رکود دستمزد، رشد ناامنی و آینده طبقه کارگر آمریکا (قسمت آخر)

منبع:مانتلی رویو

By William K. Tabb

برگردان: الف.آناهیتا

جمهوریخواهان به فردگرایی بعنوان طرز فکری که بین آمریکاییها و همچنین طبقه کارگر و مزدبگیران آمریکایی با درآمد پایین جذابیت دارد، امید بسته اند.

سه چهارم از جمهوریخواهان فقیر که بیش از ده درصد از رای دهندگان را تشکیل می دهند بر این باورند که انسان قادر است با زحمت زیاد و شخصیت خوب به موفقیت دست یابد. بررسی انتخابات 2004 نشان می دهد که سطح بالای درآمد افراد با انتخاب جرج بوش برای ریاست جمهوری رابطه ای مستقیم داشته است.

این انتخابات همچنین نشان می دهد که خانواده های با درآمد  کمتر از پنجاه هزار دلار عموما به کری رای دادند. اما این مساله برای سفیدپوستان آمریکایی با درآمد بین سی تا پنجاه هزار دلار که پیش از این از دموکراتها طرفداری می کردند، متفاوت است. اگرچه بسیاری افراد در این گروه از تبلیغات فرهنگی و سیاستهای محافظه کارانه جمهوریخواهان دفاع می کردند. اما مساله مهمتر این است که  همین افراد  بیشترین ضربه را از وضع ناهنجار اقتصادی متحمل شدند. باید متذکر شد که مخالفت همین گروه با دولت باعث شد که دموکراتها در سالهای کارتر قدرت سیاسی را به دست آورند. در همین رابطه جان کری به جای این که با ارایه برنامه و امکانات اساسی به وضعیت معیشتی این گروه کمک کند، مساله اصلی برنامه های اقتصادی خود را ایجاد تعادل بین درآمدها و هزینه های دولت در بودجه سالانه انتخاب کرد.

اینکه ملتی از یکسو سیستم سرمایه داری را به عنوان اصلی ترین عامل ناعدالتی در جامعه ببیند. اما از دیگرسو این سیستم را بپذیرد و گمان کند که قادر است بر نابرابریها در همین سیستم فایق آید حقیقت دشواری برای مارکسیستها و  همه آنانی که خواستار تغییرات ریشه ای هستند، به شمار می آید.  منتقدان سیستم سرمایه داری در این باور که رهبران احزاب سیاسی در بندگی برگزیدگان اقتصاد سرمایه داری هستند، تنها نیستند. اما چپ یک مشکل جدی برای گره گشایی دارد. چرا طبقه کارگر از انجام وظیفه تاریخی خود اجتناب می ورزد و در مقابل راه حل را در فردگرایی و یا فرار از واقعیتها، جستجو می کند؟

در حالی که بخش مترقی طبقه متوسط و برخی از طبقه کارگر خواستار مبارزه برای تغییرات اساسی هستند، اما بیشتر کارگران اینگونه نیستند. آنان به سادگی سیاستهایی که قدرتهای ارتجاعی جهت جلب حمایت نامزد انتخاباتی خود عنوان می کنند و منافع طبقه کارگر را هدف قرار داده، می پذیرند. چطور می تواند اینگونه باشد؟

اگر مسایل اجتماعی و فرهنگی را به عنوان نکته ای برجسته از مسایل اقتصادی مجزا ببینیم اشتباه بزرگی مرتکب شده ایم.  ارزشهای سنتی میان آنانی که بهتر زندگی می کنند، کمتر از دیگران گریبانگیر مساله طلاق هستند و شانس به دانشگاه رفتن و موفقیت فرزندانشان بالاتر می باشد جذابیت کمتری دارد.

