عبور از بحران با پاهای چوبی

 

جعفر پویه

انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا با آرای بسیار بالا نشانه‌هایی از نفرت عمومی از سیاستهای دولت بوش و نو - لیبرالها را به نمایش گذاشت. بحران اقتصادی جاری که غیر قابل پیش بینی نبود، مزید بر علت شد تا جمهوری خواهان را با نفرت بسیار از کاخ سفید براند. اما آنچه که از آنها به دولت اوباما به ارث می رسد تنها این بحران اقتصادی نیست. رویدادهای بسیاری در زمان حکمرانی نو - لیبرالها بر سیاست و اقتصاد جهانی به وقوع پیوسته است که بسیاری از آنها شروع پروژه‌هایی بسیار حساب شده اند. هم این کارهای ناتمام است که اجرای آنها به باراک اوباما و تیم او واگذار می شود تا با شیوه ای دیگر ادامه آن را به عهده بگیرند.

سیاستهای استراتژیک آمریکا و منافع ملی آن چیزی نیست که با دست به دست شدن حکومت تغییر کند بلکه، این سیاستهای حاکم بر نهادهای اجرایی است که تغییر شیوه می دهد تا در بهبود کار تاثیر گذار باشد. چهره ای که نو - لیبرالها از آمریکا باقی گذاشته اند آنچنان کریه است که بسیاری را نه تنها به دشنام گویی کشانده بلکه، به جبهه ای بس قوی ضدیت رانده است. یکجانبه گرایی و نظامیگری، عیان ترین چهره نفرت برانگیز آمریکاست که اوباما وظیفه دارد از آنها عبور کرده و به زیبا سازی بپردازد. او همچون نظافتچی‌ای پر انرژی به میدان رانده می شود تا با توجه به ویژگیهایی که دارد بتواند شاید بر بسیاری از این ناسازگاریها غلبه کند. هو و جنجال انتخاب یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکا بیش از این که حمایت از حقوق اقلیتهای نژادی باشد، تبلیغاتی گوش کر کن به نفع ابرقدرتی که منفور بسیاری از مردم جهان گردیده است. این چهره از اوباما اگر سمپاتی بسیاری از کسانی که به امپریالیسم نگاهی ساده انگارانه دارند را بر انگیزد اما برای بسیاری دیگر هشداری است تا مواظب باشند که مهندسی افکار عمومی انحصارات سوار بر قدرت سعی دارد با استفاده از ابزاری قوی، علیه آنها قد علم کند و با چماقی جدید بر سر منتقدان بکوبد. منهای این، کشاندن بسیاری از اقلیتهای نژادی به ویژه سیاهان به پشت سر اوباما، خریدن حمایت مجانی برای ابرقدرتی است که بیشترین سرکوب را بر آنان اعمال کرده و هر کجا توانسته حقوق و جان و مال آنها را زیر پا له کرده است. هر چقدر این چماقها پر زور باشند و شعارهای مردم فریب پرهیاهو اما وضعیت عینی بحران جهان امروز چیزی است که با چنین ترفندهایی به عقب رانده نمی شود بلکه، برای برون رفت از آنها سیاستی لازم است کارساز و برنامه ای دراز مدت تا شاید بخت از کف رفته دوباره باز آید و امنیتی که نیاز سرمایه برای رشد است بر قرار گردد. بدیهی است که باز گرداندن جهان بر مدار سابق ممکن نیست و برای عبور از وضعیتی که پیش آمده، قدرتهای مطرح جهانی به ویژه آمریکا مجبور هستند در سیاستهای تا کنونی خود تجدید نظر کنند و بخشی از برنامه هایشان را به گونه‌ای تنظیم نمایند که با موقعیت جدید سازگار باشد و قابل اجرا.

