مذاکره با رژیم ولایت فقیه، چشم انداز بی افق
جعفر پویه
شعارهای انتخاباتی باراک اوباما در مورد حل بحران طولانی مدت بین آمریکا و ایران پس از انتخاب او به ریاست جمهوری آمریکا دستمایه کسانی قرار گرفته است که از هر فرصتی برای طرح رژیم استبدادی- مذهبی ولایت فقیه در سطح بین المللی استفاده می کنند.
مدتها برخورد نظامی دولت بوش با رژیم ایران و احتمال جنگ به تیتر اول مطالب آنان تبدیل شده بود. در همین راستا، سازمان دادن جریاناتی تحت نام "کمیته های ضد جنگ" و یارگیری از بین نیروهای صلح طلب و بشر دوست، شغل شبانه روزی آنان بود. نفوذ در سازمانها و گروههای ضد جنگ و کشاندن آنان به خیابان و وادار کردنشان به موضعگیری در مورد موضوع دست ساز خود اکنون دیگر به بایگانی سپرده شده است.
فرصتی تازه
تعویض دولت بوش با اوباما این فرصت را از آنها گرفت اما بیکارشان نساخت. زیرا با توجه به شعارهای انتخاباتی اوباما و صحبتهای او درباره حل این بحران، همان کسان صف جدیدی را آرایش داده و پیگیر مذاکره بین طرفین شده اند. جالب این جاست که نزدیک به اکثر آنان بدون توجه به موضع رژیم جمهوری اسلامی و یا امکانات و سیاستهای آن، تنها با استناد به گفته های اوباما و سیاست حزب دموکرات بر طبل مذاکره می کوبند و یک صدا خواهان تغییر در سیاست آمریکا هستند و به زبان دیگر عقب نشینی و یا تجدید نظر آن را تبلیغ می کنند، در حالی که درباره سرسختی رژیم ولایت فقیه و یا امکان مذاکره و رفع موانع برای شروع کار از طرف آن، کم تر سخنی به میان می آورند.
ناگفته پیداست که آنان بدون توجه به مقوله ای که طرح می کنند و این که هم در عرف و هم در مناسبات بین الملل، دو طرف مذاکره باید برای به وجود آوردن شرایط مساعد اقدام کنند و نیز بی توجه به وضعیت و موضع رژیم جمهوری اسلامی، دولت جدید آمریکا را زیر ضرب گرفته اند تا شرایط را برای این امر آماده کند. بدیهی است در صورت هرگونه شکست در این پهنه، این اوباما و دولت اوست که بر صندلی اتهام عدم ناتوانی برای حل مناقشه نشانده می شود نه رژیمی که باعث و بانی بحرانی دایمی در منطقه و بین الملل است. اما بگذارید بر خلاف توپچیهای ضد جنگ سابق و طرفدار مذاکره کنونی، نگاهی به موقعیت و مواضع رژیم جمهوری اسلامی بیاندازیم و ببینیم در اصل امکان چنین امری وجود دارد؟ و آیا رژیم ولایت فقیه بر خلاف گفته تبلیغاتچیهای بزرگ و کوچک پرکارش در سطح بین المللی، خواهان حل و فصل این مناقشه هست یا خیر؟ و یا در اصل در توان رژیم ولایت فقیه هست که دشمنی ایدیولوژیک شده با آمریکا را که جزیی از پایه های سیاست آن در سی سال گذشته بوده را کنار گذاشته و اگر نه به دوست آمریکا، حداقل به رژیمی بی طرف تبدیل شود؟ رژیمی که حرفهای خمینی، بنیانگذار خود را همچون دگمهای مقدس، بدون تغییر می داند و برای از دور بدر کردن بسیاری، به گفته های او استناد می کند آیا می تواند این دشمنی بنیانگذاری شده توسط وی را به کناری نهاده و از آن عبور کند؟
مذاکره با آمریکا و موانع آن
رژیم جمهوری اسلامی رژیمی استبدادی است. این رژیم با تبدیل نظریات مذهب شیعه به ایدیولوژی خود، استبداد شرقی را به ارتجاع مذهبی هم مزین کرده است. بنابراین، استبداد مذهبی بیان کننده ماهیت سیاسی این رژیم است. چنین رژیمی نیاز مبرمی به یک دشمن خارجی دارد تا با توسل به آن هرگونه صدای اعتراضی را در نطفه خفه کند و با ترساندن توده مردم از آن، پایه های استبداد خود را از گزند مردم عاصی و معترض در امان نگه دارد. بیش از سی سال است که هر گاه مردم برای خواسته های حداقلی خود دست به اعتراض زده اند، رژیم با انگ وابسته به خارجی و مزدور آمریکا دست به سرکوب شدید آنها زده است. حتا وقتی که اختلافات درون مافیای قدرت در رژیم بالا می گیرد، طرفین یکدیگر را به وابستگی به آمریکا متهم کرده، سعی می کنند یکدیگر را با این ابزار از دور بدر کنند، تا جایی که بعضی از اعضای تیم مذاکره کننده هسته ای را نیز به اتهامی مشابه به زندان و محاکمه کشاندند و ...
