جهان در آیینه مرور
لیلا جدیدی
در این شماره می خوانید:
- بساط تجارت انتخابات، اینبار در زیمبابوه
- دستاوردها و شکستهای بوش در سفر به اروپا (ناتو، افغانستان و موشکهای دفاعی)
بساط تجارت انتخابات، این بار در زیمبابوه
در اواخر ماه مارس (فروردین) سال جاری، بساط تجارت انتخابات این بار در کشور زيمبابوه گسترده شد. تجار سیاسی، متاع خود را با آگهیهای تبلیغاتی سراسر کذب در برابر جویندگان سعادت گذاشتند و تلاش کردند تا آنجا که می توانند بر سر خریداران کلاه گشادتری بگذارند. آخر سر نیز آنها در این داد و ستد، در برابر دید مردم بر سر تقسیم منافع به جان هم افتادند.
رابرت موگابه، رییس جمهور 84 ساله زیمبابوه که از سال 1980 مسند قدرت را رها نکرده، نتایج انتخابات پارلمانی که همزمان با انتخابات ریاست جمهوری صورت گرفت را به رسمیت نشناخت و علت شکست خود را تقلب متصدیان صندوقهای رای اعلام کرد. او سپس به بازداشت این کارمندان اقدام نمود. بر اساس ارزیابیهای به دست آمده، "مورگان تزوانگیرای" و حزب "جنبش برای تغییرات دمکراتیک" که حزب اصلی مخالف دولت و متحدان آن است، موفق به تصاحب رای بیشتری شده و بیش از نیمی از دویست و ده کرسی پارلمان زيمبابوه را به دست آورده اند.
موگابه، مانند همه دیکتاتورها حاضر نشد نشانی علل شکست خود را از درون جامعه و نارضایتهای مردم بگیرد و در این نقطه بر شکست خود تامل کند. در عوض، سربازان او llvnl vh به اتهام "رای درست ندادن" مورد ضرب و شتم قرار دادند. عده ای نزدیک به 200 نفر که دسته های اوباش را رهبری می کنند و از بین جوانان بیکار دستچین شده اند، با همین استدلال به جان مردم انداخته شدند.
موگابه هر گاه که قدرت او به خطر افتاده، این روش را پیش گرفته است. در سال 2002 نیز اقدامات مشابهی را پیشه کرد و در سال 2005 با عملیاتی بنام "پاکسازی"، هفتصد هزار نفر از جمعیت 15 میلیونی این کشور را آواره کرد. با این اقدامات او تلاش می کرد اپوزیسیونی که از میان طبقه کارگر و زحمتکش برخواسته بود را سرکوب کرده و آنرا از صفحه سیاست این کشور حذف کند. با این حال، او در تمام این مراحل با شعارهای "ضد امپریالیستی" و "ضد استعماری" با هدف جلب حمایت مردمی، تلاش در فریب مردم می کرد. در جریان انتخابات اخیر او اعلام کرد: "زمین مال ماست و نباید در دست سفیدها باشد."
موگابه در حالی خود را رهایی بخش زیمبابوه معرفی می کند که در سال 1980 با حمایت دولت انگلیس و ایالات متحده آمریکا که تشخیص داده بودند او می تواند بهترین امید و ابزار برای سرکوب کارگران و روستاییان باشد، قدرت را تصاحب کرد.
موگابه و اتحاد ملی آفریقا ((ZANU خود را مائوییست و طرفدار چین خطاب می کردند. با توجه به این، تا آنجا که به آمریکا و دیگر ابر قدرتهای غرب بر می گشت، همینکه او از اتحاد جماهیر شوروی فاصله می گرفت، کم خطر بود. واشنگتن و لندن به خواست خود رسیده بودند. دولت زیمبابوه دولتی طرفدار اتحاد جماهیر شوروی نبود و از طرفی منافع سرمایه داران امپریالیستی را حفظ می کرد. او در حالی از "انقلاب" صحبت می کرد که رژیم سرکوبگر اش هیچگونه تغییر بنیادی را ایجاد نکرده بود. در واقع شعارهای ضد امپریالیستی موگابه بیشتر مصرف داخلی برای سرکوب داخلی و اپوزیسیون رژیم او داشت.
نا برابری و بی عدالتی در زیمبابوه با روی کار آمدن موگابه وسعت بیشتری گرفت. یک لایه ثروتمند تازه در دستگاه حکومتی او رشد کرد و در حالیکه این قشر از تمام منابع زندگی مانند بهداشت و درمان و آموزش خصوصی برای فرزندان خود برخوردار بود، بقیه مردم در رنج و ستم طبقاتی بسر می بردند. او با تهدید اصلاحات ارضی همواره ابزاری در دست داشت تا بتواند حامیانی برای خود دست و پا کند.
