تاجزاده، پوزش خواه یا توجیهگر
جعفر پویه
مصطفا تاج زاده، یکی از اعضا بلند پایه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت با انتشار یادداشتی به ظاهر پوزش خواهانه سعی در توجیه اعمال تاکنونی خود و تبریه رژیم و خمینی کرده است. در این مطلب که با تیتر "پدر، مادر، ما باز هم متهمیم" منتشر شده است، تاج زاده همه استعداد خود را به کار می گیرد تا زیرکانه از زیر بار بسیاری از اتهاماتی که به او و باندهای مربوطه و همچنین شخص خمینی به عنوان آمر آنها وارد آمده، فرار کرده و بیرون برود. تاج زاده تلاش می کند تا ماترک خمینی یعنی، رژیم استبدادی مذهبی ای را که این روزها از نظر مردم ایران به ویژه جوانان تخطئه شده و به سوی زباله دان تاریخ روانه است، در حد توان حفظ کند.
ادامه مبارزه ضد کمونیستی
در این به ظاهر یادداشت، تاج زاده در ابتدا تکلیف خود را با دو جریان عمده که سالها با آنها به شیوه خشونت آمیز برخورد کرده، روشن می کند. او جمهوری اسلامی خمینی ساخته را با رژیم به ظاهر کمونیستی استالینی یکی می کند تا به چپها و کمونیستهایی که همه تلاش خود را به کار گرفتند تا از سقوط کشور به گرداب استبداد کنونی جلوگیری کنند، دهن کجی کرده و آنان را استالینیست و تمامیت خواه بنامد. او همچنین در جای جای نوشته اش با پیرو استالین نامیدن احمدی نژاد، آیت الله مصباح و جنتی دچار دوگانگی می شود اما اصرارش به منتسب کردن همه پلشتیهای رژیم به کمونیستها را می شود به خوبی درک کرد: "دیدگاهی که آقای مصباح درباره ولایت فقیه ترویج می کند، از متون اسلامی نشات نگرفته بلکه، در فرهنگ و رفتار استالین ریشه دارد." او در ادامه تلاش دارد تا کمونیستها را همسان احمدی نژاد معرفی کند و جوانان را از آنها برحذر دارد.
او همچنین اتهام انقلاب مخملی بازجوها را با این توجیه نمی پذیرد که در آن صورت رژیم جمهوری اسلامی با رژیمهای کمونیستی کشورهایی که در آنها انقلاب مخملی اتفاق افتاده است یکی خواهد شد. یعنی، نپذیرفتن اتهام طرفداری از انقلاب مخملی به دلیل ماله کشی برای رژیم جمهوری اسلامی است، نه این که او این کاره نیست و یا اصلن در مُخیله اش هم به چنین چیزی فکر نکرده است: "در جریان همین بازجوییها بود كه من در مقابل اتهام "انقلاب مخملی" استدلال كردم و هشدار دادم كه مواظب باشید، این اتهام یك تیغ دو دَم است و قبل از اینكه صدای مردم را ببرد، دست خودتان را خواهد برید، زیرا معنایی جز شبیهسازی جمهوری اسلامی ایران با حكومتهای كمونیستی و شبه كمونیستی كه توسط انقلابهای مخملی سرنگون شدهاند، نخواهد یافت."
او که می خواهد قهرمان مقاومت در زیر بازجویی جلوه کند، به خوبی نشان می دهد که بین او و بازجو جدلی درگیر است که هر کدام با شیوه ای متفاوت سعی در دفاع از رژیم دارند در حالی که در همان زندان و یا بازداشتگاه، دیگر بازجویان مشغول شکنجه و تجاوز جنسی به دختران و پسران آزادیخواه دستگیر شده هستند. بازجویان طبق سنت دیرینه رژیم ولایی با این اعمال ددمنشانه و البته ولی فقیه پسندانه خود، شخصیت دستگیرشدگان را خرد می کنند تا دیگر هرگز جرات اعتراض به بیشرمی "رژیمی که با حکومتهای کمونیستی هیچگونه مشابهتی ندارد" را نکنند. حتمن تاج زاده فراموش نکرده است که این شیوه خدا پسندانه مختص بازجوهای رژیم، امروزی نیست و از همان روزهای اول بنیانگذاری آن به کار گرفته می شد. شیوه دفاع از خود تاج زاده در برابر اتهام انقلاب مخملی البته تیغ دو دم نیست بلکه، کاملن سر راست و در دفاع از رژیم جمهوری اسلامی است. حالا فرق بین بفرما، بشین و بتمرگ تاج زاده و بازجوهای کنونی را باید در تفاوت دو شیوه دانست نه نفی به طور کلی آن و برچیدن بساط رژیمی که چیزی جز جنایت علیه بشریت در کارنامه تا کنونی آن نیست. او می نویسد: "ماجرای اعتراف سازیها و شیوههای برخورد خشونت بار در زندانها و در دادگاههای نمایشی، ناگزیر تداعی گر زندانها و دادگاههای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به ویژه در فاصله دو جنگ جهانی است، اما نظامی که من از آن دفاع میکنم، در کلیت خود و در وجوه سهگانه جمهوری، اسلامی و ایرانی بودن خود با نظامهای واقعا موجود کمونیستی تفاوت بنیادین دارد. "
عجب! از یک طرف اعمال بازجوها در اعتراف سازیها و ... مشابه دادگاه های شوروی است و از سوی دیگر، انقلاب مخملی در آن اتفاق نمی افتد چون مشابه آن نیست. این یک بام و دو هوا را چگونه می شود توجیه کرد؟ تاج زاده و تمام دار و دسته مدافع رژیم همیشه دچار تناقض هستند. آنها نمی توانند استدلال نیم بند خود را درست جلو ببرند چون دروغ می گویند. شیوه دادگاه های رژیم استالینی است، شیوه اعمال و تمامیت خواهی رژیم استالینیستی است اما برای برآمدن از پس بازجو باید به او هشدار داد تا مواظب شبیه سازی اش باشد تا در استدلالش رژیم با استالینیستها یکی فرض نشود. این هم درس یک مدافع کهنه کار به تازه واردی است که می خواهد به لوطی، عنتر بازی بیاموزد.
