جهان در آیینه مرور
لیلا جدیدی
سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (3)
- " سازماندهی انقلاب؟ "
- " جنگ، انقلاب و خشونت پس از جنگ سرد"
- "انقلاب چیست؟"
در بخش دوم سری نوشتارها پیرامون "سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد" که به "انقلاب، تیوریها و مباحث گرد آن" در این دوران پرداخته شد، گفتیم: "پس از جنگ سرد، بازار بحثهای تیوریسینها، پژوهشگران و اندیشمندان بورژوازی برای ریشه یابی بحرانها و نظم نوینی که باید بر آنها غلبه کند، بسیار گرم بوده است. تزها و تیوریهای داده شده، گاه همسو و گاه در تضاد کامل با یکدیگر بوده و همزمان، برخی در خدمت حکومتها و برخی در جانبداری از گرایشهای بیرون از آن سمت و سو داشته است. هدف ما از نگرش و تامل در بحثهای مذکور، معرفی برخی از مهمترین این اندیشه ها و آشنایی با زاویه نگرش سرمایه داری پس از دوران جنگ سرد به موقعیت خود و واقعیتهای پیرامون است."
در بخش 3 به مباحثی از سوی آکادمیسینها، تیوریسینها و فعالان سیاسی پیرامون وضعیت جنبشها و انقلابات پس از جنگ سرد می پردازیم.
در این بخش سه گروه برگزیده شده است:
- در گروه نخست، جمعبندی نظرات شماری از آکادمیسینهایی ارایه خواهد گردید که در سمیناری در دانشگاه "سوانسی ویل" در بریتانیا موضوع "سازماندهی انقلاب؟" را مورد بررسی قرار داده اند.
- دومین گروه، تیوریسینهایی هستند که در نشریه "موضوعات بد، آموزش سیاسی برای زندگی روزمره" به انتشار نظریات خود در باره انقلاب پس از جنگ سرد پرداخته اند و مقاله ای با عنوان "جنگ، انقلاب و خشونت پس از جنگ سرد" را مرور می کنیم
- در سومین قسمت با نظرات "جانی برینواش"، یک فعال سیاسی که مشهور به "کارشناس انقلاب" است آشنا می شویم.
" سازماندهی انقلاب؟ "
"کریستن دو کاک" از دانشگاه "سوانسی"، "پیتر فلمینگ" از دانشگاه "کمبریج" و "الف رن" از "انستیتو تکنولوژی رویال"، سردبیران فصلنامه "مدیریت و تاریخ سازماندهی (M&OH)" می باشند. هدف این فصلنامه مطالعه و بررسی برخوردهای تاریخی در سطحی آکادمیک پیرامون مدیریت، سازمانها و سازماندهی می باشد. این نشریه به بررسی همه جانبه مدیریت و مطالعاتی در زمینه سازماندهی از نقطه نظر تاریخی با جنبه های تجربی و نظری می پردازد. نشریه فوق در لوس انجلس، لندن، نیو دهلی و سنگاپور منتشر می شود.
جلد دوم این نشریه دربرگیرنده چهار مقاله است که حاصل سمیناری ست که در دانشگاه "سوانسی ویل" در بریتانیا برگزار شده بود. هدف این سمینار بررسی و گشودن بحثی پیرامون نوع انقلابات در قرن بیست یکم و یافتن مسیری برای تیوریزه کردن "سازماندهی انقلاب" و توسعه بخشیدن آن است. سمینار مذکور فراخوانی برای نوشتن مقاله در این باره نیز داده بود که به گفته مدیر نشریه با استقبال خوبی روبرو شد.
در سرمقاله فصلنامه "مدیریت و تاریخ سازماندهی" آمده است:"پیش از هر چه باید دلیل توجه و علاقه خودمان را به موضوع "سازماندهی انقلاب" بازگو کنیم. به نظر می رسد که انقلاب در جهان بازار امری دایمی و متداوم است. کتابهای درسی از تیلوریسم و فوردیسم به عنوان "انقلاب" حرف می زنند. "هامر" و "چامپی" به کتاب پر نفوذ خود که موتور کمپانیها را بازسازی می کند، عنوان "مانیفست برای انقلاب بازار" می دهند. "گای کوازاکی" از عنوان "دستورالعمل انقلابیها" یا "رولز" و "گاری هامل" از "رهبر انقلاب" می نویسند. محصولات جدید موی سر، دستور کار نیمه وقت همه انقلابیها توصیف می شود."