پس در گام اول این موضوع مطرح است که در صورتی که رژیم جمهوری اسلامی با آمریکا از در آشتی درآید، چماق سرکوب محکمی چون رابطه با آمریکا و مزدوری آن از دسترس آن خارج خواهد شد و با توجه به نیاز رژیم به یک دشمن آیا دشمن فرضی دیگری در دسترس هست تا بتواند جانشین آن شود و نیاز رژیم به آن را برآورده کند؟
منهای این، موضوع دشمنی با آمریکا و صف بندی با آن، در سطح بین المللی و در بین سازمانهای مخالف آمریکا و همچنین جریانهای بنیادگرا خریدار بسیاری دارد. حتا از همین دریچه بعضی از احزاب و سازمانهای چپ از شرق (هند) تا غرب (آمریکای لاتین)، جزو حامیان رژیم و جریانی هستند که به طور علنی و یا در لفافه از آن حمایت می کنند. مذاکره با آمریکا و تبدیل شدن از دشمن اگر نه به دوست دستکم بی طرف، می تواند این جریانها که رژیم حسابهای بسیاری روی آنها باز کرده را از آن دور و یا به دشمن تبدیل کند. آنطور که پیداست و بسیاری نیز بر آن واقف هستند، رژیم روی این موضوع سرمایه گذاری فراوانی کرده است و با بذل و بخشش از کیسه مردم ایران و از محل ثروت ملی آنها، دولتها و سازمانها و احزاب مشخصی را به صف حامیان خود کشانده است. در صورت وقوع چنین احتمالی پر واضح است که همه سرمایه گذاری رژیم برباد خواهد شد و از دست خواهد رفت. آیا رژیم حاضر خواهد بود چنین یارگیری طولانی مدتی را که با هزینه مالی بسیاری به دست آورده را از دست بدهد؟ اگر آری، به چه قیمتی؟
از سوی دیگر، پایوران رژیم ادعا و درخواست دارند که آمریکا آنان را به عنوان یک قدرت منطقه ای به رسمیت بشناسد. اگر این فرض را بپذیریم که رژیم یک قدرت منطقه ای است، چه چیزی را به عنوان قدرت خود به روی میز می کشد و درباره چه چیزی حرف می زند؟ در مرتبه نخست می شود این گونه گفت که گروههای تروریستی منطقه که در حال رجز خواندن هستند، یکی از پایه های این قدرت هستند یعنی، جریانهایی مثل حماس، حزب الله لبنان، چندین دسته و گروه در عراق (مجلس اعلا، لشگر بدر، سپاه مهدی مقتدا صدر و ...) گروه های ریز و درشتی در افغانستان، حمایت غیر محسوس از القاعده، جریانات تندرو در پاکستان، نفوذ در سوریه و یارگیری در بین جریانهای مذهبی در ترکیه و ...