تاج زاده که تلاش همه سالهای دراز خود برای برپا نگه داشتن رژیم را با به میدان آمدن جوانان و اقشار میلیونی مردم برباد رفته می بیند، به شیوه همه دغل بازان، با فرار به جلو به ظاهر سعی می کند تا از اعمال گذشته خود پوزش بخواهد. این نوع پوزش خواهی گونه ای توجیه رفتار غیر قابل دفاع جناحهایی از دستگاههای سیاسی در قدرت یا بیرون از آن یعنی، اپوزیسیون همکار رژیم است که این روزها مد شده است. در این کار، همنوعان تاج زاده دفع فاسد را با افسد می کنند و سعی دارند تا با در لفافه پیچیدن اصل موضوع، خود را از مهلکه ای که در آن گرفتار آمده اند برهانند. تاج زاده برای این هدف حتا حاضر به پذیرش جنایات رژیم و رهبر آن زمان خود نیست و تنها با گفتن این که خطا کرده، می خواهد موضوع را تمام شده قلمداد کند بدون این که به آنهایی که این روزها در خیابان و کارخانه و اداره و ... دست به اعتراض زده اند توجه کند که به امثال او می گویند "در این همه سالها آنچه با ما کردید بس است و حالا دیگر شما را نمی خواهیم". اما تاج زاده حاضر نیست جنایات خود و همپالکیهایش را بپذیرد. او در یادداشت اش می نویسد: "امیدوارم همه ما ایرانیها این شهامت را پیدا کنیم که به جای فرافکنی خطاهایمان، خود به بحث درباره آنها بپردازیم تا پذیرش خطا، به دور از اشکال تهوعآور "اعترافسازی قضایی" یا "انتقاد از خودهای مارکسیستی" یا "اعتراف کردنهای کلیسایی" یا "ترس از پروندهسازی در آینده" به یک فضیلت تبدیل شود."
به عبارت دیگر، او فقط بحث درباره خطا را پیشنهاد می دهد تا این گونه پذیرش آنها جا افتد و راه سفسطه باز شود. مگر نه این که او و امثال او باید پاسخگوی آنچه بر این مملکت و مردم آن روا داشته اند باشند؟ او فکر می کند تنها با گفتن "خطا کردیم" موضوع خاتمه می یابد و کار تمام می شود. خیر، این تازه آغاز کار است. به کار گرفتن لفظ بیشرمانه "اشکال تهوع آور انتقاد از خود مارکسیستی" به این دلیل است که نخواهد پاسخ دهد چرا سرسختترین منتقدان استالین و شیوه برخوردش با دیگران، کمونیستها بودند و هستند. زیرا در صورت نزدیک شدن به این شیوه، باید ابتدا شهامت داشته باشد و در وهله اول انتقاد از خمینی را آغاز کند، زیرا آنچه همه این سالها بر مردم گذشته، به دستور او و تحت رهبری و ولایت او انجام گرفته است. به این موضع در ادامه بیشتر خواهم پرداخت.
اما چرا می گویم این یک فرار به جلو و حیله است، نه عملی صادقانه! به این جمله توجه کنید: "با توجه به این که من و دوستانم نه به علت مبارزه با نظام که به دلیل فعالیت در جهت پویایی و شکوفایی آن به زندان افتاده بودیم، با بازجویان درباره اصل نظام اختلاف نداشتیم و همین مساله مشترک میتوانست نقطه آغاز گفتوگوی ما باشد."
او که خود در دامی گرفتار آمده است که سالیان دراز بر سر راه دیگران پهن می کرد، از یک سو خود را جزو زندانیان مقاوم و کسی که به خواسته بازجوها تن نداده معرفی کرده و این گونه سعی دارد تا برای خود اعتبار دست و پا کند و از سوی دیگر می گوید با بازجوها و جلادانی که هر آنچه خواستند و یا توانستند بر سر جوانان دستگیر شده مردم می آورند، نقاط مشترکی فراوان دارد و هم نظر است. او نه تنها خود را از مبارزه علیه رژیم مبرا می داند بلکه، مشاطه گر چهره این عجوزه خانمان برباد ده معرفی می کند. با این حساب کاملن می شود فهمید که پرداختن به موضوعاتی که یادآوری آنها می تواند نفرت بزرگی در مردم برانگیزد و پوزش سردستی خواستن از انجام آنها، تنها بازی با کلمات و در راستای خواسته بازجویان و مشاطه گری چهره رژیمی است که این روزها نفرت عمومی از آن چیزی نیست که بشود آن را پنهان و یا حاشا کرد. پس چه بهتر به شیوه ای دیگر و آن گونه که بشود خاک به چشم مردم پاشید برای بیرون بردن هرچند تکه ای از این گلیم پوسیده از آب، دست به کار شد.
اتهامات جا و بی جای تاج زاده به مارکسیستها و زدن برچسبهای رایج همه سالهای رژیم منحوس جمهوری اسلامی به آنها به این دلیل است که تاج زاده هنوز مشکل اصلی را آنانی می داند که همه این سالها در برابر بی شرمیهای او و همپالکیهایش ایستادند، سربدار شدند و در گورهای دست جمعی و بی نام و نشان به خاک سپرده شدند. او می نویسد: "من بر خلاف بلشویکها، از امام علی آموخته بودم که هیچ فرد یا حزب یا جناح یا نظام سیاسی را معصوم و معادل حق ندانم. کاملاً بر عکس، به حق و حقیقت، آزادی و عدالت فطری و مستقل از دین و میهن و انقلاب و نظام سیاسی معتقد بوده و هستم."
اما هم او برای توجیه جنایت پیشگی خمینی و عدم جرات اش در نزدیک شدن به او و ستایشهای جا و بی جایش می نویسد: "اسلام و ولایتی که امام خمینی از آن سخن میگفت، هر چه ولاییتر، پاسخگوتر بود."
این حرفها را کسی می زند که بالاتر گفته است که هیچ کسی را معادل حق نمی داند. حال چگونه می شود ولایت کسی را پذیرفت و او را نشانه حق ندانست؟ این از آن حرفهایی است که نه تنها مرغ پخته را به خنده می اندازد بلکه، پریشان گویی یک توجیه گر خود بزرگ بین را نشان می دهد. یا تاج زاده نمی داند ولایت یعنی چه یا این که حقانیت داشتن و برحق بودن معنایی دیگر دارد که او باید خودش در مورد آن توضیح دهد. حال این که او "برخلاف بلشویکها" به عدم حقانیت یک شخص فکر می کند نه به تاریخ 1400 ساله ننگ آلودی که به آن منتسب است هم از آن حرفهاست. چرا برای ددمنشی و خونریزی و تسمه از گرده مردم کشیدن، تاج زاده به کمونیست و استالین و بلشویک آویزان می شود؟ مگر جانی و جنایتکار در تاریخ حکومتهای تاریخی اسلام کم دارد که نیازمند واردات مثال شده است؟ او از قتل عام قبیله بنی قریضه تا مختار سعد ثقفی، از حجاج بن یوسف تا ردیف جانیان ریز و درشتی که همچون آدمخواران صفوی برای بیضه اسلام زنده زنده انسان می دریدند و می خوردند، جانی و آدمکش در مکتبش دارد. از سال 57 تا هم اکنون آنچنان جنایاتی در رژیم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است که مشابه آنرا در کمتر جایی از جهان می شود دید. اما پیدا کردن علت این که چرا تاج زاده همه مدالهای جنایت را به گردن مارکسیست لنینیستها آویزان می کند نه به تاریخ سراسر دهشتناک مکتب خودش، چندان مشکل نیست. زیرا او به خوبی نقطه خطر را تشخیص داده و اقبال جوانان و اقشار تحصیل کرده به چپها را می بیند به همین دلیل سعی دارد تا با آلوده نشان داده چهره آنان، اگر حنایش برای رژیم جنایت و آدمکشی رنگی نداشته باشد، حداقل سعی اش را در مخدوش جلوه دادن چهره آنان کرده باشد. این به معنی تداوم کینه و دشمنی تاج زاده و باندهای سیاه و تبهکار رژیم با کمونیستهایی است که هر آنچه توانسته اند در مورد آنان از شکنجه و تیرباران و مرگ در دخمه های تاریک با شیوه های آدم ربایی و ... انجام داده اند. به همین دلیل می نویسد: "به همین دلیل توانستم ضمن دفاع از انقلاب و نظام و امام، نواقص، ضعفها، خطاها و حتی انحرافات جمهوری اسلامی را تشخیص دهم و آنها را توجیه نکنم."