تا آنجایی که به ما مربوط است، در منطقه خاورمیانه پروژه‌های بسیاری ناتمام مانده اند که باید تعیین تکلیف شوند. اول از همه طرح خاورمیانه بزرگ است که به عنوان پروژه استراتژیک آمریکا بلاتکلیف مانده است. غیر از آن، کشتی به گل نشسته ارتش آمریکا در افغانستان و عراق مشکل دیگری است که به سادگی قابل حل نیست. زیرا در فضای به وجود آمده کنونی، سه کشور سوریه، پاکستان و رژیم جمهوری اسلامی به خوبی مانور می دهند و هر کدام به فراخور، درخواستهایی از آمریکا دارند و به نوعی به باج خواهی برخواسته اند. پاکستان با همراهی رژیم جمهوری اسلامی تنور حضور طالبان در افغانستان را گرم می کنند و درگیریها را به گونه ای هدایت که دست و پای ارتش آمریکا و هم پیمانانش را در پوست گردو گذاشته اند. عراق جولانگاه دو رژیم جمهوری اسلامی و سوریه است و رژیم ولایت فقیه سعی دارد از همپیمانی خود با سوریه سود جسته هرچه بیشتر جا پای خود را در این کشور محکم کند. ارتش آمریکا که به طور متناقض تا کنون با این دو حریف برخورد کرده است، سعی بسیاری نموده تا از همه ابزارها استفاده کند تا مگر آنها را به عقب نشینی وا دارد اما آنچه تا کنون نشان داده شده، ناتوانی ارتش و سیاستمداران آمریکایی در این کار بوده است. این حالت پات یا بینابینی تا چه وقت می تواند باقی بماند و ارتش آمریکا تا چه اندازه قادر خواهد بود در کنار تلفات خود، دلارهای مردم آمریکا را در تنور این موقعیت بسوزاند، مسلم است که نا محدود نیست. هم اکنون نیز حوصله بسیاری سر آمده است و یکی از شعارهایی که توانست نگاه ها را به طرف اوباما متوجه کند و آرا را به سمت او جلب کند، موضوع خروج ارتش آمریکا از عراق و افغانستان بود. اما آیا چنین چیزی به همین راحتی شدنی است و ارتش آمریکا و متحدانش با صرف میلیاردها دلار دست خالی به خانه باز خواهد گشت؟

آنچه در مرتبه نخست می توان گفت، زمان حاضر دوره سالهای شکست جنگ ویتنام و کُره نیست. توازن نیرو به شیوه سابق نبوده و موقعیت کنونی جهان را نیز با آن زمان نمی توان مقایسه کرد. یعنی، شکست خفت بار به شیوه سابق هم شدنی نیست، پس باید راهی آبرومندانه پیدا کرد و با توجه به موقعیت کنونی، کار را فیصله داد. چگونگی آن نیز پرسش اساسی ای است که این روزها همه متوجه آن هستند و سعی دارند تا در حد توان به آن پاسخ گویند و همه معادلات را در کنار هم چیده تا به حداقل آن نزدیک شوند. اما واقعیت این است که هر چقدر بیشتر جستجو می کنند، چیز دندانگیری حاصل نمی شود زیرا معادلات به گونه ای سخت در هم تنیده اند و نمی شود به آسانی برای مشکل پیش آمده راه حل معقولی پیش بینی کرد.

در عراق قرارداد امنیتی بین دولت نوری مالکی و آمریکا امضا شده است. این قرارداد باید به تصویب پارلمان عراق نیز برسد تا قانونی شود. گام اولی که این قرارداد بر می دارد این است که عراق را در اردوی آمریکا حفظ می کند. یعنی، از این به بعد آمریکا طرف حساب در عراق به حساب خواهد آمد و اروپاییهایی همچون فرانسه و روسیه که در سابق جا پاهای محکمی برای خود در آنجا داشتند، باید آنرا از دست رفته به حساب آورند. رژیم جمهوری اسلامی که تا کنون به صورت دوگانه با این قرارداد برخورد کرده است، سعی کرده تا بعضی از خواسته‌هایش را توسط پادوهای خود در آن بگنجاند. مسافرت پی در پی مقامهای عراقی به تهران و مذاکره با پایوران رژیم و تلاش برای قانع کردن آنها در برابر این قرارداد، چیزی است که این روزها شاهد آن هستیم. از یک طرف بعضی از سردمداران رژیم سیاست سکوت را پیشه کرده اند و بعضی نیز همچون لاریجانی و دارو دسته اش با آن از در مخالفت درآمده اند. مقتدا صدر که وابستگی او به رژیم تهران معرف خاص و عام است نیز با برپایی تظاهراتی مخالفت اش را اعلام کرده و گفته است که سعی می کند تا در مجلس آنرا رد نماید. مقامهای مذهبی عراق نیز همچون سیستانی که با فشار رژیم ایران به عرصه سیاست وارد شده‌اند، موافقت خود را با آن اعلام داشته است. یعنی، حتا این چنددستگی در مقابل این قرارداد در داخل عراق که تابعی از کشورهای مداخله گر در آن است نیز وجود دارد و هرکس به شیوه خود نظرش را بیان می کند.

