زندان و زندانی سیاسی در رژیم ولایت فقیه
جعفر پویه
تقدیم به آنانی که استوار در برابر شکنجه گران ایستادند و با بذل جان، زهر شکست را به گلوی رهبران خود خوانده شان فرو ریختند
هنگامی که سخن از به بند کشیدن و زندانی کردن افراد به میان می آید، بیش از هر چیز توجه ما به فرهنگ سرکوب معطوف می گردد. زندان به معنای تحمل و پرداخت غرامت فرد به دلیل قانون شکنی از یک سو و زندان به معنای ابزار سرکوب و تسلط سیستم حاکم بر مخالفان خود در سوی دیگر، دو مقوله به کلی متفاوتند. دستکم در سرزمین ما این دوگانگی و تفاوت بسیار بارز و چشمگیر است. هرچند بی توجهی به زندان و زندانیان عادی که به جرم قانون شکنی و یا زیرپا گذاشتن مقررات حاکم به بند کشیده شده اند و نوع رفتار با آنها می تواند کمبودی اساسی در بررسی این مقوله باشد اما در اینجا توجه من به مقوله زندانی سیاسی است.
خمینی که تصمیم نداشت به جز سرسپردگان خود به خواسته های اقشار مختلف مردم توجهی نشان دهد، در نهان و آشکار سنگ بنای سرکوب جدید را پی ریزی کرد و حمله های عوام فریبانه خود را آغاز کرد. این گونه می شود که بار دیگر زندان و زندانی سیاسی به عنوان معضلی برای مردم رخ می نماید. اگر در رژیم گذشته تعداد زندانیان به دلیل همگانی نبودن اعتراضهای سیاسی و قدرت سرکوب و نبود تشکلهای صنفی و سیاسی اندک بود اما حال دیگر ترس مردم فرو ریخته و اعتراضات پرشماری سامان داده می شود و پیرو آن، دستگیر شدگان این تجمعات نیز بسیار بیشتر نسبت به گذشته هستند. اگر در رژیم قبلی زندانیان افرادی روشنفکر بودند و با تصمیم قبلی به عضویت یا هواداری از سازمانهای سیاسی پرداخته و حاضر به پذیرش هرگونه سختی و مشقتی بودند، در دور تازه مردمی از اقشار متفاوت اجتماع که حق خود را از قیامی که در آن مشارکت داشتند طلب می کنند، به زندان افتاده اند. این گوناگونی و تنوع دستگیر شدگان از آنجا ناشی می شود که عموم مردم با اندیشه های متفاوت که اعتراض، اعتصاب و تظاهرات را حق خود می دانستند، به میدان آمده بودند تا صدای خود را به گوش رهبران برسانند و رژیم سفاکی که در پس پرده، شمشیر خود را برای گردن آنها تیز کرده بود، به آنان به گونه ای دگر نگاه می کرد. هرچند ممکن بود اعتراض آنها اندک و خواسته هایشان بسیار کوچک باشد اما حکومت تعریفی به جز دشمن از ایشان نداشت زیرا همین روحیه حق طلبی و برآشفتن در برابر قدرت حاکم و اقدام به اعتراض است که می تواند خطری جدی برای حکومتی که هنوز تعریفی مشخص از آن وجود ندارد در بر داشته باشد.
با پی ریزی رژیمی ایدیولوژیک و تحکیم قدرت آن و سازمان دادن ابزار حاکمیت، به تدریج روی دُژم آن نیز هویدا می گردد. مقوله زندان در چنین رژیمی به طور کلی با انواع مشابه آن تفاوتهای ریشه ای دارد و برخورد زندانبانان نیز به گونه ای است که در ابتدا بسیار مسخره می نمود اما کم کم کار بالا می گیرد و به جایی می رسد که رژیم بدون پروا روزانه صدها نفر را در زندانهای خود به جوخه اعدام می سپارد و از این کار نه تنها شرمنده نیست بلکه، آن را همچون شعایر خود دایم در بوق و کرنا می کند و در رادیو تلویزیون بر آنها انگشت می گذارد و سعی به بزرگ نمایی شان دارد. وضع به گونه ای می شود که هر شب شنیدن تعداد بسیار زیادی اسامی از رادیو تلویزیون که به جوخه های اعدام سپرده شده اند، عادی می گردد و رهبر ایدیولوژیک نیز دایم و پشت سرهم دستور قتل و مرگ می دهد. دادستانها و قاضیان شرع و دست اندرکاران دادگاه ها سعی دارند به تبعیت از او از یکدیگر سبقت بگیرند. یکی از تلویزیون دستور "تمام کش" کردن جوانان و مبارزانی که هدف گلوله سرکوب قرار گرفته و زخمی شده را می دهد. دیگری حکم یاغی و باغی و محاربه و مفسد فی الارض و ... بر می شمارد و به یکباره دستگاه آدمکشی چنان بی محابا می تازد که هیچ عقل سلیمی نمی تواند این همه قساوت را باور کند.
