جنبشهای دانشجویی، ماهیت و فراز و فرود آنان
جعفر پویه
جهان امروزی و دنیای مدرن سرمایه داری ملزومات خود را به همراه آورده است. حرکت پرشتاب جهان به سوی ماشینی شدن و شکل گیری شهرهای بزرگ یا به زبانی «ابرشهرها»، توده عظیمی از انسانها، با گرایشهای متفاوت را گردهم آورده است. حضور تنگاتنگ مردم در کنار یکدیگر و زندگی گروههای بزرگی از آنها در ساختمانهایی کلان، جمعیتهای جدیدی را شکل می دهد که گاه بدون درک و فهم طبقاتی مشخص از یکدیگر، منافع مشترکی دارند که بسته به موقعیت فرهنگی و اجتماعی و رشد نیروهای تولیدی شهرها، آنان را به چاره جویی وا می دارد. شکل یابی تشکلهای بدون هیچ منافع مشترک طبقاتی، رهاورد این موقعیت است. مستقل از این، جهان مدرن و صنعتی امروزی نمای بیرونی خود را در آذین کلان شهرها به نمایش می گذارد. این فرم بندی و کلاف کردن انسانها که نوعی بی هویت سازی نیز هست، حاصل گذر جهان از شیوه تولید فئودالی و به طبع نابودی فرهنگ کشاورزان وابسته به زمین است. یعنی، نابودی سازمان اجتماعی گذشته و بنا کردن نوعی تجمع توده وار انسانها با تاکید به نوعی هویت که ساخته دست مراکز مهندسی افکار عمومی است. سرمایه داری امروزی که خود را در کلان شهرها با مفاهیمی همچون مدرنیسم و یا مدرنیته معرفی می کند، چیزی نیست جز ضرورت پی جویی نیازهای انسانهایی که در فضاهای تنگ خانه های کوچک شهرها به زندانیانی شباهت دارند که از برخورد و رفتار زندانبانهای خود در عذابند. قوانین دست و پا گیر، ترافیک پرهیاهو و هدر رفتن اوقات بسیاری که می توانست صرف کارهای ضروری دیگری شود، همراه با عصبانیت حاصل از آلودگیهای رنگارنگ از آلودگی صوتی، هوا و انتشار انواع و اقسام ویروسهای بیماری زا، آرایشی را به پیش چشم می کشد که به هر چیزی شبیه است جز زندگی انسانی و با ذات آزاد زیستن انسان در تضاد است. محصور بودن در چهاردیواریهای تنگ، کوچه و خیابانها تنگتر از آن و شلوغی وسایل حمل و نقل شهر، اتوبوس، تراموا، مترو و.... همه و همه عذابی است که انسان قرن بیست و یکمی با آن دست به گریبان است.
در کنار همه این هیاهوها، جهان به اصطلاح مدرن سرمایه داری نیازمند نیرویی است که از حداقل تخصص و تحصیلات برخوردار باشد تا بتواند به عنوان جزیی از ماشینهای تولید کننده به کار بپردازد. بنابراین جمعیت فشرده شده در ابر شهرهایی که به بهای نابودی روستاهای متکی به شیوه تولید منسوخ شده شکل گرفته است، سعی خواهد کرد در یک رقابت تنگاتنگ از پیش طراحی شده، خود را برای عرضه در بازار کار به جایی برساند که از بیشترین قیمت برخوردار باشد. یکی از مبانی ارزش گذاری نیروی کار در سرمایه داری مدرن قرن بیست و یکم، تحصیلات و تخصص برای خدمت در دستگاه تولید ثروت اوست. متخصصان عرصه های متفاوت که بنابه نیاز کارخانههای تولید کننده و یا برنامه ریزیهای بلند و کوتاه مدت مراکز محاسبات طبقه حاکم پرورش یافتهاند، بازار کاری را سامان می دهند که عرضه کنندگان کالا در آن محصلان دانشگاههای معتبر و پرآوازه ی همین دم و دستگاه است. ارزش گذاری نیز بنا بر نیاز و تابع قانون همیشگی بازار یعنی، عرضه و تقاضا ست. چرایی و چگونگی پردازش این بخش مجالی دیگر می طلبد و مبحثی دیگر.