از هم اکنون می شود حدس زد که این قرارداد امضا خواهد شد و بر اساس توافقات آن، ارتش آمریکا می تواند تا 31 دسامبر سال 2011 در عراق باقی بماند. این درحالی است که اوباما در تبلیغات انتخاباتی اش قول داده است که ارتش آمریکا را در عرض 16 ماه از عراق خارج کند. به غیر از آن، متن بسیاری از بندهای آن به گونه‌ای است که از نظر حقوقی تفسیر بردار است و آمریکا می تواند با توسل به تفسیر خویش، بندها را اجرایی کند یا مسکوت بگذارد. آنچه در این بین رژیم جمهوری اسلامی را خوشحال می کند بند 3 از ماده 27 است که تصریح کرده است: "نباید از خاك، آب و آسمان عراق برای حمله علیه كشورهای دیگر استفاده شود." یعنی، رژیم فکر می کند اینگونه می تواند همسایه بودن خود با ارتش عراق را پشت سر بگذارد و آنرا خنثا کند. و یا در صورت بروز اتفاقی، خود را مصون از تعرض ارتش آمریکا که در عراق حضور دارد کرده است. این در حالی ست که ماده چهارم قرارداد تصریح کرده است: "با هدف واكنش به هر گونه تهدید‌های داخلی و خارجی علیه عراق و تحكیم همكاریها برای شكست تشكیلات القاعده در این كشور و همچنین شكست گروه‌های ناقض قانون..." که با پنج بند تضمین می شود، آمریکا می تواند با هماهنگی با دولت عراق وارد عمل شود.

و یا در بند یک ماده 27 آمده است: "در صورت بروز هر گونه خطر خارجی و داخلی علیه عراق و یا حمله به این كشور اعم از نقض حاكمیت و... دو طرف بر اساس درخواست دولت عراق به بررسی استراتژیهای لازم خواهند پرداخت و آمریكا تدابیر دیپلماتیك، اقتصادی و نظامی لازم را جهت برخورد با این تهدید‌ها اتخاذ خواهد كرد." یعنی، پس از رایزنی با عراقیها این آمریکاست که تدابیر دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی لازم را اتخاذ خواهد کرد. با این حساب حاشیه امنی که رژیم فکر می کند با بند 3 برای خود ساخته است حتا روی کاغذ همان قرارداد نیز هم اعتبار ندارد.

اما دخالت در عراق تنها توسط رژیم ایران صورت نمی گیرد بلکه، کشورهای دیگر منطقه از جمله عربستان سعودی، اردن و سوریه نیز هر کدام به شیوه خود سعی دارند از نمد عراق برای خود کلاهی تهیه کنند. با این وجود فشار هیچکدام از آنها به اندازه رژیم ولایت فقیه نیست زیرا این رژیم، عراق را به عنوان بخشی از پروژه خلافت اسلامی ای در نظر می گیرد که گام اول آن صدور بنیادگرایی و گسترش خود است. از دست رفتن عراق و بستن دست رژیم در آنجا به معنی مسدود شدن راه گسترش چیزی است که در ایران امان مردم را بریده، ثروت ملی مردم را به باد داده، زندانها را پر، اقتصاد را نابود، فساد را گسترش و سرکوبی هار را اعمال کرده است. این رژیم که در داخل با عدم مشروعیت روبرست و از ترس مردم هر روز مانوری در خیابانها با نامهای عجیب و غریب برگزار می کند تا آنان را ترسانده و به خانه هایشان براند، سعی دارد با صدور بحران خود به خارج از مرزها و درگیری با حریفان در زمینهای بیگانه به ویژه در عراق و افغانستان و لبنان، موجودیت خود را از خطر محفوظ داشته و بهانه دندانگیری هم برای سرکوب داخلی فراهم کند.

