سال 1388، سال شجاعت، شهامت و جنبش بیشماران
جعفر پویه
سال 88 سال خودباوری مردم، سال برآمد جنبش رنگین کمان اجتماعی، سال تسلط جوانان بر خیابانهای داغ و شلوغ شهرهای خروشان میهن به پایان رسید. سالی که خمینی از ماه به زیر کشیده شد و در آتش خشم مردم خاکستر شد. سالی که علی خامنه ای، ولی فقیه ستمگر و مستبد رژیم جمهوری اسلامی از اوج عزت به حضیض ذلت افتاد و عکس اش در کف خیابانها لگد مال زنان و مردان آزادیخواه شد. سالی که سکوت گورستانی گزمه ها و اوباش ولی فقیه شکست و فریاد خروشان جوانان میهن، دیوار استبداد حاکم را فرو ریخت. سالی که جو رعب و وحشت حاکم شده توسط سرکوبگران رنگارنگ کمانه کرد و تبدیل به کابوس هر شب ولی فقیه و پایوران دولت امنیتی – نظامی او شد. فریادهای خروشان مردم به جان آمده از دیوارهای صدا گیر کاخهای رجاله ها گذشت و ترس و وحشت را در سرای ستم پیشگان جاری ساخت تا بدانند که رسم گردان و دلیران هنوز از میهن آزادگان رخت بر نبسته است. سالی که تا آخرین روزهای آن، تن حاکمان قلدر و زورگو لرزید و جنبش اجتماعی همچنان سربلند و مغرور بر خواسته های به حق خود پای فشرد. در پایان این سال، مردم مراسم ملی و سنتی نوروز را به یاد عزیزان به خون خفته برپا می دارند و سفره های هفت سین با عکسهای زندانیان و اسیران تزیین شده است تا نشانی باشد از آن که در سال جدید، پر صدا تر و قدرتمندتر همچنان به پیش خواهند رفت و تا رسیدن به حقوق انسانی خویش از پای نخواهند نشست.
سال 88 در ابتدا با پیام نوروزی اوباما نوید شلتاق بیشتر حکومت ولی فقیه را می داد. برخورد از موضع ضعف ریس جمهور جدید آمریکا، رژیم را حریص تر کرد تا مگر از این نمد برای خود کلاهی بسازد. نامه نگاریهای مخفیانه بین اوباما و ولی فقیه رژیم اوباشان که بخشی از آنها از پرده برون افتاده، سردمداران رژیم را به این فکر انداخت که حال دیگر باید خود را همچون قدرت منطقه ای تثبیت کنند و امضا رییس جمهور آمریکا را به عنوان تاییدیه به رخ دیگران بکشند. شلتاق کردن گماشتگان رژیم در عراق و لبنان و فلسطین و افغانستان برای چرب تر کردن سهم خود ادامه داشت که ناگاه توفان خشم و خروش مردم از خیابانهای کشور برخاست. آنهایی که خواب ابرقدرتی منطقه ای می دیدند و خود را برای مدیریت امام زمانی جهان آماده می کردند، تا رفتند بجنبند، هر آنچه بافته بودند یک شبه پنبه شد. در پیش دیدگان جهانیان مشخص شد که رژیم تروریست پرور و باجگیر ولی فقیه در داخل کشور تنها با زور سرنیزه و شلتاق گزمه های قمه به دست و تفنگ به دوش، حاکم است و پایه های آن سست تر و لرزان تر از آنی ست که پنداشته می شد. تنها یک روزنه کوچک و حداقلی کافی ست که این انرژی متراکم شده در پشت سد استبداد را آزاد کند و بنیان حاکمان ضد مردم و ستمگر را از ریشه برکند. همه اینها در یک نمایش از قبل محاسبه شده تلویزیونی اتفاق افتاد. آنانی که این نمایش مضحک را طراحی کرده بودند نشان دادند که از حداقل برآورد درست از موقعیت جامعه عاجزند. زیرا هنگامی که احمدی نژاد در مناظره تلویزیونی شروع به افشاگری و پرده دری کرد، قدم در راهی گذاشت که پایانش با او دم و دستگاه حاکم نبود.
