جهان در آیینه مرور

 

خیزش در ایران، مارکسیسم علیه مرده ریگ جنگ سرد (2)

لیلا جدیدی

 

آصف بیات، پرسش و پاسخ

آصف بیات، پرفسور رشته جامعه شناسی و تحقیقات در خاورمیانه در دانشگاه لیدن در هلند است که تا کنون 2 کتاب در باره اسلام، جامعه و دمکراسی به رشته تحریر در آورده است.

او در مقاله ای چند سوال مطرح کرده و به آنها پاسخ داده است.

او می پرسد:

- "چگونه می توان بحران سیاسی کنونی در جمهوری اسلامی ایران را معنا کرد؟"

- "چگونه است که بعد از یک دهه که به ظاهر آرام به نظر می رسید، ما با چنین جنبش سیاسی عظیمی که چالشی بس بزرگ در برابر حکوت اسلامی قرار داده است روبرو شده ایم؟"

- "آیا این یک جنبش طبقاتی است و یا انتقامجویی سکولاریسم از روحانیت؟"

- " آیا ایران در آستان یک انقلاب دیگر قرارگرفته است؟"

او خود پاسخ می دهد: "ریشه اصلی ظهور این بحران در یک چرخش تاریخی است که در آن ایران یک "انقلاب اسلامی" را تجربه کرد بدون این که دارای یک "جنبش اسلامی" باشد؛ جنبشی که توسط آن بتواند خواسته های مردم را "اجتماعی" و به دیدگاههای رهبری اسلامی مرتبط کند.

این جنبش با "اسلامیزه" کردن بعد از انقلاب آغاز شد، از بالا و از جانب یک دولت اسلامی و بیشتر با اجبار و تهدید. در نتیجه، از همان روزهای اول، جمهوری اسلامی پروسه تولید مخالف خود را آغاز کرد. بحران امروز از این امر سرچشمه گرفته که معنی واقعی انقلاب را درک نکرده."

پروفسور بیات روزهای پیش از قیام بهمن ماه را یادآوری می کند و می گوید: "در روزها و هفته های اخر سلطنت شاه، شعار اصلی به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی تبدیل شده بود. مردم استقلال را به معنی مخالفت با دخالتهای آمریکامی می دانستند اما رژیم استقلال را به درهای بسته به روی خارج کشاند. این پروسه، صحنه را برای نا آرامی از یک سو و سرکوب از سوی دیگر آماده کرد.

برای ایرانیان این یک انقلابی ملی بود. مردم استقلال را به معنای عدم تکیه و وابستگی به غرب می دانستند، آن هم به این خاطر که شاه در سال 1953 با کودتای آمریکا و سازمان سیا به قدرت بازگشته بود.

رهبران اسلامی استقلال را که معنی عدم دخالت خارجی بود به ابزاری برای حفظ حکومت خود تبدیل کردند تا بتوانند به بهانه آن جامعه را کنترل کنند. ایده استقلال، رژیم را از ایده ها و مدلهای زندگی جهانی مدرن حفظ می کرد.

بنیادگراهای اسلامی همیشه می ترسیدند که باز شدن درها به روی جهان خارج و ایده های متفاوت و گوناگون، "ارزشهای دینی" را زیر پا بگذارد. در حقیقت می ترسیدند که ارزش خودشان از بین برود. این حکام تنها زمانی می توانستند درها را به روی دنیای خارج بگشایند که تا حدی به لحاظ سیاسی و ایدیولوژیک دارای اعتماد به نفس باشند.

به دلیل آن که آنها این اعتماد به نفس را نداشتند، ناچار شدند شعار "استقلال" را طوری جلوه دهند که هر کاری را با عدم رعایت آن توصیف کنند و با آن به مجازات و تنبیه دیگران بپردازند. این امر آنها را به سوی رویارویی با ایده های مخالف کشاند و دیگران را "خارجی"، "غربی" و یا "آمریکایی" خواندند."

آصف بیات نتیجه گیری می کند که این سرچشمه پایمالی آزادیها بود و می افزاید: "میلیونها ایرانی انقلابی که در سالهای 70 برای سرنگونی شاه تظاهرات می کردند، شعار استقلال و آزادی می دادند.

ببینیم معنی آزادی برای ایرانیها در آن زمان چه بود؟ آزادی به معنای "عدالت" بود، رهایی از ستم، رهایی از وحشت از استبداد، از بوروکراتها، پلیس راهنمایی، ژاندارمری، و از همه مهمتر آزادی از ترس ساواک بود."