اما حضور پر رنگ نیروی جوان و پرانرژی امروز در مراکز تحصیلی همچون دبیرستانها، دانشگاهها و هنرستانهای گوناگون، فضایی را شکل می دهد که همچون اسپندی بر آتش، دایم در تلاش و تقلا است و لحظه ای از پای نمی ایستد. این دانشگاهها و مراکز آموزش علمی و تخصصی با گردهم آوردن جوانان برای آموزش و به کارگیری در آینده جامعه، خود را به عمد و آگاهانه تبدیل کرده اند به جایی که امکان کنترل بر آن بسیار اندک است. زیرا از پیش معلوم است که جوانانی با سرهای پرشر و شور و خواسته ها و آمال رنگارنگ هر لحظه امکان دارد دست به حرکتی بزند که امکان پیش بینی آن بسیار اندک است. منهای این که بسیاری این رفتار اعتراضی را خصیصه جوانی و نماد جوش و خروش سن و سال آنها می دانند اما همیشه هم این گونه نبوده و این جوانان با دور زدن و عبور از کنار دست عوامل کنترل، آنها را در برابر عمل انجام شده قرار می دهند.
باز با اندک تسامح در نگرشهای علمی شده و کلاسیک برای مطالعه بر روی این بخش از نیروی جوان جوامع امروزی، باید گفت که انرژی انبوه شده و متراکم در این مجامع همیشه مورد نظر بسیاری از تئوریسینهای اجتماعی به ویژه سیاستمداران حاکم برای استفاده به عنوان پیاده نظام از آنها بوده است تا به دلایلی که بر بسیاری شناخته شده است، راه را برای ادامه حیات خود باز کنند، بدون این که به عاقبت کاری که کرده اند بیاندیشند و پیامد رها سازی نیرویی که به نظر بسیاری مورد سوو استفاده و تعرض واقع شده است را در نظر بگیرند.
تاریخ جنبشهای دانشجویی و تلاشهای آنان برای رسیدن به خواسته های خود، باز می گردد به آغاز شکل گیری مراکز آموزش علمی که پیشینه ای کهن دارد. اما با نگاهی گذرا به تاریخ معاصر و برآمد قابل ذکر جنبش دانشجویان، می شود به جنبش دانشجویی سال 64 در آمریکا که برای آزادی بیان به پا خواست و جنبش دانشجویی مه 68 فرانسه را بسیار پر رنگ دید. به غیر از اینها در اکثر کشورهای اروپایی در دهه 60، جنبش دانشجویی از قدرت و آوازه بالایی برخوردار بوده است. همزمان در کشورهای پیرامونی و یا جهان سوم آن سالها، در آمریکای لاتین و آسیا نیز دانشجویان حرفهای بسیاری بر زبان راندند. سالها در کره جنبش دانشجویی بسیار پر قدرت در خیابانها خود را نشان می داد و به ویژه در ایران سالهای بسیاری جنبش دانشجویی مرکز جنب و جوش پر سروصدای خاورمیانه بود.
اما این جنبش را چگونه می شود تعریف کرد و با توجه به اهداف آنها، چرایی شکل گیری و فراز و فرودشان را تئوریزه کرد؟
در مورد جنبشهای دانشجویی تحقیقات بسیاری به عمل آمده و حرفهای بسیاری زده شده است اما آنچه که می شود همچون دیگر جنبشهای اجتماعی در این مورد بیان کرد اینست که جنبشهای دانشجویی را می توان بخشی از جنبش اجتماعی دانست و آنرا کوششهای جمعی برای پیشبرد منافع مشترک، یا تامین هدفی مشترک از طریق عمل جمعی خارج از حوزه نهادهای رسمی نامید. بنابراین هر تلاش و عملکردی در راستای تبدیل جنبش دانشجویی به پیاده نظام بخشهایی از حاکمیت با ماهیت این جنبش در تناقض قرار می گیرد و به سرعت تغییر وضعیت داده یا به ضد خود تبدیل می شود و یا منفعل می گردد. زیرا این جنبش ماهیت رادیکال و منتقد خود را هنگامی می تواند به عینه بیان کند که بیرون از حوزه نهادهای حکومتی به نقد آنها بپردازد و برای بیان خواسته های خود وارد عمل شود.
