جهان در آیینه مرور
لیلا جدیدی
در این شماره می خوانید:
- باراک اوباما، از کجا به کجا؟
- فرصتها و امکانات عصر اوباما
- چه باید کرد؟
- حاصل نشست جی 20
- کنفرانس احزاب "چپ" بریتانیا پیرامون بحرانهای اقتصادی
باراک اوباما، از کجا به کجا؟
پیروزی بی تردید بارک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا رویدادی دگرگونه در سیاست ایالات متحده آمریکا بود. یک سیاهپوست آفریقایی – آمریکایی در کشوری که بر پایه برده داری بنا شده، به بالاترین مقام رسمی دست می یابد. در این میان مخالفان او از اینکه رنگ پوست و نژاد او را به طور مستقیم یا غیر مستقیم گوشزد کنند، هیچگونه کوتاهی نکردند. حتی سناتور هیلاری کلینتون همصدا با اکثر رسانه ها این امر را بر طبل تبلیغاتی خود می کوبید. با این حال نتیجه انتخابات نشان داد که گوش مردم به اینگونه شگردها بدهکار نیست و آنها می خواهند از تعارف گذشته، به مبلغ بپردازند. از همین رو می توان بزرگترین دستاورد مردم آمریکا در پیروزی اوباما را همین بی توجهی به رنگ و نژاد او به حساب آورد زیرا بیش از هر چه بازگو کننده یک تحول فکری در جامعه ای دانست که در دو دوره به بوش رای داده است. بحران اقتصادی و بن بست جنگ آنچنان مردم را عاصی کرد که از سد فرهنگی و تاریخی رنگ و نژاد و جنسیت توانستند عبور کنند. این در حالی بود که برچسبهای سناتور مک کین، رقیب انتخاباتی اوباما مانند "همدستی با مسلمانان"، رابطه با "رادیکالها" و "تروریستها" نیز کارگر واقع نشد. در جامعه ای که اکثریت مردم همواره از سوسیالیسم و کمونیسم هراسانده شده اند، حتی "سوسیالیست" خواندن اوباما از سوی مخالفانش نتوانست تعادل را به زیان او بر هم زند بلکه، به عکس، طرفداران او روز به روز فعال تر شده و حتی بسیاری از هواداران حزب جمهوری خواه برای اولین بار در عمرشان به اوباما رای دادند.
در شب انتخابات در "گراند پارک" شیکاگو، جمعیتی بیش از 250 هزارنفر که برای جشن پیروزی اوباما حضور داشتند، از گوناگونی چشمگیری در رنگ و نژاد و ملیت برخوردار بودند. تمامی اعضا خانواده ها، مهاجرانی که حتی حق رای نداشتند، کارگران عضو اتحادیه ها با بنرهای حمایت از اوباما، جوانان سیاه پوست و سفید که برخی حتی به سن قانونی حق رای نرسیده بودند و غیره گرد هم آمده بودند و "تغییر"، شعار انتخاباتی اوباما را فریاد می زدند.
اوباما ادعا می کرد که کمپین او برای ریاست جمهوری، جنبشی از جنس جنبشهای اجتماعی که در گذشته این کشور شاهد آن بوده، مانند اعتصابهای دهه 30 یا جنبش حقوق اجتماعی دهه 60 است.
با اینحال، پس از فرو کش کردن تب انتخابات، مهمترین سوال در برابر مردمی که به او رای دادند و اکنون به او چشم دوخته اند این است که درشرایط بحران اقتصادی موجود او چه اقداماتی را به سود آنها صورت خواهد داد؟ از سوی دیگر، تکلیف سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان چه خواهد شد؟
انتخاب اوباما نه تنها رای منفی به بوش و سیاستهای او بلکه، خواست تغییر در سیاستهای کلی دولت آمریکا نیز بود. حتی بالاترین مقامهای دمکرات نیز نیاز به تغییر را درک کرده بودند. اما اینکه تغییر در چه و تا چه حد و چگونه صورت می گیرد، موضوعی است که هر کس نسبت به آن دید و انتظارات متفاوتی دارد. بدون شک اوباما که با برنامه هایی محتاطانه و میانه پا به عرصه گذاشته است، جوابگوی نیازها و امیدهای اکثریت مردم زحمتکش و کارورز این کشور نخواهد بود.