نویسنده در جایی دیگر توضیح می دهد: "ضد امپریالیست بودن این رژیم مترادف رهایی از ستم نیست بلکه، حفظ نظام خود است. ضد امپریالیسم بودن احمدی نژاد هیچ ربطی به زندگی بهتر برای مردم عادی نداشته، به عکس، مردم فقیر، زنها و اکثر شهروندان را از منافع اقتصادی و حقوق بشر محروم کرده است. همزمان، شعارهای بنیادگرایانه آنها، دشمنان نو - لیبرال در غرب را حق به جانب کرده است. بنیادگرایان حاکم بر ایران توانستند دست جنگ طلبان غرب را به جنگهایی باز کنند که همان مسلمانان فقیر محکوم به تحمل آن شدند."

در انتها نویسنده به بسیاری از نابسامانیهای اجتماعی و اقتصادی تحت شعار "مرگ بر امپریالیسم" احمدی نژاد اشاره می کند. او معتقد است همین حکومت، اعتراضهای مردم را از خواست رفورم به انقلاب کشانده است.

 

بیانیه حزب کمونیست استرالیا

از جمله احزاب کمونیست بسیاری که در سراسر جهان همبستگی خود را با جنبش مردم ایران ابراز داشتند، حزب کمونیست استرالیا بود. دبیرخانه این حزب در 14 ژوییه در بیانیه ای که از طرف "کمیته همبستگی با کارگران ایران – استرالیا" ترجمه و تکثیر شد، ضمن اعلام همبستگی و اتحاد خود با "مردم ایران و نیروهایی که برای صلح ، پیشرفت و تغییر اقتصادی و سیاسی مبارزه می کنند"، معتقد است که رژیم جمهوری اسلامی "در ظاهر و در سطح بین المللی یک موضع ضد آمریکایی و ضد امپریالیست می گیرد ولی در داخل رژیمی غیر دمکراتیک، ضد کارگری و ضد مردمی است."

در این بیانیه آمده است: "ما در کنار طبقه کارگر ایران که حق شان در سازماندهی و مذاکرات جمعی به طور مداوم پایمال می شود، هستیم. فعالان طبقه کارگر برای مطالبه حقوق پایه ای اتحادیه ای و کارگری شکنجه، زندانی و کشته می شوند. مردم ایران پیشتر نیز به مبارزه برخواسته بودند ولی خواسته های دمکراتیک شان توسط رژیمی که پس از براندازی شاه پشت ماسک مذهب پنهان شده بود، سرکوب شد. ما از جدایی دین و دولت حمایت می کنیم."

 

دو نظریه در باره حمایت چاوز از ولی فقیه:

1- "مارکسیستهای انقلابی معاصر ونزوئلا"

این جریان در بیانیه ای حمایت خود را از جنبش مردم ایران اعلام کرده و تفاوتهای "جنبش انقلابی ونزوئلا" و "رژیم ضد انقلابی ایران" را شرح داده است. این بیانیه پاسخی است به هوگو چاوز و حمایت او از احمدی نژاد.

جریان "مارکسیستهای انقلابی معاصر ونزوئلا" می نویسد: "در ایران ما با شرایطی روبرو هستیم که از یک سو اپوزیسیون تقلب انتخاباتی را محکوم می کند و از سوی دیگر، تمام شکایتهای آنها با حمایت نیروهای امپریالیستی روبرو می گردد و تظاهرکنندگان مخالف نتایج انتخاباتی به خیابانها می ریزند. این قابل درک است که در ونزوئلا بسیاری از انقلابیان بین این مساله و آنچه ما در انقلاب خود با آن مواجه شدیم، خطی موازی بکشند. در ونزوئلا امپریالیسم بارها سعی کرده است به بهانه "تقلب در انتخابات"، در خیابانها شورش به راه بیاندازد تا پیروز انتخابات را زیر سوال ببرد. اما این دو با هم یکسان نیستند زیرا رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم انقلابی نیست. انقلاب ایران واقعی بود و همه اقشار جامعه در آن شرکت داشتند. میلیونها نفر در آن شرکت کردند اما جمهوری اسلامی بین سالهای 1979 تا 83 بر پایه پایمال کردن دستاوردهای این انقلاب ساخته و پرداخته شد و در این دوران تمامی مطالبات انقلاب را سرکوب کرد."

