استبداد مذهبی و جنبشهای اجتماعی

 

جعفر پویه

جنبش اجتماعی مردم ایران بی امان ادامه دارد. برای برون رفتن از موقعیتی به غایت پیچیده در تقابل با استبداد تاریخی حاکم، مردم ایران همه راههای ممکن را آزمایش می کنند. سالهاست که مردم بعد از یک دوره رویارویی، پس از یک عقب نشینی مختصر و تجدید قوا بار دیگر پر هیمنه تر به جای خویش باز می گردند. این که هر بار این جنبش چگونه به تقابل با حاکمیت تا دندان مسلح به اسلحه و ایدئولوژی بر می خیزد، به تحلیلی که از اعماق اجتماع و از لابلای لایه های مختلف آن بیرون آید، بر می گردد. در این تقابل نفس گیر، روشنفکر این جامعه به طور روزمره به هماوردی مشغول است و بیشترین بها را نیز می پردازد. ولی این گونه نیست که فقط او طرف حساب حاکمیت باشد و مابقی اقشار، نظاره گر میدان باشند. جنبش شهرها و برآمدن امواج متواتر اعتراضهای وسیع مناطق مختلف که گاه چندین روز به طور مداوم ادامه پیدا می کند، از جمله مبارزاتی است که گاه برخی، آن را جزو شورشها و یا اعتراضات کور دسته بندی می کنند. عدم درک درست از لایه های اجتماعی در یک سیستم استبدادی و خواسته های آنان است که این گونه تحلیلها را باعث می شود. زیرا استبداد سعی می کند تا با کلی کردن و درهم آمیزی اقشار مشخص، اعتراضهای آنان را سردرگم بنمایاند. با این کلی سازی حاکمیت سعی می کند تا درخواستهای اقشار مشخص را بدون توجه به موقعیت آنان حاشا کند تا بتواند ماهیت و پایگاه اجتماعی آنان را نیز انکار کند. این عمل استبداد روی دیگر سکه ای است که به دلیل نادانی یا عدم درک درست این گونه اعتراضها، آنان را در تفسیر در لفاف کلی ای همچون "شورش کور" می پیچد. این گونه تفسیرگران به شیوه ای دیگر، خواسته بخش مشخصی از جامعه را همراستا با اندیشه استبدادی انکار می کنند. این به معنی بی حقوق دانستن اقشار گوناگون جامعه است که به این شیوه موقعیت آنها انکار می گردد و نادیده انگاشته می شود. زیرا در حاکمیت استبدادی، اقشار مشخص اجتماعی و طبقات، موجودیت و کارکرد ندارند. اندیشه استبدادی به طور کلی موجودیت این اقشار و طبقات را به رسمیت نمی شناسد و بالطبع حقوقی نیز برای آنان قایل نیست. آنچه رسمیت می یابد و از نظر آن وجود دارد، عناوین کلی ای همچون ملت، امت یا مردم است زیرا با این کلی گویی و بسته بندی بزرگ همه اقشار و ریختن آنان در ظرف بزرگی که کشور تحت حاکمیت اندیشه تمامیت خواه است، وجود اقشار مشخص و طبقات اجتماعی می تواند انکار شود. در این انکار، راز بزرگ موفقیت استبداد برای بی حقوق کردن آنان نهفته است. به زبان دیگر، یکی از مشخصه های بزرگ و قابل دید در برآمد جنبشهای شهری و اعتراضهای اقشار مشخص، تثبیت موقعیت خویش و دفاع از موجودیتی است که استبداد سعی دارد آن را منکر شود. یعنی، خود این اعتراضها گونه ای هویت یابی است که با توجه به کارکرد این هویت و ماهیت ضد استبدادی آنست که باید بیش از همیشه مورد توجه قرار گیرد و با تاکید بر حقوق مترتب مشخص آنان و حمایت از اظهار موجودیتشان، استبداد را در موقعیتی قرار داد تا نه تنها این موجودیت را به رسمیت بشناسد بلکه، حقوق این اقشار مشخص را نیز پذیرفته و به آن گردن بگذارد.

