جهان در آیینه مرور

 

لیلا جدیدی

 

 سازماندهی جنبشهای عصر جدید پس از جنگ سرد (4)

 

پروسه جنبش و مقاومت مردم فلسطین پس از جنگ سرد

بی شک نمی توان از رویدادها و تحولات پس از جنگ سرد بدون طرح مبارزات مردم فلسطین که بیش از 60 سال ادامه داشته است، سخن گفت. در دوران جنگ سرد، جنگ استراتژیک جهانی بین اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا به جنگهای منطقه ای نیز گسترش یافته و به طور پیوسته مناقشات منطقه ای را نیز شکل می داد. پس از بحران سوئز، مبارزات ملی مردم فلسطین که نماد و نیروی متحد کننده مهمی نیز بین اعراب بود، در مرکز و قلب سیاستهای دوران جنگ سرد قرار گرفت. در دوران جنگ سرد، صلح در خدمت ملاحظات آن قرار گرفت اما با پایان این رویارویی، دلایل قبلی از بین رفت و تقسیم خاورمیانه به دو منطقه نفوذ نیمه شرقی و غربی نیز به کنار رانده شد.

"پيتر ال. هان" که استاد تاريخ ديپلماتيك در دانشگاه ايالتی اوهايو بود و سپس در سمت مدير عامل "جامعه پژوهشگران تاريخ روابط خارجی امريكا" خدمت می کرد و در زمينه تاريخ ديپلماتيك ايالات متحده در خاورميانه تبحر دارد، در باره بحران سوئز می نویسد:"بحران سال 1956 سوئز، رويدادی پيچيده با ريشه هايی بغرنج و پيامدهايی مهم برای تاريخ بين المللی خاورميانه بود. ريشه های بحران را می توان در جنگ اعراب و اسراییل، كه در دهه چهل منطقه را فرا گرفته بود و همچنين موج استعمارزدايی كه در اواسط قرن بيستم سرتاسر جهان را در نورديد و باعث درگيری ميان قدرتهای امپراتوری و ملتهای در حال ظهور شد، ديد. بحران سوئز پيش از آن كه پايان يابد، جنگ اعراب و اسراییل را تشديد كرد و چيزی نمانده بود كه باعث برخورد ميان ايالات متحده و اتحاد شوروی شود. اين بحران، ضربه مرگباری را به اهداف استعمارگرانه بريتانيا و فرانسه در خاورميانه وارد آورد و در پی آن باعث شد ايالات متحده به يك جايگاه سياسی برجسته در منطقه دست يابد."

در آستانه پایان جنگ سرد یعنی، در اوایل سالهای 90، رهبران اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا پیرامون صلح و ثبات در خاورمیانه به گفتگو نشستند. مسکو خواستار داشتن هژمونی در بخشی از خاورمیانه بود و این را با تلاش برای نزدیک ساختن فلسطین و اعراب از یک سو و از سوی دیگر، ایجاد صلح بین فلسطین و اسراییل نمایش می داد. به همین دلیل بود که گورباچف در کنار جورج بوش ایستاد و با تهاجم عراق به کویت مخالفت کرد.

با خروج شوروی از خاورمیانه، مهمترین منبع نظامی و تعلیماتی و همچنین حمایتهای مالی و سیاسی و معنوی به کشورهای تحت حمایت آن نیز قطع شد. رهبران شوروی دیگر از استراتژی خود در تشویق اعراب به مقابله با اسراییل و تهدید این کشور دست کشیدند. برای نمونه، از قدرت سوریه در مقابله با اسراییل کاسته شد. از همین رو شاخه رادیکال سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) ناچار به کنار آمدن با گروههای مدره و میانه شد و مذاکره با اسراییل را در دستور کار قرار داد.

اتحاد جماهیر شوروی در دوران گورباچف، اسراییل را به رسمیت شناخت و سفارت خود در تل آویو را گشود و به یهودیان این کشور اجازه مهاجرت به این کشور را داد. با این همه، موضوع سیاست امنیتی اسراییل با همکاری و حمایت آمریکا بعد مرکزی پیدا کرد.

