جهان در آیینه مرور
سازماندهی جنبش های عصر جدید(1)
لیلا جدیدی
بخش اول
تحولات مهم جهان پس از پایان جنگ سرد
برخی از تاریخ دانان معتقدند جنگ سرد با فروریختن دیوار برلین در سال 1989 به پایان رسید. اما عده ای دیگر عقیده دارند این جنگ با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991 خاتمه یافت.
پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که جنگ سرد بین دو نیروی متخاصم، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد. دو طرف از درگیری مستقیم و رو در رو با یکدیگر پرهیز می کردند و یکی از مهمترین دلایل آن احتمال دست بردن به سلاح هسته ای علیه یکدیگر بود. به همین دلیل بود که دو کشور مذکور ستیز خود با هم را در دیگر نقاط جهان و به گونه غیر مستقیم پیش می بردند. دعواهای لفظی که شامل تهدید و حتی رد موجودیت یکدیگر می شد نیز چاشنی این امر بود. اگر چه طی سالها، رهبران دو طرف تغییر کردند اما جنگ سرد همچنان باقی ماند. این جنگ در سیاستهای جهانی نقش بزرگی را ایفا کرد و عامل تعیین کننده در تغییر و تحولات گردید.
فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی که در آخرین ماه سال 1991 میلادی رخ داد را می توان بزرگترین و مهمترین رویداد در دهه پایانی قرن بیستم به شمار آورد. در پی اختلافات بین استالین و تروتسکی که نتیجه نهایی آن تبعید و سپس قتل تروتسکی بود، استالین حکومتی توتالیتر برپا کرد که پایه فرو پاشی اتحاد شوروی به شمار می رود. پس از استالین، خروشچف، برژنف، آندروپوف و چرنینکو به ترتیب به قدرت دست یافتند. در نهایت با روی کار آمدن میخاییل گرباچف در دهه هشتاد، زمانی که این کشور در یک رقابت تسلیحاتی همه جانبه با آمریکا و غرب قرار داشت، نشانه های فروپاشی پدیدار گردید. البته لنین وقوع چنین بحرانی را در عرصه های سیاست و حکومت، 6 دهه قبل تر و در آخرین روزهای زندگی اش پیش بینی کرده بود.
به هر جهت، میخاییل گرباچف با شعار پرسترویکا و گلاسنوست به صحنه آمد. برنامه توسعه سیاسی گورباچف (گلاسنوست) که قصد ایجاد فضای باز سیاسی را داشت و اعلام فاصله گرفتن وی از دکترین برژنف که تمامی کشورهای بلوک شرق را در سیاست خارجی به پیروی از سیاست خارجی کرملین ملزم کرده بود، از مهمترین علل پایان جنگ سرد بود. در دسامبر سال 1991، جهان شاهد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تقسیم آن به 15 کشور جداگانه گشت.
غرب شادمان از این که دشمن خود را به زانو آورده است، فروپاشی اتحاد شوروی را "پیروزی آزادی" خواند و شاهدی بر پیروزی سرمایه داری بر سوسیالیسمِ توصیف کرد.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تمامی ساختار سیاست جهانی را بر هم زد و اتحادهای سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان را دگرگون ساخت.
بحثها و نظرات بسیاری در باره علت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مطرح شده است. "صبا بارکزی"، نویسنده افغانی در مقاله ای با عنوان " 17 سال پس از فروپاشی" می گوید که از دیدگاه بسیاری از کارشناسان مسایل روابط بین المللی و به ویژه شوروی پژوهان مطرحی مانند "شارل بتلهایم"، مهم ترین عامل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را می توان در سلطه و انحصار حزب حاکم بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ جامعه ی شوروی عنوان کرد.
اما هدف ما در این نوشتار ریشه یابی علل فروپاشی نیست بلکه، تمرکز بر حوادث پس از آن که زمینه یکه تازی و کشور گشایی غرب را به وجود آورد، است. جهان در این دوره شاهد دگرگونیهای بسیاری بوده است که از جمله وقوع انقلابهای به اصطلاح رنگی و یا مخملی که اشاره به دگرگونیهای بدون خشونت و خون ریزی دارد، است.
ما در این نوشتار تلاش می کنیم به رویدادهای پس از جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بپردازیم و با چگونگی سازماندهی برخی از جنبشهای عصر جدید آشنا شویم.
