پیرامون بحران اقتصادی سرمایه داری ( قسمت اول)

 

نوشته مایکل رابرتس

برگردان: الف. آناهیتا

منبع: در دفاع از مارکسیسم

کلید درک بحران کنونی، در نگاه به تغییر ارتباط بین بخشهای تولیدی و غیر تولیدی سیستم سرمایه داری نهفته است. در سیستم سرمایه داری کالاهایی که صاحبان سرمایه جهت کسب سود به آن نیاز دارند، تولید می شود. فرآیند تولید برای رفع نیاز انسان نیست بلکه، در راستای ایجاد سود می باشد. اگر سودی وجود نداشته باشد، کالایی نیز تولید نمی شود حتی اگر مردم به تولید آن نیازمند باشند. با این تعریف، بخشهای تولیدی سیستم سرمایه داری آن بخشهایی هستند که مولد سود می باشند. همانطور که مارکس به خوبی توضیح داد، فقط کارگران می توانند ارزش ایجاد کنند. علاوه بر این، سود زمانی حاصل می شود که ارزش کالاها و خدمات فروخته شده در بازار بیشتر از هزینه نیروی کار و مواد خام برای تولید آنها باشد. اما برخی بخشهای سیستم سرمایه داری با اینکه به نظر می رسد که سود تولید می کنند، در حقیقت سود تولید شده در بخشهای دیگر اقتصادی را استخراج و یا دوباره توزیع می کنند. بنابراین، شرکتهای خرید و فروش مسکن قادرند با خرید و فروش املاک و دستمزدی که می گیرند، سود ایجاد کنند. اما طی این پروسه، هیچ کالا و یا خدماتی تولید نشده است. سود همچنین زمانی ایجاد می شود که سازندگان خصوصی خانه ای می سازند و آن را به فروش می رسانند. در این پروسه چیزی تولید شده که مورد نیاز مردم است. از نقطه نظر سرمایه داری، مسکن سازی جزو بخشهای تولیدی می باشد ولی کمپانیهای خرید و فروش مسکن جزو بخشهای غیر تولیدی هستند زیرا سودی که آنان به ظاهر ایجاد می کنند، قبلا در بخش مسکن سازی ایجاد شده است.

بخشهای تولیدی که به طور گسترده برای سیستم سرمایه داری سود ایجاد می کنند، شامل کارخانه ها، صنعت استخراج منابع معدنی، نقل و انتقال و ارتباطات هستند. اما این بخشهای تولیدی می بایست از واسطه ها، کمپانیهای خرید و فروش املاک، تبلیغات و بالاتر از همه اینها، از بانکها و دیگر موسسه های مالی جهت سرمایه گذاری و پرداخت دستمزد به کارکنان خود، سرمایه قرض کنند. بخشهای غیر تولیدی در واقع چرخ سیستم سرمایه داری را به گردش در می آورند اما آنان هیچ سودی برای کل اقتصاد ایجاد نمی کنند. این بخشهای غیر تولیدی فقط قسمتی از درآمد تولید شده در بخشهای تولیدی را کسب می کنند و بخشهای وابسته به دولت مانند بخش بهداشتی، آموزشی، پلیس و نیروی نظامی لازم و جز آن، دیگر بخشهای غیرتولیدی برای سیستم سرمایه داری به شمار می روند. این بخشها برای تامین بهداشت و مهارت نیروی کار و همچنین حفظ قانون، برای سیستم سرمایه داری ضروری هستند. اما اینان نیز به خودی خود هیچ ارزش اضافی و سودی ایجاد نمی کنند.