یعنی، به رگبار اتهام بستن چپها برای دفاع از انقلاب و نظام و امام! این همان نظامی است که رهبر و ولایت فقیه اش خمینی و علی خامنه ای هستند که در جنایت پیشگی گوی سبقت را از حجاج بن یوسف ربوده اند. مصداق خطا و انحرافاتی که او بر آنها انگشت می گذارد، معلوم است: احمدی نژاد، مصباح یزدی و جنتی! که این هم همان درگیری همه این سالها بین باندهای رقیب رژیم است که موضوعی امروزی و تازه نیست. در ادامه به موارد دیگری نیز می رسیم که خود نوعی عوام فریبی و دغلکاری است.
تاج زاده ادعا می کند در برابر بازجوها مقاومت کرده، به خواسته های آنان تن نداده و بر ادعاهای خود استوار مانده است. اما این ادعاها چیست که تاج زاده موفق شده در برابر بازجویانی که بازداشت شدگان معروف و ریز و درشت و همریشان سابق را جلو دوربین می نشانند به روی میز بکوبد و آنها را عقب براند. او می نویسد: "شبیهسازی جمهوری اسلامی با حکومتهای استبدادی و فاسد کمونیستی، همان نقطهای بود که بازجویان هنگام دفاع از نظام مورد نظرشان در آن کم میآوردند. من نیز با توجه به ویژگیهای رهاییبخش و آزادیخواهانهای که از اسلام و انقلاب و نظام و قانون اساسی آن و نیز از آرمان و خواست مردم و وعدههای بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران سراغ داشتم و خود نیز در عمل آنها را زیسته بودم، توانستم در مقابل استدلالهای بعضی بازجوها که شبیه استدلالهای بازجوها در جریان بازجوییها در نظامهای کمونیستی بود، مقاومت کنم."
به امثال تاج زاده، مردم کوچه و بازار "کاسه داغتر از آش" می گویند. یعنی، تاج زاده در دفاع از کلیت رژیم البته با توسل به انقلاب و نظام و قانون اساسی آن و وعده های بنیانگذارش، خمینی آنچنان گوی سبقت را از بازجویان می رباید که در مقابلش کم می آورند. اینگونه تاج زاده قهرمان مقاومت در زیر بازجویی می شود. عجبا! اینها مقاومت در زیر بازجویی و استواری بر خواسته در مقابل بازجو را نیز تصمیم دارند لوث کنند. این دیگر وقاحت است. این بی حیایی است. تفاوت این قهرمان زیر بازجویی کجا و آن نوجوان دختر و پسر و دانشجویی که به دست اوباشان و بی شرمان مدافع انقلاب و نظام و قانون اساسی و خط امام تحت شکنجه قرار دارد کجا! ایستادگی جوانان و دستگیرشدگان در مقابل بازجویان ولایی کجا و گوی سبقت از بازجو در دفاع از خمینی و نظام ربودن کجا! اگر استواری دستگیرشدگان همه سالهای سیاه رژیم بر اعتقادات شان نبود و با شیوه تاج زاده از خط امام و نظام و قانون اساسی دفاع می کردند، چه حاجت به تجاوز جنسی و شکنجه تا سرحد مرگ؟ بی گمان تاج زاده به یاد دارد که در دهه شصت بسیاری از بازجوها شلاق را "قانون اساسی" می نامیدند. یعنی، هنگامی که زندانی در مقابل بازجو به بندی از قانون اساسی رژیم استناد می کرد، بازجو نعره می کشید: "آن قانون اساسی را بیاورید تا نشانش دهم." بلی، آقای تاج زاده، در زیر بازجویی قانون اساسی اسم مستعار شلاق است. آیا بازهم تصمیم به دفاع از آن دارید؟
ضد مجاهد دایمی
در ادامه، تاج زاده همچنین با سازمان مجاهدین خلق تعیین تکلیف می کند و نشان می دهد که کینه و دشمنی دیرینه او و باندهای رژیم با این سازمان اپوزیسیون همچنان پابرجاست. اما چه دلیلی وجود دارد که تاج زاده راه و بیراه مجاهدین خلق را همسان با احمدی نژاد و جریان تمامیت خواه بداند و به آنها انگ و برچسب گوناگون بزند. در این وانفسایی که کشور قرار دارد او از یک طرف می نویسد: "اکنون به برکت جنبش سبز، شرایطی فراهم شده تا بسیاری از طرفهای درگیر منازعات خونین دهه ۶۰ با بازخوانی انتقادی آن سالها به این نتیجه برسند که آن همه خشونت و خون ریزی "ضرورت تاریخ" نبود و می شد از بروز آن رخدادهای تلخ و ناگوار اجتناب کرد."
به نظر شما مخاطب این حرفها کیست؟ در ابتدا گمان می رود سازمان مجاهدین خلق به عنوان "یکی از طرفهای درگیر" (به قول تاج زاده) در منازعات دهه 60 مخاطب واقع شده است. اما در ادامه خواهید فهمید که اینگونه نیست و او برای جریانات بریده و آنانی که دست از پا درازتر مبارزه را بوسیده و کنار گذاشتند و یا دنباله رو خط و ربط وزارت اطلاعات رژیم در خارج شده اند، دست تکان می دهد، در غیر این صورت به بازجویش در زندان نمی گفت: "اگر نشریه مسعود رجوی و نشریه حسین شریعتمداری را به زندان بیاورید، نشان خواهم داد که علاوه بر گفتمان واحد "مجاهد" و "کیهان"، چگونه ادبیات و گاه واژههای نفرتپراکن و تقدیسگر خشونت آن دو همسان است."
