سرمقاله

 

زهر خیزش و مُبارزه در حال اثر گُذاری است

 

منصور امان

این فقط یک کنایه تاریخی نیست که رژیم حاکم بر ایران با هر گامی که به سمت تبدیل به حُکومت اوباش و لُمپنهای حاشیه تولید نزدیک می شود، گزافه های آن در بازتعریف خود و از موقعیت حقیقی که در آن بسر می برد، مضمونهای بی ربط تر و مُهمل تری به خود می گیرد. بسا بیشتر، این امر محصول بی سر و ته شُدن رژیمی است که مغز آن با به انتها رسیدن گُنجایش ایدیولوژیک برای فُرم دادن به قُدرت سیاسی در حال کوچک شدن است و بدنه و اعضای اُرگانیک اش، سازگار با پروسه ی مزبور مشغول از دست دادن تعادُل خویش بوده و تلو تلو خوران در جستجوی تکیه گاه های جدیدی هستند.

 

خامنه ای

تعریف آیت الله خامنه ای از جایگاه سیاسی خود زیر عُنوان "شُعبه ای از ولایت ائمه اطهار که همان ولایت رسول الله می باشد"، به طور موقت نُقطه اوج تلاشهای هیات حاکمه جمهوری اسلامی برای حفظ قُدرت و سر پا نگه داشتن ساختارهای آن را مُشخص می کند.

سُخن رهبر جمهوری اسلامی، ابداع تازه ای نیست. صرف نظر از اشاره اکید و مُکرر آیت الله خُمینی، نخُستین ولی فقیه رژیم مُلاها در این باره، قانون اساسی جمهوری اسلامی (اصل پنجُم) نیز جایگاه آسمانی "رهبر" را با رسمیت دادن به نمایندگی وی از سوی "حضرت ولی عصر"، مورد تاکید قرار داده است.

جدید این است که آقای خامنه ای، شخصا به خط کشی گرد تخت فرمانروایی خود پرداخته و در این راستا دستور مذهبی (فتوا) صادر کرده است و این نشانه خوبی از بی گُفت و گو بودن موقعیت وی در هیرارشی قُدرت نیست. به عُنوان مُقایسه، این وظیفه را برای سلف او، آیت الله خُمینی، اُرگانهای رسمی حُکومتی مانند مجلس خُبرگان، مجلس شورای اسلامی، دوایر اجرایی و قضایی و همینطور، ساختارهای نیمه رسمی اما ادغام شده ای مانند شبکه روحانیت، مساجد، بازار و جُز آنها انجام می دادند. به بیان دیگر، آیت الله خُمینی با در دست داشتن نخ و سوزن قُدرت واقعی، نگرانی زیادی در باره وصله و پینه قبای ولایت که به تن خود دوخته بود نداشت. بر پا کننده جمهوری اسلامی به مجموعه ی کارگُزار خود که - حتی پیش از آنکه خود وی به این فکر بیافتد - او را به "امامت" رساند می توانست اتکا کند. بیشتر از این، او حتی گاه می بایست مانع زیاده روی "ذوب شده" ها بشود و برای مثال درجه گُدازش آقای فخرالدین حجازی که او را "امام زمان" مُعرفی کرد و اصرار داشت که بگوید "خودش است" را کمی پایین بیاورد.       

 

تضعیف موقعیت

اینک اما چنین می نماید که آیت الله خامنه ای خویشتن را در شرایط مُتفاوتی می یابد و خود را ناچار می بیند پله هایی که او را بالای سر زیردستانش جای می دهد را با شبرنگ حُکم و فتوا علامت بزند. دلشوره "رهبر" چندان نیز بی پایه نیست. در همان حال که گرایشهای درگیر در باند او به شتاب از یکدیگر فاصله می گیرند و بدینوسیله استراتژی سیاسی آقای خامنه ای و آماجهای وی برای یکپارچه سازی قُدرت زیر چتر خود را به هیچ مُبدل می سازند، "فصل الخطاب" شاهد آن است که هژمونی او هر چه بیشتر ساییده می شود. هر فراخوان یا نهیب بی اثر مانده وی برای "اتحاد"، هر مانور ریاکارانه برای دادن امتیازهای بی مصرف، روزنه ای که از آن اتوریته ولایت نشت می کند را گُشاده تر ساخته و به همراه آن، نیروی گُریز از مرکز را در حلقه های شکل دهنده کانون قُدرت تقویت می کند.

