پيش گفتار کتاب بیشماران، جنگ و دمکراسی در عصر امپراطوری

 

نویسندگان: مایکل هارت و آنتونیونگری

ترجمه:منوچهر هزارخانی

 

زندگي مشترك

     براي نخستين بار, دموكراسي دارد به يك امكان واقعي در مقياس جهاني تبديلميشود. موضوع اين كتاب همين امكان است كه ما به آن پروژة بيشماران نام دادهايم. پروژة بيشماران تنها خواستِ دنيايي مبتني بر برابري و آزادي را بيان نميكند, تنها به طلب يك جامعة باز و دموكراتيك جهاني بسنده نميكند, بلكه وسيله تحقّق اين خواست را هم عرضه ميكند. امّا جاي اين مطلب در نتيجهگيري كتابمان است, نه در نقطة شروعش.

      امكان دموكراسي امروزه توسط نوعي وضعيت جنگي كه دائمي و عمومي بهنظر ميرسد, تيره شده و مورد تهديد قرار گرفته است. نقطة حركت ما بايد از همينجا باشد. واقعيت اين است كه در تمام طول دوران مدرن, دموكراسي در تمامي شكلهاي ملي و محليش, پروژهيي ناتمام باقيماند. از سوي ديگر روندهايي كه جهانيشدن بر آنها استوار است, طي دهههاي اخير, آشكارا چالشهاي ديگري را هم به آن افزودهاند. با اينهمه امروزه مانع اساسي در راه دموكراسي همين وضعيت جنگي عمومي است. درواقع, در عصر جهانيشدن مسلحانه, بهنظر ميرسد كه روًياي مدرن دموكراسي براي هميشه از بين رفته است. جنگ همواره با دموكراسي ناسازگار بوده است. در گذشته در زمان جنگ, دموكراسي معلق ميماند و قدرت بهطور موقت به يك دستگاه مركزي نيرومند واگذار ميشد كه ماٌمور مقابله با بحران بود. امروز, در حالي كه وضع جنگي نه تنها تمام جهان را دربرگرفته است, بلكه تداوم هم دارد و در هيچجا پاياني براي آن ديده نميشود, دموكراسي بازهم براي مدتي نامعلوم و شايد هم بهطور دائم, به حالت تعليق درآمده است. جنگ خصلتي عمومي پيدا كرده و در حال خفهكردن تمام زندگي اجتماعي و بهوجود آوردن نظم سياسي خاص خود است. بدين ترتيب بهنظرميرسد كه دموكراسي, در وضع جنگي عمومي كه در آن قرار داريم, بهكلي خارج از دسترس قرار گرفته و زير سلاحها و نظامهاي امنيتي دفن شده است.

    با اين همه, هيچگاه مثل امروز, يعني زماني كه جنگ در همهجا شعلهور است, دموكراسي اين قدر ضرورت نداشته است. هيچ راه ديگري براي خارج كردن ما از ترس, ناامني و سلطهجويي, كه اين جهان جنگزده را آلوده است, وجود ندارد؛ هيچ راه ديگري ما را به يك زندگي مسالمتآميز و مشترك نميرساند. بهنظرميرسد كه دموكراسي هيچگاه ناممكنتر و در عينحال ضروريتر از امروز نبوده است.