نشاندن نشریه مجاهد در کنار کیهان شریعتمداری به این دلیل است که تاج زاده از تنفر عمومی مردم از کیهان و سردبیر پادوی ولی فقیه آن مطلع است. او آنها را کنار هم می نشاند تا کینه و نفرت دیرینه خود از مجاهدین را نشان دهد. و گرنه دعوت به بازخوانی منازعات دهه 60 این گمانه را تقویت می کرد که تاج زاده سر عقل آمده و برای همه گروهها و سازمانهای ایرانی حقی همسان قایل است. اما این گونه نمی شود زیرا او در چند سطر قبل درباره جنگ و سرکوبهای سیاسی در همین دهه می نویسد: "گفتمان و آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتخواهانه انقلاب بود که کشور را نجات داد. همه آن فداکاریها و مقاومتها در مقابل تهاجم خارجی و فتنهانگیزی گروههای مسلح ذیل آن گفتمان قرار میگرفت و بدون آن حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور و امنیت عمومی و ملی ممکن نبود."
او جنگ با عراق که به قول خمینی خیر و برکت فراوان برای رژیم داشت و جوانان بسیاری در کوره آن سوختند را با سرکوب گروههای سیاسی توسط رژیم که از فرصت جنگ استفاده کرده و سعی کرد تا کار آنان را با گلوله تمام کند، یکی می کند تا آن را حاصل گفتمان و آرمانهای آزادیخواهانه و عدالتخواهانه انقلاب یا به زبان ساده "خمینی" اعلام کند. او نمی گوید که خمینی بر جنگ سوار شد تا همه مخالفانش و در راس آنان، سازمانها و تشکلهای سیاسی را قلع و قمع کند. برعکس، او از سرکوب سازمانهای سیاسی که در مقابل تمامیت خواهی و شلتاق خمینی و رژیم مقاومت کردند، دفاع می کند چون آن را باعث نجات کشور و حفظ تمامیت ارضی و استقلال می داند. با این گونه استدلال، آقای تاج زاده عبای نصیحت به دوش انداخته تا چماق به بایگانی سپرده شده اش را پنهان کند اما در قلمفرسایی اش ناتوان از این پنهان سازی است و گاه و بیگاه دم خروس از زیر عبا بیرون می زند. حتا به این حد هم بسنده نمی کند و به تبریه خمینی که فتوای قتل عام کمونیستها و اعضا و هواداران مجاهدین او امروزه در دسترس هر کسی هست، می پردازد و می نویسد: "قدرت سازشپذیری در عین حفظ اصول و اساس نظام، جزو ویژگیهای شخصیتی رهبر فقید انقلاب بود که مدتها قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در برخورد با فتنهانگیزی فرقه رجوی نیز آن را مشاهده کرده بودیم. امروز رجوی با اشاره به پیام امام که گفته بود "من اگر یک در هزار احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام دهید، حاضر بودم با شما تفاهم کنم" میگوید: "این سند تاریخی و شرف و افتخار مجاهدین است که تن به آن تفاهم نداد". مسعود رجوی به این ترتیب با ضدارزش خواندن سازشپذیری و تفاهم، از همان منطق "انقلابی" تبعیت میکند که با اسلام ارتباطی ندارد و از آموزههای کمونیسم روسی است."
واقعن باید به تاج زاده که در شیادی، درس آموخته مکتب خمینی است دست مریزاد گفت. او حتا جمله خمینی را دوباره خوانی هم نمی کند تا دقت کند خمینی چه می گوید. خمینی به صراحت خطاب به مجاهدین می گوید "من اگر احتمال می دادم که از آن کارهایی که می خواهید، دست بردارید" کدام کار؟ او آشکارا می گوید که به سازمان مجاهدین اعتماد ندارد. می گوید که حاضر نیست با آنها تفاهم کند. در این حرف هم جدی است. حالا از کجای این گفته، تاج زاده سازش پذیری خمینی را کشف کرده، جای تعجب دارد. اما چشم بندی شاگرد خمینی ادامه دارد و می نویسد: "آمادگی امام برای سازشپذیری، سند افتخار محسوب میشود و نشان میدهد بر خلاف ادعای رجوی، ۳۰ خرداد "ضرورت تاریخ" نبود."
حالا متوجه شدید چرا گفتم در ابتدا آدم شک می کند تاج زاده به مجاهدین خط می دهد تا به گفتمان انتقادی آن سالها بپردازند، چون او خودش اینگونه فکر می کند. اما در ادامه مشخص می شود که مرگ خوب است البته برای همسایه. او خودش این حرفها را به گوش نمی گیرد و حاضر نیست به آنچه می گوید عمل کند. این از ویژگی شاگردان خمینی است که نسخه پیچ سیاسی برای دیگران هستند، در حالی که خودشان ذره ای به آنچه می گویند اعتقادی نداشته و حاضر به عمل به آن نیستند. اما تاج زاده حاضر به کوتاه آمدن نیست و در دفاع از امامش که دستش تا مرفق به خون مجاهدین آلوده است می نویسد: "به لحاظ امنیتی نیز دقیقاً همان سازشپذیری و نصیحتهای خیرخواهانه و به طور کلی جاذبه معنوی امام و انقلاب بود که تروریسم رجوی را با شکست مواجه کرد و نه شکنجهها و اعترافگیریها و برخوردهای غیرقانونی و غیرانسانی که متاسفانه بر عمر فرقه او افزود و مانع مرگ طبیعی آن در سالهای نخست دهه ۶۰ شد."
متوجه هستید که فرمان قتل عام می دهد، ده ده و صد صد اعدام می کند، پادوهایش زیر شکنجه عده زیادی را به قتل می رسانند. و ... اما باز این "سازش پذیری و نصیحتهای خیر خواهانه و جاذبه خمینی بود" که باعث شکست مجاهدین خلق شد. عجبا! آقای تاج زاده اینگونه از نسل جوان پوزش می خواهد که "شکنجه های غیر قانونی و غیر انسانی متاسفانه به عمر مجاهدین افزود و مانع مرگ طبیعی آنان شد."!!
او باید از همان دختران و زنانی که آنگونه مورد بی حرمتی قرار گرفتند و به جوخه های تیر بازان سپرده شدند خجالت بکشد. متاسفانه آن شکنجه ها و اعدامها باعث مرگ تشکیلات شان نشد؟ تاج زاده متوقع است انسانهایی مقاوم که با تمام قامت در برابر وحشی گریهای رژیم ایستادند و اندکی به عقب ننشستند و سربدار شدند، بمیرند و نابود شوند؟ او هنوز بعد از این همه سال درس نگرفته و از این که نتوانسته آنها را نابود کند تاسف می خورد.