اما این تنها یک روی سکه است، روی دیگر سکه موقعیت و شرایطی است که بسیاری از دستگیر شدگان در آن نگهداری می شوند. اینجاست که هدف رژیم از زندان و تصمیم آن از بازداشت و نگهداری باید مورد توجه قرار گیرد. دلیل رژیم ایدیولوژیک ولایت فقیه از نگهداری افراد در زندان چیست؟ تصمیم دارد چه کند و به چه دلیل آنان را در محبس نگه می دارد؟
وجود زندان و مقوله زندانی در یک حکومت عرفی تعریف شده است یا حداقل بر سر تعاریفی که تاکنون از آن شده بسیاری توافق دارند. زندانی سیاسی به عنوان یک مقوله رسمیت یافته است و شرایط چنین افرادی با دیگر افراد بازداشت شده و یا زندانی به دلیل محکومیت در دادگاه های جُنحه یا جنایی متفاوت است.
اما در رژیم ایدیولوژیک ولایت فقیه جرم به دلیل قانون شکنی و یا عدم رعایت آن موضوعیت ندارد. در چنین رژیمی کسی مجرم به مفهوم عرفی آن نیست چون رژیم اسلامی توسط کسی رهبری می شود که خود را نماینده خدا روی زمین می داند، بنابراین در همه متون از آن با عنوان "نظام مقدس اسلامی" یاد می شود. حال نظامی که خود را مقدس می داند، کسانی که قوانین آنرا رعایت نمی کنند را مجرم نمی داند، قانون شکنی و یا عدم رعایت قوانین نظام مقدس، گناه محسوب می شود. این است که قانون حاکم بر دادگاههای شرعی نه قوانین مدنی بلکه، قوانین شرع مقدس است. در چنین دادگاههایی حرف آخر را قاضی شرع می زند و اوست که حکم شرع مقدس را در مورد گناهکار دستگیر شده معین می کند.
با چنین برداشتی از یک رژیم سفاک که خود را مقدس نیز می پندارد، تکلیف افرادی که بر آن شوریده و یا علیه آن اقدام به برپایی تظاهرات و یا اعتراض به هرشکلی که کرده باشند، مشخص است. بارها شنیده می شود که اقدام مسلحانه و یا اقدام نظامی علیه رژیم جمهوری اسلامی است که بالاترین حدود یعنی "محاربه" را شامل می شود، درحالی که حداقل اقدام و اعتراض هر چند کوچک و آرام نیز باشد، از دیدگاه شرع مقدس، اقدام علیه حکومت الله و نماینده او بر روی زمین معنا پیدا می کند و مستوجب شدیدترین مجازاتهاست.
بنابراین زندانیان در چنین رژیمی گناهکارانی هستند که به امید توبه و بازگشت به سوی نماینده خدا و حکومت او نگهداری می شوند. این گناهکاران توسط عوامل حکومت الله که خدمت خود به رژیم را بخشی از عبادت خویش می دانند، به راه راست که همان راه اطاعت از رژیم است واداشته می شوند. در قاموس این افراد ایدیولوژیک، هرچه بیشتر زندانی تحت فشار قرار گیرد تا زودتر توبه کند، آنها ثواب اخروی بیشتری را نصیب خود کرده اند. اگر این تئوریهای رژیم خودخوانده خدا را جدی بگیریم، آن وقت مشخص می شود که زندان در چنین رژیمی به طور کلی با آنچه در جوامع امروزی با حکومتی عرفی وجود دارد، از اساس متفاوت است. زندانی در چنین رژیمی از هیچ گونه حق و حقوقی برخوردار نیست. جان او در دست عده ای جانی و جنایتکار که بیشتر به بیماران روانی شباهت دارند، اسیر است و آنها هر آنچه می خواهند می توانند در حق آنان روا دارند.
