سرمقاله ...............
تحوُل بصره، زمینه ها، برآمد
منصور امان
زمان کوتاهی پس از صُدور سوُمین قطعنامه تنبیهی شورای امنیت سازمان ملل مُتحد علیه جمهوری اسلامی، شُعله های جنگ داخلی در عراق - این بار بدون آن که به نقش آفرینی القاعده نیازی باشد - زبانه کشید. بدین ترتیب یکبار دیگر این واقعیت که بُحران هسته ای جمهوری اسلامی به صحنه فراگیر و مُتنوع تری از جدال تعلُق دارد که در پهنه ای به گُستردگی خاورمیانه در جریان است، با تاکید دوچندان خود را به رُخ کشید. این امر به همان اندازه که تصویر روشن تری از صف آراییهای کُنونی چه در مساله هسته ای و چه در عراق، لُبنان و فلسطین به دست می دهد، به همان میزان نیز پیچیدگی و دُشواری راه حلهای چیرگی بر بُحران را به نمایش می گُذارد.
برای هیچیک از طرفهای درگیر، نزدیکی در این یا آن حوزه درگیری به معنای پایان کشمکش در مجموع یا حتی شکل گرفتن یک وضعیت پایدار در محور مُورد توافُق نیست. باز خوانی این مُعادله به صورت باژگون، مفهوم شدت گیری درگیری در یک جبهه به مُوازات تشدید بُحران در جبهه دیگر را انتقال می دهد و این همان تعادُلی است پس از صُدور قطعنامه با افکنده شُدن بصره به کفه ترازو برقرار شُده است. از این زاویه، بصره و جریان حُجت اُلاسلام صدر را می توان انتخاب مُشترک جمهوری اسلامی و آمریکا برای حمل جدال خود بر پُشت آن دانست.
زمینه ها و دلایل آمریکا برای اقدام در بصره
پیش شرطهایی که آمریکا را به این سمت گرایش داد، در حقیقت پیشتر از این تامین شُده بود، هنگامی که کاخ سفید در آغاز سال 2007 میلادی استراتژی خود برای چیرگی بر مُشکل عراق را اعلام کرد و در آن به " مسئولیت مُشترک نیروهای آمریکایی و عراقی" خط تاکید کشید؛ خط مشی که در واقع بیرون کشیدن جریانهای شیعی از زیر کرسی گرمی را هدف داشت که آمریکا ریش و ابرو سوزان ذُغال آن را فوت می کرد. آنها در حالی که می توانستند خود را به دُرُستی در زُمره بیشترین سود برندگان از اشغال عراق به حساب آورند، همزمان بازی دوگانه ای را نیز به ویژه در برخورد به مساله نظم پس از رژیم صدام حُسین پیش می بُردند. در استراتژی کاخ سفید به دولت شیعی عراق تا آخر نُوامبر همان سال مُهلت داده شُده بود که "پیشرفتهای" خود در گرفتن "مسئولیت" را ارایه کُند.
باوُجود گُذشت این هنگام و پدیدار نشُدن اقدامهای مُوثر و مُشاهده پذیر عملی از سوی دُولت عراق، استراتژی پُر سر و صدای آقای بوش اما می تواند موفقیتهایی را نیز به نام خود ثبت کُند. کاهش تعداد حملات و بُمب گُذاریها و همینطور پایین رفتن شُمار قُربانیان به یک سوُم، فاکتهایی است که راهکار کاخ سفید و پنتاگون می تواند روی میز کُنگره و سنای این کشور بگُذارد. پیشرفتهای مزبور که آخرین بار ژنرال پترووس آن را تبلیغ کرد، بیش از همه مدیون شکل گیری "شوراهای بیداری" و 60 هزار نیروی آن است که در استراتژی یاد شده، توسُط مرزبندی با سیاست سرکوب و مُنزوی ساختن اقلیت سُنی مذهب و جریانهای وابسته به حزب بعث راه آن باز شُده بود. همزمان، در آن چه که تغییر ارجحیتهای سیاسی دولت آمریکا می توان نامید، سرکوب "شبکه های تروریستی ایران و سوریه" نیز پیش بینی شُده بود؛ طرحی که با دستگیری پایوران بُلندپایه جمهوری اسلامی و تروریست خواندن بخش بُرون مرزی سپاه پاسداران (نیروی قُدس) و سپس نشستهای امنیتی "تفهیم اتهام" با فرستادگان جمهوری اسلامی صورت عملی به خود گرفت.