آقای تاج زاده با این شیوه و متدی که به کار گرفته کاملن مشخص است که تصمیم به چه کاری دارد. ابتدای امر تصور می شود که وی تصمیم دارد از آن همه آدمکشی، از آن همه ظلم و ستم و بی عدالتی، از آن همه شکنجه و قتل و کشتار مخالفان پوزش بخواهد. اما در ادامه مشخص می شود که نه تنها حاضر به چنین کاری نیست بلکه، درب برای او بر همان پاشنه گذشته می چرخد و کینه و عداوت او علیه سازمانها و نهادهای سیاسی ای که اعضا و هواداران آنها دسته دسته پس از شکنجه های طاقت فرسا به چوبه اعدام سپرده شدند، همچنان پابرجاست. مخاطب او در این به ظاهر یادداشت، کسانی هستند که به دلیل استبداد رژیم و بستن همه دریچه های اطلاع رسانی از گذشته کمتر اطلاع دارند. او در این میان خود را میانه جنبش مردم تعریف می کند تا بتواند نصایح اش را در گوش آنان زمزمه کند. تاج زاده می نویسد: "آنچه در زندان بر ما رفت و در بیرون بر سر سهرابها، نداها، اشکانها، کیانوشها و سایرین آمد، در واقع شکل ملایم آن چیزی بود که..."
هرچند حتا لحظه ای محدود کردن آزادی هر شخص و هر فردی توسط دستگاه داغ و درفش هر رژیمی تحت هر عنوانی محکوم است. اما آنچه بر سهراب و نداها رفت کجا و جنگ و جدل تاج زاده با بازجوها در دفاع از نظام و خمینی و ... کجا! آنانی که زیر ضرب چکمه های دژخیمان تا سرحد مرگ ضرب و شتم شدند و حتا اجازه برگزاری حداقل مراسمی هم از خانواده های آنان گرفته شد را تاج زاده با خود و همریشانی که گوی سبقت را از بازجو در دفاع از رژیم ربوده اند مقایسه می کند. تاج زاده خود را کنار چه کسانی می گذارد؟ عملکرد این دو تفاوت ماهوی با یکدیگر دارد، یکی برای بیرون کشیدن حق خود از حلقوم رژیمی که چیزی به جز داغ و درفش نمی شناسد به میدان آمده، خواستار برچیده شدن بساط رژیم استبدادی است و آن یکی برای دفاع از همین استبداد با بازجو مسابقه گذاشته و خواستار اصلاحاتی حداقل در سطح رژیم است تا بلکه اندکی به عمر آن اضافه کند. این یکی برای برچیدن بساط داغ و درفش مبارزه می کند و آزادی به یغما رفته اش را درخواست دارد و دیگری برای حفظ و حراست از رژیمی که سالها به آن خدمت کرده و مواجب درخور گرفته، بازجو تعلیم می دهد. ترس تاج زاده از برباد رفتن رژیم باعث می شود تا خود را بخشی از جنبش سبز و رهبری آن بنامد تا بتواند بگوید: "دستگاه تبلیغاتی حزب پادگانی در یکسال گذشته اتهامات زیادی متوجه جنبش سبز و رهبرانش کرده است؛ از جمله این که آنها با آمریکاییها و صهیونیستها، سلطنتطلبها، مجاهدین خلق و مارکسیستها هماهنگ عمل میکنند یا همسو سخن میگویند."
این که جنبش اجتماعی تمام اقشار مردم را با همه گونه گیهایش در بر می گیرد چیزی نیست که نیاز باشد تا امثال تاج زاده آنرا تایید کنند. این هماهنگی و همراهی را می شود در عرصه خیابان و میدانهای مبارزه دید. چرا تاج زاده سعی دارد همراهی اقشار مختلف مردم و به طبع، سازمانها و تشکلهای سیاسی مختلف را زاییده تخیل "حزب پادگانی" بداند؟ علت این که چرا او صهیونیستها و آمریکاییها را در کنار سازمانهای سیاسی اپوزیسیون قرار می دهد را از ادامه نوشته بهتر می توان فهمید: "سوابق اسلامی و ملی رهبران جنبش سبز، اهداف و ماهیت مردمی این حرکت، گفتمان مسالمتآمیز و خشونتپرهیز آن و فاصلهگیری آشکار جنبش از اندیشههای تمامیتخواه، جداییخواه، سرکوبگر و تروریستی را همگان میدانند و مرز آنان با همه کسانی که استقلال و یکپارچگی سرزمینی ایران را به رسمیت نمیشناسند و حاضر به فعالیت در چارچوب قانون نیستند، مشخص است. اما چیزی که کمتر به آن توجه میشود، این است که رفتار و گفتار حزب پادگانی بیشترین شباهت را با چهار گروه فوق، به ویژه در ایجاد انسداد، مبارزه با دموکراسی و نقض حقوق مدنی، سیاسی و فرهنگی ایرانیان دارد "
وابستگی جناح رقیب او به صهیونیستها و آمریکاییها را دیگران باید جواب بدهند. اما او که کمونیستها و مجاهدین را با احمدی نژاد و دار و دسته امنیتی – نظامی شبیه می داند، پیرو همان راه خمینی در سالهای سیاه دهه 60 است که برای از دور خارج کردن مخالفان، اطلاق هر برچسبی را به آنها مجاز می شمرد. این که سپاه و وزارت اطلاعات رژیم دست اندر کار دولت کنونی هستند و خط و ربط اصلی آن را با همکاری بیت رهبر و ولی فقیه رژیم پیش می برند را همگان به خوبی می دانند. حال وابستگی و مشابه بودن این دستگاه داغ درفش با عملکرد دولت اسراییل و آمریکا در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو و.... کشف تاج زاده نیست و برای دانستن آن نیاز هم نیست تا خود را قهرمان مقاومت در مقابل بازجوها جا بزند. اما اصل موضوع آنجاست که تاج زاده سعی دارد با این آسمان ریسمان به هم بافتن، بار دیگر چپها و مجاهدین خلق را نه داخل جنبش بلکه، در مقابل آن تعریف کند و از هم اکنون بنای آن کاری را بگذارد که رهبر و مقتدای او خمینی در سال 57 گذاشت. او کسانی که قانون اساسی فاشیستی رژیم که بر اصل ولایت مطلقه فقیه استوار است را قبول ندارند را کسانی می نامد که "استقلال و یکپارچگی کشور را به رسمیت نمی شناسند". این دیگر کمال بی شرمی است که تاج زاده کسی که قانون اساسی متحجر و ضد انسانی و ضد مردمی رژیم را قبول ندارد را به زبان دیگر تجزیه طلب بنامد و متهم کند که "استقلال و یکپارچگی سرزمینی ایران را به رسمیت نمیشناسند". مشکل او اینجاست که هم خدا را می خواهد و هم خرما را. دفاع از خمینی و ماترک او با آزادی خواهی و حقوق بشر و رعایت حقوق دیگران جور در نمی آید. بنابراین، تاج زاده باید راه دیگری برود تا بتواند آن را توجیه کند. به همین دلیل می نویسد: "رهبر فقید انقلاب اسلامی در همان ایامی که گروههای مسلحانه میخواستند راز پیروزی انقلاب اسلامی را در همان چند ساعت درگیری مسلحانه روز ۲۲ بهمن خلاصه کنند، میگفت "سر الهی" و "الطاف خفیه الهی" بود که او را از کویت و کشورهای اسلامی منصرف کرد و به پاریس برد."