    اين كتاب دنبالة كتاب پيشين ما, «امپراتوري», است كه شكل جهانيِ حاكميت معاصر را بررسي ميكرد. موضوع آن تفسير گرايش نظام سياسي جهاني در حال شكلگيري بود, يعني شناسايي شكل نويني از نظام جهاني كه از ميان مجموعة گستردة روندهاي معاصر در حال مشخصشدن و سربرآوردن است و ما آنرا امپراتوري ميناميم. ما از اين نقطه شروع بهحركت كرديم كه اگر امپرياليسم را به معنايي بگيريم كه توسط قدرتهاي مدرن به مرحله عمل درميآمده, يعني اساساَ مبتني بر توسعة حاكميت دولت ـ ملت به يك سرزمين خارجي است, در اينصورت درك اين نظم نوين با رجوع به مفهوم امپرياليسم ميسّر نيست. قدرت جديدي كه امروز در حال جاافتادن است، به عكس, به شكل يك «قدرت شبكهيي» جلوهگر ميشود كه عناصر اوليه يا نقاط گرهيش عبارتند از دولت ـ ملتهاي سلطهجو, نهادهاي فوق ملي و هم چنين مؤسسات بزرگ سرمايهداري. ما ميگوييم كه اين قدرت شبكهيي «امپريال» است و نه «امپرياليست». واضح است كه عناصري كه شبكة امپراتوري را تشكيل ميدهند, همه اهميت يكساني ندارند ـ بهعكس, برخي از دولت ـ ملتها داراي قدرت غولآسايي هستند در حالي كه برخي ديگر عملاَ فاقد قدرتند, و همين امر در مورد شركتهاي چندمليتي و نهادهاي ديگري كه اين شبكه را بهوجود ميآورند صادق است ـ امّا باوجود نابرابريها, بايد همكاري كنند تا نظم جهاني را با تمام تفرقهها و تمام سلسلهمراتبهاي درونيش بهوجود بياورند و حفظ كنند.

    مفهوم امپراتوري, بدينترتيب, كاذببودن مباحثاتي را افشاميكند كه ميخواهند يكجانبهنگري و چندجانبهنگري يا آمريكادوستي و آمريكاستيزي را تنها آلترناتيوهاي سياسي در مقياس جهاني جلوه دهند. ما از يكسو تاٌكيد ميكرديم كه هيچيك از دولت ـ ملتها, حتي نه قدرتمندترينشان, حتي نه ايالات متحده, قادر به «يكهسواري» و حفظ نظم جهاني بدون همكاري قدرتهاي بزرگ ديگر در بطن شبكة امپراتوري نيست. امّا از سوي ديگر ميگفتيم كه اين نظم معاصر بر مشاركت برابر همگان, يا حتي گزيدهيي از دولت ـ ملتها, آن چنان كه در الگوي چندجانبه تحت نظارت ملل متحد جلوهگر است, استوار نيست. نظم جهاني ما بيشتر به تفرقههاي عميق و سلسلهمراتبهاي سفت و سختش, چه در مقياس منطقهيي و چه در مقياس ملي يا محلي, مشخص ميشود. نظرية ما بهطور سهل و ساده نميگويد كه يكجانبهنگري و چندجانبهنگري, آنچنان كه با آنها آشنائيم, هيچچيز براي عرضهكردن ندارند, بلكه ميگويد كه در شرايط كنوني قابل اجرا نيستند و هيچكدامشان قادر نيست كه پايندگي نظم جهاني را تضمين كند. وقتي تاٌكيد ميكنيم كه امپراتوري يك گرايش است, ميخواهيم بگوييم كه تنها شكلي از قدرت است كه ميتواند پايندگي اين نظم را تضمين كند. بدينترتيب ميتوانيم در پاسخ به پروژههاي يكجانبهنگر آمريكايي, اين خظاب طنزآميز ماركي دوساد را تكرار كنيم: «آمريكاييها, اگر ميخواهيد امپراتوروار عمل كنيد, بايد كمي بيشتر زور بزنيد!»

    امپراتوري بر نظمي جهاني حاكم است كه نه تنها درگير تفرقهها و سلسلهمراتبهاست, بلكه جنگ دائمي هم درآن بيداد ميكند. در بطن امپراتوري, وضع جنگي قابل اجتناب نيست و جنگ بهعنوان ابزار فرماندهي عمل ميكند. امروز هم مثل دوران روم باستاني, صلح امپراتوري ظاهر كاذبي از صلح است كه در واقع بر يك وضع جنگي دائمي نظارت دارد. تمامي اين تحليل از امپراتوري و نظم جهاني موضوع كتاب قبلي ما بود كه در اين جا تكرارش بيجاست.