اوباما در کمپین انتخاباتی خود مبلغی بیش از 650 میلیون دلار که در تاریخ انتخابات این کشور بی نظیر است، هزینه کرد. مقدار قابل توجهی از این پول هدایای کمپانیهای بزرگ و صاحبان سرمایه ی بزرگ بود. از همین رو، مواضع او با دریافت حمایتهای نقدی این قشر به تدریج نرم تر شد. اگر چه در ضمن اینکه از افزایش خودکار حداقل مزد همزمان با بالا رفتن نرخ تورم دفاع می کرد و به خاطر شعار "تقسیم ثروت" به "سوسیالیست" بودن متهم می شد و ادعا می کرد که مالیات ثروتمندان باید افزایش بیابد، تنها قصد افزایش مالیات پر درآمد ترین قشر مرفه از 35 درصد به 6/39 را دارد. با توجه به اینکه در مقایسه با سال 1955 که 400 نفر از ثروتمندترین افراد بیش از 50 درصد درآمد خود را مالیات می دادند، این افزایش چشم گیری نخواهد بود.
اما از موضوع مالیاتها گذشته، مساله دیگر پرداخت 700 میلیارد دلار به سیستم مالی و بانکها پیش از اینکه اوبانا به کاخ سفید راه یابد است. این بزرگترین میزان انتقال ثروت از کارورزان جامعه به خزانه ثروتمندان در تاریخ ایالات متحده آمریکا بود. از این رو این سوال پیش می آید که آیا اوباما این حراج ثروت مردم به این گونه را خاتمه خواهد داد و سیستمی اقتصادی را که منافع مردم زحمتکش را در بر گیرد، در مرکز برنامه های خود قرار خواهد داد؟ آیا دولت او مالکیت "فانی می" و "فردی مک" و سهام بانکهای بزرگ را به دست می گیرد تا از حراج خانه های مردم جلوگیری کند؟ آیا برنامه های اقتصادی خواهد داشت که امنیت شغلی برای مردم ایجاد کند؟
تیم اقتصادی که اوباما برگزید هیچ نشانی از اراده دست زدن به چنین اقداماتی ندارد. اگر چه برخی از اقتصاددانان لیبرال و مدافع کارگر مانند "جارد برنستاین" در زمره مشاوران اقتصادی او قرار گرفته اند اما او بیشتر تکیه بر چهره های سابق دولتی مانند وزیر دارایی سابق، "رابرت روبین" و رییس خزانه داری سابق، "پال ولکر" دارد که هر دو سابقه طولانی در حمایت از طبقه مرفه از جیب کارگران را دارند.
همین نوع "واقع گرایی" در تیم سیاست خارجی او نیز پیش گرفته شده است. اوباما که از جانب سناتور کلینتون و مک کین به "بی تجربگی" متهم شده بود، اطراف خود را با اشخاصی مانند وزیران خارجه پیشین، مقامهای پیشین سازمان سیا، ژنرالها و آکادمیسینهایی که وفادار به اهداف امپریالیستی آمریکا هستند، پر کرده است.
البته در شکل اعمال سیاست نسبت به دولت بوش "تغییر" ایجاد خواهد شد و تلاش برای متحدان بیشتر، توافقهای بین المللی بیشتر و غیره صورت می گیرد اما در جوهره ی سیاست آمریکا تغییری داده نخواهد شد. هزاران سرباز آمریکایی به منظور آمریکایی کردن دولت عراق در این کشور باقی خواهند ماند. جنگ در افغانستان با ادعای از بین بردن بن لادن و طرفداران وی اما در واقع پیشبرد هدف جدی آمریکا برای به دست آوردن جاده استراتژیک عبور به آسیا و همچنین اعلام سیاست سخت تر در قبال ونزوئلا و حمایت از اسراییل حتی با مواضعی راست گرایانه تر از بوش را باید انتظار داشت.
اما هیچیک از این برنامه ها دلیل بر این نیست که "تغییر" واقعی امکان پذیر نیست. میلیونها نفر از مردم خواست خود برای تغییر را ابراز کرده اند. اکنون این سوال پیش رو است که آیا برای تحقق خواستهای خود می توانند سازمان یابند یا نه؟
فرصتها و امکانات مثبت عصر اوباما
بدون تردید با انتخاب اوباما مردم آمریکا در برابر دولتی قرار خواهند گرفت که در نهایت امر منافع امپریالسم آمریکا را در داخل و خارج ادامه خواهد داد. تنها تفاوت بوش و اوباما در کاراکتر راست گرایی آنها نیست بلکه، روشهایی است که برای پیشبرد سیاستهای امپریالیستی به کار گرفته می شود.