با این حساب هر برآمد اعتراضی از جنبشهای نهفته اجتماعی در حاکمیت استبدادی اگر بتواند موجودیت خود را تثبیت کند و حقوق اجتماعی خود را درخواست نماید، گامی بلند علیه استبداد و اندیشه تمامیت گرای آن برداشته است. بدیهی است که در چنین وضعیتی طبقات اجتماعی از موقعیت ویژه برخوردار خواهند بود. این موضوع تنها به طبقه کارگر و خواسته های پایمال شده آن که در رژیم استبدادی از چند جهت مورد هجوم قرار دارد محدود نمی شود بلکه، اقشار و طبقات میانی و بالا دست نیز از موقعیتی مشابه برخوردارند. بنابراین از طبقه کارگر تا طبقه سرمایه دار، دو قطب اصلی ساختار جامعه کنونی ایران، درگیر اثبات موقعیت طبقاتی خویش هستند. یعنی، در رژیم استبدادی، کلان سرمایه داران و سرمایه داران متوسط و میانه نیز بر خلاف درآمدهای نجومی، از حقوق اجتماعی و طبقاتی خویش برخوردار نیستند. آنان همچون امربران محاسبه شده و در سیستم استبدادی از هیچ گونه حقوق طبقاتی برخوردار نیستند. به زبان دیگر، این موقعیت طبقاتی آنان نیست که به آنها هویت می بخشد بلکه، این دوری و یا نزدیکی آنان به راس هرم قدرت است که هویت آنان را تعیین می کند و با توجه به همین موقعیت است که آنان می توانند در غارت اموال عمومی شریک باشند و بر شمار اعداد حسابهای بانکی خویش بیافزایند. و گرنه این که عمل و یا موقعیت یک یا چند سرمایه دار چقدر در موقعیت اقتصادی کشور مهم است و یا مجموعه تحت مدیریت و یا تملک آنان چگونه کارکردی دارد، هیچ وقت مورد توجه نبوده و از درجه اهمیت برخوردار نیست. زیرا به فرض اینکه آن موقعیت از درجه اعتبار بالایی برخوردار باشد، تنها یک دسیسه گماشتگان استبداد کافی است تا از همه آن چه که فرض بر مهم بودن آن قرار گرفته، چیزی نماند و دارنده آن موقعیت نه تنها همه دارایی خود را از دست بدهد بلکه، جانش نیز در خطر قرار گیرد. اگر سرمایه دار جامعه استبداد زده به طور واقعی سرمایه دار باشد و هویت اقتصادی و اجتماعی و به ویژه طبقاتی خویش را درخواست کند، آن وقت است که عمل او با استبداد در تضاد قرار می گیرد و در عمل به جبهه مخالفان می پیوندد. به زبان دیگر، هرگونه هویت یابی چه اقتصادی، اجتماعی باشد و چه طبقاتی، عملی ضد استبدادی است و با منافع راس هرم سیستم استبداد در تضاد قرار دارد.

حال با توجه به پیچیدگی عوامل ضد استبدادی و حقوق اقشار و طبقات مختلف اجتماعی باید گفت مبارزه ضد استبدادی از چنان ظرافتی برخوردار است که گاه به دلیل درک غلط از کارکرد گوناگون عوامل موثر در آن، تلاشهای بسیاری به بیراهه می رود و نتیجه حاصله به دلیل این درک غلط و ناتوانی در تئوریزه کردن آن به جیب قدرت مطلقه ریخته می شود.

برای درک بهتر این گوناگونی مبارزه و فهم آن، پرداختن به مبارزات جوانان و زنان می تواند مثال خوبی باشد زیرا بسته بندی کردن این گونه اقشار اجتماعی اگر از سویی به دلیل درک غلط، آشتی طبقاتی معنی بدهد از سوی دیگر، همراستایی و همدستی برای مبارزه ای قدرتمندتر علیه رژیم استبدادی است. جنبش جوانان بدون توجه به بافت و ساختار طبقاتی آن و جهت گیری طبقاتی حرکتهای اعتراضی آنان اگر گونه ای مغلطه نباشد، چه چیز دیگری است؟