به هر رو، تا زمانی که اتحاد جماهیر شوری وجود داشت، رژیم او بخش مهمی از استراتژی جنگ سرد در آفریقا بود. موگابه از پشتیبانی وام دهندگان و اعانه پردازان بریتانیایی برخوردار بود تا بدینوسیله رژیم او، سنگر سرمایه داری در جنوب آفریقا باشد. در حالیکه رژیمهای دیگر در آفریقا تحت فشارهای اقتصادی بودند، حکومت او توانست به لطف شرایط جهانی، برخی از خدمات اجتماعی را در اختیار مردم قرار دهد.
عمر مانورهای او با متلاشی شدن اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991به سر آمد. رییس جمهور زیمبابوه در واکنش به شرایط پیش آمده، کشور خود را در اختیار برنامه های صندوق بین المللی پول (IMF) گذاشت. برنامه های تنظیم ساختاری این نهاد، به طور مستقیم سطح زیست و معیشت کارگران و زحمتکشان را مورد تهاجم قرار داد، آموزش و پرورش نسبی که مردم از آن برخوردار بودند، از میان رفت. مردم روستاها به فقر بیشتری دچار شدند و این درحالی بود که کشاورزان تجاری وامهای کلانی دریافت کردند. تا این که در سال 1999 دو سوم مردم با روزی 2 دلار زندگی خود را سر می کردند و در همین حال موگابه همچنان مشغول سر دادن شعارهای "سوسیالیسم اصولی" و "کاپیتالیسم بومی" بود.
سرانجام در سال 1997، به خاطر فشارهای اقتصادی که از جانب برنامه های تنظیم ساختاری صندوق بین المللی پول بر مردم تحمیل شده بود، اعتصابی گسترده از جانب آنان روی داد. این اولین اعتصاب عمومی مردم زیمبابوه در نیم قرن اخیر بود.
بالا رفتن قیمتها و مالیاتها، بیکاری و سقوط استانداردهای زندگی، کارگران را به طور جدی در برابر دولت قرار داد. از این رو، کنفدراسیون اتحادیه های کارگری (ZCTU) اقدام به تاسیس حزب جدیدی به نام "جنبش برای تغییرات دمکراتیک" (MDC) کرد که زیر نظر یکی از رهبران سابق خود بنام "تزوانگیرای" هدایت می شد.
اما این دو جریان نه تنها به سیاستهای IMF اعتراض نداشتند بلکه، خواستار آن شدند که این نهاد برنامه های خود را به صورت قاطع تری پیش ببرد. در همین زمان موگابه که منافع حزب خود را در تضاد با IMF دید، به اعتراض در آمد. او تا زمانی که صندوق بین المللی پول فقط به مردم یورش می برد، با آن همکاری می کرد ولی هنگامی که دامنه اقدامات این نهاد سرمایه داری بین المللی به خود او رسید و باعث شد نتواند طرفدارانش را حمایت کند و به ارتش پاداش دهد، به مخالفت با آن برخاست. همزمان، آمریکا و انگلیس هم هر چه بیشتر به مخالفت با رژیم موگابه روی آوردند و به تحریم و اعمال فشار بر آن پرداختند.
در سال 2001 طرح "تجدید حیات دمکراسی و اقتصاد زیمبابوه" در آمریکا به تصویب رسید و طی آن، این کشور از تجارت جهانی بیرون رانده شد. این اقدام به گرسنگی مردم و جاه و جلال تعدادی معدودی انجامید.
لندن و واشنگتن به MDC پول می دادند و از آن پشتیبانی می کردند و "تزوانگیرای" در عوض به آنها اطمینان می بخشید که "به خصوصی سازی و اتحاد تجاری" رونق می بخشد.
MDC هیچ منافعی برای توده های مردم زحمتکش ندارد و به جز رنج و فقر بیشتر برای آنها حاصلی نخواهد داشت. با این حال به علت آنکه اعتراضات به دولت موگابه رشد یافته است، در این انتخابات رای بیشتری را به دست آورد. حزب "جنبش برای تغییرات دمکراتیک" برنامه ای برای متشکل کردن اعتراضات مردمی علیه موگابه ندارد زیرا در این صورت موقعیت و منافع خود و زندگی مرفه افرادش را با افزایش قدرت زحمتکشان از دست می دهد. جالب توجه است که این حزب در صدد کنار آمدن با برخی از باندهای وابسته به حزب موگابه که از او ناراضی هستند، است.
علاوه بر شرایط اقتصادی و نا هنجاری که در دو دهه اخیر ایجاد شده است این کشور دارای بالاترین درصد بیماران مبتلا به ایدز نیز می باشد. این شرایط حداکثر طول عمر برای زنان در این کشور را به 34 سال و برای مردان به 37 سال رسانده است.