 پدیده مادران تنها، کورتاژ و اعمال خشونتهای لفظی و فیزیکی بیشتر در میان افراد با درآمد کمتر رواج دارد. آنان به همین نسبت بیشتر از دیگران در یک دنیای ناامن خصوصی و ناهنجار اجتماعی زندگی می کنند. بسیاری از آنان از جنبه روانشناسی خواهان فراراز چنین زندگی هستند. در چنین شرایطی  به ارزشهای خیالی و رهنمونهای مطلق گرایانه از قبیل آمرزش گناه روی می آورند. آنان آرزو می کنند که از نو متولد شوند و در زندگی دوم از حمایت و قدرت کافی برخوردار گردند.

کلیسا در شرایط وخیم اقتصادی و محرومیت، قلبی در دنیایی بی قلب عرضه می کند. مطمئنا مذاهب بنیادگرا به محرومان و خانواده های کارگری که روزی از یک دستمزد نسبی برخوردار بودند و در اجتماعی پایدار همراه با فرهنگ قوی کارگری زندگی می کردند، خدمت می کند. آنانی که مغرورانه ادعا می کنند طلاق، تبهکاری، فقر و والدین تنها در ایالتهایی که بیشتر به جمهوریخواهان رای می دهند افزونتر است باید از خود بپرسند چرا؟

آیا امنیت اقتصادی بیشتر می تواند نقش مهمی در این امر بازی کند؟ به عنوان مثال آنانی که در ایالت ماساچوست زندگی می کنند از یکسو درآمدی بالایی دارند، زندگی را در جایی امن تر سپری می کنند. از سوی دیگر ازدواج همجنس گرایان  راحتتر پذیرفته می شود. آیا علت این پذیرش می تواند این باشد که زندگی خانوادگیشان کمتر مورد تهدید است؛ زیرا امنیت اقتصادی بیشتری دارند؟ اصولا فقدان امنیت و هراس از ورشکستگی در آینده به چه میزان در مسایل فرهنگی حساسیت ایجاد می کند؟

 عقاید بنیادگرایی مذهبی سابقا در مناطق فقیر، بخشهای کشاورزی  متمرکز بود که  که دارای آب و هوای متغییر و طبیعت خشن با تندباد، خشکسالی، بلا و دیگر حوادث غیرقابل کنترل هستند.

ناامنی در ناحیه هایی که سابقا به کارگران دستمزد بهتری پرداخت می شد همراه با افت شدید استخدام در کارخانه ها و کاهش اتحادیه ها ، گسترش پیدا کرده است. تقابل با محرومیت نسبی و ساده  زندگی کردن در شرایط ورشکستگی اجتماعی و علامتهای آشفتگی، نشان از یک فرهنگ مضطرب دارد. در چنین شرایطی یک ناجی و پذیرش یک سند بی خطا نشات گرفته از لیبرالیسم انجیلی جذابیت بیشتری پیدا می کند.

حقایق تلخ زندگی سرشار از درد برای بسیاری به سوی پذیرش یک خیال نشات گرفته از ارزشهای اخلاقی مطلق گرایانه سوق می یابد. در این صورت قول و قرارهای پیروزی در صورت اتحاد بر اساس منافع و حقوق شهروندی را رد می کنند.

طبقه نیز یک وجه مهم در آزمودن دسته بندیهای حزب دموکرات که دو حوزه انتخاباتی بزرگ یعنی سفیدپوستان لیبرال با تحصیلات بالا، موقعیت خوب و افراد با تحصیلات پایین تر و اقلیت قابل توجه ای از کارگران با درآمد کم دارد به حساب می آید. حق انتخاب و مسایل زیست محیطی موضوعات مهم برای گروه اول است که حیاتی ترین مساله برای آنانی که بقای اقتصادی برایشان حرف اول را می زند، نمی باشد. علاوه بر این، بنگاههایی که حزب دموکرات به آنها برای سرمایه داری وابسته می باشد به حمایت از تجارت آزاد و سیاستهای نولیبرالیسم محتاجند. همه اینها به یک سوال هدایت می شود: در چه شرایطی یک جنبش مترقی گسترده که قادر باشد مسیر کشور را عوض کند، ظاهر می شود؟

دوران پوپولیست(1)، توافق جدید(2) و جامعه عالی(3) می بایست در مفهوم مادی خود توضیح داده شوند. این مساله می بایست در شکل مادی خود توضیح داده شود که چرا آنها به آن میزان که در توانشان بود انجام دادند.