اما درک غلط و نادرست بسیاری از ماهیت این جنبش باعث می گیرد تا درخواستهای زیادی و بیجا از آن داشته باشند. شکل و موقعیت جنبشهای دانشجویی به گونه ای است که نه تنها سازمان یابی حزبی و یا تشکلهای کلاسیک سیاسی و اجتماعی را ندارد بلکه، با توجه به موقعیت سیال آن، رادیکالیسم غالب بر این جنبش به عنوان ماهیت عام اش می تواند گویای حضور و وجودش باشد. زیرا هنگامی یک جریان می تواند بیان کننده خواستها مشخص اجتماعی باشد که از نظر طبقاتی موقعیت خود را بتواند تعریف کند. بنابراین موقعیت طبقاتی هر جریان فعال در عرصه های اجتماعی یا سیاسی، بار و توان اجرایی کردن و بیان خواستههای مشخص آن طبقه را بر خود سوار می کند. حال با توجه به این که جنبشهای دانشجویی و توده عظیم دانشجویان در درون شیوه تولید و متن روابط تولیدی و اقتصادی جامعه قرار ندارند، بنابراین درخواست بیان مواضع طبقاتی پایدار و مشخص از آن بی جا می نماید. زیرا با توجه به خاستگاه دانشجویان که خانواده های متفاوت اقشار شهرنشین می باشد، نه تنها از یکدستی برخوردار نیستند بلکه، به دلیل همین درهم آمیختگی آن است که ماهیت گرایشهای اجتماعی آنها بسته به موقعیت جنبشهای اجتماعی متغیر است. یعنی، هرچه جامعه بسته تر و حاکمیت به سوی تئوکراسی و فشارهای هژمونیک میل می کند، این جنبش بیش از همه تبدیل به زبان گویای اجتماع شده و با برافروختگی علیه حاکمیت و نهادهای کنترل کننده و امنیتی آن وارد عمل می شود. شناور بودن موقعیت طبقاتی این جنبش و خواستگاه های طبقاتی افراد و اعضای شکل دهنده آن باعث می گردد که در دوره های مختلف عملکردهای متفاوتی از خود بروز دهد اما آنچه را می شود به طور کلی درباره ماهیت این جنبش بیان کرد این است که:جنبشهای دانشجویی به طور کلی ماهیتی آرمان گرایانه دارند. بسته به موقعیت اجتماعی بُروز آن اکثر این جنبشها ضد سنت و عدالتخواه هستند. چرایی آن نیز به نوع زیست دانشجویان برمی گردد. زیرا آنهایی که از زیر کنترل شدید خانواده رها شده اند و با گردهم آمدن در خوابگاهها و مراکز مطالعه جمعی، وقتی بیشتری برای تشریک مساعی و رها سازی انرژی ذخیره شده در خود را دارند. به دلیل عدم وابستگی آنها به سازمان اجتماعی خاص و عدم تعهدشان به قراردادهای دست و پا گیر اجتماعی، خویشتن را رها از همه آن قید و بندها حس می کنند و بیش از همه در آنان میل به آرمانهایی والا و انسانی بروز می یابد. شورش بی محابای آنان علیه سنت و فریادهای خودانگیخته در برابر قراردادهایی که با آنها به تناقض می رسند، بیش از همه گویای وضعیتی است که اقشار جوان و پر انرژی جامعه با آن روبرو هستند. بنابراین این قشر بیش از این که به عاقبت اندیشی و چون چرا به متن جریانات مراجعه کند، میل به سوی عمل اجتماعی و بروز اعتراض خویش به هر شیوه ممکن دارد. دانسته های آن نیز باز می گردد به جریانهای روشنفکری غالب اجتماع که تحت تاثیر آنها قرار دارد و به گسترش آن جریانات می پردازد. این جریانات روشنفکری با توجه به ماهیت تئوریک خود، بیان و چگونگی خویش را در انعکاس حرکات دانشجویی مورد مداقه قرار می دهند. به هر حال جنبش دانشجویی با تمام توان علیه آنچه دستگاههای تبلیغی و سیاسی طبقه حاکم به طور سیستماتیک بیان می کند، به پا می خیزد و به سمبل مقاومت در برابر فشارهای بی حد و حصر آنان تبدیل می گردد.