از سوی دیگر، موقعیت مزبور فُرصتی بی همتا را در اختیار رُقبای سُنتی وی در طیف روحانیون می گُذارد که از تضعیف جایگاه سیاسی ولی فقیه برای به چالش گرفتن نقش و مقام ایدیولوژیک وی که به گونه ناگزیر محدود کننده دایره نُفوذ و اختیارات آنها است، سود بجویند. واقعیت این است که مرتبه ادعایی آقای خامنه ای هرگز در هیرارشی حوزوی به رسمیت شناخته نشده و مُناسبات با وی تحت چارچوب روابط پراگماتیستی "عُلما" با "حاکم" تعریف گردیده است. هر گاه در نظر گرفته شود که روحانیت خود را مُحرک و پایه گُذار حُکومت دینی جمهوری اسلامی می داند، آنگاه می توان دریافت که چرا مُناسبات مزبور در جوهره، چالش آفرین است. 

با این وجود، برای "عُلما و فُقها" هم در خلال سه دهه گُذشته این قاعده اعتبار داشته است که گُربه باید موش بگیرد، حال آقای خامنه ای می خواهد مرجع اعظم باشد یا نباشد. شراکت آنها در "نظام" می بایست نُفوذ سیاسی و منافع اقتصادی شان را تضمین می کرد و این هدفی بود که "حاکم اسلامی" در برابر آن قرار نمی گرفت. این توازُن تنها در صورت بر هم خوردن به ضرر قُم و مشهد می توانست چالش بر سر رُتبه و ولایت آیت الله خامنه ای را فعال کند؛ اتفاقی که با هُجوم فراکسیون سوگُلی وی به روحانیون سُنتی در راستای سیاست یکپارچه سازی قُدرت روی داد.

 

انتخاب و اجبار یکدست سازی

این گونه به نظر می رسد که راست سُنتی و روحانیون به عُنوان یکی از مُهمترین پایه های اجتماعی – ایدیولوژیک آن، قُربانی سیاستی شده باشند که خود از پُشتیبانان و آتش بیاران فعال معرکه آن بودند. آنها تمام تُخم مُرغهای خود را در سبد استراتژی آقای خامنه ای برای انحصار قُدرت گُذاشتند که شش سال پیش با بیرون ریختن شُرکای "دوم خُردادی" از مجلس هفتُم آغاز گردید. رُقبای کم تر - منافع بیشتر، این چیزی بود که آنان از کم شدن تعداد روزی خوران زیر خیمه ولایت به خود وعده می دادند.

در حقیقت نیز همه ی شواهد بیانگر آن بود که در انتهای داستان یکدست سازی، پایانی خوش به انتظار نشسته است. چه، سوژه مورد تصفیه یعنی، باند "اصلاح طلب" با وجود در اختیار داشتن قوه اجراییه (هشت سال) و مُقننه (چهار سال) از هیچ توان یا تمایُل واقعی برای مُقاومت در برابر کنار زدن خود برخوردار نبود. آنها در حالی که تمام کارتهای برنده ی خود را زیر عُنوان کشدار "حفظ نظام" به باند ولایت واگُذار کرده و در نقش "تدارُکچی" آن خدمتگُذاری می کردند، در پهنه ی اجتماعی نیز پُشتیبانی نداشتند که آقای خامنه ای و شُرکا را به وسیله آن به احتیاط وادار سازند. این مساله زمانی به فاکت تبدیل شد که شماری از نمایندگان "دوم خُردادی" دست به تحصُن زدند و مردُم و هواداران "اصلاح طلبان" را به حمایت از خود دعوت کردند اما هیچ لایه یا طیف اجتماعی حاضر به ایفای نقش به عُنوان ویترین چانه زنی آنها نشد.  

در عمل نیز باند ولایت توانست بدون بر خوردن به مانع جدی، مجلس، قُوه مجریه و اُرگانهای کلیدی بوروکراسی را یکی پس از دیگری به تصرُف خود دربیاورد و به سوی جراحی عمیق در دستگاه قُدرت و یکسره کردن تکلیف ناهمگونیهای ساختاری آن خیز بردارد. 

ناگُفته پیداست که تمام مُحاسبات آقای خامنه ای و باند نظامی – امنیتی او بر پایه یک مُعادله با دو مُتغیر اصلی یعنی، جناح خود او و باند "اصلاح طلب" بنا شده بود و بر این اساس و با توجه به وزن واقعی نیروها در دو سوی، انتظار فقط یک پاسُخ را می کشید. چینش مزبور، علت هُجوم بی پروا و بدون بزک وی در جریان نمایش انتخابات سال گُذشته را توضیح می دهد.

 

تغییر ریشه ای استراتژی

جُنبش اجتماعی روی مشق دفترچه ولایت خط قرمز کشید و با حُضور خود به مثابه قُطب اصلی مُقابل قُدرت حاکم، نه فقط چارچوبی که استراتژی یکدست سازی، سازگار با آن اندیشیده شده بود بلکه، پیش فرضها، مُقدمه و انتهای آن را نیز بی اعتبار کرد.