با این همه می توان گفت در عصر اوباما فرصتهایی نه تنها برای مردم آمریکا بلکه، برای مردم جهان پیش خواهد آمد که با بهره گرفتن از آن می توانند به حداقلهایی که در دوران بوش غیر ممکن به نظر می رسید، دست یابند. در اینجا به ذکر چند نمونه پرداخته می شود:
1- روزنامه با سابقه و پر خواننده "مک کلاچی" دو روز بعد از انتخاب اوباما نوشت: "برای سالها که سرمایه داری بزرگ در موضع تهاجم قرار داشت، اکنون در جایگاه دفاع قرار گرفته است. این نقشی است که با آن آشنایی چندانی ندارد. سرمایه داران بزرگ آمریکایی در 8 سال ریاست جمهوری بوش مورد الطاف بوش قرار داشتند اما امروز احتمال این که اتحادیه های کارگری فرصت نفس کشیدن پیدا کنند، بیشتر شده است. آنها باید منتظر یک توفان باشند."
اشاره این روزنامه به قانون پیشنهادی به نام "قانون انتخاب آزاد کارورزان" یا(EFCA) می باشد. براساس این قانون، بیشتر قوانین کاری مدافع سرمایه داری بزرگ کنار گذاشته شده و کارورزان راحت تر می توانند عضو اتحادیه ها شوند. اوباما قول داده است که آنرا امضا کند. اگر چه لابیهای سرمایه داری بزرگ در حال حاضر جمهوری خواهان و دمکراتهای محافظه کار در مجلس سنا را برای عدم طرح آن هدیه باران نقدی کرده اند. همین امر یک بار دیگر در سال 1994 تجربه شد آن هم در مجلسی که دمکراتها در آن اکثریت داشتند و به شکست این قانون انجامید. این بار با تلاش جدی تر برای تغییر، شدت بحران اقتصادی و آشکار شدن بی کفایتی کمپانیها و تجارتهای بزرگ، شانس بیشتری برای تصویب آن وجود دارد.
اینکه سرمایه داری بزرگ از سمپاتی کمتری - نسبت به دوران بوش- بر خوردار خواهد شد، امری اجتناب ناپذیر خواهد بود. این را البته شرایط بحرانی امروز دیکته کرده است. از همین رو بود که سازمان ملی کارخانه داران و اتاق بازرگانی آمریکا با هزینه های کلان تلاش کردند در انتخابات پارلمانی، دمکراتها را شکست بدهند. اما این تلاش با کسب دستکم 5 کرسی بیشتر در سنا و 18 عضو بیشتر در مجلس نمایندگان و به دست آوردن اکثریت در سنا و کنگره توسط حزب دمکرات به شکست انجامید و دمکراتها میدان مانور بیشتری را در اختیار گرفتند.
در این رابطه رییس کمیته اقدام سیاسی تجارت- صنعت به نام "گرک کیسی" گفت: "هم اکنون فرصتی پیش آمده تا مردم آمریکا از دولت بخواهند دست به اقدامهای توانمندانه بزند." افزایش قدرت مانور دمکراتها از این جهت اهمیت پیدا می کند که "قانون انتخاب آزاد کارورزان" که برای 7 دهه پس زده شده بود، می تواند تصویب شود. اکنون سازماندهندگان اتحادیه ها با تکیه بر قول اوباما مبنی بر عدم وتوی قانون مزبور، آن را تحولی امیدوارکننده توصیف می کننند. فعالان این امر در انتخابات مصرانه از اوباما حمایت کردند و کارگران و کارورزان را برای حمایت و دادن رای به او بسیج کردند.
پیش بینی می شود بیکاری تا قبل از اینکه بوش کاخ سفید را ترک کند به 7 درصد برسد و اوباما راهی جز در پیش گرفتن برخی سیاستها که از کارورزان جامعه حمایت می کند، ندارد.
2- بستن زندان گوانتانامو و ابوقریب و تمدید قانون مربوط به ممنوعیت استفاده از شکنجه توسط سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا).