در یک نگاه گذرا می شود فهمید که همه این جریانها روی پایه دشمنی با آمریکا سوار شده اند. یعنی، رژیم از زاویه ضدیت با آمریکا و دشمنی با آن توانسته است نفوذ خود در بین آنها را گسترش دهد و با به کار گیری آنان در این عرصه از یک سو فشار خود بر آمریکا را اعمال کند و از سوی دیگر، با بحران سازی به عنوان مانع بزرگی بر سر راه آرامش منطقه عمل کرده و خودی نشان دهد. حال اگر رژیم بخواهد با آمریکا از در دوستی یا سازش درآید یا باید بر سر این جریانها معامله کند و یا دست حمایتی خود را از پشت آنان بردارد. در هر دو صورت، رژیم با ریزش شدیدی روبرو خواهد شد که به سرعت ساز و برگ قدرت منطقه ای اش را از هم پاشانده و تبدیل به یک دولت منطقه ای معمولی خواهد کرد. در چنین صورتی دیگر چه کسی حاضر است آن را بدون زور و نیروی فشار بازیگر منطقه ای بنامد؟
از سوی دیگر تبدیل بخشی از این نیروها به دشمن رژیم باعث خواهد شد که روز به روز رو به ضعف رفته و با گروههای مذهبی ای روبرو شود که با او از سر جنگ و ستیز در می آیند. به همین دلیل است که کوثری، نایب رییس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس آخوندها می گوید: "آمریکا نباید از موضع برتر با ایران وارد مذاکره شود. دولت جدید آمریکا بداند که ایران به عنوان یک قدرت و ابرقدرت در منطقه مطرح است. موضع ایران در رابطه با مذاکره با آمریکا از قبل مشخص بوده و هست و جمهوری اسلامی در مذاکره با ایالات متحده هیچ شرطی نخواهد پذیرفت." او تاکید می کند: "ما خودمان برای آمریکا شرط داریم، دولت آمریکا باید به شرطهایی که داریم عمل کند، مثلاً ادامه غنی سازی اورانیوم برای دستیابی به فناوریهای غیرنظامی خواسته ایران است و موضع ما درباره فلسطین اشغالی، حزب الله و حماس و دیگر کشورهای اسلامی نیز کاملاً مشخص و ثابت است."
آقای کوثری که یک مقام نظامی سپاه پاسداران و دست اندر کار سیاست خارجی در مجلس ملاهاست، بدون شک بی حساب این حرفها را به زبان نیاورده است. او تاکید می کند که رژیم اش هیچ شرطی را نخواهد پذیرفت اما آمریکا باید شرطهایی را بپذیرد! آن هم موافقت با استفاده رژیم از موضوع دشمنی با اسراییل که تحت نام "فلسطین اشغالی" بیان می شود و همچنین سواری گرفتن از جریانهایی همچون حماس و حزب الله که بازوی بحران آفرینی منطقه ای رژیم هستند؟
تا همین جا مشخص می شود که مذاکره ای که رژیم و پایورانش از آن دم می زنند از چه قماشی است و پادوهای با مزد و بی مزد نیز چه چیزی را در بوق کرده اند.
چشم انتظار تغییر
از همین زاویه منوچهر متکی، وزیر امور خارجه رژیم نیز می گوید: "اگر دولت جدید آمریکا که با شعار تغییر روی کار آمده است، بخواهد تغییری در این مناسبات ایجاد کند، ما بر اساس منافع ملی خود این رفتارها را ارزیابی می کنیم و متناسب با آن نیز پاسخ درخور و مناسبی خواهیم داد. به اعتقاد ما، با توجه به مواضع و ابتکاراتی که تاکنون جمهوری اسلامی ایران نسبت به انتخابات آمریکا اتخاذ کرده است، اکنون توپ در زمین آمریکاست و آنها باید پاسخ مناسبی به ابتکارات ما بدهند."