سرمقاله ادامه می دهد: "این بحثها برای کارل مارکس غیر مترقبه نیستند. در مانیفست کمونیست آمده است:"بورژوازى، بدون ايجاد تحولات دایمى در ابزارهاى توليد و بنابراين، بدون انقلابى کردن مناسبات توليد و همچنين مجموع مناسبات اجتماعى، نمي تواند وجود داشته باشد. و حال آن که برعکس، اولين شرط وجود کليه طبقات صنعتى سابق، عبارت از نگاهدارى بدون تغيير شیوه کهنه توليد بود. تحولات پی درپی در توليد، تزلزل پی درپی کليه اوضاع و احوال اجتماعى و بی اطمينانی دایمى و جنبش هميشگى... دوران بورژوازى را از کليه ادوار سابق متمایز مي سازد. کليه مناسبات پوسیده و زنگ زده، با همه آن پندارها و نظريات مقدس و کهنسالى که در التزام خويش داشتند، محو مي گردند و آنچه که تازه ساخته شده، پيش از آن که جانى بگيرد، کهنه شده است. آنچه که مقدس است، از قداست خود عارى مي شود و سرانجام انسانها ناگزير مي شوند به وضع زندگى و روابط متقابل خويش با ديدگانى هشيار بنگرند."
مارکس به ما یادآوری می کند که سرمایه داری سیستمی است که به طور دایم در شرایط و موقعیت خود انقلاب ایجاد می کند و بدون آن نمی تواند به حیات خود ادامه دهد. سرمایه داری فقط یک حادثه تاریخی بین دیگر حوادث تاریخی نیست بلکه، دایم برنامه ریزی و باز سازی می کند، حتی ارزشها و روشهای زندگی و عادتهای فرهنگی را.
آنچه که دارای اهمیت است، لحن مشتاقانه مارکس در نوشتار او است که به دینامیسم سرمایه داری به عنوان نیرویی حیاتی و حساس در پروسه دیالکتیکی اشاره کرده است. بنابراین، آن گونه فعالیتی انقلابی بورژوازی را سرنگون می کند که فعال و پر انرژی باشد؛ همانی که خود بورژوازی از آن برخوردار است. یا به زبان دیگر، برای انقلاب باید همان اندازه فعال بود که استثمار کننده فعالیت می کند."
در ادامه سرمقاله گفته می شود:"مارکس با پرداختن به بورژوازی از این آغاز نمی کند که آن را دفن کند بلکه، آن را تحلیل و متدهایش را استخراج می کند زیرا سرمایه داری با همان دیالکتیکی که خود را بازسازی می کند، در نهایت دفن می شود.
اما این دیالکتیک دقیقا آن طور که مارکس می گوید در قرن بیست و یک عمل نکرده است.
امروزه در این دوران "مضحک" پست مدرنیسم اما رادیکال در گفتار آکادمیک، باید متعجب نشویم که مفهوم "انقلاب" بیشتر و بیشتر از مد افتاده است.
اگر رهایی تقریبا همیشه معنی خروج از بندگی چیزی یا کسی باشد، آیا نزدیک ترین راه برای جوشش انقلابی، استراتژی مقاومت است؟ آیا یک سری فرمولهای "استراتژی مقاومت" می تواند جای تمرکز روی "سرنگونی" و یا روشهای قهر آمیز انقلاب را بگیرد؟ آیا مقاومت علیه جهانی سازی اکنون به آلترناتیوی برای انقلاب تبدیل شده؟ یا این که فقط تنها کارایی اش کنترل جنبه های خیلی بدتر سرمایه داری است؟ آیا این یک نمایش جهانی در جهت ایجاد سوپاپ اطمینانی برای سرمایه داری نیست؟
شاید هم انتقاد از "انقلاب" برخورد درستی باشد. تیورییسینهای رادیکال و کوشندگان می توانند واقعا از کار خود، خواندن، نوشتن، سخنرانی کردن، جلسه داشتن، سازماندهی کردن لذت ببرند اما در انتها ممکن است خودشان را در شکل رابطه فروشنده و مبلغ انقلاب ببینند که مثل هر چیز دیگری به کالا تبدیل شده است.
بنابراین، موضوع "انقلاب" پرسشها و تضادهای بسیاری را ایجاد می کند که باید به طور عمیق تری با آنها برخورد کرد."