نگاههای گوناگون به نظم بین المللی پس از جنگ سرد
"اریک هابزبام"، یکی از بزرگترین تاریخ دانان قرن بیستم، نویسنده مارکسیست بریتانیایی که سالها عضو حزب کمونیست بریتانیای کبیر بود و در کتابی با عنوان "عصر نهایتها" * به بررسی تاریخ پیش از سال 1991 پرداخته است، در مصاحبه ای رویدادهای پس از جنگ سرد را تشریح کرده است. او که کتاب "عصر نهایتها" را با چشم اندازی از ریزش جهانی و فروپاشی امیدهای عصر طلایی برای بهبود اجتماعی جهان به پایان می رساند، در باره تحولات مهم تاریخ جهان پس از سال 1991 چنین می گوید:
"من پنج تغییر اصلی می بینم: نخست، تغییر مرکز اقتصادی جهان از آتلانتیک شمالی به آسیای جنوبی و شرقی. این تغییر در دهه 70 و 80 در ژاپن آغاز شده بود اما عروج چین در دهه 90 تغییری واقعی ایجاد کرد.
دوم، بحران جهانی سرمایه داری است که ما آن را پیش بینی کرده بودیم اما به هرحال زمان زیادی طول کشید تا به وقوع بپیوندد.
سوم، ناکامی شدید و واضح تلاش آمریکا پس از سال 2001 برای داشتن هژمونی جهانی.
چهارم، ظهور بلوک جدید کشورهای در حال توسعه، بریکها *، به عنوان موجودیتی سیاسی که وقتی من "عصر نهایتها" را نوشتم صورت نگرفته بود.
پنجم، فرسایش و تضعیف پرشتاب و سیستماتیک قدرت دولتهای ملی درون مناطق خودشان و در بخشهای بزرگی از جهان."
"راه حل اختلافات"، کتابی است که از سوی "کمیته راه حل اختلافهای بین المللی" منتشر شده است. در این کتاب در باره جهان پس از جنگ سرد چنین آمده است:
"در این مدت، جهان به سرعت در حال تغییر و تحول بوده است. یک سیستم قدیمی به کنار رفته - و اگر چه به روشنی می توان تغییرات را بر شمرد - اما هنوز نمی توان گفت چه چیزی جایگزین آن شده است. آنچه می شود مشاهده کرد، پایان جهان دو قطبی، موج وسیعی از دمکراتیزه شدن، جهانی شدن فزاینده اطلاعات و قدرت اقتصادی، تلاش مشترک بیشتر بین المللی در جهت اتخاذ سیاستهای امنیتی جهانی، نمایشهای گاهی خشونت بار ادعای حقوق به خاطر هویتهای فرهنگی و تغییر تعریف حق حاکمیت که به دوش حکومتها مسوولیتهای جدیدی در رفتارشان با شهروندان و جامعه جهانی می گذارد.
یکی دیگر از مشخصه های جهان پس از جنگ سرد، پایین رفتن تعداد جنگها و آمار کشته شدگان ناشی از آن در دهه 90 است. در عوض، اختلافهای طایفه ای و مذهبی آن چنان شدت و حدت گرفته که خونین ترین درگیریها را در پس خود به جا نهاده است. اما هنوز تشخیص این که این گونه اختلافها ادامه خواهد داشت یا نه، زود و مشکل است.
از سوی دیگر، تنشهای نظامی در مرزهای کره، تایوان و خاورمیانه به ما می گوید برای این که تصمیم بگیریم چه سیستم جهانی جدید حکمفرماست، هنوز زود است."
"اندریاس ونگر" و "درون زیمرمن" در کتاب "روابط بین المللی از جنگ سرد تا جهان گلوبالیزه شده" دیدگاه خود پس از جنگ سرد را بر حادثه 11 سپتامبر متمرکز کرده اند. آنها معتقدند که این 11 سپتامبر نبود که جهان را دستخوش تغییراتی اساسی کرد بلکه، حمله به مرکز اقتصادی جهان و پنتاگون نشان داد که روابط بین المللی تا چه حد در 10 سال اخیر پیچیده شده است. این دو، در این رابطه بیشترین توجه خود را بر سیاستهای گسترش یافته امنیتی و روابطی که در جهان ایجاد کرده متمرکز کرده اند و معتقدند سیاستهای امنیتی از مرز نظامی فرا تر رفته و در عرصه های اقتصادی، مسایل سیاسی تا ملاحظات اجتماعی - فرهنگی رخنه کرده است.
آنها می نویسند: "با فرو ریختن دیوار برلین و استقلال کشورهای اروپای شرقی، برخی معتقد بودند که سرانجام صلح جهانی دست یافتنی خواهد شد. ترس از استفاده از سلاحهای کشتار جمعی از بین می رود و به قول یک جامعه شناس، "پایان تاریخ" فرا رسیده است؛ بدین معنی که تضادها و اختلافات بین دولتها از بین می رود. این تصور زیبایی بود که متاسفانه به واقعیت نگرایید."