    اين كتاب سراسر به بيشماران اختصاص دارد, يعني به آلترناتيو زندهيي كه در بطن امپراتوري رشد ميكند. اگر مسائل را خيلي ساده كنيم, ميتوانيم بگوييم كه جهانيشدن دو چهره دارد. يكي چهرة امپراتوري است كه شبكة سلسلهمراتبها و تفرقههايش را در مقياس جهاني گسترده و نقش اين شبكه هم حفظ نظم از طريق مكانيسمهاي جديد كنترل و نزاع دائمي است. امّا جهانيشدن ايجاد مدارهاي نوين همكاري و تعاون هم هست, كه ملتها و قارهها را درمينوردند و ملاقاتها و كنشهاي متقابل بيشماري برميانگيزند. اين چهرة دوّم جهانيشدن اضلاَ ربطي به روند همشكلسازي در مقياس جهاني ندارد, بلكه, بهنظر ما, بيشتر عبارت است از كشف وجه «اشتراك» كه به ما امكان ميدهد در عين حفظ اختلافهايمان, با هم ارتباط برقرار كنيم و به اقدام دست بزنيم. بنابر اين ميتوان بيشماران را هم بهصورت يك شبكه درنظر گرفت: شبكهيي باز و گسترشيابنده كه در آن همة تفاوتها ميتوانند آزادانه بيان شوند و بههمين عنوان, شبكهيي كه كار و زندگي مشترك را ممكن ميسازد.

    پيش از آنكه دورتر رويم, بايد مفهوم بيشماران را از مفاهيم ديگري كه آنها هم بر سوژههاي اجتماعي اطلاق ميشوند مثل مردم, تودهها و طبقه كارگر متمايز كنيم. مشخصة جمعيت البته وجود انواع تفاوتهاست, ولي لفظ مردم (يا خلق) اين گوناگوني را به نوعي وحدت تقليل ميدهد و از جمعيت يك هويت ويژه ميسازد: خلق يكي است. بيشماران به عكس بسيارند. بيشماران مركب از تفاوتهاي بيشمار دروني هستند كه نميتوان به يك وحدت يا هويت ويژه تقليلشان داد ـ تفاوتهاي فرهنگي, رنگي, قومي, جنسي و جنسيتي, و همچنين شكلهاي گوناگون كار, شيوههاي گوناگون زندگي, جهانبينيهاي گوناگون, اميال و خواستهاي گوناگون. بيشماران از بسياري تفاوتهاي ويژه بهوجود آمدهاند. تودهها هم در حدي كه نميتوان به وحدت يا هويت تقليلشان داد, در مقابل مردم قرار ميگيرند. واضح است كه تودهها مركب از عناصري از همه نوع هستند, ولي در واقع نميتوان گفت كه از سوژههاي اجتماعي مختلف تركيب شدهاند. جوهر تودهها بيتفاوتي است: همة تفاوتها در توده شناور و غرق شدهاند. همة رنگهايي كه در ميان جمعيت تلاٌلو داشتند, در رنگ خاكستري حل شدهاند. اگر تودهها قادرند با هم بهحركت درآيند, فقط به دليل آن است كه يك مجموعة بيتمايز و يك شكل را تشكيل ميدهند. در مقابل در بيشماران اختلافهاي اجتماعي همچنان اختلاف باقي ميمانند. بيشماران مثل پيراهن يوسف پسر يعقوب, رنگارنگ و از همه رنگاند. موضوع مورد بحث در اين مفهوم, درنظرآوردن نوعي تكثّر اجتماعي است كه در عين حفظ تفاوتهاي دروني قادر به ارتباطگيري و اقدام بهطور مشترك باشد.