 در این زمان صرف نظر از تغییراتی که در جامعه اسراییل و دینامیسم مناقشات آن با خاورمیانه ایجاد شده بود، آمریکا به لحاظ سیاسی، اقتصادی و نظامی اسراییل را حمایت کرد (تنها به لحاظ اقتصادی، اسراییل مبلغی حدود 3 میلیارد دلار سالانه از این کشور دریافت کرده که 8/1 میلیارد آن کمکهای نظامی است).

اگر چه پس از جنگ سرد و با توقف کمکهای اتحاد جماهیر شوروی انتظار می رفت که بر قدرت و نفوذ اسراییل افزوده شود اما رابطه بهتر و همکاری روسیه و آمریکا و حمایت آمریکا از طرح "زمین در برابر صلح" که در مصوبه 242 و 338 شورای امنیت قید شده بود، از قدرت مانور اسراییل تا حدودی کاست. با کاهش قوای مشتریان شوروی از شدت موضوع امنیت برای اسراییل کاسته شد و در این هنگام بود که دولت اسحاق شامیر استراتژی مذاکرات را به ظاهر پذیرفت.

 

سازمان آزادیبخش فلسطین پس از جنگ سرد

با پایان جنگ سرد، سازمان آزادیبخش فلسطین حمایت نظامی و اقتصادی خود را از دست داد، از این رو استراتژی رهایی مردم فلسطین نیز باید تغییر می کرد. در این هنگام اتحاد جماهیر شوروی، یاسر عرفات و دیگر رهبران مردم فلسطین را تحت فشار گذاشت تا آنها را به پای میز مذاکره با اسراییل بر سر آینده فلسطین بکشاند. این امر سبب خلع سلاح شدن سازمان آزادیبخش فلسطین در مانورهای سیاسی خود شد. تحت این شرایط بود که ساف به استراتژی بقا رو آورد و به اسراییل و آمریکا که تنها بازیگر جهانی برای تغییر سیاست اسراییل به حساب می آمدند، نزدیک شد. سازمان آزادیبخش فلسطین در پیش خود راهی جز کاهش سطح خواسته های مردم در سرزمینهای فلسطینی و راهکارهای سیاسی نمی دید. از همین رو، با به رسمیت شناختن اسراییل و محکوم کردن "تروریسم"، موضع آمریکا را نسبت به خود تا حدی نرم تر کرد.

با این حال و پس از جنگ خلیج فارس، هیچ رژیمی جا به جا نشد، مرزی تغییر نکرد و مساله فلسطین و اسراییل هنوز به عنوان مهمترین مانع ثبات و صلح در منطقه باقی ماند.

اگر چه جنگ خلیج فارس به مسایل منطقه ای در خاورمیانه برمی گشت و ربطی به پایان جنگ سرد نداشت اما واکنش جهانی و منطقه ای به تهاجم عراق به کویت حاصل کنش و واکنشها پس از جنگ سرد بود. بین اوت 1990 (مرداد 1369) و نوامبر 1991 (آبان 1370) شورای امنیت 12 مصوبه داشت که حمله عراق به کویت را محکوم می کرد اما اگر این رویداد در دوران جنگ سرد رخ داده بود، اتحاد جماهیر شوروی بدون شک از تصویب این قطعنامه ها جلوگیری می کرد و به نجات عراق دست می زد.

"جاستین برابک"، استاد دانشگاه علوم و تکنولوژی در نوشتاری با عنوان "تغییرات ساختاری در روابط اسراییل – فلسطین پس از جنگ سرد" که به چهارمین کنفرانس کشورهای نوردیک با موضوع "مطالعات خاورمیانه در دنیای جهانی سازی" ارایه داد، می گوید:

"جنگ خلیج فارس دارای دو نکته مهم بود؛ اول آن که در نقش کاتالیزوری برای تغییرات در منطقه عمل کرد و امکان تشدید پروسه چند دستگی کشورهای عربی با تهاجم یک کشور عربی به کشور عربی دیگر را به وجود آورد. دوم، جنگ نشان می داد چه نوع جو سیاسی در آن زمان در خاورمیانه وجود دارد. در سخن، صدام حسین رابطه ای بین بحران در خلیج فارس و اشغال فلسطین در نوار غزه و کرانه غربی توسط اسراییل را مطرح کرد و بدین وسیله اثرات بیهودگی تلاشهای صورت گرفته برای صلح و عدم حل مناقشات اسراییل - فلسطین را به نمایش گذاشت. صدام، تهاجم به کویت را با اشغال سرزمین فلسطین هم تراز کرد و خواستار خروج اسراییل از این مناطق پیش از آن که از کویت نیروهای خود را خارج کند، شد."