"والتر لاکوئر"، عضو "شورای تحقیقات بین المللی برای بررسیهای استراتژیک و بین المللی" و همچنین استاد چندین دانشگاه معتبر آمریکایی در این رابطه می نویسد:
بسیاری از آدمهای شکاک - که شامل خودم نیز می شود - فکر می کردیم تضادهای زیادی در جهان باقیست که به خاطر جنگ سرد زیر پرده، بالقوه و یا مسکوت مانده است. به بسیاری از تضادهایی که در دوران جنگ سرد به نظر کوچک می آمد، توجهی نشد و برجسته نگردید. به عکس، جنگ سرد در واقع نوعی از نظم را در جهان به وجود آورده و یک فاکتور نظم دهنده بود و از سوی دیگر، عامل توازن بخش در کنترل سلاحهای هسته ای به شمار می آمد زیرا دو طرف، رفتاری عاقلانه نسبت به یکدیگر داشتند به این دلیل که از پیامدهای خودکشی گونه آن آگاه بودند. اگر چه جنگ سرد به ساخت سلاحهای کشتار جمعی خاتمه نداد اما بی شک آن را کند تر کرد. اما اکنون و امروز این دیگر واقعیت ندارد.
تهدید واقعی در این است که دیگران نیز خواستار به دست آوردن این جنگ افزارها می شوند چرا که کشورهای همسایه احساس می کنند در معرض تهدید از جانب یکدیگر قرار گرفته اند. آنگاه سوال این است که آیا این کشورها به اندازه دو قدرت بزرگ در جنگ سرد مسوولانه با این توانایی مهیب برخورد می کنند؟ یا به خاطر دلایلی همچون تفکرات ناسیونالیستی، مذهبی و واپس گرایی ایدیولوژیک توجهی به ریسک موجود ندارند و دست به خودکشی زدن خود را نیز درک نمی کنند؟"
"والتر لاکوئر" در بررسی خود به تفصیل به مشکل دیگری برای جهان پس از جنگ سرد اشاره می کند. او معتقد است که جهان نیاز به رهبری دارد و در حال حاضر چنین رهبری موجود نیست. او می گوید: "رهبری در جهان و نهادی که دارای اتوریته باشد و یا وادار کننده به اجرای تصمیماتی که برای رفع اختلافات و تضادها گرفته می شود، وجود ندارد."
وی می افزاید: "سازمان ملل می توانست این فضای خالی را پر کند اما این نهاد فقط به جمعی از ملتهای بین دو جنگ جهانی تبدیل شده است. سازمان ملل دارای نزدیک به 200 عضو از کشورهای بزرگ و کوچک، دمکراتیک و استبدادی و انواع و اقسام بین این دو است. بعضیها به حقوق بشر احترام می گذارند و بعضی نمی گذارند. برخی دیگر ارتشی ضعیف دارند و نمی توانند در مواقع لزوم دخالت کنند، گاهی می توانند در مذاکرات کمک کنند اما اگر دیپلماسی فرو بریزد، هیچ قدرتی ندارند."
وی ادامه می دهد: "پس از جنگ سرد تنها ابرقدرت، ایالات متحده آمریکا بود که مسوولیت جهان و صلح در دستانش قرار گرفت. اما از همان زمان امپراتوری روم، ابر قدرتها محبوب نبودند، کشورهای کوچک تر از آنها هراس دارند و به آنها به دیده سووظن می نگرند. این مشکلی است که راه گریزی از آن نیست. این هراس باعث می شود که آنها با کشورهای ضعیف تر متحد شوند. ابر قدرتها محبوبیت به دست نمی آورند مگر با کناره گیری و ترک قدرت نمایی ولی در تاریخ کمترین ابر قدرتی این کار را کرده است."
"لاکوئر" می نویسد: "بعد از جنگ سرد مراکز قدرت دیگری به وجود آمد که بالاتر از همه چین و هند هستند. آنها رشد اقتصادی بزرگی داشته اند اما تا کنون هیچکدام نقشی در سیاست جهانی متناسب با قدرت اقتصادی شان بازی نکرده اند. آنها قدرتهای منطقه ای هستند و به قدرت جهانی هم تبدیل خواهند شد ولی هیچ علاقه ای نشان نداده اند که مسوولیتی در برابر نظم جهانی داشته باشند.