یک بار دیگر گفته متکی را بخوانید، توجه کنید او پاداش چه چیزی را درخواست دارد؟
او از یک طرف خود را در انتظار سیاست تغییر اوباما نشان می دهد تا پاسخ آن را بدهد. یعنی، پاسخ رژیم، عکس العملی است و خود هیچ پیشنهادی را مطرح نمی کند تا پاسخ آن را دریافت کند. از طرف دیگر، او گفته ها و انتظارهای خود و رژیمش از دولت جدید آمریکا را ابتکارهای رژیم می نامد و با این حساب توپ را به زمین آمریکا رانده است و در انتظار پاسخ مناسب یا به زبان خودمانی، دستخوش و پاداش است.
علی لاریجانی، رییس مجلس آخوندها نیز در گفتگو با نشریه اشپیگل می گوید: "اگر آمریکاییها خواهان حل مشکلات با جمهوری اسلامی هستند باید پیشنهادهای خود را به طور مشخص مطرح کنند و طرحهای خود را ارایه دهند."
هر دو مقام بلند مرتبه رژیم یک جمله را تکرار می کنند و آن این که این آمریکاست که باید پیشنهاد بدهد تا رژیم بتواند با آن از در مخالفت درآید. زیرا در صورتی که رژیم پیشنهادی را مطرح کند و به احتمال آمریکا آن را بپذیرد، بهانه برای فرافکنی در باره موضوع را از دست داده است و این موش گربه بازی به انتهای خط می رسد.
به زبان ساده تر، همه حرفهای تاکنونی پایوران رژیم در باره مذاکره لفاظی بوده و سیاست صبر و انتظار را پیشه کرده اند تا ببینند در آمریکا در بر روی کدام پاشنه می چرخد. اما با همه این احوال، عوامل رژیم از فرصت به دست آمده حداکثر استفاده را کرده و دست به یکسری اقدامات وسیع زده اند. آنها که در اواخر دولت بوش تا حد زیادی منزوی شده بودند، سعی دارند دیپلماسی فعالی را در پیش بگیرند و با اشغال صفحات نشریات پر تیراژ و برنامه های تلویزیونی، خود را از موقعیت قبلی بیرون کشیده و به عنوان یک پای فعل و انفعالات منطقه و بین المللی مطرح کنند. اما همه این برو – بیا ها نخواهد توانست رژیم جمهوری اسلامی را از بحران سازیهایی که تا کنون خسارت بسیاری در منطقه و روابط بین المللی به بار آورده مبرا کند. دخالتهای رژیم در بمب گذاریهایی که منجر به قتل تعداد بسیار زیادی افراد بیگناه و نیز نظامیان آمریکایی گردیده، هنوز از روی میز برچیده نشده است.
این چیزی است که رژیم سعی دارد تا این روزها کمتر تکرار شود تا درباره عواقب آنها بحثی به میان نیاید. حمایت از حماس و حزب الله و جنگ افروزی در لبنان و منطقه فلسطینی چیزی نیست که به آسانی بشود روی آن خاک پاشید و یا در پستوی سازمانهای دست ساز رژیم مخفی کرد. دست مقتدا صدر و دیگر گروههای تروریست و آدمکش به خون بسیاری آلوده است که رژیم شریک جرم آنهاست. بمب گذاری در آرژانتین و تحت تعقیب بودن رهبران عالی رتبه رژیم به قوت خود باقی است. از همه مهمتر، پروژه بمب اتمی موضوعی بسیار حساسی است و به همراه آن قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل که از نظر رژیم "کاغذ پاره" است، نیز وجود دارد. پس باید مشخص شود که آیا نهادهای بین المللی همچون سازمان ملل و آژانس بین المللی انرژی اتمی، پیمانها و مقاوله نامه های بین المللی از نظر رژیم معتبر هستند یا نه؟ اگر آری، چرا آنها به محتوای پیمانها و قطعنامه های این سازمانها توجهی ندارند و به آنها عمل نمی کنند؟ و هزاران چرای دیگر که بدون پاسخ دادن، رژیم نخواهد توانست آنها را دور بزند و یا با نادیده گرفتن شان به پای میز مذاکره ای برود که موضوع اش حل و فصل نه تنها روابط بین دو کشور آمریکا و ایران بلکه، موضوعات اشاره شده بالا نیز هست.
