رکود دستمزد، رشد ناامنی و آینده طبقه کارگر آمریکا (قسمت اول)

منبع:مانتلی رویو

by William K. Tabb

برگردان: الف.آناهیتا

مهمترین قولی که جهت توجیه سیستم سرمایه داری استفاده می شود این است که کودکان شما زندگی بهتری از شما خواهند داشت. معروفترین جمله کندی «یک موج خروشان قادر است همه کشتی را بالا ببرد» به این معناست که هرکسی می تواند از انباشت سرمایه بهره ببرد. این قول و قرارها در شرایطی که موقعیت نسبی کارگران آمریکا کاهش پیدا کرده و طبقه حاکم قادر است سهم بیشتری از عایدی ملی را به خود اختصاص دهد پوچ و میان تهیست.

طرح انباشت و انحصار برای بسیاری از آمریکاییها آشکار شده و این آگاهی در آغاز تاثیرگذاری بر هوشیاری سیاسی می باشد. مردم آمریکا امروز نگرانند که کودکان آنان قادر نخواهند بود از همان استانداردهای معیشتی که آنان برخوردار بودند، بهره مند شوند. آنها واقفند که اکثر فواید پیشرفت به صورت چشمگیری در دسترس ثروتمندان و نه کارگران قرار دارد. آمار و ارقام نیز این مساله را تصدیق می کند. در حالی که در طی یک ربع قرن، از سال 1980 تا 2004، تولید ناخالص ملی برای هر نفر تقریبا دو- سوم رشد داشته اما حقوق متوسط کارگران جهت تطبیق با نرخ تورم کاهش یافته است. در طی سه دهه،از سال 1972 تا 2001، حقوق و دستمزد حتی برای آن عده از  آمریکائیهایی که در وضعیت بهتری از نود درصد دیگر شهروندان آمریکایی قرار دارند فقط یک درصد در سال افزایش پیدا کرده است. عایدی آنهایی که در وضعیتی بهتر از 99.90 درصد نسبت به دیگران قرار دارند در طی همین دوران با رشد 181 درصدی روبرو بوده است (تقریبا عایدی با میانگین1.7 میلیون دلار). عایدی آنهایی که در وضعیتی بهتر از 99.99 درصد از دیگر شهروندان آمریکایی قرار دارند با رشدی برابر با 497 درصد در طی همین سالها مواجه بوده است.(1)

از نقطه نظر اقتصادی مساله ای که اتفاق افتاده این است که پیوند بین سودمندی و دستمزدها شکسته شده است. رشد اقتصادی دیگر به معنای بالا رفتن معاش حقیقی طبقه کارگر به همان اندازه که باروری آنها بالا رفته است، نمی باشد. این مساله در  آخرین مرحله ریاست جمهوری کلینتون آشکار شد؛ زمانی که بین سالهای 1997 تا 2001 ده درصد فوقانی حقوق بگیران آمریکایی 49 درصد رشد را در شکل دستمزد و مواجب دریافت کردند؛ در حقیقت یک درصد بالایی 24 درصد از کل محصول پیشرفت را دریافت کرد درحالی که نیمی از کارگران تحتانی سهمی کمتر از 13 درصد آن را دریافت کردند. این گرایش در طی زمانی طولانی در جریان است. بر پایه محاسبات مختلف و محدودی در طی سالهای 1970 و 1998 سهم عایدی که به 1 دهم درصد طبقه فوقانی تعلق پیدا کرد به رغم هزینه طبقه کارگر چهار برابر گشت. نابرابری در بیشتر نقاط جهان همچنین در حال رشد بود؛ اما آمریکا در میان ثروتمندترین ملل جهان پیشرو بود و برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر که نابرابری تجاری را با مداخله دولت جبران کردند، آمریکا این کار را انجام نداد. برای طبقه کارگر مساله به سادگی تنها ایستایی و رکود دستمزدهای حقیقی و رشد ناامنی نیست بلکه همراه با نوسانات وضعیت بازار کار و لغو هر چه بیشتر مفاد قراردادهای اجتماعی ناامنی بدتر می شود و به تمام جنبه های حیات اجتماعی آنان سرایت می کند.

از آنجا که جهانی سازی سرمایه نیرویی پرقدرت در بازسازی ساختار اقتصاد سیاسی بین المللی دارد، گرایشی بوجود می آورد که نتیجه حاصله از این فرایند ترجیجا بیشتر در ترقی اقتصادی مشاهده شود تا در روابط طبقاتی. اگر ما از طبقه و نیروی کار به عنوان داده های اولیه به جای گرایشات جهانی سازی سرمایه آغاز کنیم و سپس تاثیرات منفی روحی آن بر مردم را در نظر گیریم توجه از ترکیبهایی قطعی به سوی نیاز برای یک کشمکش طبقاتی حرکت می کند.