اینهم به آن دلیل اتفاق افتاد که انتخابات ریاست جمهوری رژیم تا آخرین روزهای خود آن چنان سرد و بی روح بود که ترس و وحشت مجریان دولتی را فرا گرفت. آنها که موقعیت خود را در موازنه بین المللی خوب برآورد کرده بودند، به فکر چاره افتادند و برای پر رونق کردن بازار بی مشتری خود دست به عملی زدند که صد در صد به ضد خود تبدیل شد. این که تا چه اندازه ترس از تحریم و عدم شرکت مردم در انتخابات آنان را به خود مشغول کرده بود، کمتر کسی به آن توجه کرده است زیرا وضعیت دولت دروغگو و بی شرم احمدی نژاد کار را به جایی رسانده بود که شرایط کشور به هر چیزی شبیه بود به جز نزدیکی به انتخابات ریاست جمهوری که تکلیف ریاست دولت را برای چهار سال بعد تعیین می کرد. هنوز تعداد تحریمیهای دور قبل در خاطر آنان بود. آمارهای منتشره آنچنان سهمگین بود که اگر بار دیگر تکرار می شد، مدعیان ابرقدرتی و مقبولیت صد درصدی در بین مردم باید فکری به حال خود می کردند. می شد همچون ادوار گذشته آمارهای بی حساب و کتاب ارایه داد اما وقتی که حوزه های رای گیری از مردم خالی ست، وقتی که چشمهای خبرنگاران حوزه ها را تحت نظر دارد و دوربینها کسادی آنها را ثبت خواهند کرد، دیگر چگونه می شود آمارهای آنچنانی را به خورد دیگران داد؟ باید حداقلی از مردم را به پای صندوقها کشاند تا آمارها را در دستکاری چند برابر کرد. به همین علت به خیال خود تبلیغات انتخاباتی مهندسی شده ای را از تلویزیون شروع کردند. مناظره ای که معلوم نبود با چه حسابی آن را برپا کرده بودند، همچون تیری که از چله کمان رها شده باشد، کنترل آن از عهده تیرانداز خارج شد و کار خود را کرد. به یکباره خیابانها غلغله شد. طرفداران دو طرف مقابل یکدیگر صف آرایی کردند و جنگی بی محابا شروع شد. چه کس این میزان توجه به موسوی که سالها از سیاست کناره گیری کرده بود و در بین جوانان و نسل جدید شناخته نشده بود را می توانست حدس بزند؟ این توجه از حُب حسین که نه بلکه، از بغض معاویه بود. از یک طرف کروبی و موسوی و از طرف دیگر احمدی نژاد و دار و دسته امنیتی – نظامی به قبضه خیابانها پرداختند. عمله استبداد این بار هم فکر کردند بعد از پایان کار و یکی دو روز سر و صدا، مردم خسته شده و به خانه می روند. اما چیزی را که نمی دانستند، درجه انزجار از خود نزد مردم بود.
آنها هرگز فکر نمی کردند علی خامنه ای تا این درجه نزد مردم منفور باشد. آنها هرگز نمی دانستند در صورت یک تقلب بزرگ نخواهد توانست با ضرب و شتم و چند گاز اشک آور و چند دستگیری موضوع را خاتمه بدهند. به دلیل همین محاسبات غلط بود که دست به یک تقلب عجیب زدند و منفور ترین کاندیدای تمام دوران رژیم جمهوری اسلامی را با بیشترین رای ممکن به ریاست جمهوری رساندند. علی خامنه ای از هول حلیم در دیگ افتاد و زود هنگام و بد موقع به احمدی نژاد تبریک گفت. این عمل کاملن روشن می کند که او گز نکرده پاره کرد و بدون محاسبه پیامدهای بعدی دست به این عمل ابلهانه زد. او فکر می کرد این بار نیز همچون گذشته کاندیداها را وادار به سکوت یا حداکثر شکایت به خدا می کند. به رخ کشیدن ولی فقیه به آنان و یادآوری الزام عملی به مقام ولایت همچون چماقی کارساز تا کنون برای او عمل کرده بود اما این بار تنها این کاندیداها نبودند که معترض بودند. بلکه، مردم حاضر در خیابانها به خانه نرفتند و بر حق خود پای فشردند، ولی فقیه را به تقلب متهم کردند و پر صدا و پر شمار دست به راهپیمایی اعتراضی زدند. تعداد معترضان حاضر در روز 25 خرداد به اندازه ای بود که او نتوانست در مقابل آنان دست از پا خطا کند. نیروهای سرکوبگر او دست بسته شدند و جمعیت میلیونی یکصدا علیه خامنه ای بسیار تند شعار داد. عکسها و فیلم این اتفاقات به سرعت منتشر شد و جهان به یکباره با اتفاقی روبرو شد که هرگز انتظارش را نداشت.