و یا جنبش زنان نیز به هم این گونه. زیرا جنسیت معیار ساخت و یا برخورد و حق خواهی در جامعه طبقاتی نیست. حقوق جنسیتی زنان در مبارزه جنسیتی علیه جامعه مردسالار مفهومی دارد که با فمینیسم معنا می یابد و آن هم سهم خواهی برابر زنان در دخالتگری اجتماعی شان است. اگر در جامعه ای عرفی زنان همدوش مردان در همه عرصه ها به کار مشغولند، پس می توانند و باید به چرایی این موضوع بپردازند که چرا در موقعیت شغلی مشابه با همکاران مردشان از دستمزد برابر برخوردار نیستند و همچنین است سهم خواهی آنان در دیگر مواردی که مطرح می شود. اما در جامعه ای که استبداد دینی در آن حاکم است و سیستم تمامیت خواه بر اساس اعتقادات دینی و متحجر خود زنان را در کنج خانه می پسندد و تمام تلاش خود را برای بیرون راندن آنان از سطوح مختلف جامعه به کار می گیرد، موضوع مبارزه زنان نه مضمونی فمینیستی بلکه، آزادیخواهانه و ضد استبدادی دارد. این به معنای گذشتن از حقوق اجتماعی و برابری خواهی زنان نیست بلکه، در گام اول زنان در سیستم استبدادی مجبور هستند تا موجودیت اجتماعی خود را تثبیت کنند و حضور فعالانه خود در جامعه را به سیستم بقبولانند و سپس به مرحله بعدی که حقوق موقعیت تثبیت شده است بپردازند. پردازش این موضوع که چگونه زنان با ظرافت هر دو این خواسته ها را در شعارهای مبارزاتی خویش متبلور می کنند و با اعتراضهایشان به سطح جامعه می کشانند، برمی گردد به قدرت و توانایی آنان در سازماندهی خویش و درک درست از موقعیت اجتماعی مشخص که چگونه می شود و باید هر کدام از خواسته ها را به اولویت اول مبدل کرد و با تاکید بر روی آن گامی به جلو برداشت. اما این نیز بدیهی است که این جنبش با درهم آمیزی زنان اقشار متفاوت اجتماع و ساختاری که طیف وسیعی از اقشار گوناگون را در خود جای داده است، نه تنها درهم آمیزی و یا آشتی طبقاتی معنی نمی دهد بلکه، همداستان شدن برای ساختن جبهه ای قدرتمند در برابر استبداد است تا بتوانند حقوق خود را با توجه به دوگانگی آن که ذکر شد (اثبات موجودیت خود و درخواست حقوق مربوط به آن) درخواست کنند و مبارزاتشان را به پیش ببرند.

همین گونه است جنبش جوانان و دانشجویان. اما ویژگی خاصی که جنبش دانشجویی دارد و آن را از دیگر جنبشهای جبهه ای مجزا می کند، خصلت روشنفکری آن است. جنبش دانشجویی به طور خود به خود و بر اساس یک سنت دیرینه تبدیل می شود به صدای اعتراض اقشار متفاوت جامعه که در آن زمان خاص یا تحت فشار قرار دارد و یا به دلایلی دیگر در صف مقدم مبارزه برای حقوق خود نیاز به پشتیبانی و حمایت دیگران دارد. جنبش دانشجویی به دلیل درک تئوریک و دانش تحلیلی خود که او را تبدیل به وجدان نظاره گر جامعه کرده است، با دست به کار شدن و تدارک ابزارهای نوین برخورد با قدرت برای دادخواهی و درخواست حقوق، به میدان می آید و پس از انجام وظیفه به جای خویش باز می گردد و تا موقعیتی تازه به مرمت خویش می پردازد. پر انرژی بودن و سرشار بودن از شادابی و توانایی تحلیل از یک طرف و قدرت برخورد رادیکال در عمل، ویژگیهایی است که این جنبش را نسبت به همتایان خود در سطح جامعه تشخص می بخشد و به جلو صف می راند. سیال بودن جنبش دانشجویی و ترمیم بدنه آن با نیروهای تازه نفس و پرانرژی و سرشار بودن آن از توانمندیهای فراوان و داوطلب به عهده گرفتن وظایف سخت و طاقت فرسا، از آن موجودیتی می سازد که همچون دیگ جوشان دایم در غلیان است و این توانمندی را دارد تا هر خامی و ناپختگی را به سرعت در خود مستحیل کند و نیرویی کارآمد باز پس دهد. اگر جنبش زنان و جوانان به دلیل ویژگی خود نوعی سازگاری اقشار مختلف اجتماعی و گاه طبقاتی در کنار هم است اما جنبش دانشجویی به علت ساختار ویژه خود حتا این توانمندی را دارد که به موقعیت بسیار رادیکال اجتماعی یعنی، از موضع طبقاتی کارگران برخوردار شده تبدیل به پیشرو جنبش شهری گردد؛ چیزی که در توانمندی دیگر جنبشهای اجتماعی نیست زیرا جنبش دانشجویی این توانمندی را دارد که خود را به حمل کننده تئوری طبقه پیشرو جامعه تبدیل کند و از این رو موضع طبقاتی خاص را برخوردار شود.