مُهمترین تاثیر برقراری آرامش در "مُثلث سُنی"، جایی که القاعده و شورشیان عراقی ارتش آمریکا را درگیر یک جنگ پُر تلفات پارتیزانی – فرسایشی کرده بودند، چرخش نگاه به سمت دیگر فاکتورهای دخیل در جنگ داخلی عراق و به گونه اجتناب ناپذیر، جمهوری اسلامی و باندهایی بود که بدون پُشتیبانی گُشاده دستانه آن، چنگ و دندان پاره کُننده ای نداشتند. اکنون زمان آن فرا رسیده بود که آقای مالکی و حُجت الاسلام حکیم بابت سهمی که از کیک اشغال عراق در بُشقاب خود گُذاشته بودند، به پای صندوق پرداخت فراخوانده شوند. فرستادن آقای مالکی در پیشاپیش ابواب جمعی لشگر بدر به بصره برای سرکوب برادران صدریست خود، برای آمریکا شلیک تیر به چند هدف به صورت همزمان بود. از یک سو به قلع و قمع این باند مُزاحم چهره ای شیعی می داد و در ارایه یک دلیل بیشتر برای برانگیختن بخشی از جامعه عراق علیه خود صرف جویی می کرد. از سوی دیگر، جدال همجنسان در بصره یا بغداد، به تضعیف موقعیت آنها در مجموع و چه به لحاظ سیاسی و چه از نظر پایگاه اجتماعی می انجامید و به طور غیر مُستقیم در خدمت سیاست "آشتی ملی" قرار می گرفت. و سر آخر، آثار عمیقی که این جدال از طریق ایجاد شکاف بین گروههای مزبور به جا می گُذاشت، پدر خوانده آنان را که جنگ نمایندگی خویش را بر دوش آنها پیش می بُرد، در موقعیت دُشواری قرار می داد و به مانُور بین جنگ سالاران ناچار می ساخت؛ امری که در بدترین شرایط می تواند به تبدیل آن به یک طرف درگیری داخلی راه ببرد.
واکُنشهای خودغرضانه جمهوری اسلامی
انتخاب بصره از سوی جمهوری اسلامی به عُنوان نُقطه کشاکش با آمریکا در مُقایسه با حریف خود، به مراتب از درجه اندیشه شُدگی و نقشه مند بودن کمتری برخوردار است. جمهوری اسلامی در همان هنگام که می بایست در واکُنش به تشدید فشار بین المللی و صُدور قطعنامه ی جدید شورای امنیت سازمان ملل، عضله خود را در عراق نشان داده و امکانات خود را به گونه تهدید آمیزی به نمایش بگُذارد، در برابر تاثیرات منفی ای که این اقدامات در پی دارند، به صورت مُطلق مُنفعل است و نقشی در هدایت یا کُنترُل آنها نمی تواند داشته باشد. همین گونه است حملات پراکنده باند آقای مُقتدی صدر به نیروهای آمریکایی و سپس خُمپاره اندازی به "منطقه سبز" که به تیر شُروع جنگ خونین بین مُتحدان آن تغییر مسیر داد. آقای بوش ضمن اعلام حمایت خود از "ارتش عراق و نخُست وزیر مالکی"، این تحوُل را "یک چرخش تعیین کُننده" توصیف کرد و بدینوسیله درجه اهمیتی گردونه ای که رژیم مُلاها به چرخش درآورد را به طور رسمی بر آن الصاق کرد.
جمهوری اسلامی شرایط مُشابهی نیز در شُمال عراق برای خود فراهم کرده است و در مسیر ایجاد بی ثباتی در تنها کانون به نسبت آرام عراق و به چالش کشیدن ایالات مُتحده، به سُرعت در حال از دست دادن دوستان خود یا قرار دادن آنها در شرایط غیرمُمکنی برای ادامه دوستی می باشد. در این واقعیت که جمهوری اسلامی به عُنوان دُشمن حُقوق دموکراتیک خلقهای ایران، به ویژه هنگامی که آنها همچون کُردستان سُخنگویان تشکُل یافته ای نیز داشته باشند، هیچ نفعی در زندگی در کنار اقلیم خودمُختار کُردستان عراق ندارد، جای شک نیست. با این وُجود، ایجاد یک جبهه جدید علیه خود و تحریک دوستانی که مُخالفان آنها را با محدودیت عمل روبرو ساخته اند، اقدامی چندان بخردانه به حساب نمی آید.