خاتمه دادن به سیاست بازداشت و شکنجه یکی از سهل ترین گامهایی است که اوباما در دوران ریاست جمهوری خود می تواند بردارد. اما او در این صورت باید آماده برای این باشد که مقامهای دولتی که قوانین بین المللی حقوق بشر را نقض کرده و نادیده گرفتند، مسئولیت این جنایت را به عهده بگیرند و به پای میز پاسخگویی کشیده شوند.
3- روزنامه انگلیسی ایندیپندنت می نویسد: "اوباما و تیم وی فقط زمانی قادر به جبران و اصلاح همه بی عدالتیهای جهانی آمریکا در دوره "بوش" خواهند بود که به همه قوانین و مقررات بین المللی تن دهند."
دولت بوش همواره قوانین و مقرارت بین المللی را احکامی که سایر کشورهای جهان ملزم به رعایت آن بودند، می دانست. مبارزه طلبی بوش با سازمان ملل متحد و کنوانسیون ژنو از نمونه هایی است که امکان اصلاح آن از جانب دولت اوباما وجود دارد. گام نخست در این امر، حمایت و همراهی با دیوان بین المللی کیفری لاهه است.
در حال حاضر هر تبعه آمریکایی که به حکم دادگاه بین المللی جزایی لاهه جنایتکار جنگی شناخته شود، بدون هیچ مانعی آزاد می شود. 108 کشور عضو این تریبونال بین المللی، کنوانسیون آن را امضا کرده اند اما آمریکا از عضویت در آن خودداری کرده است. در اجلاس این دادگاه که در سال 2010 در اوگاندا برگزار می شود، دولت اوباما می تواند عضویت این کشور را مطرح کند. او در سخنان خود هنگام کمپین انتخاباتی، به پیوستن به جامعه بین المللی و قوانین آن اشاره کرد و عزم خود در تحقق این امر را اعلام نمود.
4- و اما بزرگترین و مهمترین مساله مطرح که اوباما خود را به انجام آن متعهد کرده است، اقدامات پیشگیرانه بیشتر در مورد افزایش گرمای زمین و گازهای گلخانه ای است.
"اتحادیه رای دهندگان حفظ محیط زیست" از نامزدهایی که دارای "دستور کار سبز" هستند، در انتخابات ملی، ایالتی و محلی حمایت می کند و با آنان که دارای سیاستهایی در جهت تخریب محیط زیست باشند، مخالفت می ورزد. بر اساس گزارشی که در وبگاه این اتحادیه منتشر شده است، این تشکل توانسته است از سال 1996 تا کنون 23 تن از 37 "نامزد ضد محیط زیست" را در انتخابات ایالتی و محلی شکست دهد.
این اتحادیه، همراه "باشگاه سی یرا"، "جنبش دوستداران زمین" و "مدافعان حیات وحش" از باراک اوباما، نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 حمایت کرد. سابقه شرکت اوباما در انتخابات که به اعتقاد این گروه به طور مستمر حاکی از طرفداری وی از محیط زیست و جانبداری استفاده از انرژی پاک است، سبب جلب چنین حمایتی شد.
آمریکا که یکی از بزرگترین تخریب گران محیط زیست است نه تنها باید در این باره اقداماتی پایه ای انجام دهد بلکه، باید نقش کلیدی و پیش برنده آنرا نیز عهده دار شود.
پیمان کیوتو که آمریکا زیر بار آن نرفت، در سال 2012 پایان می یابد و مذاکرات در مورد آن تا کنون بی نتیجه مانده است.
چه باید کرد؟
انتخاب اوباما و افزایش نمایندگان حزب دمکرات در مجلس سنا و مجلس نمایندگان در نگاه نخست برای نیروهای چپ رویدادی نیست که چشم انداز تغییراتی مهم و پایه ای در زندگی طبقه زحمتکش را در بر داشته باشد. با این همه این واقعیت که تحول مزبور برای جامعه آمریکا و کارگران فرصتی پیش می آورد تا گامهایی به سوی دستیابی به خواسته های خود و تشکل یابی بر دارند، غیر قابل انکار است.
در آمریکا هنگامی که صحبت از احزاب سیاسی می شود، تنها دو حزب دمکرات و جمهوری خواه به اذهان خطور می کنند. مردم سیاست را در برخوردهای بین این دو حزب می پندارند.