برابک می افزاید: "از همین رو، مردم اسراییل به نظرات راست متمایل شدند و تحریمهای دولت لیکود علیه فلسطین را به حق دانستند. این تحریمها نتیجه دو عامل بود: نخست آن که رهبران ساف و رهبران سیاسی در کرانه غربی تهاجم عراق را محکوم نکردند و سپس آن که، تصاویر فلسطینیها در حال ابراز شادمانی از فرو آمدن موشکهای اسکاد عراقی در تل آویو به نمایش درآمد. در این حالت بود که رهبران اسراییل با بهره گیری از جو به وجود آمده در جامعه اسراییل، مرزها را بر سرزمینهای اشغالی بستند و از ورود فلسطینیها به اسراییل برای حضور بر سر مشاغل خود جلوگیری کردند."

نتیجه آن که وضع اقتصادی اسراییل با وجود افزوده شدن بیش از نیم میلیون مهاجر بر جمعیت آن که بیشتر از شوروی به اسراییل مهاجرت کرده بودند، رو به وخامت گذاشت. مردم فلسطین نیز که از شرایط اقتصادی مناسبی برخوردار نبودند، با بحران اقتصادی وخیم تری روبرو شدند. از سوی دیگر، شرایط برای صلح نامناسب تر گردید.

در این هنگام بود که مذاکرات صلح مختل شده و اسراییل به بهانه امنیت ملی، به کار گیری نیروی نظامی را جایگزین مذاکرات کرد.

عدم محکومیت صدام حسین از جانب سازمان آزادیبخش فلسطین سبب شد که فلسطینیها حمایت بین المللی خود را از دست بدهند. آمریکا این رویداد را دستاویز قرار داد و از این که به ظاهر از فلسطینیها حمایت می کرد نیز دست کشید. در همین حال مردم فلسطین از حمایت مالی کویت و عربستان سعودی هم محروم شدند. بیش از سیصد و سی هزار فلسطینی ناچار به ترک کویت شدند که اکثر آنان به اردن رفتند، به طوری که نسبت ساکنان فلسطینی در این منطقه به 82 در صد رسید. افزوده بر آن، فلسطینیها در این کنشها حدود 10 میلیارد دلار از دست دادند. از سوی دیگر، اسراییل نیز تحریمهای سختی را مقرر کرد و بدین صورت وضع اقتصادی و معیشتی مردم فلسطین وخیم تر گردید.

جنگ و عدم برخورد هوشمندانه از جانب سازمان آزادیبخش فلسطین و این که اسراییل نیز از روز نخست واقعا خواستار کوتاه آمدن از ادعاهای خود نبود، این سازمان که مردم فلسطین آن را نماینده واقعی خود می دانستند را به شدت تضعیف کرد. از آن بدتر، اتحاد ملی مردم فلسطین نیز در برابر تهدید قرار گرفت، هم کشورهای عربی و هم اپوزیسیون داخلی به انتقاد شدید از عرفات پرداختند. به جای اتحاد و همبستگی برای برون رفت از بحران به وجود آمده، گروههای اسلامی بنیاد گرا که برخی در درون ساف بودند، دیگر رهبران این سازمان را آماج حملات شدید خود گرفتند.

"جاستین برابک" در این باره می گوید:"رهبری ساف پس از تضعیف همه جانبه خود، انرژی خویش را گرد حفظ قدرت در اردوگاههای فلسطینی متمرکز کرد و به جای ادامه استراتژی رهایی ملی، همه نیروی خود را در خدمت حفظ موجودیت و بقای ساف گذاشت. تحقق این هدف بستگی به توانایی یاسر عرفات در باز پس گیری موقعیت خود در صحنه بین المللی داشت. برای آن که او توجه و حمایت اسراییلیها را به دست آورد و شرایط اقتصادی مردم سرزمینهای اشغالی را بهبود بخشد، می بایستی که سطح خواستهای فلسطینیها را پایین می آورد و به انتظارات اسراییل و ایالات متحده پاسخ مثبت می داد زیرا وی هم به لحاظ داخلی و هم خارجی تحت فشار قرارگرفته بود. اما این دو کشور تلاش کردند تا مردم فلسطین و سازمان آزادیبخش را در صحنه سیاسی از یکدیگر جدا کنند."