    سر انجام بايد بيشماران را از طبقة كارگر هم تميز بدهيم. مفهوم طبقة كارگر بهتدريج معنايي بيش از پيش انحصاري پيدا كرد, بهطوري كه نه تنها كارگران را از افراد مرفهي جدا ميكرد كه براي رفع نيازمنديهاي خودشان احتياج بهكاركردن ندارند, بلكه طبقة كارگر را از انواع ديگر زحمتكشان هم متمايز ميساخت. در معناي تنگ كلمه, اين مفهوم منحصراً در مورد كارگران صنعتي بهكار ميرود, كه از كارگران كشاورزي, خدمات و بخشهاي ديگر متمايزند. در معناي وسيع كلمه, همة كارگران مزدبگير را دربرميگيرد, در مقابل كارگران فقير و بيمزد خدمات خانگي و همه كساني كه مزد نميگيرند. بيشماران, بهعكس, مفهومي است باز و در برگيرنده. بهاينمناسبت بايد از اهميت تغييرات اخير در اقتصاد جهاني غافل نماند: از يك سو طبقة كارگر صنعتي, با آن كه در مقياس جهاني از تعداد اعضايش كاسته نشده است, ديگر نقش هژمونيك را در اين اقتصاد ندارد. از سوي ديگر امروز توليد را نه تنها از جنبة اقتصادي, بلكه بهنحوي كليتر به عنوان توليد اجتماعي بايد در نظر گرفت ـ نه تنها به عنوان توليد كالاهاي مادي, بلكه هم چنين به عنوان توليد ارتباط, رابطهها و اشكال زندگي. بدينترتيب بيشماران بهطور بالقوه مركب است از تمام چهرههاي مختلف توليد اجتماعي. بايد بار ديگر يادآور شد كه شبكة غيرمتمركز اينترنت, نوعي طرح تقريبي يا الگوي اولية بيشماران است: در وهلة اوّل به خاطر اينكه نقاط گرهي كه اين شبكه را بوجود ميآورند, گوناگون باقي ميمانند در حالي كه بايكديگر ارتباط دارند, و بعد بهخاطر اين كه مرزهاي خارجي شبكه باز هستند, به نحوي كه نقاط گرهي جديد و ارتباطات تازه ميتوانند به آن اضافه شوند.

      دو مشخصه بيشماران نشان ميدهند كه چرا آنها ميتوانند امروزه حامل دموكراسي باشند. نخستين مشخصه را ميتوان بُعد «اقتصادي» هم نام گذاشت, هر چند جداكردن اقتصاد از زمينههاي ديگر زندگي اجتماعي, تصنعي بودن خود را خيلي زود ثابت ميكند. در حدي كه بيشماران نه يك هويت است (مثل مردم يا خلق) و نه يك همشكلي (مثل تودهها), تفاوتهاي دروني آن بايد عنصر مشتركي را پيدا كنند كه به آنها امكان ارتباطگيري و عمل مشترك را بدهد. در واقع امر، عنصر مشتركي كه ما در آن  اشتراك داريم, بيشتر توليدشدني است تا كشف شدني. (ازبهكاربردن لفظ «مشتركات» (les communs) ابا داريم چون اين اصطلاح به فضاهاي اشتراكي ماقبلسرمايهداري كه با ظهور مالكيت خصوصي از بين رفتند, اطلاق ميشد. اصطلاح «عنصر مشترك» هر چند زمختتر است, بر محتواي فلسفي آن تاٌكيد دارد و نيز بر اين واقعيت كه در اينجا منظور بازگشت به گذشته نيست, بلكه سخن از يك پديدة جديد است.) شيوههاي ايجاد ارتباط, همكاري و همياري ما فقط بر عنصر مشترك تكيه ندارند, بلكه به نوبة خود آن را, در يك مارپيچ پويا و گسترشيابنده, توليد هم ميكنند. امروزه اين توليد عنصر مشترك در قلب هر شكل از توليد اجتماعي, ولو محّليترينشان, قرار دارد و مشخصة اوّل شكلهاي غالب كار را تشكيل ميدهد. خودِ كار, آنچنان كه تغييرات اقتصادي به آن شكل داده است, گرايش به ادغامشدن در شبكههاي ارتباطي و همكاري, و در عين حال مشاركت در ايجاد آنها, پيدا كرده است. مثلاَ هر كس با اطلاعات و دانش سر و كار دارد, از كشاورزي كه روي مشخصات ويژة بذرها كار ميكند تا برنامهنويس كمپيوتر, از دانش مشتركي كه از ديگران منتقل شده است استفاده ميكند و به نوبة خود در توليد آن سهيم ميشود. ما به اين الگوي توليدي كه از اين پس جنبة غالب پيدا كرده, «توليد بيوپوليتيك» ميگوييم تا بر اين واقعيت تاٌكيد كنيم كه لازمة اين الگو, نه فقط توليد كالاهاي مادي به معناي خاص اقتصادي است, بلكه دخالت و مشاركت در توليد تمام جنبههاي زندگي اجتماعي از اقتصادي و فرهنگي و سياسي هم هست. اين توليد بيوپوليتيك و افزايش عنصر مشترك كه نتيجة آن است, ستونهايي هستند كه امكان دموكراسي امروزه بر آنها استوار است.