از سوی دیگر، "پال دو اماتو"، نویسنده کتابی به نام "معنای مارکسیم" توضیح می دهد که وقتی در آمریکا سخن از احزاب سوسیالیستی به میان می آید، شنوندگان به احزاب استالینیستی جهان که رویکردی از بالا به پایین دارند، فکر می کنند که تشابهی با سوسیالسم از پایین به بالای کارل مارکس ندارد.
در اروپا رفورمیسم و یا حمایت از بازار آزاد توسط احزاب سوسیال دمکرات که جوانان رادیکال را از سازمانهای سوسیالیستی به سوی آنارشیسم کشاند، نمونه شده اند. برخی گروههای سکتاریست سوسیالیست متشکل از افراد خود مدار و جدا از مردم که خود را "پیشتاز" می نامند نیز جزو این نمونه ها هستند.
این درست است که مارکسیستها خود را به قهقرای انتخابات بورژوازی تقلیل نمی دهند، همان گونه که انگلس می گوید: "دولتهای مدرن امروزی ابزاری برای استثمار کار مزدی کاپیتالسم هستند" اما آنها بر خلاف آنارشیستها، اگر شرایط اجازه دهد از فرصتها در انتخابات استفاده می کنند تا اهداف خود را پیش ببرند. این به ویژه در شرایط سیستم دو حزبی که صدای مستقل طبقه کارگر را حذف کرده است، از اهمیت ویژه ای بر خوردار است.
سیاست، بسیار فراتر از انتخابات و برای به چالش کشیدن سرمایه داری است. انتخابات بورژوازی پایین ترین سطح مبارزه و بالاترین آن سازماندهی و قدرت اعتصاب و تظاهرات وسیع توده ای است.
هر فردی که تا کنون در مبارزه ای حتی در سطحی کوچک شرکت کرده می داند که بدون سازماندهی، کار مهمی پیش برده نمی شود. به طور فردی هر اندازه هم که متعهد باشیم نمی توان جهانی بهتر ساخت. برای دریافت حق خود از کارفرما، اعتصاب، مخالفت با جنگ و غیره باید سازمان داشت. بنابراین برای مقابله با قدرت سرمایه داری نیز سازماندهی بزرگی لازم است. بهترین دلیل بر اثبات این امر نظر انداختن به طرف مقابل است. طرف مقابل تمام اهرمهای حکومتی و منابع را دست دارد و به شکل سازمان یافته دولتی به کار می بندد. طبقه حاکمه دست از ثروت و امتیازات خود بر نمی دارد. برای این که چالشی جدی در برابر آن به وجود آورد، سمت دیگر نیز باید سازمان یافته باشد که بتواند میلیونها نفر را بسیج کند. لازمه این امر رادیکال شدن مردم در شرایط و زمانهایی است که این فرصت به وجود می آید.
در این پروسه، زحمتکشان به سطح می آیند. موضوعاتی چون نژاد پرستی، حقوق همجنس گرایان، حقوق پناهندگان و غیره مورد گفتگو قرار می گیرد و نیاز به یافتن گزینه ای که منافع اکثریت را در نظر بگیرد، زنده می شود.
مدافعان سوسیالیست می دانند که در حال حاضر حزبی مانند حزب بلشویک وجود ندارد. احزاب مدافع واقعی طبقه کارگر باید در عمل ساخته شوند. این گونه تشکلها در مبارزه برای "بخشی از خواسته ها" ساخته می شوند. جامعه تازه و عادلانه با آرزو و یا صبر و دست به بغل زدن به وجود نمی آید. مبارزه با سیستم از راه مبارزه برای دستمزد بیشتر، سیستم بیمه های سلامتی همگانی، مبارزه با خشونتهای پلیسی و یا حق سقط جنین میسر است.
در آمریکا بار دیگر فرصت برای این گونه مبارزات از عمق به سطح آمده است. این گونه مبارزات آگاهی را بالا می برد و به کارگران و زحمتشکان نشان می دهد که قادر هستند برای تغییر، خود دخالت داشته باشند. آنها حتی اگر ایده رسیدن به سوسیالیسم را نداشته باشند، با این حال در پروژه های سوسیالیستی دخالت پیدا می کنند.
حاصل نشست جی 20
نشست جی 20 در تاریخ 15 نوامبر سال جاری در واشنگتن برگزار شد. این نشست همزمان با بدترین سقوط اقتصادی و مالی از سال 1930 تا کنون برگزار می شد. با این حال نه تنها هیچ گونه راه حل عملی برای بحران اقتصادی جهان نداشت بلکه، اختلاف عمیق در میان قدرتهای بزرگ سرمایه داری را آشکار ساخت.