این بیانیه، کشاورزی و بازپس گیری زمینها از کشاورزان را مثال می زند و سپس نقض حقوق کارگران و حق تشکل آنان و همچنین تحمیل اسلام بر مردم ایران، تبعیض فاجعه بار بر زنان و ستم ایدئولوژیک بر اکثریت مردم را تشریح می کند.

در این بیانیه به طور مشروح اقدامات خانمانسوز، استبدادی و غیر دمکراتیک رژیم توضیح داده شده و سر آخر سوال می شود: "آیا در انتخابات تقلب شده است؟"

در پاسخ، از بسیاری از مواردی که حاکی از اثبات تقلب در انتخابات است یاد می شود و برای نمونه به گفته های محسن رضایی استناد می گردد: "یک کاندید محافظه کار در این انتخابات به نام محسن رضایی که خود اعلام شرکت در تظاهرات را نکرده اعلام می کند در 80 تا 170 شهر تعداد رایها بیشتر از واجدان شرایط بوده است".

بیانیه ادامه می دهد: "گذشته از این، برای شروع و در اولین گام، همه کاندیداها توسط شورای نگهبان که از 12 نفر که به طور غیر دمکراتیک به عضویت آن درآمده اند تشکیل شده باید تایید شوند.

"مارکسیستهای انقلابی معاصر ونزوئلا" می پرسد: " آیا احمدی نژاد یک انقلابی است؟" و پاسخ را چنین می دهد: "در سال 1979 احمدی نژاد شعار ضد امپریالیستی و مدافع مردم فقیر می داد تا از آنها حمایت بگیرد.

در ونزوئلا انقلاب بولیواری توسط کارگران، اتحادیه های کارگری و کارگران رزمنده صورت گرفت. چاوز دستور داده که کارخانه های متروکه مصادره و تحت کنترل کارگران اداره شود. اما در ایران کارگران حق تشکل و سازماندهی و اعتصاب ندارند و اگر این قوانین را رعایت نکنند، آماج بدترین و بی رحمانه ترین مجازاتها قرار می گیرند. در تهران وقتی 300 نفر از رانندگان اتوبوس خواستند تشکیل اتحادیه بدهند، با خشونت مواجه شدند. پلیس به رهبران آنها حمله و تهدید به بریدن زبان آقای اسانلو، دبیر سندیکا را کرد.

وقتی در سنندج یک فعال اتحادیه کارگری خواستار برگزاری گردهمایی برای روز اول ماه مه شد، همراه با 11 نفر دیگر از فعالان کارگری، محکوم به ده ضربه شلاق و پرداخت جریمه نقدی گردید. وقتی 2 هزار کارگر فعال خواستند برای بزرگداشت روز اول ماه مه در تهران گردهم بیایند، پلیس وحشیانه به آنها حمله برد و 50 نفر را دستگیر کرد، برخی از آنها هنوز در زندان هستند. میلیونها کارگر ایرانی حقوق خود را ماهها است که دریافت نکرده اند و هنگامی که اقدام به ایجاد تشکل می کنند با حملات وحشیانه پلیس روبرو می شوند.

در ونزوئلا، انقلاب ما به خصوصی سازی کمپانیهایی که متعلق به دولت هستند پایان داده است و بسیاری که خصوصی شده بودند، ملی اعلام شدند. در ایران، احمدی نژاد خصوصی سازی را شتاب بخشید (167 کارخانه در سالهای 2007 و 2008 و 23 موسسه دیگر در 2008 تا 2009). این شامل خصوصی سازی شرکت تلفن اصفهان، کمپانی پتروشیمی کردستان و بسیاری دیگر نیز می شود. لیست شرکتهایی که در حال خصوصی سازی هستند شامل بزرگترین شرکتهای پتروشمی کشور، اکثر بانکهای بزرگ، شرکتهای گاز و نفت، بخشهای بیمه ای و غیره... می شود.

اگر چه احمدی نژاد از امپریالیسم آمریکا انتقاد می کند تا توجه مردم را از مشکلات داخلی منحرف کند، حتی در نبرد با دشمن خود نیز یکدست نیست. تهاجم آمریکا به عراق با بی توجهی و بی اعتنایی روبرو شد زیرا آنها می دیدند با ضعیف شدن عراق می توانند برای گسترش قدرت خود فرصتی به دست آوردند. به جای این که آنها از یک اتحاد انقلابی برای رهایی ملی در عراق حمایت کنند، رژیم ایران نقش کلیدی در جلوگیری از تشکیل چنین جبهه ای و تقسیم مبارزه به دو خط مذهبی کرد.