تورم و تحریم اقتصادی، زیمبابوه را در سرازیری سقوط قرار داده است. میلیونها نفر به علت عدم دسترسی به مواد غذایی یا بهداشت و درمان این کشور را ترک کرده و به کشورهای همسایه پناه می برند.
در این گوشه جهان سوال این نیست که چه کسی برنده و یا بازنده در انتخاباتی می شود که طبقه زحمتکش در آن نقشی ندارد. 28 سال حکومت موگابه در زیمبابوه و دیگر جنبشهای بورژوا - ملی در آفریقا سندی است بر درستی تئوری انقلاب مداوم تروتسکی که بر این امر دلالت دارد که بورژوازی ملی در کشورهای ستمگر نمی تواند از سلطه قدرتهای امپریالیستی، کمپانیهای فراملیتی و بانکهای بزرگ استقلال واقعی داشته باشد. بورژوازی ملی در آفریقا صحبت از استقلال ملی می کند تا حقوق خود را برای سرکوب مردم حفظ کند.
به همان دلیل که فقر و عقب ماندگی در آفریقا ریشه در سیستم اقتصادی و در اعماق اقتصاد سرمایه داری جهانی دارد، تنها با باز سازی سیستم اقتصادی جهان به نفع نیازهای مردم جهان، رهایی از این شرایط وخیم ممکن می شود. این امر با مبارزه مردم زحمتکش جهان برای به دست آوردن دمکراسی و سوسیالیسم ارتباط می یابد.
علت حمایت آمریکا و انگلیس از نتیجه انتخابات، پیاده کردن طرح انتقال قدرت به رژیم تازه است که به سرمایه گذاریهای ترانس - ناسیونال فرصت خواهد داد از منابع زیمبابوه سود جسته و طبقه زحمتکشی که تحصیل کرده و زبان انگلیسی را خوب می داند، به بهره کشی بکشد.
می بینیم که با وجود شوکهای اقتصادی و نظامی که انگلیس و آمریکا در حال حاضر بویژه به خاطر جنگ در عراق با آن روبرو هستند، نه تنها دست از جهان گشایی نکشیده اند بلکه، در حفاظت از منافع خود مصمم تر شده اند.
بحرانهای که رژیم زیمبابوه با آن روبرو است تنها شق قوی تری از آنچه که بر دیگر رژیمهای این منطقه می گذرد، می باشد.
دستاوردها و شکستهای بوش در سفر به اروپا (ناتو، افغانستان و موشکهای دفاعی)
اوایل ماه آوریل (نیمه فروردین) سال جاری، جورج بوش، رییس جمهور آمریکا، درست پیش از پرواز به اروپا طی یک کنفرانس مطبوعاتی دستوراتی داد که در غیابش باید انجام می شد. از جمله یادآوری به کنگره که "کارهای زیادی در پیش دارد" و همچنین تصویب تجارت آزاد با کلمبیا. اما در غیبت او نه تنها کاری انجام نشد بلکه، رسانه ها صفحات خود را از نا کارآمدیهای سیاستهای او پر کردند.
بوش در سفر خود به اروپا سه هدف را دنبال می کرد. نخست، رسیدن به توافق بر سر قرار دادن موشکهای دفاعی در لهستان و جمهوری چک. دوم، گرفتن تعهدات نظامی از رهبران اروپایی در افغانستان و سر آخر، هموار کردن مسیر اوکراین و گرجستان به سوی ناتو. البته اینکه روسیه از این اقدامات چه چگونه احساس تهدید خواهد کرد نیز باید در نظر گرفته می شد.
در زمینه پیشبرد اهداف خود در افغانستان، بوش موفق شد از فرانسه 700 نفر از انگلیس 800 و لهستان هم که از پیش 400 سرباز متعهد شده بود، راهی این کشور کند. این نیروها در شرق افغانستان و نیروهای آمریکایی در جنوب که در دست طالبان است، استقرار خواهند یافت.
با در نظر گرفتن شرایط نابسامانی که در افغانستان وجود دارد، دادن تعهد از جانب اروپاییها که سربازان خود را به این کشور بفرستند تا بجنگند و کشته شوند، گام بزرگی بود. طبق گزارش استراتژیک کنترل مواد مخدر بین المللی، در سال جاری در افغانستان برای بار دوم در دو سال متوالی، تولید مواد مخدر به بالاترین سطح خود در تاریخ رسید. و به همین صورت براساس گزارشی دیگر از جانب سازمان ملل به دبیر کل این سازمان، طالبان وگروه های مسلح وابسته به آن و اقتصاد مواد مخدر، به لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تهدیدهای اساسی برای دستگاه حکومت این کشور به شمار می روند.