هفته نامه آمریکایی "تایم" در باره این نشست نوشت: "بحران مالی جهان انتقادهای بسیاری را به همراه داشته است و بحران در نظام سرمایه داری شدیدترین این انتقادها است. طرفداران راستگرای مکتب ضد نظام دولتی و حتی فعالان چپگرای مخالف سرمایه داری بر این امر تاکید دارند که نظام سرمایه داری از سوی نیروهای مختلف در معرض تهدید است." این روزنامه ادامه می دهد: "راستگراها از این امر در هراسند که مداخله دولت در بازار، شیوه نظام سوسیالیستی است و چپ گراها با شادمانی بحران کنونی را اثبات شکست نظام سرمایه داری می دانند."
گوردن براون، نخست وزیر بریتانیا از بحران اقتصادی به عنوان یک موقعیت استثنایی یاد کرده بود و سارکوزی، رییس جمهور فرانسه که در حال حاضر ریاست اتحادیه اروپا را در اختیار دارد، بر نیاز به تحول در سیستم مالی جهان اشاره می کرد. اما روزنامه "ایندپندنس" بریتانیا این نشست را در جمعبندی نهایی به درستی این گونه توصیف کرد: "نشستی بدون هدف" در چارچوب "بحران عدم وجود محور مورد توافق"، " آنهم در کشوری بدون دولت کارا."
دولت بوش مخالف هر گونه سیستم با تنظیم بین المللی است. بوش پیشتر گفته بود که مشکل در دخالت کم دولتی در بازار نیست بلکه، در زیادی آن است. عدم حضور باراک اوباما که از آغاز سال جدید میلادی مسئولیت کشور را به دست می گیرد نیز از اهمیت این نشست کاسته بود.
برخلاف نظر بوش، برخی از دولتها از جمله فرانسه، خواهان کنترل دولتی هستند.
پیش از برگزاری کنفرانس، مدیر صندوق بین المللی پول، دومونیک استراوس کان ته دیگ را نشان داده بود. او گفته بود که انتظار زیادی نباید داشت و "ما نباید تصور کنیم که به یک قرارداد بین المللی دست خواهیم یافت."
او افزود: "فکر نمی کنم بشود یک سیستم مکانیکی با چراغ قرمز و سبز داشته باشیم. بعضی وقتها کشور به کشور، چراغ قرمز و سبز می شود."
از جمله نظرات مورد توجه در این نشست، اظهار نظر گوردن براون بود. وی خواستار تقویت ساختارهایی مانند صندوق بین المللی پول و ثبات مالی جهان و حمایت از نظام بازار آزاد بین المللی، تقویت همگرایی و حسابرسی مالی شد. چین و روسیه خواستار قدرت بیشتر در درون نظام سرمایه داری به ویژه در نهادهای مانند صندوق بین المللی پول هستند.
در این نشست رهبران و مقامهای ارشد کشورهای آمریکا، ژاپن، آلمان، انگلیس، فرانسه، ایتالیا، کانادا، مکزیک، ترکیه، آرژانتین، استرالیا، برزیل، چین، اندونزی، هند، روسیه، کره جنوبی، آفریقای جنوبی، عربستان سعودی و اتحادیه اروپا شرکت داشتند.
کنفرانس احزاب "چپ" بریتانیا، پیرامون بحرانهای اقتصادی
دو حزب "کارگران سوسیالیست بریتانیا" و جریان "جورج گالووی" به نام Respect for renewal پیرامون بحرانهای اقتصادی جهان، در هفته آخر ماه اکتبر سال جاری کنفرانسهای جداگانه ای برگزار کردند.
بررسی این دو کنفرانس از این رو دارای اهمیت است که نقاط مشابهی با بحثهای راست گرایهای برخی دیگر از تشکلهای "چپ" در دیگر نقاط جهان از جمله "اتحاد کمونیست انقلابی" فرانسه و حزب "چپ" آلمان دارد.
اگر چه این دو سابقه اختلافاتی بین خود دارند به طوریکه اتحاد خود را یک سال پیش برهم زدند. گلووی، "حزب سوسیالیست کارگری" را متهم به چپ روی و "حزب سوسیالیست کارگری"، گالووی را متهم به راست روی و همکاری با تجار مسلمان می کرد. با این حال هر دو تحلیل مشابهی از بحران اقتصادی جهان داشتند.
