سرمقاله
تاکتیک کاغذ پاره: روزمرگیهای استبداد پا به گور
منصور امان
یک آتش سوزی شبانه، کلید رمز آغاز تهاجُم هیتلر برای ریشه کن کردن آخرین بقایای جمهوری وایمار و تصفیه خونین مُخالفان سیاسی بود. در یک صحنه سازی داغ، پارلمان آلمان (رایشستاگ) در 27 فوریه 1933 به دست شُعله های آتش سپُرده شُد تا در همان شب، سرکوب "خودجوش" مُخالفان آغاز شود و روز بعد طرحی در مجلس "به منظور پاسداری از مردم و حُکومت" به تصویب برسد که حُقوق پایه ای شهروندان را مُلغی کرده و مُجازات اعدام برای جرایم سیاسی تحت عُنوان "خیانت" را برقرار سازد.
برخی شباهتهای سناریوی عکس خُمینی در آتش با ترفند "پارلمان در شُعله های آتش" نه تصادُفی بلکه، ناگُزیر است. کارگردانان در هر دو سو نُقطه عزیمت یکسانی داشتند که با کوشش برای یافتن پاسخ به مساله قُدرت می تواند تعریف شود. برای یکی (هیتلر و حزب نازی) چگونگی تصرُف تام و تمام آن و برای دیگری (آقای خامنه ای و باند نظامی – امنیتی او) از دست ندادن اش، پایه ی این چاره اندیشی بود. هر دوی آنها به جای استفاده از ظرفیتها و روابط قانونی موجود، به دسیسه روی آوردند زیرا در آلمان 1933 چارچوب تنظیم مُناسبات در بالا و همینطور با پایین برای تامین این هدف ناکافی و دوگانه بود و در ایران 1388 بی اعتبار و ناکارا شُده است. در همین حال، نُقطه اتکای هر دو آنها برای انجام موفقیت آمیز دسیسه شان را ساختارها و ابزارهای قهری تشکیل می داد که در اختیار داشتند و می توانستند برای چیدن گُل فضایی که مُهیا کرده بودند وارد میدان کُنند.
یکدست شدن
طرح رهبر نازیها به موفقیت انجامید، بیش از همه به این دلیل که طبقه مُمتاز سیاسی و اشرافیت اقتصادی آلمان با تمام توان از یکدست شُدن قُدرت در جمهوری "ضعیف" وایمار پُشتیبانی می کرد. آنها به هر راهی برای خلاصی از کابوس زیر گرفته شُدن توسُط طبقه کارگر ناراضی، کمونیستها و سوسیال دموکراتها که روی امواج یک بُحران اقتصادی فراگیر به سمت "بالا" به حرکت درآمده بودند، خوش آمد می گُفتند.
در مُقابل، فقدان فاکتور مزبور تنها یکی از دلایلی است که لوله شُدن نقشه باند نظامی – امنیتی ولی فقیه از روی میز را می تواند توضیح بدهد. آیت الله خامنه ای که پس از خیز به سوی یک پایه کردن قُدرت، به جای سیر در آسمان هفتُم ولایت اکنون خود را سرازیر به درون آتشفشان گُدازان یک جُنبش اجتماعی می یابد، به گونه واقعی نمی توانست انتظار داشته باشد جرقه یک شوک احساسی، شرایط را به یک ضربت به سود وی تغییر دهد. از سوی دیگر، سیاست مُشت آهنینی که وی می بایست بی درنگ برای تکمیل این پروژه وارد میدان می کرد، یک تدبیر از پا اُفتاده و فرسایش یافته است که نزدیک به شش ماه پس از عملیاتی شُدن، همچون گُرگ زخمی در خیابان رژه می رود در حالی که از هر سو زیر رگبار حمله های تازه قرار دارد.
نبود شرطهای لازم برای به راه انداختن یک موج بُلند تر سرکوب و سوار شُدن بر آن، معرکه کاغذ پاره را هر چیزی جُز یک طرح اندیشه شُده با هدف کسب نتایج درازمُدت و تولید فاکتهای جدید جلوه گر می سازد. نیروی مُحرکه این تدبیر، فقط می تواند شُعار "از این سُتون به آن سُتون فرج است" باشد. اگر نیک نگریسته شود، برای آقای خامنه ای امکان دیگری هم جُز شرط بندی روی تاس چرخان باقی نمانده است. به راستی نیز او چگونه می تواند از دریچه سیاست ورزی و به طور استراتژیک به صحنه بنگرد هنگامی که کارتهای برنده اش یکی پس از دیگری سوزانده شُده اند و آستین خالی است؟
خانه مُقوایی "قانون و پلیس" او با همه تزیینات داخلی و روکاری بیرونی، پس از تقلُب انتخاباتی در برابر توفان اعتراضها و برنتابیدن محصول اش از جا کنده شُده است و ساکنانش برهنه و وحشت زده روانه پیاده رو شُده اند تا با مُعمای هولناک بقا روبرو شوند. در واکُنش به این شرایط، آیت الله خامنه ای نه می تواند عقب بنشیند زیرا فقط نُقطه آغاز آن را خود می تواند تعیین کُند و نه قادر است نیروی مُقابل را عقب بنشاند. در این برزخ نه مرگ و نه زندگی، او همچون بندبازی که زمینی زیر پا ندارد، فقط به رشته ی رویدادها آویزان مانده است و انتظار مُعجزه ای را می کشد که تور نجات را برای او پهن کند.