پادوهای بی اختیار
رژیم جمهوری اسلامی که عراق بعد از صدام را به عنوان طعمه چربی در دسترس می بیند، این روزها حداکثر توان خود را به کار گرفته تا از آن همچون سکویی برای رو در رویی با آمریکا استفاده کند. سفرهای پی در پی مقامهای رژیم به عراق و احتمال سفر یک هفته ای رفسنجانی به آنجا و کنگر خوردن و لنگر انداختن آخوندها و دارو دسته هایشان در کاخهای سابق صدام نشان می دهد که این کشور از موقعیت ویژه ای برخوردار شده است. حاضر غایب کردن مقامهای رژیم در کشور همسایه اگر ملاقات از نزدیک با بعضی از مقامهای آمریکایی معنی ندهد، نشان از یک نمایش دید و بازدید همسایه ها توسط پایوران رژیم با مقامهای عراقی دارد. همزمان، آنها سعی خواهند کرد تا با محکم کردن جا پای خود، روابط شان را با گروههای مختلف داخل عراق سروسامان داده و به گونهای رفتار کنند که گویی در حال کمک به آمریکا و رتق و فتق امور برای آرامش هستند. اگر ملاقاتی هم صورت گرفت که به احتمال قوی می گیرد، فبها!
حضور تعدادی از همین مقامها در کنفرانس امنیتی مونیخ و گفتگو و بحثهای غیر رسمی و شاید هم رسمی با پایوران دیگر کشورها به ویژه آمریکا نمی تواند با این آمد و شدها بی ارتباط باشد. هرچند خبرگزاریها خبر از مذاکرات پنهان بین دو طرف آمریکا و رژیم ولایت فقیه در ماههای گذشته می دهند. برخی اوباما را مبتکر این مذاکرات و دیگرانی تیمهای دیگری از سیاستمداران آمریکایی را در این امر دخیل می دانند. اما هرچه باشد و هرکه آنرا سازمان داده باشد، نشانگر این موضوع است که از نظر دو طرف در این ماجرا مردم غریبه هایی بیش نیستند و مصلحت نیست تا از جریانهای باخبر باشند. چرای آن نیز نیاز به توضیح ندارد که همگان به فراخور پاسخ آنرا می دانند.
اما آن چه بیش از همه در این میانه به چشم می آید، به آب و آتش زدن احمدی نژاد برای طرف حساب شدن با آمریکاییهاست. او که سعی کرد با تبریک گفتن به اوباما ابتکار عمل را در داخل از رقبایش برباید، برای انتخابات آینده رییس جمهوری در رژیم ولایت فقیه نیاز مبرمی به این برگ برای برنده شدن دارد. او برای این که نشان دهد در سطح بین الملل روی او حسابی باز کرده اند، هر بار که به میکروفون نزدیک می شود سعی می کند تا پیامی نیز به آمریکا داشته باشد. اما بحران سازی چند سال گذشته او در سطح بین المللی به اندازه ای هست که هیچ کس چنین موضوعی را باور نکند. از هاله نور سازمان ملل تا ماموت ماموت گفتن کودک قنداقی، از بی آبرویی در دانشگاه کلمبیا تا رسوایی در ایتالیا و ... همه و همه کارنامه پرافتخار او برای رژیم ولایت فقیه است که مدال افتخار آن بر گردن خامنه ای، ولی فقیه رژیم آویزان شده است. احمدی نژاد اما از یک سو می خواهد یک پای این بازی به حساب آید و از سوی دیگر می داند که این بحران به این زودی و به آسانی فروکش نخواهد کرد. به همین دلیل در روزهای گذشته رو به اوباما می گوید: "بسیار روشن است که تغییر واقعی باید بنیادین باشد نه تاکتیکی" و ادامه می دهد: "ملت ایران آماده گفتگوست اما گفتگو در فضای عادلانه و احترام متقابل."