موسوی نیز هنگام قتل عام 30 هزار فعال چپ نخست وزیر بود. او حالا ناگهان متوجه شده بدون اعتراض به پرنسیبهای جمهوری اسلامی می توان "رفورم" کرد تا بدین وسیله او و یارانش در آخر سر بتوانند در قدرت باقی بمانند. شکاف بین احمدی نژاد و موسوی، شکاف بین دو جناح در یک رژیم ارتجاعی است. یکی با رفورم از بالا می خواهد از انقلاب در پایین جلوگیری کند و دیگری می خواهد کنترل از بالا را حفظ کند تا مانع انقلاب شود.

به هر حال این شکافها در بالا، جایی را برای یک جنبش توده ای گشوده که در روزهای گذشته رژیم را به چالش کشیده است.

اگر شکی به کاراکتر انقلابی بودن و مردمی بودن این جنبش وجود دارد بیایید ببینیم فعالان کارگری در این باره چه نظری دارند؟

اکثر کارگران و اتحادیه ها (غیر قانونی اعلام شده از سوی احمدی نژاد) پیش از انتخابات به درستی اعلام کردند که هیچیک از کاندیداها منتخب آنها نیستند و خواستهای طبقه کارگر را نمایندگی نمی کنند و رای به هیچیک را تبلیغ نکردند.

اما با روبرو شدن با تظاهرات جمعی و توده ای، هم سندیکای "شرکت واحد" و هم کارگران "ایران خودرو" حمایت خود را از جنبش اعلام کردند. کارگران "ایران خودرو" به نیم ساعت اعتصاب در هر شیفت دست زدند. فعالان انقلابی در ایران اکنون برای اعتصاب سراسری اقدام می کنند.

روشن است که ما باید به عنوان انقلابی به دخالت امپریالیستی در ایران اعتراض کنیم ولی نباید انقلابی را با ضد انقلابی اشتباه بگیریم. انقلاب بولیواری باید طرف مردم ایران، کارگران، جوانان، زنان، کسانی که در خیابانهای تهران و دیگر شهرها پرچم "کاراکازو" یا "13 آوریل" خود را علیه رژیم ضد انقلابی جمهوری اسلامی به دست گرفته اند را بگیرد.

روز 18 ژوئن چاوز یک بار دیگر به احمدی نژاد تبریک گفت و از همبستگی ونزوئلا با وی در برابر "حملات سرمایه داری جهانی علیه مردم" سخن گفت. ما مارکسیستهای انقلاب معاصر ونزوئلا با این رویکرد مخالف هستیم و برای اثبات نظرات خود آماده مناظره بر پایه اطلاعاتی که در بالا گفته شد هستیم.

رفتار بی رحمانه علیه مردم ایران خشم کارگران و جوانان جهان را برانگیخته است. چندین ضد انقلابی روشنفکر و رسانه های تحت خدمت امپریالیست تلاش می کنند ایران را با ونزوئلا و چاوز را با احمدی نژاد مقایسه کنند.

آنها می خواهند بین کارگران جهان گیج سری به وجود بیاورند و حمایت و سمپاتی با ما را تضعیف کنند. از این رو انقلابیان ونزوئلا مایلند با گشودن بحث در باره کاراکتر اصلی رژیم ایران، درک تاریخ و شرایط کنونی ایران، همبستگی خود را با برادران و خواهران ایرانی شان در مبارزه آنها برای به دست آوردن همان حقوقی که کارگران ونزوئلایی کسب کرده اند، نشان دهند

مارکسیستهای انقلابی معاصر ونزوئلا برای حمایت از جنبش انقلابی مردم ایران علیه جمهوری اسلامی و به ویژه جنبش کارگران ایرانی برای حقوق دمکراتیک و خواستهای اقتصادی، به پا می خیزد و همزمان دخالت امپریالیستی را رد می کند.

 

2- موئز نعیم، سردبیر مجله "سیاست خارجی"

موئز نعیم، نویسنده و روزنامه نگار ونزوئلایی و همچنین سردبیر مجله "سیاست خارجی" (Foreign Policy) است که تا کنون 8 کتاب به نوشته او که بیشتر در باره سیاستهای بین المللی و اقتصاد است، منتشر شده است.

او می نویسد: "ونزوئلا و ایران با هم تفاوتهای زیادی دارند. در یکی مسلمان شیعه و نماز خواندن روزانه و دوری از مصرف مشروبات الکلی و در دیگری فرهنگ کاراییب، رقص و نوشیدن رام. یک جا چادر و یک جا بیکینی. جمهوری اسلامی و دولت بولیواری.