زیر فشار جُنبش اجتماعی که به طور مُستقیم نماینده قُدرت حاکم، آیت الله خامنه ای را زیر ضرب می گیرد و بدون حاشیه روی، چارپایه "اصل ولایت فقیه" را از زیر پای او می کشد، سیاست تمرکُز و انحصار قُدرت دستخوش دو دگرگونی ریشه ای شده است:  

1- تغییر ماهیت به یک ضرورت حیاتی

برای همه حُکومتهایی که با بُحران انقلابی یا شورش اجتماعی روبرو می گردند، سازماندهی پادگانی قُدرت سیاسی برای فشُرده ساختن و غلبه بر ناهمگونیهای درونی آن و نیز کوتاه کردن پروسه تصمیم گیریها در شرایط فوق العاده که راه حلهای ضربتی را می طلبد، یک اصل چشم پوشی ناپذیر است. رژیم آیت الله خامنه ای نیز از این قاعده مُستثنی نیست. از این نُقطه، استراتژی باند ولایت با هدف یکپارچه سازی قُدرت که یک انتخاب سیاسی بود و بر این اساس می توانست مُتناسب با شرایط، انعطاف تاکتیکی داشته باشد و برای خود فضای مانور ایجاد کند، به یک اجبار استراتژیک و تنها راه نجات حُکومت از باتلاقی تبدیل می شود که به داخل آن پرتاب شده است.  

2- تغییر هدفهای حمله و حذف

در حالی که پیش از مُواجه شدن با جُنبش اجتماعی، بخشهایی از "نظام" یعنی، "اصلاح صلبان" و "کارگُزاران" آماج این استراتژی بوده و روی تخت "جراحی نظام" دراز شده بودند، اکنون گُستره ای به پهنای جامعه ی مُتمرد و سر به شورش برداشته چشم در چشم آقای خامنه ای و همدستان کارد به دست، ایستاده است. این یک تغییر کیفی در ماهیت "دُشمن" و ابعاد تهدیدهایی است که مُتوجه قُدرت سیاسی می کند. تاثیر انتقال جبهه جنگ به یک میدان دیگر، تغییر در آرایش و صف آرایی باند ولایت به صورت بی موضوع شدن برخی ائتلافها یا دسته بندیهای گُذشته و شکل گیری محافل جدید گرد ضروریات حال است.

صدور تاییدیه آیت الله خامنه ای برای خود و قُدرت آسمانی اش، حُلول روح پا رکابی امام زمان در کالبد آقای احمدی نژاد، "مکتب ایرانی" آقای مشایی و در مُقابل، نگرانی "عُلما و فُقها" از "بدحجابی"، "مُنکرات" و "ملی گرایی" همه و همه ظرفهایی است که با وجود شکل فُکاهی خود، دارای مُحتوایی کاملا جدی است که از تلاش فراکسیونهای اصلی باند ولایت برای سازگار ساختن خویش با شرایط مُتلاطم جدید و حفظ تعادل خود ترکیب شده است.

        

برآمد

بدون خیزشهای سراسری، بدون مُبارزه و پایداری بخشهای پیشرو جامعه، مسیر باند نظامی – امنیتی ولی فقیه به سوی یکپارچه سازی اُرگان قُدرت و فرو بردن چنگالهای خود در حیات، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه برای یک دوره طولانی، شاهراهی آسفالته بود که بی نیاز به تُرمُز می توانست بر روی آن به تاخت در بیاید.

بدون شُعار "مرگ برخامنه ای"، بدون طرح مُطالبه ی حذف "ولایت فقیه" از بُنیاد، نه آقای خامنه ای از تخت پادشاهی زمینی اش فرو می اُفتاد و ناچار می شد برای مشروعیت تراشی به "ولایت پیامبر و ائمه" پناه می بُرد و نه سازشی که به فراکسیونهای رقیب باند او اجازه می داد، اختلافهای خود را "برادرانه" و "اُصولگرایانه" حل کُنند، بر هم می خورد.

از این رو، مُهم تر از تمرکُز روی اصطکاک داغ گرایشهای مزبور با یکدیگر و پیش از دل بستن به نتیجه آن، توجُه به این موضوع ضروری است که جنگ آنها ابتدا به ساکن و خود به خودی نیست. درگیریها فقط نشانه دیگری از این واقعیت را عرضه می کند که باند ولایت فرسنگها از هدف ابتدایی خود که تصرُف تام و تمام قُدرت بود عقب رانده شده و به جای آن درگیر نبرد ناب بر سر بقا شده است.

آثار ماههای خیزش و مُبارزه، چونان زهری که به تن حاکمان تزریق شده باشد، در حال اثر گُذاری است. آن نیرویی که ایدیولوژی "نظام" را به مُهملات یک صناری و صف بندی سازمانی اش را مُتلاشی به دسته های مُتفرق بدل ساخته، همو نیز می تواند روند تجزیه و انهدام آن را به جلو ببرد و به فرجام برساند. جُنبش اجتماعی باید مسیر 88 را ادامه دهد.