عنایت دارید؟ کسی که همه سوابق انقلابی و مبارزاتی خود را از مقابله، قتل و کشتار کمونیستها و مجاهدین خلق به دستور خمینی کسب کرده است، اکنون رهبر سازی خمینی در سال 57 و زد و بند او با بیگانگان را "سر و خفیه الهی" می نامد و تلاش سالیان دراز مبارزان در رژیم گذشته برای رسیدن به آزادی و دموکراسی را به کلی منکر می شود و شاهد مثالش را کسی می گیرد که این روزها متهم اصلی سیاه روزی مردم ایران است. تاج زاده سالها دیر به میدان آمده تا با الفاظ عوام فریبانه خمینی بتواند کسی را مجاب کند. امروز دیگر جوانان و مردمی که به ماهواره و اینترنت دسترسی دارند و اکثر آنها تحصیل کرده هستند، با الفاظی همچون "سر الهی" و "الطاف خفیه الهی" فریفته نخواهند شد و چنین خزعبلاتی را به پشیزی نخواهند خرید تا او بتواند به این وسیله بین آنها "خودی" و "غیر خودی" کرده و بسیاری را از جنبش اجتماعی بیرون براند. به همین دلیل او می نویسد: "بعضی بازجوها میکوشیدند با یادآوری مواردی از افراط کاریهای دهه نخستین انقلاب، مرا و خط امامیهای آن دوره و اصلاحطلبان کنونی را "فاشیست" معرفی کنند."
آقای تاج زاده جلو جلو می دود و "آی دزد، آی دزد" می کند که گریبان خود را برهاند. فاشیست بودن خود را اتهامی می نامد که بازجوها به او وارد می کردند تا بعد از این هر کس که به دلایل پیشینه دار، او را به این صفت خواند را متهم به مشابهت با بازجوهای همریش خود کند. خیر، این حیله های آموخته شده در مکتب خمینی را او جای دیگری باید خرج کند و این گونه نمی توان از زیر بار اتهام به جنایات بسیار فرار کرد و از پیش برای اتهام خود سابقه کار ساخت.
توبه گرگ مرگ است
اما یکی از بخشهای یادداشت تاج زاده آنجایی است که به ظاهر راه اعتراف را پیش می گیرد و شروع می کند به ردیف کردن اعمالی که هرگز جای دفاع از آنها وجود ندارد. او در ابتدا می نویسد: "ما حتما باید اعتراف کنیم اما نه در دادگاههای نمایشی و آن طور که بازجوها میخواهند و به اتهامات موهوم مرتکب نشده بلکه، در پیشگاه ملت و بر اساس حقیقت."
همه منتظرند از زبان تاج زاده چیزی را بشنوند که دیگران تا کنون نگفته اند. او که سالیان دراز یکی از عناصر قدرتمند دستگاه و نظام بود و در آخرین دولت خاتمی نیز معاونت سیاسی وزارت کشور یعنی، یکی از مناسب قدرتمند دستگاه کنترل و تصمیم گیری را به عهده داشت، همان چیزهایی را وا گویی می کند که این روزها ورد زبان همگان است و بسیاری از جمله تاج زاده در کرسی اتهام آنها نشسته اند. او می گوید: "خطای ما این بود که در مقابل برخی رفتارهای دادگاههای انقلاب موضع نگرفتیم."
ملاحظه می کنید؟ تنها "برخی از رفتارهای دادگاههای انقلاب" خطاست. تاج زاده حداقل باید چند فقره از عملکردهای آن دادگاههای چند دقیقه ای که مورد تایید اوست را نیز نام می برد تا مردم بدانند از کدام رفتارهای خطا حرف می زند. در ادامه او می افزاید: "اعتراف میکنم که اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آیتالله شریعتمداری و برای حفظ حریم مرجعیت اعتراض میکردیم..." یا "اگر باید اعتراف کرد و حلالیت طلبید که باید هم طلبید، باید از برخوردهای ناصوابی که با مهندس بازرگان و دکتر سحابی صورت گرفت، عذر خواست."
بگذارید این اعترافات را به گونه ای دیگر بخوانیم. آیت الله شریعتمداری هنگامی که خمینی در سال 42 دستگیر شد و احتمال اعدامش وجود داشت، دست به کار شد و برای دربردن او از خطر اعدام، برایش مرجعیت تراشید و این کار را ممکن کرد. به همین دلیل اگر خمینی همه عمرش شکر گزار آیت الله شریعتمداری بود باز هم کم می آورد اما او نه تنها شکر گزار شریعتمداری که یکی از آیت الله های قدرتمند، رییس و مسوول حوزه علمیه قم و پرطرفدارترین مرجع در بین مردم بود، نبود بلکه، با دسیسه، ناجی خود را برای اعتراف به تلویزیون کشاند، اتهام کودتا بر او وارد کرد و هرچه می توانست از بی شرمی درباره او فروگذاری نکرد. همچنین است رفتاری که با بازرگان به عنوان اولین نخست وزیر خمینی، عضو شورای انقلاب و از بنیانگذاران رژیم کرد. حال مساله این است که اگر انتقادی هست باید از شخص خمینی بشود. اگر البته خطا که نه، جنایتی اتفاق افتاده، توسط خمینی و به دستور مستقیم او انجام گرفته است. حال تاج زاده مدعی شده است که باید در مقابل این اعمال می ایستاد، آیا او شهامت این را دارد که بگوید باید در مقابل خودسریها و دجالگریهای خمینی می ایستاد؟ آیا او حاضر است که اعمال او را به نقد کشد و آنها را پایه و اساس رژیمی بداند که بیش از سی سال است بدون وقفه جنایت می کند؟ نه این گونه نمی شود زیرا او می نویسد: "ولایت فقیهی که امام میگفت، تصورش موجب تصدیق آن است، ... به این ترتیب اصل "ولایت فقیه" با اصل حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش که اساس "دولت- ملت" های مدرن محسوب میشود، همسو و هماهنگ شد."
هرچند با این جمله حرفی برای گفتن نمی ماند اما باز موارد بسیاری است که می شود بر آنها انگشت گذاشت. یکی از دلایل دفاع جا به جای تاج زاده از خمینی این است که او سعی می کند تا جنبش اجتماعی مردم ایران را یکسره سبز بنامد و برای آن رهبری بتراشد و همچون سالهای دهه 60 بار دیگر به جدا سری تاکید کند. او این گفته موسوی که خواهان بازگشت به سالهای اولیه انقلاب است را پی می گیرد و به همین دلیل بار دیگر فیلش یاد هندوستان کرده است. دفاع او از خمینی و بدتر از همه دفاع او از اصل ولایت فقیه که این روزها مردم یکصدا در خیابانها مرگ بر آن را فریاد می کنند، تفاوت دیدگاه او با کوشندگان جنبش را به خوبی نشان می دهد و به همین دلیل سعی در توجیه ولایت فقیه دارد. اما نه تنها در اینکار موفق نیست بلکه، دچار تناقض گویی شده و مجبور می شود اصل ولایت فقیه را با اصل حاکمیت ملی که اساس دولت - ملت است هماهنگ نشان دهد. حال ولایت یک فرد بر مردم یک کشور که با ملت - دولت بیگانه است و مبنای آن امت – رهبر است را چگونه می شود در گفتمان مدرن جامعه امروزی جا انداخت و یا از آن دفاع کرد، بماند. اما او برای این که بتواند همه این حرفها را به جنبش مردم بچسباند می گوید:"اسلام نابی که خاتمی و میرحسین به تبعیت از امام خمینی ضد تحجرگرایی و خشونتپرستی و یکسانسازی نظامی طرح می کنند، متناسب با خواست اکثریت ملت است که علیه زیست گشتی – ارشادی برافراشته میشود."