راهکارهای ناگُزیر جمهوری اسلامی
راهکارهای سترون و اغلب خودغرضانه جمهوری اسلامی هنگامی درک پذیر می شوند که تنگنای دوگانه ی داخلی و خارجی که نُقطه عزیمت اجباری "نظام" به سیاست پردازی است، در نظر گرفته شود. در همان زمانی که جمهوری اسلامی اصرار می ورزد در برابر تحریمهای تجاری، اقتصادی و مالی رویین تن است، رکورد اقتصادی سوار بر رهوار تورُم 50 درصدی، جامعه را شُخم می زند. این شرایط را فساد دولتمردان که اشتهای تحریک شُده ی خود از افزایش بهای نفت را به سختی می توانند پنهان کُنند، وخیم تر کرده است. هنوز به دُرُستی معلوم نیست درآمد 120 میلیارد دُلاری کشور از محل مُبادله ی نقد "طلای سیاه" با اسکناسهای سبز چه گونه و کُجا هزینه شُده است. آنها که با چند برابر شُدن قیمت مایحتاج روزانه خود، جهش باز نایستادنی اجاره بهای سرپناه خود، قطع گاز در زمستان یا بی آبی در تابستان روبرو داده شُده اند، ماجراجویی هسته ای و خارجی پُر هزینه آقای خامنه ای و شُرکا، تور سیاحتی چین، روسیه، حزب الله لُبنان، حماس غزه و جُز آن در خزانه عمومی یا تبدیل بودجه و خزانه ارزی کشور به لیفه و جیب شخصی "آقا"، آقاچه ها و آقازاده ها را با ناخُشنودی و احساس رضایت نمی نگرند. "نظام" برای ایمن ماندن از شر این "دُشمنان داخلی" به ابزار اقتداری نیاز دارد که از تاثیر ثبات دهنده و پایدارتری از اوباش گری خیابانی، تروریسم فرهنگی و بگیر و ببند سیاسی برخوردار باشد. به مُوازات آن باید در نظر داشت که آیت الله خامنه ای با بیرون راندن همریشان "اصلاح طلب" خود از دستگاه قُدرت، امکانی که به "نظام" اجازه می داد تا اندازه ای اعتراضهای جُنبش اجتماعی را کُنترُل کُند و در صورت روبرو شُدن با جُنبش اعتراضی سرنگونی همچون 18 تیر 78، از آتش پُشتیبانی برخوردار گردیده و از در پُشتی جان سالم بدر ببرد را سوزانده است.
در چنین شرایطی به همان اندازه که فشار اجتماعی، رژیم مُلاها را به گوشه می راند، خیز آن به سوی بُحران آفرینی خارجی برای حفظ حالت فوق العاده بر سر جامعه جبری تر و بُلند تر می شود.
تحوُل بصره، یک برآمد
گُسترش جنگ داخلی به باندهای بُنیادگرای شیعه عراق، از هم گُسسته شُدن شیرازه های مدنی این کشور را عُریان تر به معرض نمایش گُذاشت. پروسه ای که با تقسیم مذهبی – فرقه ای و نژادی عراق از سوی ایالات مُتحده آغاز گشت، از طریق هرچه خُرد تر شُدن تقسیمات، به دوران بلوغ خود پا گُداشته است. در آمادگی شگفت آور و تکان دهنده بازیگران این صحنه برای تلاشی پایه های زندگی جمعی و مدنی جامعه عراق و حفر گودالهای اختصاصی برای حفاظت از منافع جُداگانه بر ویرانه های وحدت ملی و جُغرافیایی کشور خود، این ژرفای ویرانگری "نظم نوین" ناسیونالیستهای مذهبی کاخ سفید و ماهیت نیروهایی که به خدمت می گیرد و فاکتورهایی که خلق می کُند است که بازتاب یافته است. سرنوشت، معاش و زندگی مردُم عراق را ششلول بندها، جنگ سالاران، دسته های تبهکار و گروههای قومی رقم می زنند که تنها وجه مُشترک آنها را سلاخی قشر روشنفکر و فرهیخته عراق، قتل کوشندگان اتحادیه های کارگری و تشکُلهای زنان و مُثله کردن سکولارها تشکیل می دهد. زیر نگاه ارتش انگلیس، ارتجاع مذهبی در بصره، به طور روزانه مراسم بُریدن دست و پای مُتهمان یا قصاص خونین "کافرها" و "بی حجابها" را جشن می گیرد.
در بصره، زخم چرکین بالکانیزه کردن عراق سر باز کرد. میکروبهایی از جنس رژیم ولایت فقیه، صدر و بدر و مالکی از این آبشخور سیراب شُده و جان سخت می شوند.