در یکی ولی فقیه دوست ندارد در جمع زیاد صحبت کند و در سوی دیگر، طرف ونزوئلائی نمی تواند یک لحظه ساکت بماند. ایران دارای مدنیتی قدیمی است، تاریخ ونزوئلا کوتاه است. این دو کشور باید هیچ وجه تشابهی با هم نداشته باشند اما اینطور نیست.

وجوه تشابه آنها در این است که در هر دو کشور طبقه حاکمه فاسد حکومت می کند. تظاهراتی که در ایران با شرکت همه مردم در هر سن و طبقه اجتماعی صورت گرفت، شبیه تظاهراتی است که در کاراکاس رخ می داد، قبل از این که چاوز این صداها را خاموش کند، صداهایی که از جانب دانشجویان ونزوئلائی شنیده می شد. وقتی می شنویم احمدی نژاد تظاهر کنندگان ایرانی را "خس و خاشاک" خطاب می کند، صدای چاوز به گوش می رسد که میلیونها مردمی که به او رای نمی دهند را "اپوزسیون کثیف" خطاب می کند. تماشای این که بسیج در خیابانها به هموطنان خود که به طور مسالمت جویانه تظاهرات می کنند، حمله می برد، مثل دیدن "میلیشیای بولیواری" است که به سوی مخالفان بی سلاح خود در خیابانها تیراندازی می کند و می کشد.

همانطور که خون ندا روی زمین خیابان ریخت و او جان سپرد، خون مردم ونزوئلا نیز به دست آدمکشهای موتورسیکلت سوار ریخته شد.

از همه هم بیشتر، همانطور که انتخابات در ایران نمایشی است، در ونزوئلا نیز چنین است. شعار کمپین احمدی نژاد "احمدی نژاد عشق است" می باشد و در ونزوئلا، "چاوز عشق است".

رژیم هر دوی اینها طبقه حاکمه یک حکومت فاسد را زیر عنوان مبارزه برای عدالت و برابری کنار زد و به جامه قهرمان مردم فقیر درآمد و هیچیک از وعده هایشان به سرانجام نرسید. در ایران احمدی نژاد و در ونزوئلای چاوز، فساد غوغا می کند و مقامهای بالا و رسمی دارای مصونیت هستند

احمدی نژاد از "حزب الله" لبنان حمایت می کند، چاوز از "فارک" کلمبیا. همانگونه که احمدی نزاد سعی می کند لبنان را تحت کنترل خود قرار دهد، چاوز این کار را با بولیوی می کند. هر دو آرزوی قدرت منطقه ای شدن دارند. احمدی نژاد قول نابودی اسراییل و سقوط شیطان بزرگ را می دهد. چاوز شکایت می کند که تریبون سازمان ملل هنوز بوی سلفور شیطانی بوش را می دهد.

هر دو رهبر این حقیقت را پنهان می کنند که سیاستهای آنها، اقتصاد کشورشان را به زانو در آورده است. تورم در هر دو کشور بالاترین نرخ در جهان را دار است. بیکاری بیداد می کند.

شاید یکی از مهمترین وجوه تشابه این دو در این باشد که تا چه حد هر دو سعی می کنند که نمایش دمکراتیک بودن بدهند. می خواهند جهان اینطور فکر کند که آنها دمکرات، پولاریستی و مترقی هستند.

اما روابط عمومی آنها برای هر دو مرد، این امر که کسی باورشان کند را سخت کرده است. شواهد بیانگر آن هستند که دولتهای آنها، مستبد، فاسد، سکتاریست و میلیتاریستی هستند.

از 21 عضو کابینه احمدی نژاد، 14 نفر عضو سپاه پاسداران و یا بسیج بوده اند. این امر در ونزوئلا نیز صدق می کند. میلیتاریزه کردن دولت از امور کلیدی انقلاب بولیواری چاوز است. افراد نظامی، مشاغل بالای بخشهای عمومی و صنایع و همچنین کمپانیهای متعلق به دولت و شرکتهایی که به تازگی ملی شده اند را در اختیار دارند.

این مهم است که بدانیم در ایران و ونزوئلا، انتخابات به معنی کنار گذاشتن یک رییس جمهور و جایگزینی یک رییس جمهور دیگر نیست. انتخابات می تواند به مفهوم تغییر بنیادی باشد و این برای آنها که در قدرت هستند، قابل تحمل نیست. برای همین است که چاوز اکنون بیشترین مدت ریاست جمهوری را در قاره آمریکا دارد."