او ابتدا با جملهای مبهم تغییرات را "بنیادین" می خواهد اما نمی گوید در چه چیزی باید تغییر ایجاد شود. نادیده گرفتن بمب اتمی؟ چشم پوشی از بمب گذاری و قتل و کشتار شهروندان؟ حمایت از گروههای تروریست و یا بحران آفرینی و صدور بنیادگرایی؟
اگر چنین تغییراتی نیز اتفاق بیفتد بازهم موضوع پایان نیافته است زیرا مقصود از "فضای عادلانه" چیست؟ مگر ممکن است دو طرف بر سر موضوعی شروع به مذاکره کنند اما در عرف دیپلماتیک به یکدیگر احترام نگذارند؟ اگر نه، مقصود احمدی نژاد از "احترام" چیست؟ نظراتش نسبت به اسراییل و یا هالوکاست؟ برخورد با دگراندیشان و پایمال کردن حقوق انسانی مردم ایران؟
اما او بلافاصله بعد از این حرفها می گوید: "من رسما اعلام میکنم که ایران امروز ابرقدرتی راستین است."
این ترجیع بند و تکیه کلام همه کسانی است که دم از مذاکره می زنند. حال ابر قدرت نا راستین دیگر چه صیغهای است بماند! اما معلوم می شود که او همه موارد تکرار شده بالا را با توجه به فرض ابر قدرتی رژیم خودش قابل اغماض و چشم پوشی می داند و خواهان نادیده گرفتن آنهاست. اما آیا چنین چیزی ممکن است؟
برای حمایت از احمدی نژاد و برانگیختن توجه به او، یکی از حامیان نظامی اش به میدان می آید و سعی می کند تا به توجیه موضوع بپردازد. رییس سابق ستاد مشترک سپاه پاسداران، حسین علایی که نگران کم توجهی به احمدی نژاد است می گوید: "مسایل مربوط به سیاست خارجی و به خصوص مساله ایران و آمریکا فراتر از رفت و آمد دولتها است و به سیاستهای کلی نظام باز می گردد و باید در راس نظام تصمیم گیری شود، بنابراین اگر آمریکاییها بخواهند اقدامی را انجام دهند، نباید منتظر جابه جایی دولتها در ایران باشند چون خود این مساله بیانگر آن است که آمریکا قصد مذاکره ندارد بلکه، قصد مداخله در امور ایران را دارد."
دلیل حرفهای پاسدار حسین علایی نیز تبلیغاتی است که جناح مقابل یعنی، دوم خردادیها و دارو دسته رفسنجانی به پا کرده اند. آنها سعی دارند تا خود را وسط معرکه انداخته و مبتکر موضوع قلمداد کنند و از امتیاز مذاکره بهره برداری نمایند. اما همچنان که حسین علایی به درستی اشاره می کند، نه تنها سیاستهای کلی نظام بلکه، جزیی ترین آنها نیز زیر نظر ولی فقیه رژیم انجام می گیرد. این خاصیت یک نظام استبدادی است که راس آن همه کاره بوده و افراد پایین تر تنها مجری دستورها و فرامین هستند. در همین رابطه لاریجانی نیز می گوید: "در این مساله (مساله هسته ای) رهبر انقلاب چارچوبها را مشخص می کند و رییس جمهور تنها از آن حمایت می کند. انتخابات تاثیری بر این مساله نخواهد داشت."