در رابطه با ناتو نیز بوش تلاش زیادی برای تغییر ساختار ناتو و تبدیل آن به نیروی "جنگ علیه تروریسم" کرد. او گفت: "ناتو دیگر یک پیمان ساکن بین دول که اروپا را از خطر تهاجم تانکهای شوروی محافظت می کند نیست. اکنون دیگر یک اتحاد جمعی است که نیروهای خود را به سراسر جهان می فرستد تا آینده آزادی و صلح را برای میلیونها نفر در سراسر جهان تامین کند." او از اعضای ناتو خواست که شانه زیر بار این امر ببرند.
در دومین هدف که بوش بهترین پیروزی را به دست آورد، توافق بر سر استقرار ده ايستگاه ضد موشکی در لهستان و يک رادار رهگيری در جمهوری چک بود. رییس جمهور آمریکا اعلام خطر کرد که: "ایران ممکن است موشک بالستیک بین قاره ای که توانایی رسیدن به ایالات متحده آمریکا و تمام اروپا را دارد، داشته باشد." این سخن او برای وارد کردن یک ضربه قلبی به هر کشوری کافی است. در این زمینه بوش باید موفقیت خود را مدیون رژیم جمهوری اسلامی باشد.
در بيانيه پايانی نشست سران ۲۶ کشور عضو ناتو در بخارست، پايتخت رومانی، از همه کشورهای عضو خواسته شده است تا در ارتباط با پروژه برنامه ريزی شده توسط آمريکا برای استقرار سپر موشکی در جمهوری چک و لهستان، راه هايی را برای مرتبط ساختن آن با سپرهای دفاع موشکی آينده در هر نقطه ديگر بیایند.
از سوی دیگر، روسیه نیز دارای نگرانهایی بود که گفتگوی خانم رایس با وزیر خارجه آن، سرگی لاوروف، تنها توانست مرهمی بر دردش بگذارد و درمانی در کار نبود.
جالب توجه است که بنا به یک گزارش دولتی آمریکا، این کشور از سال 1980 تا کنون صد میلیارد دلار هزینه توسعه دفاع موشکی کرده است و تخمین زده می شود که پنجاه میلیارد دیگر تا سال 2013 برای این امر ضروری خواهد بود. این گزارش می افزاید اما اینکه سیستم دفاعی موشکهای بالستیک بتواند واقعا در جنگ موثر واقع شود، معلوم نیست.
پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) از اول آوریل ۲۰۰۴ (فروردین 1383) با پذیرش هفت کشور اروپای مرکزی و شرقی به جرگهی خود، بزرگترین دامنهی توسعهی خویش طی ۵۵ سال موجودیتش را شاهد شد. تا آن زمان اعضای جدید این پیمان نظامی به رهبری آمریکا، یا اعضای سابق پیمان ورشو بودند یا از جمهوریهای اتحاد جماهیر شوروی به شمار میآمدند. حال گسترش جدید مرزهای ناتو نگرانیهایی در این پیمان نظامی به همراه آورده است.
اروپاییها مایل بودند که بیش از این روسیه را به دشمنی وادار نکنند. به خاطر داشته باشیم که در سال 1990 آقای بیکر که آن زمان وزیر خارجه آمریکا بود، پس از گفتگو با آلمان (غربی) به گرباچف و شواردنازده اطمینان خاطر داده بود که ناتو یک اینچ هم به طرف شرق نخواهد رفت. دولت بوش (پدر) به سرعت به این تعهد پشت کرد و دولت کلینتون با بی توجهی تمام، تصمیم به گسترش ناتو به شرق اروپا گرفت. این مطلب اگر چه به گذشته بر می گردد اما مسکو آنرا فراموش نکرده است
گسترش قلمرو ناتو در شرق اروپا به معنای تضعیف قدرت روسیه در این منطقه است. به ویژه اینکه دسترسی به منطقهی کالینینگراد که امروز در میان دو کشور لهستان و لیتوانی قرار دارد، برای کرملین از اهمیت خاصی برخوردار است. زمانی کالینینگراد یک منطقهی نظامی ویژه محسوب میشد که دهها هزار تن از نظامیان ارتش روسیه و وابستگان به نیروی دریایی در آن مستقر بودند. کالینینگراد تا به همین امروز پایگاه ناوگان ِ طی سالیان فرسودهی روسیه در دریای بالتیک است.
فرماندهی نظامی روسیه به شدت از این امر ناخشنود است که گسترش مرزهای ناتو به سوی شرق، پایگاههای نظامی روسیه را از خاک این کشور جدا ساخته است. از سوی دیگر، ورود کشورهای حوزهی بالتیک به ناتو، جنگندههای این پیمان نظامی را قادر ساخته است در عرض پنج دقیقه به دومین کلانشهر روسیه، سن پترزبورگ، دست یابند.
با این حال به نظر می آید که دولت بوش ارجحیتهای دیگری برای رسیدن به هدفهای خود دارد و دوستی یا دشمنی در حال حاضر در این لیست قرار ندارد.