در افغانستان هم اوضاع بهتر از عراق نیست. طالبان هر جا و هر وقت که بخواهد، حضور پیدا می کند و هر چه که بخواهد، می کند. دولت دست نشانده کرزای تا پشت دروازه کابل نیز قدرت ندارد. تمام تلاش تاکنونی آمریکا به دلیل دو دوزه بازی کردن پاکستان و رژیم تهران ناکام مانده است. طالبان به راحتی در شهرهای مرزی پاکستان با افغانستان، حکومتهای محلی خود را دارد. این محلها گاهگاهی مورد حمله های کور هواپیماهای آمریکایی و متحدانش قرار می گیرد و به دلیل خسارتهای به بار آورده در کشتار غیر نظامیان، به ضد خود تبدیل شده اند. از همین موضوع طالبان به خوبی استفاده کرده و قدم به قدم آمریکاییها را به عقب رانده و خود جایگزین می شود. با همه تهدیدهای ارتش آمریکا، حامد کرزای بارها از طالبان دعوت به مذاکره کرده و حتا قول پذیرفتن آنها در حکومت را نیز داده است اما این طالبان است که حاضر به پذیرش او نیست و قدرت قهاره حمایتگر از کرزای را به هیچ می گیرد. پاکستان در این میانه همراهی خود را در جبهه مبارزه با تروریسم اعلام کرده است اما تا توانسته از آمریکا امتیاز و پول و تجهیزات گرفته است و در نهان به تقویت بنیانهای آسیب دیده طالبان پرداخته و یا حضور آن در شهرهای مرزی خود را نادیده گرفته است تا این نان دانی همچنان محفوظ بماند. غیر از آن، یک بخش از تامین تسلیحات طالبان و آموزش نیروهای آن نیز توسط رژیم جمهوری اسلامی انجام می شود. هرچند بارها آمریکاییها موفق شده اند تا محموله های ارسالی سلاح رژیم برای طالبان را ضبط کنند اما نتوانسته اند آنرا به گونه‌ای مایه کنند تا جلو همکاری مادر تروریستها در تهران با طالبان را بگیرند. ناتوانی در کنترل منطقه باعث جولان جریانهای واپسگرا و ضد آمریکایی به دلیل سیاستهای غلط آنها شده است. وضعیتی که در تیوری و عمل، شکست ارتش آمریکا و سیاست دولتمداران آن را به خوبی نشان می دهد.

در لبنان مدتی است که اوضاع کمی آرام است. کشاکشها فرو کش کرده اند و طرفین به بازسازی مواضع خویش مشغولند. مذاکرات سوریه با آمریکاییها و دخالت سفت و محکم عربستان در این میانه و کنار کشیدن اسراییل، باعث برقراری نوعی آرامش شده است که شکنندگی آن به خوبی قابل دیدن است. اسراییل از وضعیت پیش آمده حداکثر استفاده را کرده و سعی دارد به شیوه‌هایی چنان غیر انسانی مردم را از سرزمینهای فلسطینی براند و یا مجازات کند که سازمان ملل نیز آنرا "شرم آور" می خواند. بستن آب، غذا و انرژی به روی مردم بیگناه فلسطینی به جرم زندگی در منطقه تحت سیطره حماس از آن کارهایی است که با هیچ منطق انسانی‌ جور در نمی آید. همین اعمال اسراییل باعث شده است تا نفرت از آن روز به روز بیشتر شده و منطقه رنگ آرامش به خود نبیند. ترس از اسراییلی شدن سیاستها در منطقه، مردم را به جانب مخالف آنها یعنی، عوام فریبانی چون رژیم ولایت فقیه می راند. به زبان دیگر، یک پای سربازگیری رژیم جمهوری اسلامی، حزب الله، طالبان و القاعده، سیاستهای به غایت ضد انسانی اسراییل است. نزدیک بودن انتخابات اسراییل و احتمال قدرت گیری نتانیاهو که به حمله مستقیم به رژیم ایران تمایل دارد، از جمله موضوعاتی است که زیر ذره بین است زیرا انتخابات اسراییل و سیاستهای نخست وزیر جدید آن نیز در این بین تاثیر گذار بوده و جزو معادلاتی در منطقه است که نباید از نظر دور داشت. هر حرکت جدید و ناخواسته هر کدام از طرفهای درگیر در منطقه می تواند معادلات کنونی را جا به جا کرده و موقعیت جدیدی را پیش رو بگذارد.