در همین زمینه نظری می اندازیم به سری مقاله هایی با عنوان "جنگ، انقلاب و خشونت پس از جنگ سرد" مندرج در مجله "موضوعات بد: آموزش سیاسی برای زندگی روزمره". این مجله یک شماره خود را به بررسی رابطه خشونت و انقلاب و نقش غیر موثر چپ در برابر خشونت سرمایه داری اختصاص داده است. نویسندگان و همچنین خوانندگان این نشریه که همچنین به "پلی بین آکادمی و کارورزان جامعه" معرفی شده است، از چارگوشه جهان هستند.
" جنگ، انقلاب و خشونت پس از جنگ سرد"
مجله "موضوعات بد: آموزش سیاسی برای زندگی روزمره" رابطه بین انقلاب، خشونت و سیاست پس از جنگ سرد را مورد بررسی قرار داده و معتقد است که این رابطه هم اکنون شکل تازه ای به خود گرفته است. در این مبحث آمده است:
"همه جنبشهای اجتماعی مدرن که برای تغییرات بنیادی مبارزه کرده اند، می بایستی به مبارزه مسلحانه به مثابه یکی از ابزار و اشکال فعالیتهای سیاسی بر خورد می کردند. دو جنبش اعتراضی مهم از دوران روشنگری تاکنون، یکی جنبش آزادیخواهی بورژوازی در قرن 18 و 19 و دیگری جنبش انقلابی مارکسیستی در اواخر قرن 19 و 20، هر دو از مبارزه مسلحانه به عنوان ابزاری برای ایجاد تغییرات بزرگ تر و انقلابی تر استفاده کردند. جنبش بورژوازی، مبارزه مسلحانه را برای برقراری رژیمهای لیبرال دمکراتیک در غرب به کار گرفت و جنبش مارکسیستی، مبارزه مسلحانه انقلابی را با این باور که راه حلی عادلانه برای مشکلات پایه ای برآمده از سیستم سرمایه داری است، رادیکالیزه کرد. موضوع دست زدن به دگرگونیهای انقلابی نه تنها در مرکز تمرکز بسیاری از لنینیستها و مائوییستها برای ضربه به فاشیسم، امپریالیسم و استعمار قرار گرفت بلکه، با اطمینان خاطر آن را بالاتربن شکل فعالیت سیاسی به حساب می آوردند."
و سپس ادامه می دهد: "اما به عکس، "جنبشهای اجتماعی نو" مانند جنبشهای دانشجویی، جنبشهای مدنی، محیط زیستی و جنبش زنان، به طور کلی مبارزه قهرآمیز را به عنوان بخشی از استراتژی دست یابی به تغییرات رد کردند. در عوض، آنها از آنچه انتونیو گرامشی، مارکسیست ایتالیایی استراتژی "ضد – هژمونیک" می خواند، پیروی کردند. این استراتژی، تغییر ریشه ای حکومت به طور دمکراتیک و با بهره گیری از فرهنگ رایج، مدنیت، تشکیل ائتلافهای فرهنگی و بلوکهای قدرتمند اقتصادی پیرامون قوانین داخلی و سیاست خارجی در کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، انگلیس، ایتالیا و آلمان را تبلیغ می کرد.
از نظر ما دوران سیاست "ضد- هژمونیک" دیگر سر آمده است. از نظر چارچوب سیاسی و ساختاری، آن محیط و زمینه ای که این به اصطلاح جنبشها رشد می کردند دیگر به کلی تغییر کرده است. شرایط تازه ای زیر ضربه سیاستهای نو - محافظه کاران به وجود آمده است.
حجم و شمار جنبشهای متشکل و سازمان یافته به کمتر از نیمی از آنچه که پس از جنگ وجود داشت، رسیده است.
صنعت زدایی در کاهش و تلاشی مشاغل باقی مانده دوران پیشین به طور وسیعی موثر بوده. حذف مشاغل با واردات کالاهای خارجی که توسط کارگران ارزان ساخته می شود، پایه های صنعتی این کشور ها را نابود کرده است.
از طرف دیگر، آنچه که با عنوان "چپ" باقی مانده، قشری جدا بافته مرکب از روشنفکران، فرهنگیان و آکادمیسینهای برجسته است که معضل اصلی آنها جدال با یکدیگر است. مخالفت بر سر متدولوژیک اکادمیک و مدلهای فرهنگی مانند پست مدرنیسم در برابر مارکسیسم، چند فرهنگی در برابر ماتریالیسم و غیره در همان زمانی که چرخهای ماشین سرمایه داری همچنان بر روی جسد مردم فقیر و گرسنه می چرخد، زندانها بودجه بیشتری از دانشگاهها دریافت می کنند و طبقه متوسط که رو به کاهش دارد، پول بیشتری برای آرایش موهایش خرج می کند، به موزیکهای پر سر و صدا تری گوش می دهد و همزمان، حصارهای بلند تر امنیتی ساخته می شود. چیزی به طور جدی ناهنجار در جریان است.