اگر تا کنون دستگاه دروغ پراکنی رژیم و خبرنگاران بنگاههای خبری تحت کنترل روسای خود مجبور بودند تا خبرها را به گونه ای تنظیم کنند که از آنها خواسته می شد، این بار جوانان و نیروهای فعال جنبش دست به کار شدند و خود کاری کردند کارستان. دوربینهای موبایل و تلفنهای همراه به روایت گران صحنه های اعتراضات تبدیل شد، هر فردی که توانایی داشت، خود را موظف به مخابره اتفاقات پیرامون خود کرد. عکسها و فیلمها بدون سانسور و کنترل دستگاههای خبر پراکنی به طور مستقیم از شبکه اینترنت به خانه های مردم سراسر جهان رفت و چشمهای آنان شاهد حماسه هایی شد که دیگر به هیچ وجه نمی شد آنها را حاشا کرد. تلویزیونها و دستگاههای خبر پراکنی در مقابل یک اتفاق نادر قرار گرفتند، یا باید به آنچه به عنوان خبرهای بی واسطه به مردم می رسید بی تفاوت می بودند که ضربه سختی به حیثیت شان می خورد، یا اینکه به تایید خبرهای مخابره شده توسط جوانان و نیروهای دلیر جنبش اجتماعی می پرداختند. آنان راه دوم را انتخاب کردند و آدمهایی بی نام و نشان و فیلمها و تصویرهای دستگاه های کوچک آنها به تیتر اول همه خبرگزاریهای جهان تبدیل شدند. حال دیگر می توان گفت که جهان با اتفاق تازه و یک شیوه بدیع در خبر رسانی و اطلاع دادن روبرو شده است. محاسبات دقیق و اخبار بی شیله پیله و روایت صادقانه، آنچنان به دل مردم نشست که کیفیت غیر حرفه ای عکسها و فیلمها به چشم هیچ کس نیامد. جهان مبهوت شهامت و شجاعت جوانانی شد که به عشق آزادی، بی پروا در برابر نیروهای تا دندان مسلح ایستادگی می کنند و از خواسته های خود اندکی به عقب نمی نشینند. دختران شجاعی که اعتراضهای خیابانی را رهبری می کردند، آنچنان درسی از شجاعت و کاردانی به همگان آموختند که کمتر کسی است که به این فیلمها نگاه کرده باشد و شجاعت و شهامت و احساس مسوولیت آنان را تحسین نکرده باشد. این گزارشها به سرعت افکار عمومی جهان نسبت به مردم ایران را تغییر داد. آنانی که تا کنون هر شهروند ایرانی را یک احمدی نژاد معرفی می کردند و کمتر حرفی از رشادت و دلاوری جوانان مردم ایران در مقابل مستبدان حاکم بر زبان می آوردند، به کلی صحنه را باختند. در بسیاری از شهرهای جهان، مردم در حمایت از جوانان ایرانی که به حمایت از همرزمان خود در ایران تجمع می کردند پیوستند و همزمان با تحسین آنان، به دفاع از خواسته های جنبش اجتماعی برخواستند.
این چرخش افکار عمومی و این حمایت بزرگ بین المللی ممکن نبود مگر به همت و کاردانی جوانان فرهیخته و شجاعی که به درستی راه استفاده بهتر از امکانات و تکنولوژی را تشخیص داده بودند. در حالی که مردم در خیابانها در مقابل اوباش ولی فقیه ایستادگی می کردند، در همان هنگامی که بسیاری از جوانان طعمه گلوله گماشتگان و پادوهای علی خامنه ای می شدند، هنوز بسیاری بودند که چشم بر این واقعیتهای غیر قابل انکار می بستند و برای آن حساب ویژه ای باز نمی کردند. چندین ماه از جنبش گذشت تا اوباما، رییس جمهور آمریکا به قدرت جنبش اجتماعی پی ببرد و از رژیم روی بگرداند. او در حالی که در انتظار معجزه نامه های مخفیانه خود به علی خامنه ای بود، سعی داشت تا آنچه در خیابانهای شهرهای ایران می گذرد را نادیده بگیرد. اما هنگامی که افکار عمومی او را به زیر سووال کشید، وقتی که دیگر امکان حاشا کردن نبود و نمی شد تا اتفاقات داخلی ایران را زود گذر و مساله ای داخلی دانست و بر آن چشم پوشید، وادار به موضعگیری شد. هرچند دیر هنگام اما بالاخره اوباما نیز مجبور شد تا از جنبش مردم و خواسته های به حق آنان حمایت کند و مجبور شود تا ابتدا خیلی ملایم از رژیم بخواهد که به خواسته های مردم ایران احترام بگذارد. بعد از این دیگر می شود گفت که صدای اعتراض جوانان و مردمی که در مقابل دیو استبداد حاکم ایستادگی می کنند، به گوش بسیاری رسیده است و دیگر نمی شود از کنار آن به راحتی عبور کرد.
به دلیل افشاگریهای بی مهابای مردم از یک طرف و پافشاری کروبی و تیم تحقیق او از سوی دیگر، بازداشتگاه کهریزک که به گوانتاناموی ولی فقیه معروف شده بود، تعطیل گردید. شکنجه تا سرحد مرگ از سوی اوباشان ولی فقیه بر سر زبان همگان افتاد. آشکار گردید که در اثر بدرفتاریهای شکنجه گران ولایت فقیه، فرزندان بعضی از پایوران رژیم نیز در بازداشتگاهها در زیر شکنجه به قتل رسیده اند. تجاوز به دختران و پسران زندانی از پرده برون افتاد و کسانی که تحت اینگونه اعمال قرار گرفته بودند، سکوت را شکستند. با برملا کردن فجایع اعمال شده توسط اوباشان ولی فقیه کار به جایی رسید که رهبر رژیم مجبور شد تا دستور تعطیلی بازداشتگاه کهریزک را صادر کند.