در طول 25 سال اخیر، بخشهای غیر تولیدی دست کم در سیستم اقتصادی کشورهای پیشرفته و رشد یافته سرمایه داری مانند آمریکا، اروپای غربی و ژاپن به صورت غول آسایی توسعه یافته اند. به میزانی که سرمایه داری به بلوغ خود نزدیک می شود، به همان میزان نیز به طور فزاینده ای گرایش کمتری به تولید پیدا می کند. سیستم سرمایه داری پیشرفته همراه با کوچک شدن بخشهای تولیدی و بلوغ اقتصادی مجبور می شود که سود را از بخشهای تولیدی رشد یابنده در کشورهایی مانند چین، هند و آمریکای جنوبی استخراج کند. در نتیجه، رشد اقتصادی در سیستم سرمایه داری که به رشد کامل رسیده در مقایسه با دهه های طلایی 50 و 60 کاهش پیدا کرده و دیگر مانند دهه 70 تکان دهنده و فرار نیست. نرخ رشد اقتصادی در کشورهای سرمایه داری رشد یافته به طور میانگین 3 درصد در سال است در حالی که این میزان در دوره های زمانی بعد از سالهای 1948، سالانه 5 تا 6 درصد بود. علت این کاهش این است که توجه سرمایه گذاران بیشتر به بخشهای غیر تولیدی که به ظاهر سود بخشی بیشتری دارند، معطوف گشت. و بدتر از همه اینها، اهرمهای پولی همراه با کاهش سودمندی در بخشهای تولیدی تلاش کردند با کم کردن نرخ بهره و چاپ پول، نرخ رشد اقتصادی را بالا ببرند. میزان نقدینگی رشد کرد و این مساله به طور ظاهری نشان می داد که به میزان زیادی پول و سرمایه برای سرمایه گذاری مجدد فراهم است.

مجددا همانطور که مارکس توضیح داده است، این سرمایه صوری و ساختگی بود زیرا بر پایه سود حاصل شده در بخشهای تولیدی سیستم سرمایه داری بنا نشده بود. این سرمایه ها فقط نتیجه چاپ پول و یا معاملات انجام شده در رابطه با اوراق قرضه، وام و دیگر اسناد مالی و اعتباری بودند. افزوده بر این، در طول 15 سال اخیر، اسناد مالی عجیب و غریب و در عین حال جذاب جهت سرمایه گذاری و خرید سهام، املاک، مسکن و حتی سرمایه گذاری در بخشهای واقعی تولید، به وجود آمدند.

بدین ترتیب این سرمایه ساختگی و موهوم به صورت نجومی افزایش یافت. در حالی که ارزش ناخالص مجموع کالاها و خدمات تولید شده جهان در سال گذشته 53 تریلیون دلار بود، وام بانکها به 40 تریلیون دلار، بازار سهام جهان به 50 تریلیون دلار، بازار اوراق قرضه، اوراق بهادار و اقساط مدت دار به 70 تریلیون دلار و نجومی تر از همه اینها، ارزش بازارهای مشتق از آن یعنی قراردادهای خرید و فروش سهام و اقساط بود که به 500 تریلیون دلار و یا ده برابر تولید ناخالص جهان رسید.

به طور مشخص، سرمایه داری جهانی غیر واقعی شد. این مساله نمی توانست دوام پیدا کند. اولین اثرات در بازار مسکن دیده شد که یکی از بزرگترین زیر مجموعه های سرمایه کاذب بود. وامهای ارزان و بارش نقدینگی از 15 سال پیش امکان وارد شدن به بازار مسکن را حتی برای مالکان عادی نیز مهیا ساخت. بازار مسکن همه جا به پرواز در آمد. بالا رفتن قیمت، قسطهای بزرگتر و حتی قیمتهای بالاتری را به وجود آورد. کامیابی ظاهری باعث شد که صاحبان مسکن به خاطر افزایش ارزش ملک خود از بانکها پول قرض کنند و پولهای قرض شده را استفاده کنند، گویی فردایی وجود ندارد. بانکها و موسسه های مالی نیز نه تنها قسطهای بیشتری برای مردمی که قادر به بازپرداخت آن نبودند، فراهم کردند بلکه، همچنین آن قسطها را به عنوان اوراق بهادار به بانکهای دیگر و سرمایه گذاران حریص با بهره و قیمت بالاتری فروختند. سپس در میانه سال 2005 افزایش سریع قیمت خانه ها در آمریکا متوقف شد و حتی رو به کاهش گذاشت. بهای مسکن آنچنان بالا رفت که دیگر مردم حتی با وجود وامهای آسان و ارزان قادر به خرید آن نبودند. به بیان دیگر، بخش تولیدی اقتصاد به میزان کافی افزایش دستمزد تولید نکرد. دقیقا مانند سال 2000 که حباب بازار سهام منفجر شد و بحران اقتصادی سال 2001 را به وجود آورد، نوبت چرخش حباب بازار مسکن نیز فرا رسید.

 

"ادامه دارد"