برعکس تفاوتهایی که درگذشته در دیدگاهها نسبت به نقش خشونت انقلابی وجود داشت، جنبشهای جدید از دهه 60 به این سو، به گونه وسیع در این امر توافق دارند که خشونت برای اهداف سیاسی مشکل معنوی جدی در بر دارد."
در جایی دیگر در همین شماره مجله مزبور آمده است:
"در این دنیای پست – سوسیالیست، پست- مدرن، پست پانک، پست- سیاسی و بی سیم ما، انگیزه و خواست دگرگونیهای انقلابی تحقق ناپذیر یا به نظر امری مربوط به گذشته می آید. هیچ موضوع انقلابی نیست که دایم موضع گفتگو باشد، حتی جنبشهای تازه اجتماعی که امید تغییرات بنیادی اما مسالمت آمیز را داشتند، کمرنگ شده اند و سرود ملی سالهای 60 که ترانه ای با نام "دمیدن در باد" از باب دیلین بود، حالا برای تبلیغ پپسی هنگام مسابقه راگبی پخش می شود.
حتی اگر جنبشهای انقلابی در صحنه سیاسی ظهور کنند مانند اعتراض به آزمایشهای اتمی فرانسه و یا سیاستهای نژاد پرستانه دولت آلمان در برخورد به مهاجران ، حالت بزن – و – در رو دارد و عمر آنها بسیار کوتاه است.
در سال 1996 ما شاهد سازماندهی نیروی کار به شکل سنتی آن بودیم، هنگام اعتصابهای کامیون داران فرانسه، اعتصاب جنرال موتور و تازه تر، علیه سیاستهای اقتصادی آنتوریو. با این حال روند رو به پایین همچنان ادامه دارد.
سبزهای آلمان که زمانی نمونه موفق جنبش اجتماعی بودند و توان ایجاد گزینه سیاسی مستحکمی را داشتند، در سیستم سیاسی آلمان حل شدند.
تنها بازمانده جنبشهای اجتماعی از نوع گذشته در آمریکای شمالی را در بین ائتلافهای مسیحی با تعلیمات سیاسی و کمپین برای انتخابات می شود سراغ گرفت که آن هم اشکالش این است که مذهبیون راستگرا که پزشکان کلینیکهای سقط جنین را به قتل می رسانند و یا ساختمانهای دولتی و کلینیکها را به آتش می کشند را برجسته می کند.
اما این که بخواهیم از این موضوع استفاده کرده و بگوییم در تحلیل انقلاب، قهر سیاسی بی ارزش است، اشتباه است ما باید به خاطر داشته باشیم که خشونت، جنگ و انقلاب باید در هر تحلیل منتقدانه از جامعه سرمایه داری، به خاطر کاراکتر خشونت آمیز نظام سرمایه داری جای داشته باشد. به کارگیری خشونت توسط راست رادیکال آمریکایی بهترین نمونه آن است. اگر بر این نقطه تمرکز کنیم، می توانیم یک کمبود در تحلیلهای چپ در دوران پس از جنگ را رفع کنیم، برای مثال این امر را که در سیستم سرمایه داری چگونه خشونت نهادینه شده است.
اهمیت راست رادیکال در بازسازی سرمایه داری مدرن زمانی برجسته می شود که ببینیم چه اموری را هدف خود قرار داده است. وقتی تروریسم راست می آید، مددهای اجتماعی دولتی، اقلیتها، کلیساها، کلینیکها و نهادهایی از این قبیل را هدف می گیرد. زمانی که راستها در برخورد به این نوع نهادها، خشونت و سنگدلی به کار می برند، در رد آنها به ویژه در پهنه برابری رادیکال، دمکراسی، حقوق جنسیتی و مناسبات مالکیت باید به این فاکتور توجه کرد.
چپها باید به نقش خشونتی که راستها برای بازسازی سرمایه داری به کار می برند به دقت نگاه کنند. چپ که با تحلیلهای "استراتژی ضد هژمونیک" به طور کلی تحلیلهای مبارزه قهر آمیز یا "خشونت" را کنار گذاشته، در حقیقت خود سرمایه داری به عنوان موضوعی مهم و قابل ارزش برای قرار گرفتن در مرکز توجه را کنار گذاشته است. همین امر سبب شده که چپ به نقاطی کور سیاسی تراژیکی برخورد کند."