ما برای درک شرایط کنونی احتیاج داریم تا چگونگی عملکرد احزاب سرمایه داری جهت دستیابی به علایق خودخواهانه خود ، به طور دقیق مد نظر قرار دهیم. و این به رغم هزینه طبقه کارگر است که عمدا قصد دارد باورها، هراسها و ایده آلیسم شهروندی را دستکاری کند.

بازده صنعت مانوفاکتوری با وجود جهانی سازی سرمایه در آمریکا کاهش پیدا نکرده بلکه سریعتر از هر زمان دیگری نسبت به بخشهای دیگر اقتصادی در سالهای اخیر رشد و توسعه یافته است. به کارگیری کارگران در صنعت مانوفاکتوری کاهش یافته و در پایین ترین سطح خود در طی بیش از نیم قرن اخیر قرار دارد. سودآوری کارگران در ساعت، بین سالهای 2001 تا بهار 2006، 24 درصد ترقی داشت بنابراین کارگرهای کمتری جهت سودآوری بیشتر مورد نیاز بود. اما بازده به سرعت گذشته رشد نکرده است. این مساله فقط به دلیل رقابت جهانی بزرگتر نیست بلکه تقاضای جهانی نیز آهسته تر شده است. اگر تقاضا به میزان اوایل دوران بعد از جنگ جهانی دوم افزایش پیدا کرده بود میلیونها کار اضافی برای کارگران آمریکایی در صنعت مانوفاکتوری ایجاد می شد. فعالیت در صنعت مانوفاکتوری مخصوصا برای آنهایی که تحصیلات حداقل دارند از اهمیتی ویژه برخوردار است. دستمزد اشخاصی که دارای تحصیلات کمتر از دبیرستان هستند در دهه هشتاد بیست درصد تنزل پیدا کرد. دستمزد سالانه مردانی که از دبیرستان ترک تحصیل کرده بودند از سال 1979 تا 1992 با کاهش 23 درصدی روبرو شد درحالیکه فارغ التحصیلان از دبیرستان بدون داشتن تحصیلات اضافی کاهشی 17 درصدی را تجربه کردند. کارهای موقت و نیمه وقت در مقیاس بسیار وسیعی توسعه پیدا کرد.

اقتصاد آمریکا مدام در حال ایجاد کردن و ویران کردن مشاغل است. پرسش این است که بیکاران با چه میزان مشکل جهت یافتن شغل جدید روبرو هستند؟ چه مشاغلی قابل دسترس هستند؟ کارفرما حاضر به پرداخت چه دستمزدی است؟ شرایط کاری چگونه است؟ مزایای شغلی؛البته اگر چنین مزایایی ارایه شود، چه هستند؟ فشاری که کارگران اخراجی تحمل می کنند زمانی که به صورت غیر ارادی از فعالیت کاری خود جدا می شوند به چه میزان است؟ مدت زمان بیکاری چقدر خواهد بود؟ آنان چه شغلی از دست دادند و چه شغلی به دست می آورند و با چه دستمزد و مزایای کاری؟ هر سه ماه هفت درصد از همه مشاغل از بین رفته و در مقابل به سختی به همین میزان کار ایجاد شده است. یک چهارم همه مشاغل در مدت یک سال ناپدید می شوند. ارقام اداره کار به ما نشان می دهد که افراد بین سن 45 تا 54 در سال 1983 به طور متوسط شغلشان را برای دوازده سال و هشت ماه حفظ کرده اند اما این میزان در سال 2004 تنها نه سال و هفت ماه می باشد. اکنون وضعیت شغلی کارگران یقه سفید نیز همانند وضعیت شغلی کارگران یقه آبی در شرایط ناامن تری قرار دارد.

اخراج در حیطه شرکتهای بزرگ که دستمزد و مزایای کاری بهتر ارایه می کردند، صورت گرفته است. البته شرایط در دهه هشتاد عالی نبود. در طی این دهه سیزده درصد از آمریکاییها بین سن چهل و پنجاه سال حداقل یک سال را در فقر سپری کرده اند، اما این میزان در دهه نود به سی و شش درصد افزایش یافت. تحرک و پویایی نیز کاهش یافته است. مطابق تحقیقات حفظ شده فدرال اگر والدین شما ثروتمند هستند شانس پولدار شدن شما به اندازه این می باشد که اگر والدین شما قدبلند هستند شما هم قدبلند خواهید شد. برای مثال تحرک و پویایی اجتماعی در آمریکا همانند آلمان نیست.

