سرگیجه سیاسی

 

جعفر پویه

آنچه این روزها در ایران می گذرد آنچنان برای بسیاری دور از انتظار بود که با بُهت و حیرت بدان می نگرند و نمی توانند بخود بقبولانند که با واقعیتی انکار ناپذیر روبرویند. کشورهایی که از رژیم ایران غولی ساخته بودند که از پشتیبانی اکثریت مردم برخوردار است، اکنون مات و متحیر از تلویزیونهای خود صحنه هایی را نظاره می کنند که نه خبرنگاران چیره دست بلکه مردم معترض ایران آنها را تولید و منتشر می کنند. آنهایی که قدرت یکه تازی رژیم ولی فقیه را که با توسل به سرکوب، رعب و وحشت بوجود آورده را حاصل اعتقادات مردم ایران و مقبولیت رژیم قلمداد می کردند، اکنون درمانده و حیران نمی توانند شرایط پیش رو را تحلیل کنند. به همین دلیل سکوت پیشه کرده و در انتظارند که ببینند بالاخره این کشاکش و درگیری بین دو قطب مردم و حکومت به کجا ختم می شود. هرچند در گذشته بعضیها به ظاهر حساب مردم را از حکومت جدا می کردند و همیشه سعی داشتند تا در این میانه برای آنان جایگاهی ویژه قائل شوند. اما وقتی که پای عمل به میان آمد مشخص شد که تمام آن گفته ها لفاظیهای بی ارزشی بیش نبود و تنها بازی با کلماتی بود که می توانست دل بعضی از چاپلوسان را خوش کند. همین کسان حتا جرات یک حمایت خشک و خالی و پذیرش خواست همان مردمی که تا دیروز حسابی جداگانه داشتند را به کناری گذاشته بی پروا می گویند که طرف حساب آنها در معادلات رژیم است. یعنی مردم به جان آمده ای که با دست خالی در برابر گماشتگان تا دندان مسلحی که هیچ پروایی از به خاک و خون کشیدن آنها ندارند، امروز بیش از گذشته می دانند که در مبارزه بین آنها و رژیم برای دموکراسی و حقوق انسانی خود دست تنها هستند و لفاظان پر مدعا بدرد لای جرز دیوار می خورند.

بگذارید از مدعی ترین مدافع حقوق بشر و مخالف جنگ و درگیری و طرفدار حقوق انسانها یعنی باراک اوباما شروع کنیم. او که با ظاهری دموکرات، علیه سیاستهای تند روانه بوش موضع سرسختانه ای گرفت و با تبلیغات گوش کر کن، خود را ادامه دهنده راه لوتر کینگ قلمداد می کرد. امروز حتا از گفتن چند کلمه کوچک در دفاع از مردم ایران که برای حقوق خود در مقابل گلوله های گماشتگان رژیم ولی فقیه سینه سپر کرده اند ابا دارد. او علت این کار را بارها توضیح داده است و تکرار می کند که خواهان مذاکره با رژیم است و برایش مهم نیست که در ایران چه کسی قدرت را در دست دارد. به زبان دیگر او سرکوب مردم ایران توسط رژیم را مجاز می شمارد و چشم بر واقعیتی که پایمال شدن حقوق مردم ایران است می بندد. آیا این یعنی ادامه راه کینگ که خود را مدافع حقوق انسانها می دانست، است؟