جنبش دانشجویی و بالطبع خواسته های مقطعی آن تابع شرایط و موقعیت سیاسی و اجتماعی روز است. بنابراین درخواست پایدار ماندن در بیان خواسته ای مشخص از آن به کلی بی جاست. زیرا ماهیت سیال این جنبش دلیلی برای پایدار ماندن در یک موضع را ندارد و به سرعت تغییر وضعیت داده و با جریانات روز همصدا می شود.
برای توضیح بهتر این موضوع می شود این گونه گفت که هر ساله تعدادی افراد جدید به این جمع اضافه می شود و همزمان تعدادی با پایان یافتن تحصیلات شان از این جمع خارج می شوند. فارغ التحصیلان، تجربیات اندوخته خود را به داخل اجتماع می برند و با جذب بازار کار شدن می روند تا دانستههای خویش را با محک عمل بیازمایند. اما تازه واردین بدون هیچ تجربه ای وارد این امواج پر تلاطم شده و بخشی از جاهای خالی آن را اشغال می کنند. هرچند تعدادی از آنها با کناره گیری سعی می کنند تا خود را به فضای مسلط به قول خودشان «آلوده» نکنند اما پر بدیهی است که آنان خود را تنها حس می کنند و سعی خواهند کرد تا با شکل دادن جریاناتی با شکل و ماهیتی دیگر خود را مشغول کنند و به قول معروف از قافله عقب نمانند. به زبان دیگر، آنان نیز بخش دیگری از جنبش را سامان می دهند که مصلحت طلبی و عافیت جویی را تحت لوای عناوینی دهن پرکن توجیه می کند. اما آنچه اکثریت این قشر جوان و جویای نام می کند، بازگشت داده می شود به جامعه ای که آکنده از تناقض و رفتارهای ناهنجار است که این جنبش به بزرگ نمایی آن می پردازد.
پر برآمد ترین جنبشهای دانشجویی در اروپا در سالهای دهه 60 به وقوع پیوست. هرچند از دل این رویدادها در سطح جامعه، قوانین و دستاوردهای بسیاری دیده می شود اما حاکمیت سرمایه با وضعیتی جدید و اتفاقی که شکلی تازه به خود داده، روبرو شد. آنها سعی کردند تا با کانالیزه کردن این جنبش از آنها چیزی بسازند تا حداقل خطر را برای خودشان داشته باشد. یعنی، حاصل جنبش پرشور دانشجویان و جوانان در دهه 60 اروپا احزاب سبزی هستند که این روزها بیشتر رنگ و نشان زرد دارند تا سبز؛ اما چرا سبز؟
زیرا بهترین راهی که بشود جنبش پر شر و شوری که تحت تاثیر کمونیستها در اروپا شکل گرفته بود را بی خطر کرد، این بود که آنها را به سوی موضوعات بی خطری همچون حفاظت از محیط زیست سوق داد. آرمانخواهی جنبش دانشجویان و جوانان را از مسیر خود منحرف می کنند و به سویی می کشند که در عمل چیزی به جز اتلاف وقت نباشد. دفاع از محیط زیست و تلاش انسانهایی که سعی دارند تا نگاهی انسانی به جهانی که به شدت توسط سرمایه داران غارت می شود یک موضوع است و کانالیزه کردن جنبشی عدالتخواه و رادیکال را که سرشار از آرمانهای انسانی است را در دامچاله آن منزوی کردن بحثی دیگر. یعنی کار را به جایی رساندند که خواستهای آن جنبش در حداکثر خود دفاع از حقوق سگ و گربه و یا کوسه و ماهیان و آبزیها خلاصه می شود. نهایت اعتراض آنها نیز جمع کردن امضا برای جلوگیری از تخریب جنگلها و مراتع است. حالا چه کسی به حرفهای آنان گوش می دهد و یا چقدر تاثیر گذارند هم مهم نیست. مهم اینست که آنها مدافع محیط زیست هستند و از دل جنبشی که خیابانهای پاریس را زیر پای پلیسها و ژاندارمهای سرکوبگر داغ کرده بود و حاضر به ذره ای عقب نشینی هم نبودند، کسانی بیرون خزیدند که دفاع از سمور آبی جاوه را به دفاع از انسانهایی که زیر بار ستم سرمایه داران کمر خم کرده اند ترجیح می دهند. دیگر خواسته های مه 68 و آوازه آنچه در پاریس و دیگر شهرهای فرانسوی گذشت، دستمایه حرافی و پرگوییهای بسیاری طی این سالها شده است. اما هر چه هست را می شود این گونه بیان کرد که جنبش دانشجویی و جوانان مقطعی است. این جنبش بنا به موقعیت خاص مقطع زمانی خود، تبدیل به زبان اعتراض مردم می گردد و پس از بیان خواستهای آنان به رادیکالترین شکل ممکن، به سرعت همچون امواج خروشان توفانی سهمگین فروکش می کند. تا برآمدی تازه و خشم و خروشی دیگر باید در انتظار ماند و شاهد فراز و فرود دوباره آن بود. آنچه از جنبش آنها باقی می ماند رد و اثر خشم و خروشی است که تا مرز اسطوره پیش می رود و نقل زبان نقالانی است که خود را در لباس جوانانی می بینند که بدون پروای هیچ چیز و هیچکس، سراسیمه به خیابانها سرازیر می شوند و هرآنچه در سر راه خود می یابند را با امواج خود می برند.