هزینه واقعی از دست دادن شغل نباید مانند بسیاری از اقتصاددانان فقط در حد از دست دادن پول و به صورت محدود برآورد شود. برای بسیاری از افرادی که شغل خود را از دست می دهند این مساله یک نقش حلزونی بازی می کند به این معنا که از دست دادن فعالیت کاری نه تنها ناامنی مالی بلکه بی قدرتی، نا امیدی، افسردگی، بی خوابی، سردرد، دردهای مزمن معده و فرسودگی را موجب می شود که صدماتی دیرپا دارند. بسیاری حتی بعد از دستیابی به شغل جدید در ارتباط با کارفرما و یا مواجه شدن با مطالبات کاری مشکل دارند. خسارتهای از دست دادن کار، حتی تهدید از دست دادن آن همراه با نگرانیها درباره چگونگی ادامه زندگی زمانی که آنان دیگر قادر به کار نیستند یا اگر به بیماری وخیمی دچار هستند و نگرانی پیرامون چگونگی پرداخت هزینه پزشک و بستری شدن در بیمارستان به تولید یک دلواپسی دست می زند که در حیات طبقه کارگر نفوذ می کند. همانطور که شرایط اقتصادی ناامنی عظیمتری را تولید می کند، فرار از واقعیت و یا انزوای سیاسی نیز به دنبال آن رشد می کند؛ رشد اعتیاد به قماربازی یک نمونه است. آمریکاییها با شروع دهه اول قرن بیست و یکم هزینه بیشتری از پارک اتومبیل، بازیهای ویدیویی، تماشای ورزش و بلیط سینما صرف قماربازی که بدترین میل ناامیدی برای به خطر انداختن همه چیز است، کردند. داده ها از اواخر دهه نود نشان می دهد که خانواده ها با عایدی زیر ده هزار دلار در سال سه برابر بیشتر از خانواده ها با عایدی زیر پنجاه هزار دلار صرف خرید بلیط بخت آزمایی کرده اند.

بین واقعیتهای اقتصادی سخت، راههای فرار از واقعیت و تفسیر ایدیولوژیک بیشترین افراد طبقه کارگر یک گسست مهم روحی روانی قرار دارد. به طوریکه آنان در چنین شرایطی سعی می کنند میل به ارزش داشتن و سرحال بودن خود را حفظ کنند. مغروض بودن به کارت اعتباری بسیاری از کارگران را به دام می اندازد. یک و شش میلیون نفر در سال 2004 اعلام ورشکستگی کردند، این میزان دو برابر دهه قبل است. نیمی از آنان بعد از یک هزینه درمانی عمده اعلام ورشکستگی کردند. طلاق و از دست دادن کار از دیگر دلایل بارز آن می باشد.

به طورکلی سیر زندگی برای طبقه کارگر ناامن تر شده است. سهم سرمایه از عایدی همه شرکتها در بالاترین حد خود و اعطای پاداش به کارکنان در پایین ترین حد خود در عرض بیست و پنج سال گذشته است. علاوه بر این، سرمایه بیش از هر زمانی متمرکزتر شده است. سهم مدیران عالی شرکتها، هم در کل دستمزد و هم سهم سود شرکتها به طور بسیار برجسته ای افزایش پیدا کرده است. در اوسط دهه نود، پنج درصد سود شرکت به مدیران عالی پرداخت می شد. این میزان در سال 2003 به ده درصد همه سود شرکت افزایش یافت.(2) در مقابل درصد سهم قابل دسترس نیروی کار کاهش یافت. شرکتهای فوقانی وال استریت در طی فصول تعطیلات به کارکنان خود سی و شش تا چهل و چهار بیلیون دلار اعطا کردند. سهم عظیمی از این میزان به کارفرمایان و مدیران ارشد که وضعیت استخدام را برای کارگران آمریکایی بازسازی می کنند و از کارگران به زور حق امتیاز می گیرند تا آنها قادر باشند برای پرداخت قرضهایشان وام بگیرند، اعطا شد. اندرو سام از مرکز تحقیقات بازار نیروی کار دانشگاه نورت وسترن اشاره می کند که عایدی حقیقی نود و سه میلیون کارگر آمریکایی، همه تولید کنندگان و کارگران غیر وابسته به عرصه نظارت و بررسی بر اساس تعریف دولت از سال 2000 تا 2006 کمتر از نصف پرداخت اضافی اعطا شده ای است که از سوی شرکتهای فوقانی وال استریت فقط در طی یکسال پرداخت شده است.(3)

اینها نشاندهنده شرایط پیشرفت آشفته و نگران کننده برای اکثر آمریکاییهاست، اما آیا فردگرایی پرقدرت و چسبیده به روان مردم مورد تزلزل قرار گرفته است؟