سرکردگان نیروی انتظامی و امنیتیها و پاسداران یکدیگر را متهم به بد رفتاری کردند و هر کس سعی کرد تا گناه اعمال دژخیمان را به دیگری نسبت دهد. تیمهای فشل تحقیقاتی تشکیل شد و از همه بدتر، قاضی مرتضوی، ملیجک علی خامنه ای در قوه قضاییه برکنار گردید. احمدی نژاد سعی کرد تا او را به پست دیگری بگمارد تا از پیگرد در امان بماند و لاریجانی، قاضی القضات جدید رهبر نیز او را سمتی دیگر در دستگاه قضایی داد و تا هر دو ثابت کنند که اعمال مرتضوی سرخود و بدون اطلاع مقامهای بالاتر نبوده است. در کشمکش این روزها مشخص شد که نیروهای امنیتی همراه با لباس شخصیهایی که هنوز مشخص نشده است از کجا دستور می گیرند و سر و ته کدام کرباسند، با حمایت نیروی انتظامی شب 25 خرداد به کوی دانشگاه تهران حمله کرده و از کشته دانشجویان پشته ساختند. آنان بعد از این که وارد کوی شدند، آنچنان فجایعی به بار آوردند که در ددمنشی دست گشتاپوهای نازی را از پشت می بندد. جلادان و اوباشان ولایی بی پروا دانشجویان زخمی را بر روی یکدیگر تلنبار کردند و آنها را زیر باران ضرب و شتم باتوم و چماق و زنجیر گرفتند. خبر این فاجعه دهان به دهان گشت و سردمداران جمهوری اسلامی مثل همه اعمال غیر انسانی خود آن را به بیگانگان نسبت دادند. احمدی نژاد از یک طرف و علی خامنه ای از سوی دیگر مسوولیت این جنایت را نپذیرفتند. مجلس و قوه قضاییه کمیته حقیقت یاب تشکیل دادند و برای وقت گذرانی سعی کردند تا حداقل کسانی را دنبال نخود سیاه بفرستند. اما از قبل معلوم بود که اگر کمیته حقیقت یاب بخواهد درست عمل کند، در کوتاهترین زمان ممکن به بیت رهبر جمهوری اسلامی می رسد و مشخص خواهد شد که باعث و بانی همه این مشکلات در کجاست و آمر این فجایع چه کسی است. اما مگر چیزی به عنوان حقیقت نزد سردمداران رژیم ولایت فقیه معنی دارد که آنرا درک کنند و یا به دنبالش بگردند. آنان همه چیز را با محک مصلحت و منافع نظام خود می سنجند و هیچ حقیقتی به جز منافع خویش و نظامشان را در نظر ندارند.
بعد از تقلب بزرگ و با پیش بینی نیروهای اطلاعاتی و ترس و وحشت از اعتراض مردم، در همان ساعات اولیه بسیاری از سردمداران جناح مقابل را دستگیر و روانه بازداشتگاهها کرده بودند. از معاون و مشاور کاندیداها گرفته تا مسوولین دفترهایشان، از رهبران و سردستگان احزاب جناح مقابل گرفته تا وزرا و نمایندگان سابق مجلس، نویسندگان روزنامه ها، مدیران سابق و جدید جراید و در یک کلام، هر کس که به دستشان رسید را روانه بازداشتگاهها کردند. اما بعد از مدتی باز دوباره دست به دستگیری زدند و هر کس که باقی مانده بود را نیز دستگیر کردند. آنها به خیال اینکه رقبای شان اعتراضات خیابانی را سازمان و یا رهبری می کنند، آنها را دستگیر می کردند تا معترضان را به خیال خود بی رهبر کنند. اما چیزی نگذشت که مشخص شد نه تنها آنها رهبران معترضان نیستند بلکه، آقایان موسوی و کروبی که به ظاهر باید رهبران اسمی اعتراض گران باشند نیز چندان حرفشان در رو ندارد. زیرا روز 30 خرداد بدون اینکه هیچ کدام از این رهبران فراخوان یا درخواست تظاهرات از مردم کرده باشد، جمعیتی عظیم به خیابان آمد و کار اعتراضات خیابانی به مسیر بی بازگشت افتاد. زیرا در این روز مردم دیگر شعار "رای من کجاست" را به کلی کنار گذاشتند و به طور مستقیم رهبر و ولی فقیه رژیم را به عنوان مسوول اعمال و فجایع انجام گرفته به زیر ضرب گرفتند. شعار "مرگ بر خامنه ای" در خیابانها طنین انداز شد و اصل ولایت فقیه را مردم با شعار "مرگ بر اصل ولایت فقیه" به زیر ضرب گرفتند زیرا روز قبل از آن خامنه ای در نماز جمعه برای مردم خط و نشان کشیده و تهدید به قتل و کشتار کرده بود. به همین دلیل پرده های رودربایستی در مورد او به کنار رفت و شعارها صریح تر شد. اگر تا این هنگام در اعتراضات شعار "مرگ بر دیکتاتور" داده می شد، از این روز به بعد علی خامنه ای در نوک پیکان اعتراضات قرار گرفت یا به قول رفسنجانی تبدیل شد به "سیبل" که همه شعارها به او برخورد می کند.