هنگامی که حقوق کشاورزان توسط وال استریت و راه آهن ضایع می شد، مقاومت علیه آنان شکل گرفت و سیاستهای رادیکال دنبال گردید. در دهه سی، مردم عادی آمریکا در جنب و جوش بودند، اتحادیه ها سازماندهی شدند و فساد صاحبان و رهبران شرکتها به طور وسیعی شناسایی شد. عطش مجازات کردن جنایتکاران و صاحبان ثروتهای هنگفت و جلوگیری از کساد اقتصادی دیگر احزاب طبقه حاکم را به حمایت از اصلاح و تدوین قوانین مدنی که سرمایه داری را از فنای خود نجات دهد و اجبارا مردم عادی را کمک کند، سوق داد. هژمونی اتحاد نیروی کار روشنفکر، کشور را به سوی چپ حرکت داد. نوسازی سرمایه داری آمریکا در دهه شصت تغییرات پیرامون ارتباطات کهنه مربوط به جیم کرو (4) را سرعت بخشید. مکانیزه کردن صنعت کشاورزی به لزوم نیروی کار کلان سیاه پوستان در زراعت، پایان داد.

اصلاح شرایط آب و هوایی و مسافرتهای هوایی راه جنوب را به روی اقتصاد ملی باز کرد. تغییر شرایط مادی فعالیت عملی در شکل جنبش حقوق مدنی که خواستار برابری حقوقی بنیانی برای سیاه پوستان آمریکایی بود را سرعت بخشید. این مساله به طور ناخواسته ای پیوستگی سیاستمداران نژاد پرست جنوبی با مسایل سیاسی و علایق شرکتهای شمالی و نیروی کار که اکنون ائتلاف توافق جدید را تشکیل داده بودند را بی مصرف نمود. اینچنین بود که با فشار جنبشهای قوی اجتماعی اول کندی محتاط و سپس جانسون به عنوان یک مدعی دیگر در راستای حفظ پایداری کشور و حمایت از پایگاه دموکراتها در شمال به نمایش درآمدند. اما نژاد پرستی و مشکلات منطقه ای با وجود فعالیت میلیونها، نیرومند باقی ماند.

نامزد موفق دموکراتها برای ریاست جمهوری از اوایل دهه شصت اهل جنوب بوده است. جمهوریخواهان از استراتژی جنوبی نیکسون تا محروم کردن سیاه پوستان از حق رای ( مخصوصا در ایالت فلوریدا در انتخابات ریاست جمهوری سال 2000 و ایالت اوهایو در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004  که برای مثال تقریبا یک میلیون رای سیاه پوستان در سال 2000 شمرده نشد و در واقع به حساب نیامد) توانستند با اعمال نفوذ به میزان زیادی سیاست آمریکا را به طرف راست بچرخانند. هراس راه انداختن نسبت به سیاه پوستان، کمونیسم و  تروریسم آنهم بصورت مکرر محرک این عمل بوده است.

امروز بزرگترین شرکتها که از دموکراتها از زمان توافق جدید (2) تا سراسر جامعه عالی (3) حمایت کردند به شرکتهای چند ملیتی تبدیل شده اند. در نتیجه مواضع آنها پیرامون ماموریت دولت و نیروی کار آمریکا تغییر کرده است. آنها در جستجوی رهایی از سرمایه داری در داخل کشور و سرمایه داری مجدد در خارج از کشور هستند و دولتها را در همه جا جهت پذیرفتن سیاستهای نولیبرالیستی تحت فشار قرار می دهند. این ترکیب عینی ازعلایق سرمایه های بزرگ در مرحله جدید توسعه سیستم سرمایه داری و استفاده از جذابیت نژاد پرستی، شونیسم ملی و بنیادگرایی مذهبی ما را به جایی کشید که بودیم تا اینکه اتحاد بوش بیش از حد گسترده شد و یک واکنش تصاعدی از هراس جنبش مترقی را برافروخت.