در میهن ما جنبش دانشجویی همپای مشابههای خود در دیگر کشورها، رشد کرده است. همپای آنان برآمد داشته است و همچون آنان پس از یک دوره درخشندگی فرونشسته است. همپای اروپا در سالهای 60 در ایران نیز جنبش دانشجویی بسیار درخشنده عمل کرده است. پس از کودتای 32 یک دوره فرود را تجربه می کند و در سالهای دهه 40 همه راههای ممکن را تجربه کرده و با تجدید نظر کلی به تولید اندیشه می پردازد و بار دیگر پر خروش به پا می خیزد. اکثر جریانات سیاسی تلاش دارند تا از این سفره گسترده حداکثر بهره را ببرند. اما ماهیت آرمانخواه این جنبش که بر دیگر وجوه آن می چربد، خاستگاه جریانهای سیاسی و چپ نوینی می شود که بیش از همه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران از آن بهره می برد. توجه ویژه به سازمان مجاهدین خلق و عضو گیری آنها از بین دانشجویان نیز گویای آرمانخواهی مجاهدین خلق و توجه ویژه دانشجویان به آن است. به زبان دیگر، بازنگری در دیدگاههای موجود، جنبش دانشجویی را به این نتیجه می رساند که بدون تجدید نظر در دیدگاههای تاکنونی و عبور از آنان امکان باز کردن راه به جلو وجود ندارد. و بر همین اساس اندیشه جدیدی را به محک آزمایش می گذارد و تبدیل به تولید کننده تفکر نوینی در عمل برای شکستن سد اختناق می شود. کاری که سازمانهای سنتی موجود و یا مماشات گر امکان اجرایی کردن آن را به هیچ وجه ندارند. منهای آن، خصلت رادیکالیسم نهفته در بطن جریانهای دانشجویی، جاذبه سازمانهای چریکی را برای آنها بیشتر می کند. عملگرا بودن جنبش دانشجویی و بی محابا به سوی حادثه رفتن نیز توجیه کننده اقبال جریانهای سیاسی ویژه آن سالهاست. در نهایت بدنه جنبش جوان و عدالتخواه مردم ایران از اقشار دانشجو بر می خیزد که به دلیل اصلاحات تحمیلی آمریکا به رژیم پهلوی امکان حضور فرزندان آنان در میدان دانش اندوزی فراهم شده است. بدیهی است که مقابله با کنترل دستوری و فشارها و تحکمهای نهادهای امنیتی کنترل کننده حکومتی، تبدیل به وظیفه جنبش دانشجویی می شود و چون به دلیل سرکوب هار و گسترده امکان بروز هیچ گونه اعتراضی در سطح جامعه وجود ندارد، بنابراین جنبش دانشجویی این وظیفه را نیز به عهده می گیرد و تبدیل به موتور محرکه آن می شود. درنهایت سرجمع همه این اتفاقها به آنجا می رسد که دانشگاه تبدیل به نماد ایستادگی و استواری در مقابل سرکوب می گردد. دانشجو بودن خود از اعتبار و موقعیت خاصی در اجتماع برخوردار می شود. صدای معترض مردم به طور اتوماتیک توسط آنان برکشیده می شود، قدر می بیند و بر صدر می نشیند. بیهوده نیست که پس از بیش از سی سال هنوز رژیم جمهوری اسلامی سعی می کند تا نماز جمعه را در دانشگاه برگذار کند و از حیثیت آن برای تحمیق توده ها سو استفاده کند. این موضوع بر می گردد به حیثیت جنبش دانشجویی در سالهای دهه چهل و پنجاه و ارج و اعتبار آنها در بین توده های محروم مردم که زبان گویا و حق طلب خود را در دانشجویان می دیدند.