   مشخصه دوّم بيشماران, كه در مساًلة دموكراسي اهميت تعيينكننده دارد, به سازماندهي سياسيش ارتباط پيدا ميكند (اما در اينجا هم عنصر سياسي به سرعت با عنصر اقتصادي, اجتماعي, فرهنگي درميآميزد). براي آن كه چشم اندازي از گرايش دموكراتيكي كه تحرّكبخش است داشته باشيم, كافي است به نحوة تكوين شكلهاي مدرن مقاومت, شورش و انقلاب نظري بيفكنيم. خواهيم ديد كه گرايش به سمت شكلهايي بيش از پيش دموكراتيك از سازماندهي است, از اشكال متمركز ديكتاتوري و فرماندهي انقلابي به سوي سازماندهيهاي شبكهيي كه در آنها اتوريته در روابط تعاوني جاي دارد. آنچه از خلال چنين تحولي عيان ميشود, اين است كه شكلهاي مقاومت و سازماندهي انقلابي, فقط وسيلههايي براي رسيدن به يك جامعة دموكراتيك نيستند, بلكه بيش از پيش, نقش نهادهايي را بازي ميكنند كه ميبايست از درون, در بطن ساختارهاي تشكيلاتي, روابط دموكراتيك ايجاد كنند. از سوي ديگر دموكراسي, در مقياس جهاني, به خواستي بيش از پيش گسترده بدل ميشود كه بيانش گاه صريح و آشكار است, ولي اغلب بهطورضمني, از خلال شكايات فراواني كه از نظم جهاني ميشود و مقاومتهايي كه در مقابلش بهوجود ميآيند, بيان ميشود. شعار مشتركي كه در جهان امروز در بسياري از مبارزات و جنبشهاي آزاديبخش, در مقياس محلي, منطقهيي يا جهاني رواج دارد, طلب دموكراسي است. ناگفته پيداست كه طلبكردن و خواستن يك دموكراسي جهاني تحقق آن را به هيچوجه تضمين نميكند, امّا توانايي اين مطالبات را هم نبايد دست كم گرفت.

     ما از خوانندة كتاب ميخواهيم همواره به خاطر داشته باشد كه اين كتاب يك اثر فلسفي است. از نحوهيي كه مردم امروز ميكوشند جنگ را براندازند و جهان را دموكراتيكتر سازند, نمونههاي فراواني عرضه خواهيم كرد, امّا نبايد انتظار داشت كه كتاب ما به سؤال «چه بايد كرد؟» هم پاسخ دهد يا برنامة عمل مشخصي را پيشنهاد كند.

     با در نظر گرفتن چالشها و امكانهايي كه در جهان ما پنهان است, به باور ما بازانديشي ابتداييترين مفاهيم سياسي مثل قدرت, مقاومت, بيشماران و دموكراسي ضرورت دارد. پيش از كمربستن به تحقق يك پروژة سياسي عملي براي ايجاد نهادهاي جديد و ساختارهاي اجتماعي دموكراتيك, ما بايد از خود بپرسيم آيا واقعاَ ميدانيم امروز دموكراسي چه معنايي دارد (يا ميتواند داشته باشد)؟ هدف اصلي ما تدارك پايههاي نظري لازمي است كه بتوان برويشان يك پروژة جديد دموكراسي را بنا نهاد. ما تا جايي كه ممكن بوده سعي كردهايم به زباني قابل فهم براي همگان بنويسم, اصطلاحات فني را تعريف كنيم و مفاهيم فلسفي را توضيح دهيم. البته معنايش اين نيست كه خواندن كتاب هميشه آسان خواهد بود. بيشك پيش خواهد آمد كه براي خواننده معناي يك جمله يا يك پاراگراف, در نظر اول روشن نباشد. نبايد بيصبري كند, بايد به خواندن ادامه دهد. بعضي مفاهيم فلسفي, براي بازكردن معنايشان به زمان نياز دارند. خواننده بايد اين كتاب را موزائيكي تلقي كند كه طرح كليش بهتدريج طي خواندن ظاهر خواهد شد.