اگر در سال 32 دولت آمریکا با همکاری انگلیس دولت ملی دکتر مصدق را با کودتایی نظامی برانداخت و برای سالها مردم ایران را به زیر چکمه نظامیان کشاند، امروز از کودتایی دیگر که در بین مردم به کودتای سفید معروف است حمایت می کند و دولت احمدی نژاد و رژیم استبدادی ولایت فقیه را بر مردم ترجیح می دهد. این موضعگیری می تواند به دو دلیل باشد. اول این که دولت اوباما و دار و دسته در قدرت او از تحلیل درست شرایط ایران عاجزند و نمی توانند بفهمند که در بر کدام پاشنه می چرخد. و دوم این که برخلاف گفته های تا کنونی آمریکایی ها رژیم کنونی ایران برای آنها از یک رژیم دموکرات و میانه رو مناسب تر است. هرکدام از دو فرضیه بالا به واقعیت نزدیک باشد به معنی این است که دولت آمریکا آنچنان در زیر بار بحران مالی و ورشکستگی اقتصادی مانده است که برای آنها مابقی مسایل جهانی به ویژه موقعیت خاورمیانه که از ویژگی خاصی نیز برخوردار است به کناری رفته و برای آنها از درجه دوم اعتبار برخوردار شده است. اما رفت و آمدهای مقامات آمریکایی به منطقه و تلاش برای برون رفت از باتلاقی که ارتش آن کشور در آن دست و پا می زند به ما می گوید که آنها باید منطقه را بخوبی زیر زره بین داشته باشند. پس این سر گردانی سیاسی نتیجه چیست و چرا به طور قطع نمی توانند به یک سیاست یکدست و مشخص بپردازند؟ فشار کنگره بر اوباما برای موضعگیری در مقابل اتفاقات ایران و حمایت از مردمی که در زیر چکمه های نظامیان و شبه نظامیان به تلاش برای آزادی و دموکراسی مشغولند و هر روزه عده بسیاری از آنان به خون خود می غلطند، حد اقل نتیجه را دارد. اوباما پس از فشارهای بسیار بالاخره به طور نیم بند به رژیم جمهوری اسلامی نه چندان تند تذکر می دهد که باید حقوق مردم معترض را رعایت کند. اما آیا برای رئیس جمهور کشوری که خود را رهبر جهان و ابرقدرت آن می نامد این موضعگیری نمی تواند نشانه ای از ضعف مفرط او باشد. آیا هم این عمل نشان نمی دهد که دولت آمریکا آنچنان در بحرانهای پی در پی غرق است که ورود به بحران کنونی ایران را برای خود زاید می داند و سعی می کند به هر طریق ممکن آن را از سر خود باز کند؟

هرکدام از سوالهای بالا اندکی به واقعیت نزدیکتر باشد می تواند گویای وضعیت به شدت آشفته ای باشد که جهان کنونی با آن روبروست. زیرا ابر قدرت آن قادر به سیاست سازی و برخورد درست با اتفاقی به این مهمی و تاثیر گذار نیست.

اما منهای آمریکا که موضعگیری اش بسیاری را خشمگین کرده است. اروپاییها با موضوع بهتر برخورد کرده اند. اما آنها نیز از عاقبت کار نگرانند و سعی می کنند آنچنان سیاستمدارانه با آن برخورد کنند که همه پلهای را پشت سر خود خراب نکرده باشند. کشاکش اروپای متحد با رژیم ولایت فقیه با هشدارهایی که از یک طرف موضوع حقوق بشر و برخورد انسانی با شهروندان را مد نظر دارد و از جانب دیگر طرف مقابل را متهم به مداخله در مسایل داخلی خود می کند، چندان صریح و شفاف نیست. هرچند این موضوع می رود تا بحران دیپلماتیک و پائین آوردن سطح روابط را دامن زند. اما مشکل اینجاست که این مانور در عمل بی خاصیت نمی تواند برای مردمی که مورد اصابت گلوله قرار می گیرند کمک چندانی بکند. زیرا مردم حاضر در صحنه و درگیر در خیابانهای ایران از مردم و دولت های کشورهای دموکرات انتظار دارند تا آنها را در این موقعیت خطیر تنها نگذارند و هر گونه که می توانند آنها را برای رسیدن به خواسته های انسانی شان کمک کنند. اما دولتهایی که تا دیروز خود یک پای زد و بندهای اقتصادی در پشت پرده با رژیم بودند و پی گیر گفتگوی انتقادی با آن که یعنی چشم پوشی به کردار غیر انسانی و ضد مردمی او، حالا مانده اند که در این میانه باید چگونه برخورد کنند که در دراز مدت منافع آنها بیشتر تامین شود و پاسخی برای شهروندان خود که نگران بحران کنونی هستند داشته باشند. پر بدیهی است که اگر رژیم ولی فقیه در باغ سبزی را باز کند و بار دیگر به دست و دل بازی بپردازد، احتمال اینکه همچون اوباما آنها نیز موضع عدم مداخله در مسایل داخلی دیگران را پیش گیرند و موضوع را به حل مشکل بین مردم ایران و دولت خودشان مربوط بدانند که باید بین آنها حل و فصل شود و دنیای به ظاهر مدرن مجاز است که چشم به قتل و کشتار آنان ببندد و دم نزند، را پیش گیرند.