اگر این یکسوی توجیهات ایدیولوژیک رژیم جمهوری اسلامی است، سویه دیگر آن قدرت طلبی و استبداد تاریخی بی حد و حصری است که خمینی بدان مستظهر بود. او به عنوان بنیانگذار چنین رژیمی، آگاهانه و عامدانه خواستار نابودی و فروکوفتن شخصیت انسانها و حس قدرت و استقلال آنها بود. او می دانست آنچه از بهمن 57 به بعد در درون مردم زنده شده، یک حس قدرت جمعی و برنتافتن زور و قلدری و سرخم نکردن در برابر ظلم است. او با اقدامات گام به گام و محاسبه شده، آهسته آهسته نیروهایی را سازمان می دهد و روانه خیابانها می کند تا بی پروا و با شقاوت به ضرب و شتم مردم بپردازند. برپایی ایستگاههای ایست و بازرسی و وادار کردن مردم به کارهایی که بیش از همه حقارت بار است به این دلیل صورت می گیرد که این احساس قدرت و استقلال و عدم ترس از نیروی سرکوب را در درون آنها کشته و وحشت را جایگزین آن کند. گزمه ها و داروغه ها سعی می کنند در برابر چشم عموم به ضرب و شتم بپردازند. دستگیری شهروندان به بهانه های متفاوت و ضرب و شتم آنان تا سرحد مرگ، طرحی محاسبه شده و برای حاکم کردن ترس است. حلق آویز کردن محکومان بیدادگاههای شرع در ملاء عام و به رخ کشیدن مرگ، در همین راستاست. مدتها محکومان بیدادگاههای سیاسی را به خیابانها و چهارراه ها آورده و به اقدام به تیرباران آنان در فضای عمومی می کردند.
اما در پشت درهای بسته زندان نیز باید حس قدرت و سرکشی و عدم اطاعت را در زندانیان کشت. برای این کار باید ابتدا شخصیت این افراد را لگدمال کرد. باید حس غرور آنان را در پیش چشم جمع نابود کرد. باید به هرشکل ممکن آنها را خرد کرد. شلاقهای پی در پی، بهانه جوییهای بیخود، وادار کردن زندانیان بریده به ضرب و شتم همبندان خود، بیدار نگه داشتنهای طولانی مدت و ... همه بخشی از پروژه ای است بلند مدت تا زندانیان را از درون بشکنند. دژخیمان می دانند جسم زندانی در برابر اراده قدرتمند آنان چندان ارزشی ندارد بنابراین سعی شان خرد و نابود کردن زندانیان از درون است و بیش از همه شخصیت و غرور آنها را هدف می گیرند. و این گونه است که رژیم نماینده خدا بر روی زمین وظیفه اش نابودی نهاد انسانها برای وادار کردن آنان به اطاعت می شود. این گونه می شود که کسانی که خود را مبشر حکومت الله بر زمین می نامند، تبدیل به موجوداتی می شوند که چیزی جز فساد و تباهی از آنان بر نمی خیزد. جامعه ی تحت تسلط اینان به اندک مدتی از حداقلهای اخلاقی نیز تهی می گردد. رهبران ایدیولوژیک، دزدان و پول پرستانی می شوند که چیزی به جز شرارت و فساد را به رسمیت نمی شناسند. دروغ و بی شرمی به کار گرفته شده توسط آنان اگر از یک سو جامعه ای بیمار و ناتوان زیر فشارها و استرس پی در پی ای که از سوی عوامل حکومت وارد می شود به بار می آورد، از سو دیگر بازخورد این اعمال در رهبران و پایوران آن نیز تاثیر کرده و آنان را تبدیل به موجوداتی می کند که تنها ظاهری شبیه انسان دارند و گرنه از هرگونه خصلت انسانی تهی هستند.