به هرحال ارج و اعتبار جنبش دانشجویی در کشور ما نیز حاصل صداقت و درستکاری کسانی است که در لباس دانشجو آرمانگرایی را سرلوحه عمل خود قرار دادند و بی محابا بر قلب حادثه زدند. جانفشانی آنان و از خود گذشتگی شان چنان اسطوره هایی در نظر مردم ساخت که سالها دانشجو مترادف بود با چیزی در حد قدیس.
اگر گفتم که جنبش دانشجویی تحت تاثیر جریانهای روشنفکری جامعه قرار دارد و دامنه اجتماعی آن را گسترش می دهد این را نیز بگویم که این جنبش خود به محلی برای تولید اندیشه و یا گسترش مباحثات آن تبدیل می شود و وارسی یک نظریه و جون چرا کردن آن بیشتر به عهده دانشجویان و جویندگان و کنکاش کنندگان در عرصه علوم است. هم اینان محک زنندگان عملی این تئوریها و برآوردکنندگان باز خورد آن در عمل هستند. بنابراین همزمان نیازمند تولید فکر و اندیشه برای عمل خود نیز هستند که در کنار و یا موازی با جریانهای روشنفکری جامعه حرکت می کند.
به محاق رفتن جنبش دانشجویی در ایران در سالهای دهه 60 و فرو نشستن آن به عوامل گوناگونی وابسته است. یکی از آنان سعی و تلاش وافر حکومت برای قطع ارتباط آنان با جریانهای روشنفکری است. تعطیلی دانشگاهها با انقلاب فرهنگی و بازگشایی آن پس از یک دوره فترت تحت کنترل و فشار فزاینده نهادهای امنیتی و سرکوبگر باعث شد تا مدتها دانشگاه در یک سردرگمی به سر برد. عبدالکریم سروش، یکی از سردستگان انقلاب فرهنگی و نابود سازی جریانهای روشنفکری، همراه با دارودسته تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه که اکنون خود را پرچمدار جریانهای روشنفکری نوین و اصلاح گر حکومت معرفی می کنند، چیزی نیستند جز چماق کشانی که لباس عوض کرده اند تا با راه اندازی جریانهای شبه روشنفکری تسلط خود بر دانشگاه را ادامه دهند. زیرا آنان می دانند که دانشجویان دانشگاهها و مراکز کسب دانش بالاخره راه خود را باز خواهند کرد و از درون این امواج خروشان راهی به بیرون خواهند جست. شبه روشنفکری جدید در گام اول سروش را وا می نهد، نه به دلیل این که مخالف ولی فقیه است بلکه، قادر به تولید فکر و اندیشه ای نیست که در خدمت به حاکمیت جور و ظلم تسلط بر دانشگاه را تضمین کند. بروز اندیشههای انتقادی در لابلای نظریههای گوناگون و پر زرق و برق سروش، بیش از همه زنگ خطر را برای حکومت به صدا در می آورد تا جامعه مدنی قلابی استوار بر اسلام حکومتی آخوندهای فاسد. اندیشه سروش بیش از این که به کمک حکومت بیاید تبدیل به دستمایه ای می شود در نقد قدرت مطلقه ولی فقیه، چیزی که سروش هرگز خواهان آن نبوده و نیست. بالاخره ادامه راه به چماق کشان تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه سپرده می شود. بایگانی کردن چماقها و مزین شدن به دفتر و دستک روزنامه و مجله برای تولید اندیشه ای شبه روشنفکری چنان آبکی از کار درآمد که صدای سرجنبانان خودشان را نیز درآورد. یعنی بیش از همه عباس عبدی و حجاریان و... معترض به شیوه خاتمی و بیهوده و فشل بودن این گونه عملگرایی هستند. جنبش دانشجوییای که تبدیل به پیاده نظام حکومت ولایی شده است، خیلی زود از کنترل خارج می شود و درنهایت 18 تیر شکل می یابد که به عنوان پایان بازی شبه روشنفکر سازی حکومت