به زبان ساده، رییس جمهور فرد بی اختیاری بیش نیست و فقط مجری دستورات رهبر است. تعریفی بهتر از این برای رژیمی استبدادی سراغ دارید؟
عروسکهای بی اختیاری که با نام "رییس جمهور"، دیگران را نادان به موقعیت خود فرض کرده اند و سعی می کنند تا خود را صاحب نظر و یا صاحب اراده در داخل رژیم نشان دهند، غافل از این هستند که هنوز فراموش نشده که خاتمی، رییس جمهور آنها از ترس ولی فقیه رژیم برای روبرو نشدن با کلینتون، رییس جمهور وقت آمریکا خود را در مستراح زندانی کرد. یعنی، او مستراح نشینی را به احوالپرسی با رییس جمهور آمریکا ترجیح داد، حال چگونه چنین آدمی و یا مشابه او می تواند میدان دار مذاکره و بر طرف کردن کدورتهای کهنه ای باشد که با هزار اما و اگر روبرو است؟
مُشتاق پاداش
تا کنون رژیم هر بار که موضوع مذاکره و رابطه با آمریکا به طور جدی مطرح شده است سعی کرده تا از شرایط به وجود آمده حداکثر استفاده را کرده و بعد هم به راه خود برود. درخواست امتیازهای مقطعی و یا پیش گرفتن سیاستهای جدید برای شروع کار یکی از دغلبازیهایی است که رژیم چندین بار موفق شده است تا آن را به طرفهای مقابل بقبولاند. در دوره خاتمی، وارد لیست سیاه تروریستی کردن مجاهدین خلق و واگذار کردن امتیازهای اقتصادی و عذر خواهی وزیر امورخارجه آمریکا و ... از نمونه های آن است. به همین دلیل اکنون بسیاری از پایوران رژیم بار دیگر دندان خود را تیز کرده اند و به زبانها مختلف خواهان زیر زبانی برای آغاز کار مذاکره هستند. در همین رابطه لاریجانی می گوید: "مساله هسته ای ایران در صورتی که اصرار بر مواضع شخصی خاتمه یابد، مساله غیرقابل حلی نیست." وی می افزید: "ما آماده مذاکره بدون پیش شرط هستیم اما در این راستا به یک نشانه واقعاً خوب و منصفانه نیاز داریم، نه فقط اظهاراتی که در مصاحبه ها یا سخنرانیها ایراد می شود."
شما فکر می کنید منظور لاریجانی از این "نشانه" چیست؟ چه نشانه ای می تواند منصفانه و خوب باشد تا بیشتر از حرفهایی که در مصاحبه ها و سخنرانیها زده می شود بیارزد و یا آنها را تکمیل کند؟
رفت و آمدهای پایوران رژیم به عراق و جاخوش کردن آنها در آنجا و همزمان ارایه لیست 54 نفره از اعضا مجاهدین خلق برای استرداد و محاکمه آنها می تواند همان "نشانه خوب و منصفانه" لاریجانی و دار و دسته آدمکش رژیم باشد. دندان تیز کردن لاریجانی هنگامی که وعده می دهد که مساله هسته ای غیر قابل حل نیست اما نشانه می خواهد، چه چیزی غیر از این می تواند باشد؟ مگر نه که در دور گذشته برای نزدیکی به غرب اولین چیزی که قربانی شد اپوزیسیون ایرانی و سازمان مجاهدین خلق بود؟ آیا این بار نیز رژیم قصد دارد تا قبل از هرگونه مذاکره و یا سر میز نشستن اول تکلیف یکی از قویترین سازمانهای اپوزیسیون را یکسره کند؟ هرچند بعضی از حرافان رژیم، آزادی دیپلمات تروریستهای دستگیر شده شان در اربیل را پیش می کشند اما ناگفته مشخص است که مجاهدین خلق بر هر امتیاز دیگری برای رژیم برتری دارند و بیشترین فشار را روی آمریکا برای تحویل گرفتن آنان خواهد گذاشت.