در جامعه استبداد زده هرچند کلیه اقشار و طبقات جامعه سعی به هویت یابی و تثبیت آن در مقابله با عوامل حاکمیت تمامیت گرا دارند اما جنبشهایی نیز هستند که بدون توجه به این موضوع، خود را تبدیل به زبان گویای کسان دیگر می کنند و به حاملان خواسته های طبقاتی آنان تبدیل می شوند. به جز جنبش دانشجویی، این ویژگی را در اقشار دیگر روشنفکری جامعه از جمله نویسندگان و روزنامه نگاران و در این سالها وبلاگ نویسان می توان دید. هرچند نویسندگان و شعرا از دیر باز در کشورهای استبداد زده ای همچون ایران این وظیفه را به عهده داشتند و این نیز باز می گردد به سابقه تاریخی و دیرپایی استبداد در این خطه و دلایل گوناگون باز تولید آن در زمانهای مختلف و شکست جنبشهای اجتماعی و ناتوانی از دموکراتیزه کردن روابط در عرصه های مختلف که برای هر کدام می شود دلایل بسیاری را ردیف کرد اما در یک کلام بر این نکته می شود توافق کرد که این استبداد دیرپا و تاریخی است و از همه تجارب برای تحکیم موقعیت خود برخوردار است.

این روزها روزنامه نگاران و نویسندگان نه چندان حرفه‌ای با دسترسی به اینترنت و برخورداری از دانش روز، خود را به زبان گویای کسانی که برای رساندن فریاد خود به گوش دیگران از هیچ ابزاری برخوردار نیستند تبدیل کرده اند. این بخش نو رسیده در عرصه اطلاع رسانی چه خود به رسالت خویش واقف باشد چه نه، چندان تاثیر گذار است که تمام عوامل پلیسی و اطلاعاتی حاکمیتهایی که از گردش آزاد اطلاعات هراسانند همه تلاش خود را بکار می گیرند تا بتوانند آن را محدود کرده و از حجم کارش بکاهند. این محدود سازی به شیوه های متفاوت انجام می گیرد. کم سرعت کردن اینترنت، ابزارهای مدرن برای فیلتر کردن و جلوگیری از دسترسی عامه مردم به سایتها و وبلاگهای آنان، کنترل کاربران و مراجعه کنندگان به آنها و دست درازی به ابزارهای کار این افراد و در نهایت گذراندن قانونهای جدید در مراکز قانونگذاری برای محکوم و محدود و مرعوب کردن آنها. با توجه به حجم بالای تدارکات برای جلوگیری از اعمال این قشر جدید و تازه، می شود به اهمیت کار آنان در مقابله با صاحبان قدرت به ویژه حاکمیتهای استبدادی پی برد. آرامش گورستانی که بهترین بستر و موقعیت برای حاکمیت است، توسط این قشر جدید برهم ریخته می شود و به کابوسی بدل می گردد که با حداقل امکانات جوانی جویای نام و عاصی رقم زده شده است.