پذیرش و تشویق جهانی سازی سرمایه و عدم دفاع از منافع طبقه کارگر از سوی دولت کلینتن و اقتصاد پیشرفته الگور و کری کاملا مشخص و مبرهن است.

استن گرین بری، ناظر انتخاباتی حزب دموکرات بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 اعلام کرد که کری پیروز می شد، اما کوتاهی وی در تغییر موضع از مساله عراق به موضوعات اقتصادی شکست وی را تضمین کرد. قابل توجه است که سفیدپوستان روستایی که پیروزی بوش را قطعی دیدند منتظر یک بحث پیرامون مسایل اقتصادی بودند. وقتی  چنین بحثی انجام نگرفت، آنها کنار نشستند. این گروه که یک پنجم هیات انتخاب کنندگان را تشکیل می دادند نگران وضعیت بهداشت، کار و بازنشستگی بودند. آنها شدیدا به دلیل وضعیت اقتصادی ناگوار مورد ضربه قرار گرفته بودند. گرین بری ادامه می دهد که آنها انتخاباتی در رابطه با زندگیشان و نه امنیت ملی جستجو می کردند و چنین چیزی دریافت نکردند. اگر آنها آنچه که انتظارش را داشتند دریافت می کردند کری رییس جمهور می شد.

افتراق اساسی میان آنچه برای آمرییکاییها مهم است و آنچه سیاستمداران در بندگی طبقه مرفه به عنوان مسایل مهم در نظر دارند، پیوسته پا برجاست. برای نمایندگان سیاسی چپ نیز فضای چنین گفتگویی وجود دارد.

 

توضیحات

1- دوران پوپولیست- کشاورزان آمریکایی بین سالهای 1900-1880 با تشکیل یک حزب سوم به نام حزب مردم و یا حزب پوپولیست علیه قدرت بیش از اندازه شرکتهای بزرگ به پاخاستند. آنها که شاهد قیمت پرداختی بسیار پایین محصولات و وامهای هنگفت خود بودند به قدرت بانکها، راه آهنها، مالکان زمین و آنانی که منافعی در تضاد با آنان داشتند، تاختند. گفته می شود که بعضی از اعضای سفید پوست این حزب پیشنهاد یک اتحاد با کشاورزان سیاه پوست که مشکلی مشابه با آنان را داشتند، دادند. اما احساسات ناسیونالیستی و حتی وجود سفید پوستان نژاد پرست این مساله را با شکست روبرو ساخت.

2-توافق جدید- سیاستها و پیشنهاداتی که از طرف فرانکلین روزولت به منظور اصلاح شرایط اقتصادی و اجتماعی طی دهه سی پیشنهاد شد.

3- جامعه عالی- متشکل از برنامه های بود که توسط لیندون بی جانسون، رییس جمهور آمریکا پیشنهاد شد. دو هدف اصلی اصلاحات جامعه عالی کاهش فقر و برقراری عدالت نژادی بود.

4- جیم کرو- قوانین محلی و ایالتی بودند که تبعیض نژادی را اعمال می کردند. این قوانین عموما درایالتهای جنوبی و مرزی آمریکا در سالهای 1876-1965 به تصویب رسیدند. بر طبق این قانون سیاه پوستان موقعیتی برابر اما جدا از سفید پوستان آمریکایی داشتند. این قوانین از کدهای سیاه پوستان که آنهم حقوق شهروندی و آزادی سیاه پوستان آمریکایی را پایمال می کرد، جدا بود، اگرچه از همدیگر الهام می گرفتند. بر طبق قوانین جیم کرو تبعیض علیه سیاه پوستان در محلهای عمومی مثل مدارس، سیستم ترابری و رستورانها و ...اعمال می شد. این قوانین با تصویب قانون شهروندی سال 1964 و حق رای سال 1965 کنار گذاشته شد.