است. طبرزدی معترف به امام بودن خامنه ای تبدیل به زندانی همه این سالها می شود، عباس عبدی سر از زندان در می آورد و پس از واکسینه شدن رها می شود، آیت الله اصلاح طلب، موسوی خویینی ها حتا جرات نُطُق کشیدن هم ندارد، اکبر گنجی و محسن سازگارا و... سر از مملکت شیطان بزرگ در می آورند و... به یک کلام ثابت می شود که جنبش دانشجویی نه برای رژیم جمهوری اسلامی و نه برای هیچ رژیم دیگری قابل کنترل و دست آموز شدن نیست. هرچند رژیم فکر می کرد با زدن و زندانی کردن و اعدام می تواند این موج خروشان را برای مدتی خفه کند. اما هرچه بیشتر می گذرد بهتر نشان داده می شود که این جنبش برای عبور از موقعیت پیش آمده تلاش و تقلا می کند. سر برآوردن موجی از دانشجویان که خود را چپ گرا و عدالتخواه می نامند، نشان می دهد که کانون اندیشه سازی و تفکر سازی همچنان در جوش و خروش است. هرچند کسانی سعی می کنند تا خود را طلایه دار عرصه فعالیت دانشجویی جا بزنند اما واقعیت اینست که بیش از این که جنبش دانشجویی وامدار این یا آن جریان چپ و عدالتخواه باشد، بیشتر مدیون اندیشه ورزان و فعل و انفعالات داخلی خود است. به عنوان مثال صادق زیبا کلام در تحلیل نهایی به این نتیجه می رسد که:«جنبش دانشجویی کنونی نه می داند چه می خواهد و نه می داند به کجا می خواهد برود.» و یا این که او این جنبش را «فاقد هویت» معرفی می کند و علت آن را «تخریب ارزشها و باورها توسط نسل گذشته» یعنی همپالکیهای خودش می داند. و جالب آن است که او این تخریب گری را ناخواسته قلمداد می کند. یعنی، کسانی که انقلاب فرهنگی دهه 60 را انجام دادند و کمر به قلع و قمع جنبش دانشجویی بستند، نادانسته به تخریب ارزشها و باورها پرداختند. از این بهتر نمی شود خود را به نفهمی زد زیرا در وهله اول گریبان خود و رفقای دیرینش گیر می کند. او همچنین همکاری بخشی از دانشجویان چپ و برابری طلب با انجمنهای اسلامی را تناقض بزرگ این جریان می داند و به همین دلیل آنها را ناتوان از تولید اندیشه و فکر می نامد. حال با جمعبندی آنچه در این سالها جنبش دانشجویی در کل و جریانات چپ و برابری طلب به طور خاص انجام داده اند، می شود این گونه گفت که امثال زیبا کلام در عمل شکست خورده اند و ناتوان از جریان سازی در دانشگاهها سعی بر بی هویت نامیدن آنها دارند. این نیز بر می گردد به این که یا او از درک شرایط جدید ناتوان است و یا به عمد و آگاهانه سعی در گمراه سازی می کند.
به هرحال جنبش دانشجویی در کلیت خود به علت موقعیت خاص سازندگان آن و سیال بودن اش، نه تنها راکد نیست بلکه، فرزند زمانه خود است. این جنبش عدالت خواه، ضد سنت و آرمانگراست. عدم درک ویژگیهای این جنبش به درخواستهای بیهوده و یا تبدیل کردن آن به پادویی برای جریانی خاص ختم می شود. هویت جریانهای دانشجویی نه به القاب الصاق شده به آنان بلکه، به ماهیت موجود در بطن آن برمی گردد که سرشار از صداقت، رادیکالیسم و میل به عملگرایی است. این که آیا جریانات روشنفکری می توانند خود را در آیینه جنبش دانشجویی باز تابانند بر می گردد به ناب بودن اندیشه این جریانها و درجه خلوص آنان، زیرا جنبش دانشجویی بازار مکاره نیست که بشود هر کالاهای بُنجُلی را در آن آب کرد.