اگر زور و شقاوت می تواند بخشی از افراد در زندان را بشکند و توان آنان را فرسوده کند اما هستند کسانی که تا آخرین لحظه مقاومت می کنند و به شیوه های گوناگون سعی به حفظ خود و دوستان شان دارند. رژیمی که همه بی شرمیها را به کار گرفته تا اینان را وادار به موجوداتی درهم شکسته و مطیع کند، حال خود احساس ضعف می کند. او خود را در برابر اراده چنین افرادی ناتوان می بیند و اکنون یا باید بپذیرد که حکومت الله و نماینده او در برابر اینان ناتوان و شکست خورده است یا دست به اقدام دیگری بزند. اینجاست که آخرین مرحله شقاوت رخ می نماید و در تابستان 67 خمینی حکم قتل عام زندانیان را صادر می کند. این حکم نشانه قدرت و توانمندی رژیم و شخص خمینی نیست. این حکم نشان می دهد که خمینی در برابر زندانیان شکست خورده و ناتوان است. او با به خرج دادن همه شقاوتها و رذالتهایش نتوانست آنها را وادار به اطاعت کند، نتوانست از آنان موجوداتی مطیع بسازد و غرور و سربلندی شان را لگد مال کند. در اینجاست که دست به یک عمل بی شرمانه می زند و حکم نابودی همه آنان را صادر می کند. خود انشای حکم و شیوه نوشتن آن توسط خمینی بهترین گواه این موضوع است. بی دلیل نیست که بسیاری که هنوز به جمهوری اسلامی اما با تفسیر خودشان اعتقاد دارند، در برابر چنین حکمی سکوت می کنند و یا خود را به ندانستن می زنند. آنها نه تنها به چرایی این موضوع واقفند بلکه، سیاست "النصر بالرعب" را شکست خورده می بینند. آنها خود سالها بخشی از این پروژه بودند و حال بی دلیل نیست که در برابر آن سکوت اختیار می کنند.
اما سیاست حذف و نابود سازی زندانی تنها در مقطع تابستان 67 نبود که به کار گرفته شد. چرایی مرگ زهرا کاظمی و اکبر محمدی تا میرصیافی در اوین، محمد کامرانی و امیر جوادی فر در کهریزک، امیرحشمت ساران در گوهردشت و .... همه امتداد یک پروژه هستند. اگر با زور نمی شکنند، باید کشته شوند آنهم به شنیع ترین و ظالمانه ترین شکل ممکن. بیهوده نیست که برای دژخیمی همچون لاجوردی، جانشینی همچون مرتضوی گذاشته می شود که در قتل بیشتر این افراد رد پای او پیداست. اوست که این همه را به عهده گرفته و کمر به قتل افراد مقاوم در برابر زور رژیم ولایی بسته است.
اگر در زندان رژیم پهلوی که ادعای پیوستن به اردوی سرمایه داری و رعایت قوانین آن را داشت، حداقلهایی از حقوق انسانی زندانیان سیاسی رعایت می شد اما در رژیم ایدیولوژیک ولایت فقیه، مقوله زندان از گونه ای دیگر است. بی ارزش شمرده شدن قوانین مدنی در سیستم قضایی آن، بی موضوعیت شدن وکیل مدافع را نیز به همراه دارد. به راستی چگونه یک وکیل می تواند از "گناهکاری" که در دادگاه شرع به دلیل ارتکاب به معصیت محاکمه می شود، دفاع کند؟ این است که پذیرش وکیل برای زندانیان تنها یک بازی رذیلانه با افکار عمومی و جامعه جهانی است و گرنه نه تنها در چنین محاکمی وکیل مدافع نمی تواند دفاع موثری را سامان دهد بلکه، در صورت حمایت از گناهکار و قصد دفاع واقعی از او، به عنوان شریک جرم و کسی که گناهی را ترویج می کند، خود مستوجب پیگرد و حد خوردن می شود.
به رسمیت نشناختن زندانی سیاسی و یا به زبان دیگر، عدم پذیرش زندانی سیاسی و حاشا کردن آن توسط پایوران رژیم جمهوری اسلامی از بنیان ایدیولوژیک آن ناشی می شود. در چنین رژیمی، زندان و مقوله زندانی موجودیت ندارد. کیفر مقوله ای ایدیولوژیک و پاداش گناه است. زندانی نه به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین مدنی باید مدتی را از جامعه برکنار بماند تا دیگر به چنین عملی اقدام نکند بلکه، حضور او در زندان برای پاک شده از گناه است. به همین دلیل، قوانین شرع ظالمانه ترین شیوه ها یعنی، حد شلاق را بر آنها جاری می کند تا آنها را از گناهان کرده پاک کند. به زبان دیگر، شلاق زدن و جاری کردن حد نوعی لطف به زندانی برای پاک شدن او از گناهان است. با چنین برداشتی از مقوله زندان و جاری کردن حدود الهی همچون شلاق، آیا چیزی به عنوان شکنجه معنا پیدا می کند؟
این آن حلقه گم شده ای است که سالهاست مردم ما با آن سروکار دارند.