تاکتیکی روی خشت کج اول
تحت این شرایط، آنچه که ولی فقیه سازمان می دهد نبرد نظم دهنده نیست، دست و پا زدن برای بقا است. اگر کسی هنوز آدرس جدید وی در انتهای بُن بست را نمی دانست، اینک با تاکتیک لگدمال کردن آیت الله خُمینی، نشانی را به طور مُستقیم از خود او دریافت کرده است. باند نظامی – امنیتی با تبدیل اولین ولی فقیه جمهوری اسلامی به عروسک خیمه شب بازی خود، نشان داد که نه تنها تصور مُشخصی از نتیجه بازیهایی که شروع می کُند ندارد بلکه، حتی از درک قواعد آنها نیز ناتوان شُده است.
هیچکس بیشتر از آقای خامنه ای آثار جانگُداز شفافیت تلویزیونی را بر تن ندارد. افشاگریهای گُماشته ی او در مُناظره های انتخاباتی و واکُنشهای طرفهای مُقابل، نه فقط یک ضربه کاری بر حیثیت رُقبا بلکه، بر مجموعه ای که آنها رهبران طراز اول آن به شُمار می آمدند، وارد آورد. رختهایی که با فساد، بی کفایتی، دروغگویی، ساختارهای مافیایی، آدمکُشی و جُز آن چرکین شُده بودند از پستوی نظام به طور مُستقیم در خانه میلیونها بیننده تلویزیونی آویزان گردیدند تا بدترین گمانه های آنها پیرامون دلایل زیست و معاش تحمُل ناپذیرشان را تایید کُنند. آقای خامنه ای، "نظام" را به مثابه هدفی که خشم و یاس شهروندان می توانست به سمت آن به حرکت در بیاید، نشانه گُذاری کرده بود.
نمایش تصویر شُعله ور یا به زیر پا افکنده شُده ی آیت الله خُمینی، بر پا کُننده "نظام" و تابوی مُقدس آن در "صدا و سیما"، یک پرده جدید از نمایش ساختار شکن مُناظره ها است. آقای خامنه ای از همان سوراخی که یکبار گزیده شُده بود، حاجت گرفت و سریال اشتباهات مرگبار خود را به یک مورد تازه غنی کرد.
در نگاه اول دریافت این امر کمی دُشوار به نظر می رسد که چگونه حُکومت در گرماگرم جُنبش اعتراضی گُسترده که آن را با بُزُرگترین بُحران مشروعیت تاریخ خود روبرو ساخته، به این اندیشه رسیده که تبلیغ سراسری خُراد شُدن یکی از تکیه گاههای اش می تواند چاره برون رفت از این شرایط باشد. اما هر گاه به پایه زیرین تدبیر مزبور و نیز راه حلهای دیگر باند نظامی – امنیتی ولی فقیه یعنی، اشتباه مُحاسبه استراتژیک در مقطع نمایش انتخابات نگریسته شود، آنگاه پاره های پازل سیاستهای آشُفته این باند بر سر جای خود قرار خواهند گرفت. خشت اول را معمار کج نهاده است و از این رو هر آنچه که بر آن بیافزاید، مسیری جُز کج رفتن نخواهد داشت. داده های غلط باند ولی فقیه از موقعیت خود و شرایط حقیقی جامعه، آن را با هر بار جمع و تفریق به یک نتیجه گیری غلط تازه اما وخیم تر از قبلی رهنمون می شود. (برای توضیح بیشتر در این باره به سرمقاله نبرد خلق 288، "باز هم اشتباه استراتژیک یک خودکامه دیگر" مُراجعه کُنید)
اهداف و نتایج
به گمان باند ولایت، لجن مال کردن آیت الله خُمینی که تبلیغات رسمی او را به جایگاه قدسین نشانده است، می توانست شوکی باشد که روی موج آن سازمان دادن اقدامات سرکوبگرانه بیشتر علیه جُنبش اجتماعی و نیز چهره های شناخته شُده مانند آقایان موسوی، کروبی، رفسنجانی و جُز آنها امکان پذیر می شُد. طرف خطاب حُکومت، نیروها و گرایشهای خودی بودند که از یک سو در توانایی باند نظامی – امنیتی در سرکوب جُنبش اجتماعی به دیده تردید می نگرند و از سوی دیگر، نسبت به موقعیت خویش در قُدرت و اراده موتلفان شان به تقسیم آن چه اکنون و به گونه دوچندان در صورت به دست گرفتن یک تنه مهار اوضاع، نگرانی جدی دارند. نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران آرایش مزبور را "گُسل در ارکان حاکمیتی" و "گُسل مراجع و روحانیت با ولایت فقیه" تعریف کرده است.