از همه بدتر موقعیت کشورهای منطقه خاور میانه است. اینها که ترس از رژیم ایدئولوژیک ولی فقیه را هرگز نتوانسته اند پنهان کنند. اکنون با سکوت چشم به اتفاقات داخل ایران دوخته اند و سعی دارند تا دست از پا خطا نکنند. بعضیهایشان همچون امارات متحده پیشاپیش به احمدی نژاد پیام تبریک فرستاده اند و خیال خود را راحت کرده اند. اما دیگرانی همچون مصر و عربستان سعودی و اسرائیل و ترکیه نه می توانند به طور جدی و قاطع ار مبارزات مردم دفاع کنند و به رژیم ولایت فقیه در بکارگیری زور در برابر مردم بی دفاع هشدار دهند، و نه سعی دارند که جانب دولت احمدی نژاد را بگیرند که در صورت پیروزی مردم و یا جناح مقابل در داخل رژیم شرمنده او نباشند. اینان عدم دفاع از مبارزات مردم و یا هشدار به رژیم را دلیل دیگری نیز دارند و آن ترس خود از مردم کشور خویش است. زیرا در صورت موفقیت مردم در ایران و بر روی کار آمدن دولتی دموکرات و عرفی آنوقت می تواند هم این موضوع الگویی باشد برای مردم کشور خودشان که سالهاست تحت حکومت های خودکامه ای قرار دارند که برای آنها هیچ ارزشی قایل نیستند و حرف از دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای آنان گناهی کبیره است. به این دلیل آنها نیز اگرچه از رژیم جمهوری اسلامی دل خوشی ندارند، اما موفقیت مردم ایران را برای حکومت های خود خطری جدی تلقی می کنند و هرگز خواهان پیروزی آنها نیستند. به هم این دلیل نمی دانند چه باید بکنند که در این موقعیت به شدت خطیر درست باشد و بتواند منافع آنها را تامین کند.

کشورهای همسایه ایران یعنی عراق، افغانستان و پاکستان به شمول حزب الله لبنان و حماس فلسطینی از یک طرف چشمشان بدست سردمداران رژیم جمهوری اسلامی است که با بذل و بخشش می تواند راه گشای بحران و گذران امور آنان باشد. از طرف دیگر با موقعیتی که دارند نه می توانند با جنبش مردم ایران به طور علنی و صریح مخالفت کنند نه می توانند به رژیم در استفاده از زور درمقابل مردم بجان آمده حرفی بزنند. تغییر موقعیت قدرت در ایران آنچنان برای اینان از درجه اعتبار برخوردار است که ترس و وحشت از سرنگونی کامل رژیم جمهوری اسلامی یعنی ولی نعمت آنها همچون کابوسی است که تصورش برای آنها میسر نیست. اینست که آنها نیز سیاست صبر و انتظار را پیشه کرده اند و منتظرند تا ببینند که کار بکجا می کشد.

تغییر سیاست در ایران و به طبع تغییر قدرت آن در منطقه و سیاست جهانی آنچنان از درجه اعتبار بالایی برخوردار است که اجازه موضعگیری شتابزده و گاه صریح را از بسیاری از سیاستمداران سلب کرده است. این اعتبار آن گونه است که می تواند به طور کلی توازن قوا در منطقه و آرایش آنها را برهم زند و فصل جدیدی از روبط سیاسی را دامن زند. مسلمن این برهم خوردن به نفع دولتهایی که سیاست سرکوب و نظامی گری را پیش گرفته اند نیست. دولت اسرائیل که دایم علیه رژیم ولی فقیه و سیاست های آن مظلوم نمایی می کند و سعی دارد تا از موضعگیریهای نژاد پرستانه بعضی از پایوران آن برای خود حامی دست و پا کند و مشروعیت بسازد. اکنون می بیند که این منبع دارد از دست می رود و اشک تمساح بعضی از سیاستمداران آن برای مردم ایران نیز خشکیده و به نوعی ترس تبدیل شده است. دولت نیمه بند عراق که به یُمن حمایت رژیم ولی فقیه و پشتیبانیهای دست و دلبازانه آن سعی دارد تا زمین را  زیر پای خود سفت کند. این هم‌پیمان صریح را در لبه پرتگاه می بیند و نگران این است که فردا اگر بخواهد با دولت جدید روابطی داشته باشد چه باید بکند، زیرا جنس آن را نمی تواند از هم اکنون تعیین کند.

حزب الله لبنان پدر خوانده را گرفتار موج عظیمی از بحران اجتماعی می بیند که در هماوردی با بی شمار مردم دست خالی نه راه پیش دارد نه راه پس. آنها که خود و رژیم تهران را برنده همآوردی با اسرائیل قلمداد می کنند و ادعای ابرقدرتی هم می نمایند. اکنون درمانده اند که در موقعیت کنونی باید موشک و بمبها را به سوی چه کسی نشانه روند؟ برهم خوردن سیاست در تهران می تواند همچون کابوسی برای حزب الله لبنان باشد. آنها این روزها سعی دارند خویشتن دار باشند و دست به عملی نزنند که در آینده نتوانند از حمایتهای به ظاهر اسرائیل ستزانه دولت های همسو برخوردار نباشند. اما حال که ارباب بزرگ درمانده است، بهترین سیاست سکوت و خویشتن داری است تا آینده چه پیش آید.