فرض می کنیم نسل کنونی، گشتهای ثارالله و کمیته و بسیج و گشتهای دیگر رژیم در دهه 60 را ندیده باشد، تاج زاده که آنها را دیده است. گیریم تاج زاده شعار "یا روسری یا توسری" را خودش نداده باشد، اما شنیده است. یعنی این چیزها را می خواهد منکر شود که در زمان خمینی وجود داشت؟ یعنی فرمان قتل عام هزاران نفر در سال 67 معنی خشونت پرستی نمی دهد؟ یعنی کشاندن آیت الله شریعتمداری و بسیاری دیگر از دستگیرشدگان بیدادگاه های خمینی به تلویزیون و وادار کردن آنها به خود زنی را تاج زاده ندیده است؟ یعنی بلایی که بر سر قطب زاده و بسیاری دیگر از نزدیکان خمینی در سالهای اولیه انقلاب آمد، خشونت پرستی و تحجر و یکسان سازی رژیم توسط خمینی معنی نمی دهد که تاج زاده اسلام ناب خاتمی و موسوی را به او منتسب می کند؟
عجبا که این درس آموخته های مکتب خمینی دست همه شیادان و پر روهای تاریخ را از پشت بسته اند. تاج زاده به همین حد هم بسنده نمی کند و برای فرار از زیر بار سووال آنهایی که برای دانستن پافشاری می کنند می نویسد: "بزرگترین خطای ما تعمیم مناسبات سیاسی در عصر "عصمت" به عصر "غیبت" بود."
این توجیه ایدیولوژیک و رد گم کن نه تنها به درد این کار نمی خورد بلکه، ادامه دادن به آن توجیهات تاج زاده را از آنچه تا کنون کرده، خراب تر هم می کند که می نویسد: "به نظر من امام در روحانیت تشیع استثنایی بوده که ما سعی کردیم از او قاعده بسازیم. به همین علت با گرفتاریهای عدیده ای مواجه شدهایم."
بسیار خوب، بگذارید این قول او را بپذیریم و فرض کنیم که دیگر بعد از خمینی، اعمال گذشته اش را مرتکب نمی شود اما توصیه های پی در پی او برای مراجعه به سالهای دهه 60 را چه کنیم که می نویسد: "رییسجمهوری که در پاریس به ما وعده داده شد کجا و رییس دولت کنونی کجا" و یا "باید شرایط تحقق عملی کلام رهاییبخش نوفل لوشاتو و بهشت زهرا را فراهم کنیم."
مقصود از "کلام رهایی بخش نوفل لوشاتو" نیز حرفهایی است که خمینی در زمان اقامت اش در آنجا زد که تاج زاده می نویسد: "طبق وعده امام خمینی، احزاب کمونیست ملتزم به قانون نیز بتوانند در عرصه عمومی به فعالیت سیاسی بپردازند."
به دلیل کم آوردن، تاج زاده راه و بیراه از گفته های خمینی در نوفل لوشاتو مثال می آورد تا دلیل بازگشت به شرایط سالهای اولیه انقلاب را توجیه کند. اما باور نمی کنم که او کم حافظه و یا فراموشکار باشد. او که تلاش کرده تا تکه هایی از گفته های آن روزها را جمع آوری کند، بی شک در این جستجوها به این موضوع نیز برخورده است که وقتی از خمینی درباره وعده هایش در نوفل لوشاتو و زیر پا نهادن آنها سووال کردند گفت: "برای رضای خدا و مصالح اسلام، خدعه کردم".
یعنی می شود تاج زاده "خدعه" خمینی را ندیده و یا نشنیده باشد؟ پس چرا پشت سرهم از آن روزها مثال می آورد. او فکر می کند نسل جدید ممکن است این حرفها را نشنیده باشد؟ یا در فکر دیگری بوده است؟ بی گمان تاج زاده معنی "خدعه" را می داند. او فریب و نیرنگ، دروغ و دسیسه را می فهمد. می داند که خمینی در نوفل لوشاتو دروغ گفت، می داند خمینی در پاریس دست به یک کلاهبرداری تاریخی زد و سر همه آزادیخواهان و مبارزان ایرانی و مردم ایران کلاه گذاشت. چطور او این دغلکاری را می داند و به روی آن چشم می بندد و مرتب پشت سرهم از آن روزها مثال می آورد و می نویسد: "نمیتوان خود را پیرو گفتمان پاریس با آن همه تاکید بر دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و صدا و سیما و احزاب، حقوق زنان و اقلیتها، آزادی انتخابات، جمهوریت و پیوند آن با اسلامیت دانست و از ریشهها، علل، موانع و خطاهایی که مانع تحقق آن حقوق و آزادیها در ادوار بعدی شد، سخن نگفت."
کدام موانع و خطا آقای تاج زاده؟ او می گوید، عوامل دیگری باعث عدم تحقق آن وعده ها شد. این یعنی از پاپ هم کاتولیک تر شدن! خود خمینی می گوید "خدعه کردم" یعنی، مردم را گول زدم، نیرنگ به کار بردم، حیله گری کردم آنهم "برای مصالح اسلام"، حال تاج زاده جلو افتاده و دنبال مُسبب می گردد. عجبا! اگر آدم فکر کند که تاج زاده در صدد همان کاری است که خمینی در نوفل لوشاتو کرد، پر بیراه نرفته است. شاید فکر کنید که تاج زاده، خمینی دیگری را جز آنکه بعد از انقلاب دستور قتل و کشتار و نابودی مخالفان را صادر می کرد در نظر دارد. بعضی جملات به شیوه ای نوشته شده که اینگونه القا کند. اما اینگونه نیست. او به درستی می داند چه می کند و چه می نویسد. به این جمله توجه کنید: "اگر در اولین مراسم کارگری روز اول ماه می در سال ۱۳۵۸، امام نمیگفت که "خدا هم کارگر است" و نهاد تظاهرات کارگری را به تسخیر مردم در نمیآورد، کشور ما با همه قوای نظامی و انتظامی خود، نمیتوانست در روزهای اول ماه می (۱۱ اردیبهشت) از پس خیابانها برآید و چنین روزی به جای این که به نمایش قدرت مردمی تبدیل شود، به راحتی میتوانست به روز دردسر نظام تبدیل شود."