صدها نظرسنجی عمومی ملی تایید می کند که آمریکاییها در رابطه با شانسهای زندگی خود و کودکانشان خوش بین هستند. اگرچه آنها به مصاحبه گران اعلام می دارند که مردم مثل آنها در فقر زندگی می کنند اما نسبت به شرح منفی از شرایط زندگی خود ابراز بی میلی می نمایند. در حالی که آنها می گویند که تحصیلات و کار سخت قادر است به مردم جهت اصلاح شرایط وخیم زندگیشان یاری رساند، اما همچنان از تهیه مواد اولیه از منابع خارجی، بسته شدن کارخانجات، جایگزینی کارهای نیمه وقت و مشروط با کارهای دایم، عدم فرصتهای کسب حرفه های شغلی و ترس از این مورد که اگر شغل خود را از دست بدهند فقط قادرند کاری دیگر با دستمزد و نبود مزایای کاری دریافت کنند، ابراز نگرانی می کنند.(4)

 مردم آمریکا خسته اند از این که درآمد آنان با بالارفتن مخارج معیشتی بالا نمی رود و تحت فشار قرار دارند. آنها نسبت به حرص و ناصادقی شرکتها معترضند و از دولت می خواهند تا این شرکتها به خصوص شرکتهای داروسازی و نفتی را در رابطه با مسئولیتشان احضار کنند. اما میزان زیادی از آنان نسبت به سیستم حالتی تخاصمی ندارند. آنان عقیده خود در رابطه با رویای آمریکا را عنوان می کنند و اعتقاد دارند که هر فردی قادر است بر موانع چیره شود. اکثریت آنان به افراد ثروتمند و مشهور غبطه می خورند.

داستانهای هوراتیو الگر* در بین آمریکاییها ادامه دارد و در حال تشدید شدن است. بر اساس تحقیقات رفتاری سال 2002  نزدیک به دو- سوم آمریکاییها باور دارند که موفقیت به نیروهای قابل کنترل شخص بستگی دارد. این میزان دو برابر درصد افرادیست که در حال حاضر در کشور آلمان و یا ایتالیا پاسخی همانند در رابطه با تحقیقات مزبور می دهند و سه برابر آن در ترکیه و هند است. بر اساس آمار دیگری از سال 2002 توسط شرکت ارنست و یانک که بعد از سقوط اقتصاد اینترنتی و حمله یازده سپتامبر صورت گرفته هشتاد و یک درصد فکر می کردند که از والدین خود ثروتمندتر خواهند شد. درحالیکه مطالعات دیگر نشان می دهد که سهم بالایی انتظار دارند که میلیونر شوند. یک آرای عمومی در سال 2000 تشخیص داد که یک چهارم نوجوانان در آمریکا باور دارند که آنها در سن چهل سالگی میلیونر خواهند شد.(5) در همان زمان صد و پنجاه هزار میلیونر در آمریکا وجود داشت که اگر این نوجوانان در رابطه با آینده خود باور درستی داشته باشند میزان میلیونرهای آمریکا به نه و نیم میلیون نفر افزایش خواهد یافت. آنهایی که فکر می کنند چون آمریکا جامعه فرصتهاست پس ثروتمند خواهند شد می توانند به سیاستمدارانی همچون جرج دبلیو بوش و رونالد ریگان که عقاید آنها را می پرورانند در حالیکه جیب آنها را می زنند، جذب شوند. (ادامه دارد)

 

* هوراتیو الگر ( 1899-1832) یک نویسنده آمریکایی متعلق به قرن نوزدهم است که تقریبا صد و سی و پنج داستان نوشت. بسیاری از کارهایش در رابطه با این موضوع می باشد که ژنده پوشان نیز با کار سخت، رشادت و عزم راسخ قادرند به رویای آمریکا یعنی ثروت و موفقیت دست یابند. اگر چه داستانهای وی امروزه به ندرت خوانده می شوند اما هنوز نقش قابل توجه ای در تاریخ فرهنگی و ایده آل های اجتماعی آمریکا بازی می کنند.

 

1. Ian Dew-Becker and Robert Gordon, “Where Did the Productivity Growth Go?” National Bureau of Economic Research, Working Paper 11842, December 2005.

2. Lawrence Mishel, Jared Bernstein, and Sylvia Allegretto, The State of Working America, 2006-2007 (Ithaca: Cornell University Press, 2007).

3. Andrew Sum, unpublished essay.

4. Robert McIntyre, “Transparent Dishonesty,” The American Prospect Online, August 30, 2006

5. JA Interprise Poll, “American Dream 2000” (2001)