حماس فلسطینی و رهبران آن این روزها خواب خوش ندارند. برهم خوردن قدرت در تهران و سیاست جدید منطقه‌ای آن می تواند او را همچون کودک شریری که با همدستی همتایان خود دست به آزار و اذیت دیگران زده است تنها و بی پناه در برابر مدعیان رها شده بگذارد. آنها هیچ راهی ندارند مگر این که با فتح مذاکره کنند و موقعیت منطقه را به پیش از جدای سری باز گردانند. والا امکان گذران امور و تامین اسلحه و مهمات و پترو دلارهای باد آورده به این آسانیها امکان پذیر نیست. منهای آن موقعیت سیاسی شکننده پیش آمده برای آن بگونه ای است که دیگر راه عربده جویی و سرشاخ شدن با همسایه پر زور خود را نخواهد داشت.

سوریه آنچنان ساکت است که انگار نه انگار یکی از هم پیمانان رژیم تهران بوده است. سیاستمداران سوری نگران، منتظرند تا بدانند که این بحران چگونه مدیریت می شود و تکلیف قدرت به نفع چه کسانی حل و فصل خواهد شد. مصر نیز همچون سوریه فعلن چیزی برای گفتن ندارد. اما با همه این اتفاقات دولت روسیه با پذیرش احمدی نژاد در کنفرانسی در مسکو مورد شماتت بسیاری در تهران قرار دارد. آنان به نکوهش سیاست روسیه پرداخته و آنها را در کودتای انجام گرفته همکار و همراه سرکوبگران می نامند. تا چه حد این اتهامات درست است، اکنون مشخص نیست. اما برخورد ناپخته دولت روسیه با این بحران نشان داد که سیاستمداران روسی به چیزی بیش از منافع کوتاه مدت خود نمی اندیشند و در اینگونه موارد چشم خود را به روی آینده نگری می بندند. داد و هوار چاوز این سیاستمدار پوپولیست و یار گرمابه و گلستان احمدی نژاد در تقبیح عملکرد مردم ایران برای حق خواهی آنچننان مشمئز کننده است که نیازی به هیچ توضیح و تفسیری ندارد. سرخ پوش مدعی سوسیالیست سوار بر اریکه قدرت در این بحران آنچنان چهره ای از خود بروز داده است که می تواند گواهی بر تهی بودن او از هرگونه سیاستمداری و هشیاری باشد. زیرا شماتت مردم ایران برای دست برداشتن از حقوق خود برای همیشه در کارنامه سیاسی او حک خواهد شد و او هرگز قادر به پاک کردن این لکه ننگ از کارنامه خویش نخواهد بود.

در پایان اتفاقات و سیر جریانات در ایران از آنچنان اهمیتی برخوردار است که کهنه کاران جهان سیاست نیز عصا به دست و با وسواس با آن برخورد می کنند. زیرا جابه جایی قدرت در تهران می تواند برهم خوردن توازن قوا در منطقه را در پی داشته باشد که با بحرانی بودن موقعیت کنونی جهان منافع بسیاری را جابه جا خواهد کرد. اما برای مردم ایران آنچه مهم است برخورد آنها در این موقعیت به شدت خطیر با بحران به نفع آنان است. زیرا بدون یک همبستگی جهانی و کمک انسانها و سازمانهای بشر دوست و موضعگیری درست و به موقع کشورهای دیگر کار آنان بسیار سخت خواهد بود. زیرا برخورد درست سیاستمداران جهانی با موضوع می تواند در این میانه آنها را برای رسیدن به خواسته های برحق شان یاری رساند. چیزی که امروز و بدون فوت وقت باید انجام گیرد. زیرا رژیم تا دندان مسلح تصمیم به سرکوب آنها دارد و بنا به گفته رهبر آن علی خامنه ای او حاضر به کوتاه آمدن در مقابل مردم نیست. این به معنی سرکوبی همه جانبه مردم و پایمالی حقوق حقه آنان و وادار کردنشان به پرداختن هزینه گزافی در این کشاکش است. چیزی که جهان امروز با همه ادعاهایش ناظر آنست.