانه ساختن تطمیع زنان به کار برده شده است. این زنان هستند که با خصوصی شدن فزاینده هستی خانواده حتی زمانی که بیرون از خانه کار می کنند بیشتر از همه به انزوا کشیده می شوند. مهارتهای زنان چه در عرصه تولیدی و یا خدماتی بی اعتبار و یا قدغن می شوند تا به عنوان کالا مورد معاوضه قرار گیرند.  همراه با نفوذ هر چه بیشتر سرمایه به زندگی خصوصی، زنان هم به آرامش مطلق، وابسته بودن و غیرفعال بودن (زنانه بودن) تشویق می شوند. به طور تاریخی سرمایه داری در نفوذ به زندگی طبقه کارگر، زنان را به عنوان اولین هدف جهت غیرفعال کردن و به بیانی دیگر زنانه کردن انتخاب می کند زیرا زنان حامل فرهنگ طبقه خود هستند. بدین ترتیب یک ارتباط بنیادی بین مبارزه زنان و مبارزه طبقاتی وجود دارد. البته همه مبارزات زنان دارای یک پتانسیل ذاتی ضد سرمایه داری نیستند مخصوصا آنهایی که پیشرفت قدرت و توانگری فقط گروه ویژه ای از زنان را مد نظر دارند، اما همه آن مبارزات زنانی که به صورت جمعی سازماندهی می شوند دارای ارزشند و  اعتماد جمعی میان زنان در ساختن هوشیاری و آگاهی طبقاتی اهمیتی حیاتی دارد. همه مبارزات طبقاتی نیز دارای یک پتانسیل ذاتی ضد  تبعیض جنسیتی نیستند مخصوصا آنهایی که به ارزشهای پدرسالاری ماقبل دوره صنعتی وفادار هستند، اما همه آنهایی که استقلال اجتماعی و فرهنگی طبقه کارگر را طلب می کنند الزاما با رهایی زنان پیوند خورده اند.

تجزیه تحلیل یکطرفه فمینیسم سوسیالیست کاری بس دشوار است. هیچ کس انتظار ندارد که مبارزه سوسیالیستی و فمینیستی در درون هم اقدام شوند اما با مطلب خلاصه ای که من عنوان کردم یک حقیقت نهایی وجود دارد. و آن این است که تسلط سرمایه داری وضعیت وخیمی به وجود آورده مانند ستم نژادی که از جنبه ناب فکری فمینیستی نمیتوان با توسل یا بدون توسل به یک تحلیل عجیب و غریب با آن برخورد کرد و از سوی دیگر یک شرایط ستم جنسیتی وجود دارد مانند اعمال خشونت خانگی توسط مردان که از جنبه تفکر سوسیالیستی به طور کامل به آن پرداخته نشده و بدون یک کاووش گسترده نمی توان با آن برخورد کرد. بنابراین ادامه سوسیالیست و فمینیست بودن احتیاجی مبرم است و البته در آنچه فکر می کنیم و انجام می دهیم آنقدر همگرایی وجود دارد که نسبت به هویت خود به عنوان فمینیسم سوسیالیست اعتماد به نفس داشته باشیم.

 

توضیح:

« این گفتار در رابطه با افکار فمینیسم سوسیالیست برای اولین بار در مجله وین در تاریخ 3 ژوییه 1976  منتشر شد. بعد از دهه ها بحث و گفتگو پیرامون فمینیسم سوسیالیست این مقاله بار دیگر به دلیل اهمیت موضوع در مانتلی رویو تجدید چاپ شده است.»

خانم باربارا اهرینریچ متولد سال 1941، نویسنده معروف آمریکایی، خبرنگار، فمینیست، سوسیالیست و فعال سیاسی می باشد که دکترای خود در رشته بیولوژی سلولی را در سال 1968 از دانشگاه راک فیلر دریافت کرد. اما به جای ادامه حرفه علمی خود به تغییرات اجتماعی علاقمند گردید و فعالیت سیاسی را برگزید. وی پس از نگارش برای روزنامه های مختلف ترجیح داد که به فعالیت طولانی مدت مانند نگارش کتاب ادامه دهد. باربارا دقیقا پس از اتمام کتاب معروف خود (نیکل اند دایمد) که حاصل زندگی وی با طبقه کارگر آمریکاست به سرطان سینه مبتلا گشت. او در مقاله ای به نام (به سرزمین سرطان خوش آمدید) در سال 2001 پیرامون تجربیات خود در رابطه با این بیماری و مشکلات صنعت پزشکی به بحث و گفتگو می پردازد. خانم باربارا در سال 2006 تشکلی غیرانتفاعی برای کارگران یقه سفید جدا از حرفه آنان و موقعیتشان بنیاد نهاد. این تشکل برای همه بیکاران، همه کسانی که با وجود تحصیلات بالا به کارهای پایین تر روی آورده اند و کارگران مضطرب و در کل برای همه کسانی است که به رویای آمریکا باور آوردند و گمان کردند که تحصیلات و اعتبار در اینجا منجر به یک زندگی امن خواهد شد اما اکنون زندگی ایشان توسط نیروهای خارج از کنترل آنان از هم پاشیده شده است.