سازماندهی انقلاب
"جانی برینواش" یک فعال سیاسی که بارها به خاطر فعالیتهای خود به زندان افتاده است و اکنون با مطالعات گسترده در باره انقلاب، لقب "کارشناس انقلاب" گرفته است، در مصاحبه ای نظرات دیگری در باره انقلاب پس از جنگ سرد دارد که قابل تامل است.
او در تعریف کلی از "انقلاب" آن را تنها تغییر بنیادی در رهبری سیاسی ارزیابی نمی کند بلکه، می گوید انقلاب تغییراتی بنیادی در روابط اقتصادی و اجتماعی است بنابراین، انقلاب آمریکا، انقلابهای رنگین و غیره "انقلاب" به حساب نمی آیند. وی توضیح می دهد:
"در انقلاب آمریکا تغییرات ناچیزی در سطح مناطق صورت گرفت ولی زمینداران بزرگ دست نخورده باقی ماندند و همینطور بازرگانان بزرگ و همزمان برده داری هم بر سر جای خود باقی ماند. تنها طی سالها تغییرات بزرگ صورت گرفت ولی تحولی که 150 سال طول بکشد، دیگر انقلاب نیست."
او سپس به تز های "سامویل هانتینگتن" اشاره می کند و می گوید:
"هانتینگتن پیشینه سیاهی دارد و به عنوان نمونه در دهه 70 در کنار دیکتاتوری نظامی برزیل برای خاموش کردن انقلاب فعال بود. همزمان این بدان معناست که دست وی به جزییات تاریخی آغشته شده است. هانتینگتن خوب و عمیق تحلیل می کند، حتی وقتی در باره نیمه سیاه حرف می زند. این او بود که انقلابها را به دو مدل شرقی و غربی تقسیم کرد.
اما انقلابهای شرقی را در حال حاضر باید کنار گذاشت. این انقلابها، جنبشهای کلاسیک چریکی بودند نظیر آنچه که در چین و کوبا و نیکاراگوئه دیدیم. این جنبشها که از روستاها شروع می شد تا به قدرت کافی برای نفوذ در شهرها برسد و بسیار هم برانگیزاننده بود، در دوران ما کمتر امکان وقوع دارد.
اما مدلهای غربی مانند فرانسه روسیه و ایران شامل دورانی طولانی از بحران و نا آرامی است که سرانجام به فروپاشی و سقوط طبقه حاکمه ختم می شود. در این حالت گاهی دیگران وارد عمل می شوند، گاهی ارتش و یا جناح دیگری از طبقه ممتاز، قدرت را به چنگ می آورد و تغییرات واقعی اجتماعی صورت نمی گیرد. این درحالی ست که اگر گروههای دیگر با پشتوانه و نفوذی دیگر و اهداف دیگر به قدرت برسند، آن گاه یک انقلاب روی میز خواهد بود. از این روست که برای نمونه "انقلابهای رنگین"، انقلاب به حساب نمی آیند زیرا قدرت جدید، طبقه ممتاز پیشین است. در تحولی که زمین داران همان زمین داران سابق باشند، تجار ثروتمند باز هم تجار ثروتمند و مردم فقیر باز همان تهیدستان، یعنی دگرگونیهای عظیمی رخ نداده و آن را انقلاب نمی توان نامید.
در تغییراتی که پس از فروپاشی شوروی رخ داد، در بسیاری از جمهوریها همان روسای حزبی قدیم سکان دار شدند البته به جز چکسلواکی که در آن تغییرات مشخص و روشنی صورت گرفت و از سرمایه داری دولتی به سرمایه داری بازار گذر کرد. با این حال تغییرات اجتماعی در آنجا هم هنوز زیر سوال است. اما آنچه که آب را گل آلود کرد، جذب جمهوریهای کمونیست سابق به نهادهای غربی مانند ناتو و اتحادیه اروپا بود."
وی در پاسخ به این سوال که چرا اعتقاد دارد مدل شرقی انقلاب صورت نمی گیرد، پاسخ می دهد:
اول این که لازمه مدل سنتی انقلاب، دارا بودن پایه قوی در روستا و میان کشاورزان است. در مرحله دوم، پیروزی انقلاب بدین طریق نیاز به ارتشی قوی دارد که اگر از درون نیروهای ارتش و پلیس بیایند، باز انقلابی نیستند و قدرت شکل گرفته بر این اساس، به حکومت نظامی تبدیل می شود."