با هر تظاهرات مُخالفان و مُنتقدان و با هر روزی که تدبیر حذف آنها ناکام می ماند، بر تحرُک این گروه قُدرتمند نیز افزوده می شود. آنها پس از تلاش بی نتیجه برای میانجیگری بین آیت الله خامنه ای و مُعترضان شناخته شُده و به سینه زدن مدال تسلیم آنها و از این طریق پُر رنگ کردن نقش خود در ساختار قُدرت، به تدریج به سوی جُدا کردن حساب خویش از کسانی که "افراطیها" می نامدند، گرایش می یابند. تحرُک عسگراولادی، علی لاریجانی، مُحسن رضایی و جُز آنها برای واسطه گری و "آشتی ملی" از این آرایش بر می خیزد، همانطور که استعفای آیت الله جوادی آملی از امامت نماز جُمعه قُم، کناره گیری آیت الله امامی کاشانی از جامعه روحانیت مُبارز یا پیشنهاد "آتش بس" آیت الله مکارم شیرازی و ریش سفید به گرو دادن آیت الله مهدوی کنی کُنش و واکُنشهای سرچشمه گرفته از آن است.
معرکه کاغذپاره به این دسته که به طور عُمده در طیف راست سُنتی یافت می شوند، پیام می داد که جنگ آقای خامنه ای و همدستان نظامی – امنیتی اش با مُعترضان و مُنتقدان و خیزش اجتماعی، فقط بر سر حفظ سُلطه و کُنترُل هرمهای ثروت و قُدرت در دستان خود نیست بلکه، آنها برای حفاظت از حُکومت دینی تیر می اندازند و چُماق می کشند. این یک یادآوری نسبت به موقعیت فرادستی است که مُناسبات موجود، دستگاه روحانیت را از آن برخوردار کرده است و به گُفته باند ولایت اکنون با لگدمال شُدن عکس نماد حُکومت روحانیون، آیت الله خُمینی و شُعار "جُمهوری ایرانی" در حال از دست رفتن است. بنابراین، اگر آنها مایل به حفظ منافع خود هستند، باید زیر تصفیه قهری در این دستگاه و حذف اعضایی مانند آیت الله ها مُنتظری، رفسنجانی، صانعی، دستغیب، حُجت الاسلام کروبی و افراد وابسته به "جامعه روحانیون مُبارز" و "مجمع مُدرسین و مُحققین حوزه علمیه قُم" را مُهر بگُذارند.
همچون مقطع یکدست سازی، باند ولایت در این جا نیز مُحاسبات خود را بدون وارد کردن فاکتور "پایین"، جمع و تفریق کرده بود. حُکومت از درک این واقعیت که اکراه یا تزلزل مُتحدانش محصول فشار مُقاومت ناپذیر جُنبش اجتماعی و شکل گیری موازنه جدید قُدرت زیر نگاه نگران آنها است، ناتوان مانده است. تداوُم و گُسترش اعتراضها، شک آنان نسبت به قُدرت و کارایی تدبیرهای "رهبر" و مجموعه اش را به چندان یقین سختی بدل ساخته است که تاکتیک عوامفریبانه ای از جنس کاغذپاره به دُشواری می تواند آن را قلقلک داده تحت تاثیر خود بگیرد. آنچه که نماینده آقای خامنه ای در سپاه پاسداران "گُسل" نامیده است، در حقیقت تقویت این ذهنیت در "ارکان حاکمیتی" و "مراجع و روحانیت" است که الزاما راه حلهای آقای خامنه ای و دوستان، بهترین روش حفظ منافع آنها نیست.
از این رو، کوره ی جنجال مزبور با وجود استفاده از آنتیکهای "نظام" به جای هیزُم، سرد و بی نفس باقی ماند و گرد خویش جُز نزدیکان آقای خامنه ای و مُستخدمان وی، کسی را به جست و خیز بر نیانگیخت. تغییر ریل دسته ی معرکه گیری در میانه راه از تشدید سرکوب به باج گیری و طلبکاری، سر زا رفتن تدبیر اصلی را جار می زند. مُبتکران با دستپاچگی، عقب نشینی از حاصل کار خود را سازمان می دهند و وانمود می کُنند به ابراز همدردی طُعمه های خود با نگرانیهای ساختگی شان راضی شُده اند. آنها در همان حال که به سختی مشغول بیرون آوردن دُم خویش از تله امنیتی خود نهاده هستند، دام سیاسی پهن می کُنند و برای درگیر ساختن مُخالفان و مُعترضان به سوژه های بیهوده ای مانند "روزه خواری" و "سیگار کشیدن" در "روز قُدس"، دانه پاشیده و توبه می طلبند.
...
نازیها، نماد دموکراسی پارلمانی، "رایشستاگ" را به آتش کشیدند تا پایان این نظم سیاسی را اعلام کُنند و دیکتاتوری عُریان را جایگُزین آن سازند. باند نظامی – امنیتی ولی فقیه با آتش زدن نماد حُکومت دینی، بدون آنکه قادر باشد روابطی را به جای آن حاکم گرداند، فقط تنور پایان اصل ولایت فقیه و استبداد مذهبی را گُر انداخته است.