"جورج گالووی" در کنفرانس سالانه تشکیلات خود شرکت می کرد و "حزب کارگران سوسیالیست" کنفرانسی با عنوان "مارکسیسم و بحرانهای اقتصادی" را برگزار کرده بود.
هر دو گروه تلاش کردند که از شدت و حدت اهمیت بحرانهای اقتصادی که سبب سقوط منابع بزرگ مالی و تهدید به ورشکستی جهان شده است، بکاهند. از همین رو آنها اصرار می ورزند که فرصت برای طبقه کارگر به وجود نیامده و طبقه کارگر را نمی شود بسیج کرد بنابراین تلاشی نباید کرد. آنها معتقدند که تنها کاری که می شود کرد، فشار آوردن به دولتهای بورژوایی خودی و پیگیری رفورمهای حداقلی است.
این دو سازمان برخوردی کاملا منفی و مایوس به موقعیت فعلی دارند زیرا معتقدند که بحران فعلی قابل کنترل است و سیستم در اثر آن نابود نمی شود. آنها امکان و فرصتی را که نیروهای چپ و سوسیالیست به دست آورده اند رد می کنند.
در این باره "گلاووی" می گوید که وضع موجود "وحشتناک" نیست. "حزب سوسیالیست کارگری" نیز معتقد است بحرانها به "بدی دهه 1930" نیست.
آیا این عجیب نیست که مارکسیستها برای به ثمر رسیدن یک انقلاب سوسیالیستی دست روی دست بگذارند و منتظر شرایط کامل و آماده باشند؟ در واقع برای مارکسیستها فراهم آمدن موقعیت انقلابی در شرایط بحران می تواند فعالیت تمام و کمال از کانال آموزش و سازماندهی طبقه کارگر و آماده سازی آن برای هنگامی که شرایط آماده است، باشد.
"حزب کارگران سوسیالیست" اصرار می ورزد که طبقه کارگر هرگز از چشم انداز رفورمهای سرمایه داری فراتر نخواهد رفت. آنها این امکان که نیروی شرایط عینی به همراه اقدامات انقلابی و سوسیالیستی ممکن است رفتار طبقه کارگر را تغییر دهد را به هیچ وجه مورد بررسی قرار نمی دهند و معتقدند اقدام کسانی که برای چشم انداز انقلابی مبارزه می کنند را باید مردود خواند و سکتاریسم نامید.
"گلاووی" اصرار می ورزد که چپ باید صحبت از "روشهای مردگان" (منظور لنین و تروتسکی) را کنار بگذارد. یکی از شرکت کنندگان در کنفرانس "سوسیالیستهای کارگری" نیز می گوید که شرایط مثل سال 1917 نیست که در آن زمان "هیچکس نمی دانست چه کار کند و لنین دستش را از ته اطاق بلند کرد و گفت من مسئولیت تغییر این وضع را به عهده می گیرم."
اما در واقع بحث اصلی در این نیست که شرایط مانند سال 1917 هست یا نه. البته که چنین شرایطی نیست اما در سالهای پیش از آن لنین برای تشکیل یک حزب انقلابی تلاش کرد. او بر پایه تئوری و اصول مارکسیستی و با مخالفت با هرگونه اپورتونیسم این کار را کرد. بدون این تلاشها هرگز انقلاب 1917 نیز رخ نمی داد.
این که فرصتهای به دست آمده را چگونه می توان غنیمت شمارد و به چه مرحله ای کشانده می شود، بستگی به اقداماتی که مارکسیستها می کنند دارد. این بحران می تواند یا به فاشیسم دهه 30 ختم شود یا به انقلاب سوسیالیستی کشیده شود.
به گفته تروتسکی: "بحرانهای جامعه انسانی، بحرانهای رهبران انقلابی نیز هستند."
این دو سازمان تنها نمونه هایی هستند از بسیار که به جز گاه و بی گاه شعار سوسیالیستی دادن، وظیفه دیگری را به عهده نمی گیرند. از همین روست که در دهه های اخیر این عده به تدریج به راست متمایل شده اند و رهبران آنها سازمان خود را تبدیل به چپ رسمی یا دولتی کرده اند. آنها رفورمهای حداقلی را در حال حاضر تنها امکان می بینند. و بدین صورت از حمایت خود در بین طبقه کارگر کاسته اند.