او می افزاید: "این ایده بدی نیست که به انقلاب مدل غربی مورد نظر هانتینگتن توجه کنیم. ببینیم تا چه حد می توانیم در خلاء سیاسی وارد شویم و خودمان را برای آنچه که ممکن است فوری و در آینده نزدیک اتفاق نیفتد، سازماندهی کنیم و اهدافی را پیگیری کنیم که کمتر از انقلاب است. باید بتوانیم در موقع لازم و شرایط بحرانی با همراهانمان تماس برقرار کنیم، باید دارای یک شبکه وسیع ارتباطات با افرادی بود که آماده همراهی هستند. تنها راهی که من تصور می کنم این است که امروز کسانی که در دسترس داریم را سازماندهی کنیم و آنها را از خود نترسانیم. با سر رسیدن بحران می شود آنها را بیشتر دخالت داد و بیشتر درخواست کمک داد. به هرحال دیر یا زود زمانی خواهد رسید که مردم باید انتخاب کنند."
او شرایط وقوع انقلاب را لزوما زمانی نمی داند که همه امور بد هستند و سیر نزولی را طی می کنند و می گوید:"انقلاب بیشتر زمانی صورت می گیرد که امور باید بهتر می شدند ولی نشدند. نقطه کلیدی، همان فاصله بین واقعیت و انتظارات است."
وی معتقد است که به طور کلی انقلابهایی که بیشترین موفقیت را داشته اند، همیشه قهر آمیز و خونین بوده اند:"هر چه سن من بالا تر می رود و هر چه بیشتر تاریخ را مطالعه می کنم، برایم چشم بستن به روی کشتارهای دست جمعی سخت تر می شود. از سوی دیگر، نادیده گرفتن خونریزی و خشونتهای ناعادلانه علیه جامعه نیز میسر نیست.
از این رو مایلم در باره انقلابهای رنگی که کمتر خونین بودند، بیشتر بدانم. البته با در نظر گرفتن این پیش زمینه که آنها با حمایت قدرتهای غربی به ویژه آمریکا میسر شدند و حاصل شان باز شدن راه به سیستم بازار غرب بود. اما باز هم سازماندهی جامعه مدنی شاید بتواند انقلابهای آتی را ملایم تر و کمتر خشونت بار کند."
از وی سوال می شود که پس تصور می کند نیروهای رادیکال به جای اقدامهای انقلابی، در زمینه جامعه مدنی فعالیت کنند و به تدریج به تغییر برسند؟
"برین واش" پاسخ می دهد:"این بستگی به ما ندارد و در اختیار ما نیست بلکه، بستگی به شرایط دارد. تصور می کنم ممکن است بشود این گونه یک سرنگونی به دست بیاید اما باید توان آن را داشته باشیم که از سرنگونی استفاده کنیم. از نظر من بحث رفرم یا انقلاب بحثی قدیمی است و باید کنار گذاشته شود، ما باید خودمان را برای هر دو آماده کنیم. ما باید برای انقلاب سازماندهی کنیم و خلاء را پر کنیم. در این صورت معلوم است که انقلاب می کنیم. من واژه "سازماندهی" را زیاد به کار می برم. ما زیاد به دگماتیسم "فعال" بودن که کاری فردی است تکیه می کنیم. فردی فعالیت کردن کاری است که خود شخص را راضی می کند به جای این که یک دستاورد مشخص داشته باشد.
"سازماندهی" واقعی زمانی است که با افراد دیگری که ممکن است کاملا هم عقیده نباشی کار کنی، معنی آن ساختن یک سازمان و تشکیلات است که در موقع لازم بتوانیم به شرایط پاسخ لازم را بدهیم. اگر به تغییرات انقلابی فکر می کنیم باید کسانی را هم که مثل ما انقلابی فکر نمی کنند به جمع سازمان یافته خود جذب کنیم. به آنها کمک کنیم تا خودشان را رادیکالیزه کنند. سازماندهی به معنی رهبری، سازمان و دیسیپلینی است که ریشه در چپ قدیم برای " چپ نو" دارد."
وی در نهایت می گوید:"ما حضرت مسیح نیستیم. به زمان و تلاش و درک بهتر نیاز داریم. باید با جهان پیرامون خود در ارتباط باشیم. تیوری و تز داشتن خوب است اما تا گل زیر ناخن مان نرود، هیچ ساختمانی ساخته نمی شود."