      ما حركتي را كه از آن كتاب به اين كتاب, از امپراتوري به بيشماران ميرسد, وارونة حركتي در نظر ميگيريم كه هابز را از دِسيوه (1642) به لوياتان(1651) رساند. اين پيشروي وارونه به سبب اختلافهاي عميقي است كه بين دو وضع تاريخي وجود دارد. در سپيدهدمان مدرنيته, هابز در دِسيوه, ماهيت بدنة اجتماعي و اشكال شهروندي را در تطابق كامل با بورژوازي نوزاد تعريف كرد. اما اين طبقة جديد اجتماعي قادر نبود نظم اجتماعي را با تكيه به نيروي خود حفظ كند. لازم بود يك قدرت سياسي, يك اتوريتة مطلق, يك خداي زميني بالاي سرش قرار بگيرد. لوياتان هابز شكل حاكميتي را توصيف ميكند كه بعدها در سراسر اروپا به شكل دولت ـ ملت گسترش يافت. امروز, در سپيدهدمان دوران پُست مدرنيته, ما ابتدا كوشيديم در امپراتوري, شكل جديد حاكميت در مقياس جهاني را شناسايي كنيم؛ اينك, در اين كتاب سعي خواهيم كرد چگونگي تركيب طبقة جهاني يعني بيشماران را درك كنيم. در حالي كه هابز از طبقة اجتماعي نوزاد به سمت شكل نوين حاكميت حركت كرد, ما امروز در تلاشيم تا از شكل جديد حاكميت به سوي طبقه برويم. ما در جهت عكس حركت هابز عمل ميكنيم چون اگر بورژوازي نوزاد در آن زمان نياز داشت به قدرت حاكمي متوسل شود تا بتواند منافعش را تاٌمين كند, بيشماران, به عكس, از بطن حاكميت جديد امپريال سربرميآورند و ميكوشند تا از آن عبور كنند. بيشماران از درون امپراتوري را ميخورند تا يك جامعه جهاني آلترناتيو ايجاد كنند. در حالي كه بورژوازي مدرن مجبور بود براي تثبيت و تحكيم نظم مورد نظرش به حاكميت جديدي روي بياورد, انقلاب پُستمدرن بيشماران به جلو, به آن سوي حاكميت امپريال مينگرد. بيشماران, بهعكسِ بورژوازي و ساير تشكلهاي تنگ و محدود اجتماعي, قادرند بهطورمستقل جامعه بسازند و اين استعداد, همچنان كه خواهيم ديد, در قلب ظرفيتهاي دموكراتيكشان قرار دارد.

      با اين همه ما نميتوانيم اين كتاب را با پروژة بيشماران و امكانات دموكراسي شروع كنيم. اين مباحث در قسمتهاي دوم و سوم خواهند آمد. ما بايد مطلب را با وضعيت جنگي كنوني و با دعواي عالمگيري شروع كنيم كه به سادگي چون مانعي غيرقابل عبور در راه رسيدن به دموكراسي و رهايي بهنظر ميرسد. عمدة مطالب اين كتاب بين 11 سپتامبر 2001 و جنگ 2003 در عراق, يعني در زير ابرهاي سياه و سنگين جنگ نوشته شده است. ما بايد تغييرات تازه در رابطة جنگ با سياست و با حاكميت را تحليل كنيم و تضادهايي را كه در سراسر نظام كنوني جنگ وجود دارد توضيح دهيم. با اين همه اميدواريم كه از هم اكنون روشن باشد كه دموكراسي, ولو چشماندازي دور بهنظربرسد, براي جهان ما ضرورت دارد, چون تنها جواب به مسائل عاجل كنوني و تنها راه براي بيرون رفتن از وضعيت جنگ دائمي است. به عهدة بقيه مطالب كتاب است كه خواننده را قانع كند كه امروزه دموكراسي بيشماران فقط لازم نيست, ممكن هم هست.