همچنین، روزنامه نگاران حرفه ای و روشنفکری که سعی به انعکاس خبرهای متفاوت می کنند و با کنکاش در کنه موضوعات به ریشه های بسیاری از اتفاقات می پردازند و با روشنگری ذهن جامعه و مردم را نسبت به موضوعاتی خاص روشن می کنند نیز از دسته افرادی هستند که این توانمندی را دارند تا در مبارزات اجتماعی و طبقاتی تبدیل به حامل خواسته های قشر و یا طبقه خاص گردند.

نوع برخورد رژیم استبدادی با سازمان و تشکلهای طبقاتی می تواند گویای بسیاری از این موضوعات باشد. این تنها کارگران و حقوق بگیران نیستند که اجازه تاسیس تشکلهای صنفی یا سیاسی خود را ندارند و یا با کوشندگان سیاسی و یا صنفی آنان به شدت هرچه بیشتر برخورد می شود بلکه، سرمایه داران نیز از تشکل خاص خود برخوردار نیستند و قادر به تاسیس چنین سازمانهایی نیستند. آن چه به نام تشکل کارفرمایی و یا نمایندگان سرمایه داران معرفی می شود کسی یا چیزی نیست جز عوامل حکومت که خود را به جای آنان معرفی می کنند. این نظریه درست است که در کشوری همچون کشور ما، دولت بزرگترین کارفرما و همچنین بزرگترین سرمایه دار ممکن است اما به جز این، در سطح جامعه به دلیل بافت طبقاتی آن که سرمایه داری است، بسیاری هستند که هویت این طبقه را دارند. آنها با پول سر و کار دارند، به واردات و صادرات مشغولند، کارخانه دارند و روزانه با مشکلات تولید و مواد اولیه و... دست به گریبان هستند. اما از نظر طبقاتی در رژیم استبدادی اینها هویت طبقاتی ندارند، از تشکلهای طبقاتی خود برخوردار نیستند و در قدرت نیز هیچ سهمی ندارند و تنها در نزدیکی یا دوری به راس قدرت و پابوسی و آستانبوسی آن است که هویت می یابند و می توانند به زدو بند بپردازند، حقوق کارگران را به موقع ندهند، در صورت اعتراض کارگران از کمک نیروهای سرکوبگر برخوردار شوند و حسابهای بانکی شان چاق تر شود. آنچه در این جا مورد نظر است از نظر تئوری ست که این افراد از بار طبقاتی به عنوان یک سرمایه دار برخوردار نیستند و ابزار حکومت نه از ایشان که بر ایشان نیز هست.

این ویژگی استبداد است که منبع مشروعیت در آن، راس هرم آن است، مهم نیست که در راس این هرم چه کسی نشسته باشد، آن چه مهم است این تئوری است که بدون راس هرم و تمکین همه پیرامون از او، امکان ادامه حیات برای رژیم استبدادی مهیا نیست. اگر ولی فقیه رژیم استبداد دینی حاکم بر میهن ما "عمود خیمه نظام" نامیده می شود، پر بیراه نیست زیرا بدون این عمود خیمه امکان ادامه حیات برای سیستم وجود ندارد. این موضوعی امروزی نیست و قرنهاست که میهن ما درگیر این استبداد تاریخی است؛ استبداد همراه با دین یا بدون دین. این که نوع دینی استبداد دو نوع مشروعیت را هم درآمیخته است نشان می دهد که برای سرکوب ابزار شرعی را نیز در دست دارد. این به آن معنی است که برای مبارزه با آن باید به همه زوایای این استبداد پرداخت و از همه جانب آن را مورد توجه قرار داد تا نادانسته بدون توجه به ویژگی این گونه حاکمیت و با توسل به تئوریهای آکادمیک به این نتیجه نرسیم که جنبش هویت یابی بخشهایی از اقشار جامعه شورشی کور است که بی توجه به عوامل دیگر اجتماعی، برآمد بی حاصل می کند و پس از اندکی تامل به قهقرا می رود.