آب در هاون
اما منهای اینکه احتمال چنین چیزی چقدر وجود دارد و یا در اصل امکان پذیر است، مساله بر سر این است که رژیم جمهوری اسلامی مذاکره را برای مذاکره و وقت کُشی می خواهد نه حل و فصل مشکل و بحران. بنابراین همه چانه زنیها و کنش و واکنشها برای خریدن زمان و رسیدن به بمب اتمی است تا با دستی پر به مذاکره و یا شلتاق بپردازد. سوای آن، موضوع اتمی تنها بخشی از مشکل است و مشکلات عدیده و فراوانی وجود دارند که بدون حل و فصل آنها نمی توان انتظار بهبودی در روابط بین آمریکا و رژیم ولایت فقیه را داشت. بر فرض این که رژیم بپذیرد غنی سازی را متوقف و به بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی اجازه دهد که تحقیقات خود را کامل کنند، آن گاه تنها به وظیفهای که در قبال آژانس دارد عمل کرده است نه چیزی بیشتر. اما بحران آفرینی در منطقه، دخالت در امور دیگر کشورها، حمایت از گروههای تروریستی، صدور بنیادگرایی و... روی میز کشیده خواهد شد و همزمان با آن موضوع رابطه با آمریکا که به دستور مستقیم خمینی، بنیانگذار رژیم قطع شده و گروگان گیری دیپلماتهای سفارت آمریکا در تهران و حمله و خسارت به منافع آمریکا در کشورهای مختلف مطرح خواهد شد؛ سیاهه بزرگی که رژیم جمهوری اسلامی باید پاسخگوی آن باشد و به رفع و رجوع آنها بپردازد.
اگر فرض را بر این بگیریم که همه موارد ذکر شده قابل حل و فصل باشند، نباید یک موضوع را از نظر دور داشت و آن این که رژیم جمهوری اسلامی رژیمی ایدیولوژیک است و دستورات بنیانگذار آن، خمینی برای گردانندگان آن در بسیاری موارد غیر قابل تغییر است زیرا منهای این که فرمان رهبر ایدیولوژیک آنهاست، به دلیل مذهبی بودن رژیم، بار دینی یا فتوا نیز بر آن سوار است و این یکی از معضلات اساسی آنهاست. تجدید نظر در فتوای مذهبی کسانی چون خمینی نه تنها مراحل خاص خود را دارد بلکه، باعث خواهد شد تا نیروهای ایدیولوژیک آن دچار مشکل شوند. به غیر از آن، این نیز محتمل است که در صورت وقوع چنین امری، دیگر فرامین و دستورات خمینی که غیر قابل تغییر انگاشته می شوند، قابل تغییر دانسته شوند. در این صورت بسیاری از پایه های نظری رژیم ایدیولوژیک برهم خواهد خورد و دچار مشکل اساسی خواهد شد. رژیم نمی تواند در موضوعات ایدیولوژیک خود منفذ و یا رخنه هایی ایجاد کند زیرا در این صورت دیگر نخواهد توانست اتوریته مذهبی خود را بر پادوها و افراد خشکه مقدس اعمال نماید. به این دلیل امکان عقب نشینی در مواضع یاد شده توسط پایوران کنونی رژیم که اتوریته ای در حد خمینی ندارند امکان پذیر نیست و آنها از چنین ریسک بزرگی دوری می کنند.
در پایان می شود این گونه نتیجه گیری کرد که دشمنی با آمریکا در حال حاضر برای رژیم منفعت دارد و هنوز تبدیل به ضرر نشده است. بنابراین امکان دست برداشتن از آن و آشتی بسیار کم و در حد هیچ است. اما لفاظی و کشاکش برای مطرح بودن و در راس خبرها ماندن نیاز رژیم است. به همین دلیل از چنین موقعیتی که آن را از انزوای خبری خارج و تبدیل به موضوع روز تفسیر و اظهار نظرهای سیاسی می کند، استقبال کرده و سعی می کند هرچه بیشتر بر موج راه افتاده سوار باشد و از موقعیت بیشترین استفاده را برای تبلیغات خود ببرد. به غیر از این، با توجه به موانع ریز و درشت پیش پای آن، این مذاکرات در نهایت نتیجهای به غیر از آنچه تا کنون به بار آورده نخواهد داشت و بحران و درگیری و دشمنی رژیم با آمریکا همچنان به قوت خود باقی خواهد ماند. زیرا رژیم نیاز حیاتی به این بحران و کارآیی آن در داخل برای سرکوب مردم ایران و در خارج برای یارگیری و سوار شدن بر موج دشمنی با آمریکا و سودای به دست آوردن رهبری آن را دارد.