در تهران، رژیم جمهوری اسلامی همچنان به غنی سازی اورانیوم ادامه می دهد و پروژه ساخت بمب اتمی خود را دنبال می کند. تبریک عجولانه احمدی نژاد به اوباما هرچند همچون پیامبران نصیحت گونه بود اما انتقادات بسیاری را در داخل رژیم برانگیخت و آنرا نشانه بی تدبیری احمدی نژاد برآورد کردند. از طرف دیگر، برخی آنرا دستور العمل خامنه ای برای چراغ سبز به آمریکا دانستند. آنچه می شود در این باره گفت این است که رژیم جمهوری اسلامی برای مذاکره و کنار آمدن با آمریکا خواسته هایی دارد که بعید است سیاستمداران آمریکایی به آن تن در دهند و از طرف دیگر در صورت مذاکره مجبور به تجدید نظر در بعضی از سیاستهای خود است که برایش به هیچ وجه مقدور نیست. یعنی، همه آن چیزهایی که تا کنون بعضی از پایوران رژیم در مورد اوباما و تغییر او به زبان رانده اند، تنها در حرف است و گرنه در عمل اوباما و سیاستهای او همچون بسم الهی است که جن رژیم جمهوری اسلامی از آن متوحش است. زیرا حداقلهای اصلاحات در قدرت و رعایت موازین حقوق بشر و یا رعایت حقوق مدنی شهروندان آنچنان با منافع رژیم ولایت فقیه در تعارض قرار دارد که برای او به هیچ وجه قابل قبول و اجرا نیست. چون به محض باز شدن کوچکترین روزنه ای در فضای سیاسی، مردم عاصی از بی شرمیهای رژیم و گماشتگان و اعوان و انصارش به میدان آمده و تومارش را درهم خواهند پیچید. به همین دلیل و با دانستن نفرت عمومی مردم از رژیم، او نیز تن به عقب نشینی در مقابل آنان نخواهد داد زیرا مذاکره و امتیاز دادن به آمریکا و یا دیگران برای رژیم بسیار آسان تر از امتیاز دادن به مردم ایران است، چون قویترین دشمن رژیم مردمی هستند که از بی عدالتیها و سرکوب و زور گوییهایش به جان آمده اند و به دنبال راه نجاتی از این وضعیت پیش آمده، مترصد فرصتی هستند تا خود را از آن برهانند. بنابراین همه سیاستهای رژیم در برخورد با بیرون از خود و مذاکره و درگیری و صدور تروریسم و ریخت و پاش از محل ثروت ملی ایران به دلیل ترس و وحشت اش از مردم کشور است.

با توجه به کوه عظیمی از کارهای ناتمام و بحرانهای جاری در منطقه خاورمیانه، موارد بسیاری در دیگر مناطق جهان وجود دارند که قابل برشماری هستند. مزید بر آن، بحران اقتصادی داخلی آمریکا و وعده های اصلاحی اوباما نیز هست که خود حجم عظیمی از کارها تازه و برنامه ریزی اصلاحی را می طلبد. با این حساب باید گفت که کار اوباما آنقدر سخت و در جاهایی آنچنان مشکل و غیر قابل انجام است که بعید می نماید او و تیم اجرایی اش بتوانند به راحتی از آنها عبور کنند. تنها در منطقه خاورمیانه، رژیم جمهوری اسلامی یکی از موانعی است که اوباما به راحتی نخواهد توانست با آن به توافق برسد زیرا اگر حداقلهایی از نشانه های توافق وجود داشت، سیاستمداران قبلی می توانستند با توسل به آنها به اندک روزنه ای دست یابند. چون مواضع و خط مشی بازیگران در عرصه بین المللی دو طرفه بوده و باید هر دو طرف معادله اندکی انعطاف در مواضع خود داشته باشند تا بشود به توافق دست یافت. عدم انعطاف رژیم جمهوری اسلامی و انتظار انعطاف از اوباما و سیاستمداران آمریکا برای خواستهایی که با منافع کل خاورمیانه در تضاد است و موقعیت ژئوپلتیک و توازن نیروهای منطقه را به هم می زند، قابل قبول نیست. تصور اینکه اوباما بتواند به خواست‌های رژیم تن بدهد و آنرا همچون ژاندارم منطقه ای خود به رسمیت بشناسد و امنیت آنرا تضمین کند، بسیار دور از ذهن است زیرا بدون توجه به منافع کشورهای منطقه از جمله اسراییل، عربستان سعودی و اردن که با حضور رژیم ولایت فقیه و صدور بنیادگرایی آن مشکل اساسی دارند، اوباما نخواهد توانست کاری انجام دهد. همچنین، موقعیت به وجود آمده در لبنان و قدرت گیری حزب الله که دستورات خود را از تهران می گیرد و سرشاخ بودن آن با اسراییل، موضوعی است که به راحتی نمی شود از آن عبور کرد. خود اوباما نیز به موارد فوق آگاه است که می گوید: "سیاست ما باید بر این مبنا باشد که ادامه فعالیتهای هسته ای را برای ایران بسیار پرهزینه کنیم."