از سوی دیگر، برای مدتی بعد از جنگ سرد برخی بر این باور بودند که اتحادیه اروپا می تواند این نقش را بدست گیرد. این تحلیلگران می گفتند قرن 21، قرن اروپا خواهد بود. اما این صداهای خوشبینانه هم خاموش شد. البته اروپا به دیگر انسانهای جهان کمک کرد. جنبشی که سبب اتحاد اروپا بعد از سال 1958 شد، پیروزی بزرگی بود اما وقتی بازار مشترک ایجاد شد، وضع رو به وخامت گذاشت، اقتصاد خوب پیش نرفت و رشد اقتصادی کافی برای پرداخت کمکهای دولتی که افتخار این قاره بود، صورت نگرفت. بسیاری به اتحادیه اروپا پیوسته بودند ولی یک سیاست خارجی اروپایی وجود نداشت تا چه رسد به یک ارتش!
در طی سالها، ناتو چتر محافظی برای اروپا بود و هست ولی حرف این بود که ناتو علت وجودی خود را از دست داده، آنهم به این خاطر که تهدیدی که به خاطر آن پیمان نظامی مزبور شکل گرفت دیگر وجود ندارد. اما اگر چه تهدید های گذشته از بین رفته ولی تهدیدهای جدیدی جای آن را گرفته است.
آنهایی که شک داشتند هنوز به ناتو نیاز هست، یک سازمان دفاعی برای خودشان نساختند که قدرت بیشتری داشته باشند. مجموع همه اینها باضافه ضعف دموگرافیکی (جمعیتی) اروپا – آب رفتن و بی رنگ شدن قاره- علایم ضعف بودند. گامهای دیپلماتیک مستقل مانند برخورد با خاورمیانه، نا موفق بود و وقتی جنگ خونینی جلوی در خانه آنها در کشورهای بالکان اتفاق افتاد، ثابت شد که بدون کمک خارجی نمی توانند با آن مقابله کنند. از این رو می توان گفت زمان ابر قدرت معنوی داشتن هنوز فرا نرسیده است.
از سوی دیگر، بعضیها معتقدند که زمان پایان دادن به پلیس و دیگر نیروهای امنیتی در صحنه داخلی فرا رسیده است. همزمان، عده زیادی هم طوری برخورد می کنند که در سطح جهانی به نیرو و یا نظمی نیاز نیست و این همه در حالیست که خطراتی همچون سلاحهای کشتار جمعی بیشتر از هر زمانی وجود دارد و قربانیهای آن می توانند بی نهایت بزرگتر و بیشتر از هر زمان دیگری باشند.
وقتی خوب جهان را بررسی می کنیم می بینیم دلایل زیادی برای خوش بین بودن وجود ندارد. روسیه مقام جدید خود را در جهان نپذیرفته است و هنوز برخی رویای برگرداندن قدرت قبلی را در سر دارند. بعد هم آفریقا است، با میلیونها قربانی جنگهای داخلی که جامعه جهانی موفق به جلوگیری از ان نشده است.
در این میان، از همه مهمتر خاورمیانه است با بحرانها و تروریسم ملی و بین المللی. البته تا آنجا که به تروریسمی که ناسیونالیسم – جدایی طلبی که چپ افراطی و راست رادیکال مشوق و برانگیزنده آن بود مربوط می شود، این امر موضوع جدیدی در تاریخ بشر نیست، اما تروریسم جدید، سوخت خود را از فناتیسم مذهبی و یا ناسیونالیسم کشورهای ناموفق می گیرد.
اما مهمترین مشکل و واقعی ترین خطری که مساله تروریسم به وجود آورده، احتمال پیروزی آن نیست بلکه، رایج شدن در جوامع آزاد و یا تقریبا آزاد است. در آلمان نازی و یا دوران استالین، تروریسم وجود نداشت. در دیکتاتوریهایی که زیاد خشن نیستند هم وجود ندارد. پس، در بعضی مواقع بهای زیادی برای جلوگیری از تروریسم که همان آزادی و حقوق بشر است باید داد. البته طبیعی است که جوامع آزاد حاضر نیستند چنین بهایی بپردازند. بنابراین، این یکی از مهمترین دشواریهای زمان ماست و تا به حال کسی راه حل بدون دردی برای آن نیافته است.
ادامه دارد.
* "عصر نهایتها"ترجمه حسن مرتضوی، نشر آگاه
* اصطلاحی که از اسامی اول برزیل و روسیه و هند و چین تشکیل شده
* منبع: نیولفت ریویو، شماره 61، ژانویه و فوریه 2010