در این روز ندا به خاک افتاد و همچون سمبل جنبش اجتماعی فرارویید. صحنه جان سپردن او بعد از اصابت گلوله به همه جهان مخابره شد و موجی از تنفر و انزجار را علیه ولایت فقیه و دار و دسته ستمگر او برانگیخت. تیراندازی بی مهابای سرکوبگران تعداد زیادی از جوانان و فعالان جنبش را به خون کشید و عده ای زیادی در این روز کشته شدند. اما در این روز، جنبش با حکومت تعیین تکلیف کرد و نشان داد که باعث و بانی همه این ستمگریها را به خوبی می شناسد و ولایت فقیه را مانع و سد اصلی راه خود می داند.
در این میان هرچند کسانی مثل رفسنجانی سعی کردند تا میانه را بگیرند و تلاش کنند تا با واسطه گری، خود را حلال مشکلات رژیم نشان دهند اما سرسختی خامنه ای همه طرحها و نقشه های آنان را نقش بر آب کرد و همه آنانی که طرحهایی همچون "آشتی ملی" یا "وحدت" را پیش گرفته بودند، مثل آخوندهای روحانیون مبارز و بخشی از موتلفه و ... کارشان به جایی نرسید و همچنان تماشاچی باقی ماندند و در مناقشات به بازی گرفته نشدند. تلاش رفسنجانی در نماز جمعه برای پادرمیانی و نشان دادن راه حل با دخالت خامنه ای در نماز جمعه ای دیگر پاسخ داده شد و او ثابت کرد که در رژیم جمهوری اسلامی مرغ همیشه یک پا دارد و او نه تنها هیچ کس را در قدرت خود شریک نخواهد کرد بلکه، برای بیرون راندن بعضی از کسانی که آنان را مزاحم خود می داند، تردید نخواهد کرد. تنها در میان این مناقشات آیت الله منتظری بود که با مواضع به موقع و پرقدرت خود جلو بعضی از فتواهای من درآوردی آخوندهای درباری برای منکوب کردن جنبش را می گرفت. او در مقابل معصوم قایل شدن خمینی ایستاد و اجازه نداد تا آتش زدن عکس او را همتراز با سوزاندن قرآن و یا چیزی شبیه آن قلمداد کنند. منتظری در 19 تیر ولایت خامنه ای را "ولایت جائرانه" اعلام کرد و تا جایی پیش رفت که برکناری او را نیز به ایما اشارت بی اشکال می دید. اما عمر او نپاید و مرگ زود هنگامش باعث از دست رفتن یکی از پشتیبانان سرسخت و پر قدرت جنبش اجتماعی شد. شرکت جمعیتی عظیم در تشییع جنازه او در 30 آذر و سر دادن شعارهایی که کل نظام ولایت را به زیر ضرب می گرفت، یکی از روزهای پر فروغ جنبش اجتماعی برای تعیین تکلیف کردن با نظام ولایی است. درباره مرگ منتظری گمانه های بسیاری زده شد و کسانی آنرا زیر سر رهبر و دستگاه آدمکشی او دانستند. اما هرچه بود، پیرمرد بعد از سالها که تحت بدرفتاری و حبس خانگی رژیم قرار داشت، در اوج عزت از سوی مردم بدرقه شد؛ چیزی که هرگز از سوی دستگاه امنیتی خامنه ای و آدمکشان و پادوهای شکنجه گر او نادیده گرفته نخواهد شد و از یادشان نخواهد رفت.
برخلاف انتظار ولی فقیه و دستگاه سرکوبگری او، جنبش اجتماعی هرچه از عمرش گذشت خسته نشد و عقب نشینی نکرد بلکه، با عبور از مراحلی سخت، آبدیده تر و مصمم تر شد. کار به جایی رسید که رژیم برای عدم حضور مردم در تظاهرات 13 آبان و سالروز اشغال سفارت آمریکا مجبور شد تا به دور کسانی که با هزینه هایی بسیار زیاد برای نمایش حکومتی گرد آورده بود، دیوار امنیتی بکشد تا از حضور مردم معترض در جمع آنها جلوگیری کند. یعنی، خامنه ای و دستگاه حاکمیت او در عمل صف خود را از مردم جدا کردند و شکاف به وجود آمده بین رژیم و ملت را بارز تر و پر رنگ تر به همگان نشان دادند؛ شکافی که روز به روز عمیق تر می شود و اکنون آن چنان شده است که هیچ امیدی به پر کردن آن توسط واسطه ها و دلالهای قدرت وجود ندارد.
قدرت و سر زندگی جنبش اجتماعی آنچنان پایوران رژیم را به هراس انداخت که برای چاره جویی دست به کارهایی عجیب زدند. از جمله محسنی اژه ای، وزیر اطلاعات را مقصر و ناتوان در سرکوب دانسته و برکنار کردند. برپایی دادگاههای نمایشی با حضور عده زیادی از افراد دستگیر شده چنان افتضاحی برای رژیم به بار آورد که خود تصورش را نمی کرد. وادار کردن بعضی از دستگیر شدگان به مصاحبه های تلویزیونی و ترتیب دادن مراسم اعتراف علیه خود نیز نتوانست دردی از رژیم ولایت فقیه درمان کند و به ضد خود تبدیل شد. در ادامه این اعمال، دو تن از کسانی که مدتها قبل از انتخابات دستگیر شده بودند و در دادگاه نمایشی شرکت داده شده بودند، اعدام شدند. اعدام دو بیگناه برای زهرچشم گیری نه تنها مردم را به عقب نشینی وا نداشت بلکه، آنان را به ادامه حق خواهی مصمم تر کرد.