یعنی، با توجه به همه موارد، امکان عدم دستیابی به توافق در چشم انداز است. همچنانکه در این مورد بیل کلینتون نیز رو به رژیم هشدار می دهد و می گوید: "ایران این مساله را اشتباه متوجه شده كه باراك اوباما خواهان مذاكره با آن‌ بر سر مسایلی است كه به تازگی جنجال آفرین شده است."

هرچند اکثریت کسان در باره اتخاذ روشهای سیاسی برخورد با مساله از سوی اوباما اتفاق نظر دارند اما او خود نیز می گوید که گزینه نظامی را از روی میز حذف نخواهد کرد. با این حساب اگر احتمال جنگ و درگیری نسبت به گذشته کمتر شده است اما ادامه بحران برای رژیم جمهوری اسلامی پرهزینه تر و مشکلات آن افزوده تر خواهد شد.

در عرصه بین المللی می شود اینگونه گفت که یکجانبه گرایی آمریکا به آخر خط رسیده است و راه چاره ای به جز تجدید نظر در سیاستهای گذشته وجود ندارد. با این حساب سیاست چند جانبه گرایی موضوعی است که در دستور قرار خواهد گرفت. اما چگونگی آن مساله ای است که در آینده نزدیک نمی شود درباره آن به طور قطعی نظر داد. کنفرانس 20 کشور صنعتی در واشنگتن که به جای گروه 8 انجام گرفته، خود می تواند آغاز راهی باشد برای باز کردن باب مذاکره و چگونگی آن. اما تقسیم کار جهانی و شرکت طرفهایی که خود را قطب اقتصادی و نظامی و یک پای قدرت جهانی تعریف می کنند نیز خود مورد مناقشه است. در این کنفرانسها چه کشورهایی شرکت خواهند داشت، روند تصمیم گیری چگونه خواهد بود و برای اجرای قراردادها و معاهده ها و نظارت بر آنها از چه ابزاری استفاده خواهد شد؟

پر بدیهی است که در موقعیت جدید، نیاز به ارگانها و تشکلهای تازه در دستور قرار خواهد گرفت. آیا همان تشکلها و ارگانهای سابق با اصلاحاتی در ساختارشان قادر به انجام امور هستند و یا از دور خارج خواهند شد و به جایشان نهادها و تشکلهای جدید شکل خواهد گرفت تا به ضرورتهای کنونی پاسخ دهد؟

اگر همه سوالها و داده ها را در کنار هم بچینیم، می توان اینگونه گفت که جهان وارد مدار جدیدی خواهد شد که پروژه اجرایی آن دراز مدت است. بن بستی که سرمایه داری در آن قرار دارد تصور راه نجاتی ساده را برایش به آرزو تبدیل کرده است. یعنی، مجبور است با آزمون و خطا بار دیگر دست به کار شود تا از فروپاشی بیشتر سیستم جلوگیری کند. این به آن دلیل است که حاضر نیست میدان را وانهد و شیوه تولید دیگری را به رسمیت بشناسد. پس برای بقای خود هر آنچه که می تواند را انجام خواهد داد. بدیهی است یکی از راه هایی که همیشه برای آنها در دسترس خواهد بود، جنگ است. با آتش افروزی که ادامه سیاست است به شیوه دیگر، تا کنون سرمایه داری توانسته از بحرانهای خود عبور کند و زمان بیشتری برای خود بخرد. از جانب دیگر کابوس چنین وضعیتی است که مردم را به جانب کسانی چون اوباما می کشاند. یا اینگونه نیز می توان گفت که بحران کنونی راه حلی جنگی ندارد. اگر چنین بود، نو - لیبرالها که تمام توان خود را در به کارگیری ماشین جنگی صرف کرده بودند موفق می شدند تا این بحران را مهار کنند تا اکنون اینگونه شرمنده خویش و بازارهای فرو ریخته بورسها و رکود اقتصادی نباشند. یعنی، منطق مناسبات حاکم بر روابط خود جهان غارتگری نیز جنگ را چاره کار نمی داند. به همین دلیل سکان اداره امور را به دست اوباما می دهد و وظیفه عبور از این بحران را به او واگذار می کند. اما آیا اوباما و تیم او خواهند توانست از این بحران به سلامت عبور کنند و به شعارهای زمان انتخابات خود جامه عمل بپوشانند. یا اینکه این غول عظیم فرسوده همچنان در چاله ای که به دست خود حفر کرده است درجا خواهد زد؟ زمان، پاسخ سووالها را بیشتر خواهد داد.