جهت اطلاع کسانی که آن روزها را به یاد ندارند می گویم که در 11 اردیبهشت سال 58 به دعوت سازمانهای چپ و در راس آنها سازمان چریکهای فدایی خلق تظاهرات بزرگی با شرکت اکثر نهادهای کارگری در شهر تهران برگزار شد. بیشترین شمار شرکت کنندگان در این تظاهرات را کارگران کارخانه های اطراف تهران تشکیل می دادند. تظاهرات که به نوشته و تخمین روزنامه نگاران آن زمان بیش از 500 هزار نفر را شامل می شد، توسط اوباش سازماندهی شده از سوی منسوبان خمینی مورد تهاجم واقع شد. این تظاهرات پس از طی مسافتی در مقابل "خانه کارگر" آن زمان در خیابان ابوریحان به پایان رسید. شرکت این تعداد از جمعیت در تظاهراتی به فراخوانی سازمانی به غیر از دستگاه وابسته به خمینی هنوز کابوس تاج زاده است. او دستور خمینی با جمله مسخره "خدا هم کارگر است" در حمله به تجمعات و نابود سازی سازمانهای چپ و کارگری را از هنر های خمینی می داند و می نویسد: "چنین امامی با چنان درایتی، اگر میان ما بود و ۲۵ خرداد را میدید، چگونه نسبت به آن همه شور و شعور مدنی شهروندانی که برای رای خود ارزش قایلند بیتفاوت می ماند و صدای ملایک را در نمایش عظیم سکوت مردم نمی شنید؟"
این "امام با درایت" که موفقیت اش در قلع و قمع سازمانهای چپ و نهادهای کارگری این گونه مورد ستایش تاج زاده قرار دارد، تظاهرات مشابهی را در روز 30 خرداد دید و بدون برو برگرد دستور تیر اندازی مستقیم و کشتار تظاهر کنندگان را صادر کرد. اگر خمینی زنده بود و می دید جمعیت میلیونی علیه رژیم دست ساز او به میدان آمده اند و خواهان حق و حقوق پایمال شده همه این سالها هستند، شک نکنید که همان کاری را می کرد که با تظاهرات روز 30 خرداد کرد. گوش خمینی کجا و صدای ملایک کجا! او تنها صدای اجنه هایی مثل لاجوردی، گیلانی و ری شهری و دژخیمانی از این قماش را می توانست بشنود. تاج زاده امام خود را رنگ می زند تا به قیمت مناسب تری بفروشد. غافل از این که این نسل بیش از این که فریفته زنبل زیبویی که تاج زاده به امامش آویزان کرده شود، به خوبی عفریت مرگی که سعی می شود لباس قداست به او پوشانده شود را تشخیص می دهد. تاج زاده تمام این حرفها را می زند تا تلاشگران جنبش اجتماعی را گمراه کند. او که کمی دیر رسیده و غافله را رفتنی می بیند، خود را قاطی قضیه کرده سعی می کند تا خواسته خود را با جنبش درآمیزد و خود و جریان بدنامش را بخشی از آن تعریف کند. او می نویسد: "به این ترتیب تز "اصلاحات ناتمام" با تز "انقلاب ناتمام" ملتقای واحدی مییابند که جنبش سبز با روشهای مدنی و مسالمتآمیز خود، تکمیل و شکوفایی آن دو مولود مبارک بهمنی و خردادی را در جلوههای گوناگون انتخاباتی و خیابانی و در تداوم سنت مشروطیت و ملی شدن نفت به نمایش گذاشته است."
زیاد به جمله پردازی اش توجه نکنید. مغلق گویی شیوه همه شیادان بوده است. تاج زاده واقف است که بسیاری هنوز بر تداوم خواسته های انقلاب 57 پای می فشارند و خواستار رسیدن به آن مطالبات هستند. به همین دلیل آنها، خمینی را دزد انقلاب می دانند و معتقدند به مردمی که به او اعتماد کردند خیانت کرد. او اعتماد مردم را، او صداقت مردم را زیر پا گذاشت و هیچ نترسید که بگوید "خدعه کردم". به همین دلیل مردم خواستار باز پس گیری انقلاب خود و تحقق بخشیدن به خواسته ها و مطالبات آن هستند. تاج زاده اسم "انقلاب ناتمام" بر آن گذاشته و آن را با "پروژه اصلاح طلبی" رسوایی که کارش به اعتصاب نمایندگان مجلس اش کشید و کسی برای آن تره خرد نکرد، یک کاسه می کند.
خیر آقای تاج زاده، برو این دام بر مرغ دگر نه! انقلاب بهمن و تحقق خواسته ها و مطالبات بر زمین مانده اش به خرداد اصلاح طلبی ربطی ندارد تا در "جلوه های گوناگون انتخاباتی" در هم آمیخته شود و به پابوسی علی خامنه ای یا یکی دیگر مثل او برده شود. این مردم برای خواسته های به حق خود به میدان آمده اند. به نصایح پابوسان خمینی و معتقدان به ولایت فقیه در هر شکل و قیافه ای هم نیاز ندارند. بساط استبداد دینی در نظر این مردم مردود است. هرچه شمایان تلاش کنید تا ولایت فقیه را سرمه بکشید و در وصف جمال آن بنویسید و بگویید: "هر چه ولاییتر پاسخگوتر بود" و یا " تصورش موجب تصدیق آن است"، کار به جایی نخواهید برد. جملات شما در پوزش خواهی بر این صراطی که استوار است، نمی تواند محلی از اعراب داشته باشد. با این استدلال این گمان وجود دارد که شما از این کار نه خیر خواهی بلکه نیت دیگری دارید. گفتن این که "قضاوت فلهای درباره عملکرد نسل انقلاب، مثبت یا منفی، موجب میشود نسل جوان نتواند رفتار درست آنان را از عملکرد غلطشان تشخیص دهد" هم ره به جایی نخواهد برد.
آقای تاج زاده! نظام ولایی شما در سی سال عملکردش چیزی به جز فقر، نکبت و بدبختی، گرانی و بیکاری، فحشا و اعتیاد، اعدام و سنگسار، قطع عضو بدن و شلاق در ملا عام، نابودی بنیانهای اقتصادی و نابودی کارخانه های کشور، نابودی محیط زیست و در خطر قراردادن امنیت کشور، برباد دادن ثروت ملی و از همه بدتر، قتل عام یک نسل از بهترین فرزندان مردم ایران چیز دیگری برای مردم ایران نداشته است. این نظام نتیجه عملکرد و نظریات شما و رهبر و ولی فقیه تان خمینی ست. اگر امروز از آنچه کرده اید خجالت می کشید، بهترین راه این است که دست از ادامه آن بردارید. جبران مافات به شیوه ای که شما در پیش گرفته اید، ممکن نیست. به قول شاعر مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!