هرچند جنبش در روز 22 بهمن به دلایلی بسیار و بر اثر اشتباه محاسباتی و ... موفق به اجرای برنامه از قبل طراحی شده خود نشد اما به میدان آمدن جوانان در شب چهارشنبه سوری با وجود فتوای خامنه ای در نفی این جشن و غیر اسلامی دانستن آن، مشت محکمی به پوزه او وارد کرد و نشان داده شد که جنبش نه تنها پر انرژی و امیدوار سر باز ایستادن ندارد بلکه، در هر فرصتی قدرتمند تر از گذشته وارد میدان شده و بر خواسته های به حق خود پای خواهد فشرد.
فرای جنبش اجتماعی
هرچند جنبش اجتماعی به عنوان یک ابر اتفاق آنقدر بزرگ است که مابقی اتفاقات این سال را زیر سایه خود نگه می دارد اما در سال گذشته اتفاقات دیگری نیز به وقوع پیوست که از کنار بعضی از آنها نمی شود به آسانی عبور کرد.
"طرح هدفمند کردن یارانه ها" یکی از اتفاقاتی است که به گفته صاحب نظران، صدای آن در آینده بلند خواهد شد. این طرح ضد ملی و مردمی که دولت احمدی نژاد با سر و صدای بسیار خود را طراح آن قلمداد می کند چیزی نیست جز برنامه ضد مردمی که توسط بانک جهانی برای پیوستن رژیم به سازمان تجارت جهانی در دستور قرار داده شده است. رژیم در این طرح، سوبسید حاملهای انرژی از سوی دولت را قطع می کند و اقلامی همچون بنزین، گاز، آب و برق را با نرخ آزاد در اختیار مردم قرار می دهد. اینگونه کشوری که مردم آن روی دریایی از نفت راه می روند و سالانه حجم وسیعی از این ثروت ملی آنان توسط دولت غارت می شود و پول آن نیز معلوم نیست به چه مصارفی می رسد، باید بنزین را به قیمت فوب جهانی خریداری کنند. همین گونه است نرخ سر به فلک کشیده برق و گاز که کمر مصرف کنندگان در زیر هزینه آن خواهد شکست. دولت در این طرح که در روزهای پایانی سال توسط مجلس آخوندها به ریاست علی لاریجانی تصویب شد، می تواند مبلغ 20 هزار میلیارد تومان از محل گران کردن این اقلام مصرفی درآمد کسب کند. حالا حساب کنید که هر فرد ایرانی باید چه مقدار هزینه بیشتری بپردازد تا دولت به 20 هزار میلیارد تومان خود برسد. از سوی دیگر، به دلیل ماهیت عوام فریب رژیم آخوندها، آنان دایم تبلیغ می کنند که دولت تصمیم دارد که مبلغی از این پول را بین مردم به صورت یارانه تقسیم کند. کسی هست که بپرسد چرا دولت با زور و گران کردن انرژی می خواهد چنین رقم سرسام آوری را از جیب مردمی که هم اکنون برای گذران امورات خود باید روزانه چندین ساعت اضافه کار کنند بیرون بکشد و بعد سر آنان منت بگذارد که به آنان مبلغی ناچیزی (به گفته خودشان حدود 15 تا 17 هزار تومان در ماه) پرداخت کند؟ این دزدی آشکار و دروغ و دغل را چگونه می شود توجیه کرد؟ اما به هر حال رژیم استبدادی و ولایت فقیهی که ادعای رهبری جهان و دخالت در مدیریت آن را دارد این گونه آشکارا دست در جیب اقشار کم درآمد و مزد بگیر کرده است تا همان لقمه اندک و ناچیز کودکان آنان را از سفره هایشان برباید. به همین دلیل صاحب نظران برای سال آینده تورمی بالای 50 درصد را پیش بینی می کنند. این درحالی است که دولت از مجلس درخواست 40 هزار میلیارد درآمد از محل گران کردن حاملهای انرژی را داشت که مجلس آن را به نصف تقلیل داد. اگر همان رقم پیشنهادی دولت تصویب می شد و یا اگر دولت احمدی نژاد که هیچ چیزی از او بعید نیست چنین کیسه ای برای خود بدوزد، معلوم نیست سرنوشت اقتصاد کشور و سفره اقشار مزدبگیر چه خواهد شد؟ اما آن چیزی که از هم اکنون می شود انتظار داشت، صداهایی است که به دلیل تجاوز دولت به حقوق مردم بلند خواهد شد و اعتراضاتی که به همین دلیل به وقوع خواهد پیوست.
اما کار دولت چپاولگر به همین جا ختم نمی شود. در خبرها آمده بود که به دلیل تحریمهای بین المللی و عدم سرمایه گذاری در بخش نفت و دیگر بخشهای صنعتی و اقتصادی، دولت در نظر دارد تا در سال آینده اوراق قرضه بین المللی به مبلغ 10 میلیارد یورو چاپ کند. به گفته مقامهای رژیم این مبلغ باید در بخش صنایع، انرژی، معادن و حمل و نقل سرمایه گذاری شود. نا گفته پیداست که کشوری همچون ایران با درآمد بسیار بالا از محل فروش نفت هرگز نیازمند فروش اوراق قرضه نیست، مگر این که کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. دولت و پایوران رژیم دایم تکرار می کنند که تحریمهای بین المللی نتوانسته هیچ گونه مشکلی برای آنها به وجود آورد. اما یکی از دلایل سرمایه گذاری بین المللی در بخش صنایع و نفت و گاز در کشورهای مثل ایران، تنها حضور فیزیکی سرمایه ها نیست بلکه، سرمایه گذاران برای سود ده کردن پولهای خود سعی خواهند کرد تا از تکنولوژی و تخصص مدرن بهره ببرند و با ورود ابزار و وسایل مدرن، بخش صنعتی ای که در آن سرمایه گذاری کرده اند را بازسازی امروزی کنند. به زبان دیگر، تکنولوژی و تخصص همراه با جلب سرمایه به آن کشور راه می یابد که یکی از سودهای حضور سرمایه خارجی است. اما اکنون رژیم با فروش اوراق قرضه در صورت موفق شدن - که امکان کمی برای آن وجود دارد - اگر 10 میلیارد یورو وارد کشور کند، تنها به تورم پولی خود دامن زده است. زیرا از تخصص و تکنولوژی ای که انتظار دارد همراه این سرمایه ها به کشور راه یابند، اثری نخواهد بود. حال با این حجم عظیم پولهای تلنبار شده، دولت می تواند چه کاری انجام دهد؟ شاید فرماندهان نظامی و دزدان و دغلبازانی که به هیچ کس و هیچ مقامی پاسخگو نیستند برای این پولها کیسه دوخته باشند تا با حیف و میل کردن آن، تنها بدهکاری تازه ای را بر گردن مردم بگذارند و پولهای باد آورده را به جیب بزنند و گرنه از دست این گونه سرمایه ها کاری بر نمی آید تا دردی از هزاران درد بی درمان رژیم ولایت فقیه را درمان کند.
در همین راستا در سال گذشته مشخص شد که افرادی نزدیک به صاحبان قدرت، بانکهای کشور را غارت کرده و چیزی حدود 40 میلیارد دلار این بانکها را بالا کشیده اند. این پولها تحت نام "وام" از بانکها دریافت شده و پس از طی مدت سر رسید آنها به بانک باز پس داده نشده اند. چون بانکها نیز تحت سیطره افراد صاحب نفوذ است، کسی را یارای پیگری اموال و پولهای به یغما رفته نیست و به یک کلام می توان گفت منابع بانکها دود شده و به هوا رفته است. بعید نیست برای پولهای به دست آمده از فروش اوراق قرضه بین المللی نیز کسانی چنین برنامه هایی داشته باشند.
همچنین به دلیل نرخ بالای تورم در سال گذشته و انتظار تورمی بسیار بالاتر در سال پیش رو، سر و صدای کارگران و مزدبگیران از هم اکنون بالا گرفته است. در روزهای پایانی سال، دولت حداقل دستمزد در سال آینده را چیزی حدود 300 هزار تومان اعلام کرد، این در حالی است که بنا به محاسبه صاحب نظران و دست اندرکاران، حداقل هزینه یک خانواده در شهر تهران چیزی بین یک میلیون تا یک میلیون و دویست هزار تومان است. با این حساب سازمانها و نهادهای کارگری اعلام کرده اند که این گونه تعیین حداقل دستمزد به مثابه تحمیل فقر و گرسنگی به کارگران و مزدبگیران است. همچنان که در سال گذشته اعتصابات و اعتراضهای کارگری در کلیه شهرهای کشور ادامه داشت، انتظار می رود در سال آینده این اعتصابات و اعتراضات از شیوه تا کنونی فراتر رفته و وارد مرحله جدیدی شود. دستگیری و زندانی کردن رهبران کارگران و فعالان حقوق کارگران نیز در سال گذشته همچنان ادامه داشت. منصور اسالو همچنان در زندان ماند و سخت گیری و ضرب و شتم گاه و بیگاه او از جمله خبرهایی است که مخابره می شود.
سرگیجه در بحران بین المللی
در سال گذشته وضعیت پرنده اتمی همچنان یکی از بحرانهای اساسی رژیم با جامعه بین الملل بود. تغییر مدیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی وضعیت رژیم را به کلی تغییر داد. اگر تا کنون البرادعی، دبیرکل سابق آژانس با گزارشات دو پهلو و ملایم خود راه را برای فرار رژیم از زیر بار تعهدات خود باز میگذاشت اما یوکیا آمانو، دبیر کل جدید با قاطعیت بیشتری نسبت به این پرونده عمل کرد و اولین گزارش او آب پاکی را روی دست رژیم ریخت. لو رفتن سایت فوردو در سال جدید بار دیگر دست رژیم را در حنا قرار داد. آنها که تا کنون ادعا می کردند که همه عملکردهای خود را زیر نظر آژانس انجام می دهند، به ناگاه مشخص شد که مدت چهار سال است که مخفیانه مشغول ساخت یک سایت اتمی در کوههایی در منطقه فوردو، در اطراف قم می باشند. پناهنده شدن یکی از افسران سپاه به نام شهرام امیری به غرب که فرمانده سایت فوردو بود، کلیه اطلاعات این مرکز مخفی را برملا کرد و راه فرار رژیم را برای حاشا بست. به همین علت آمانو، مدیر کل جدید آژانس در گزارش خود نوشت: "اطلاعات موثق و قابل قبولی وجود دارند که نشان میدهند ایران در راه دستیابی به سلاح اتمی میکوشد و در حال ساختن کلاهک اتمی است."
هرچند در ماههای قبل رژیم سعی کرده بود در ژنو از فرصت شرکت ویلیام برنز، نماینده ویژه آمریکا در جلسه استفاده کند و گفتگوی کوتاه با او را به فرصتی تازه برای فرار تبدیل کند اما طرح مبادله اورانیوم که احمدی نژاد پیشنهاد آنرا داده و در ابتدا با موافقت رهبران رژیم روبرو شده بود، مورد مناقشه داخلی قرار گرفت و در نهایت رژیم زیر قول خود زد و همه قول و قرارهای جلیلی را حاشا کرد. هرچند در آذر ماه آژانس با صدور قطعنامه ای از رژیم خواسته بود تا درباره سایت فوردو توضیح قانع کننده ای دهد اما در ماه های پایانی سال 88 آژانس بار دیگر نشستی برگزار کرد. نتیجه این نشست محکومیتی تازه برای رژیم بود و پرونده افتضاحات اتمی آن که در شورای امنیت باز است، برای تحریمی جدید در دستور قرار گرفت. اگر چه چانه زنیها بر روی نوع تحریم ادامه دارد اما حد و اندازه آن به هر مقدار که باشد، شکستی تازه در عرصه بین المللی برای رژیم ولایت فقیه به حساب خواهد آمد.
به دلیل همین تحریمهای شورای امنیت، در سال گذشته محموله های مختلف اسلحه رژیم در دریا که توسط کشتی قاچاق می شد توقیف گردید و نیز یک باند قاچاق اسلحه به سرپرستی خبرنگار صدا و سیمای رژیم در ایتالیا به دام پلیس افتاد. در کشورهای دیگر در طول سال گذشته ماموران و واسطه های بسیاری که برای رژیم به کارچاق کنی اشتغال داشتند دستگیر شدند و تحویل مقامهای قضایی گردیدند.
اما سایه تحریم بنزین چیزی است که همچون کابوس تمام هیکل رژیم را می لرزاند. طرح سهمیه بندی بنزین در داخل کشور، فرار به جلوی دولت احمدی نژاد برای مقابله با این اتفاق بود. هرچند این تحریم به صورت جدی اجرا نشده است اما فشار آمریکا و بعضی از کشورهای اروپایی باعث شده که هم اکنون نیز رژیم با مشکل خرید بنزین روبرو باشد. در صورت اجرایی شدن چنین تحریمی باید گفت که دولت با مشکلی جدی برای تامین سوخت مورد نیاز خودروها مواجه خواهد شد.
در پایان سال گذشته سرکوب و قلع و قمع کردن روزنامه ها و نشریات ادامه داشت. اما کنترل و فیلتر اینترنت بیش از همه به چشم آمد. ارتش تبهکاران سایبری رژیم وارد عمل شد و به شیوه دزدان و گردنه بگیران به سرقت فضای اینترنتی سایتهای مخالفان پرداخت. اینترنت که یکی از ابزارهای جنبش اجتماعی برای خبر رسانی است، بیشترین وقت رژیم را برای کنترل گرفت اما با همه این سختگیریها، جوانان و فرهیخته گان ایرانی موفق شدند تا اخبار و گزارشات خود را به خوبی به سرتاسر گیتی مخابره کنند.
در سال گذشته مشخص شد که سهم کمپانیهای غربی در کنترل اینترنت و رد یابی فعالان سیاسی و اجتماعی بیش از آنی است که تصور می شد. رو شدن دست "زیمنس" و "نوکیا" در همدستی با وزارت اطلاعات باعث گردید تا فعالان جنبش اجتماعی اعتراضهای وسیعی را در شهرهای مختلف جهان علیه این دو شرکت سازمان دهند و آبروی همدستان سرکوبگران مردم ایران را در برابر چشم جامعه جهانی و افکار عمومی آن ببرند.
سال 88 با همه فراز و فرودهایش به پایان رسید اما غرور و توانمندی جنبش که نتیجه خودباوری مردم است مانند چراغی نورانی همچنان بر تارک این سال می درخشد.