از این رو بود که بعد از جنگ در خلیج فارس ما شاهد کم رنگ شدن نقش ساف بودیم. این سازمان از موضع ضعف، برای حفظ قدرت و اینکه به طور کلی کنار گذاشته نشود، به اسراییل و آمریکا نزدیک شد. اسراییل در این زمان تا حدودی در موضع قدرت قرار داشت اگر چه اثرات جنگ و فشارهای آمریکا مقداری از قدرت آن می کاست.

 

جنبش انتفاضه و پیدایش حماس

جنبش انتفاضه در سرزمینهای اشغالی تمامی لایه های جامعه فلسطینی را در آن هنگام در بر می گرفت و اتحاد ملی مردم فلسطین را تقویت می کرد.

"جاستین برابک" در این باره می گوید:"این نوع خیزش عمومی برای اسراییل سخت تر از جنگ چریکی سازمان آزادیبخش فلسطین بود. اما با همه امیدواریهایی که این خیزش به وجود آورد، با دستگیریها و اعمال حکومت نظامی توسط نیروهای امنیتی اسراییل، وضع اقتصادی مردم فلسطین رو به وخامت بیشتری رفت."

 

نقش حماس

در این هنگام حماس (حرکت مقاومت اسلامی)، شاخه متصل به اخوان المسلمین که در سال 1987در جریان انتفاضه نخست بنیان گذاری شده بود، با رساندن خدمات اجتماعی به جامعه ای که تحت فشار اقتصادی بود و در تامین معاش خود عاجز شده بود، پتانسیل رشد یافت. در این دوره ما با جامعه ای روبرو می شویم که با وجود داشتن حِس غرور و اتحاد ملی ناچار بود برای رفع نیازهایش به حماس رو آورد.

البته سیاست جمهوری اسلامی در ارتباط با فلسطین در طول بیش از 30 سال گذشته را نیز نمی توان نادیده گرفت. شعارهای طرح شده در دوران خمینی در اوایل قیام و حرفهای احمدی نژاد در باره هالوکاست و ادعاهای ایدیولوژیک دفاع از اسلام و نابودی اسراییل به تدریج به اوج رسید و ناگهان دو نیروی اسلام گرای حماس در فلسطین و دیگری حزب الله در لبنان توانستند ابراز وجود بیشتری کنند. این دو گروه در پی تحريکات و حمایتهای جمهوری اسلامی با اسراییل درگير شدند.

بین سالهای 2002 تا 2006 (1384 – 1380) دولت فلسطین گامهای زیادی در جهت اصلاحات دمکراتیک برداشت اما نتیجه انتخابات 2006 (1384) و پیروزی حماس نشان داد که نقصی بنیادی در این جنبش وجود دارد. حمایت کنندگان بین المللی مانند ایالات متحده و اتحادیه اروپا که پروسه دمکراتیزه شدن را راهی برای تضعیف عرفات می دانستند، موضوع صلح با اسراییل را پیش کشیده بودند. اما نتیجه انتخابات به صورت غیر منتظره ای این نقش آفرینان را به عنوان نیروهایی علیه اصلاحات دمکراتیک جلوه گر ساخت. آنها از خود پرسیدند، این رفورمهای موفقیت آمیز و انتظارات بر باد رفته چه عواقبی را در آینده خواهد داشت و به کجا کشیده خواهد شد؟ این سوال تنها در مورد فلسطین نبود بلکه، تمامی خاورمیانه را در بر می گرفت.

"نیتن بران"، استاد علوم سیاسی و روابط بین المللی در دانشگاه جورج واشنگتن که نویسنده چهار کتاب در باره سیاستهای جهان عرب است و تمرکز ویژه ای در باره جنبشهای اسلامی، فلسطین و قوانین کشورهای عربی دارد در این باره می گوید:"برخورد با رخدادهای فلسطین در این زمان بهترین نمونه در نظر نگرفتن اهمیت اصلاحات دمکراتیک در طولانی مدت و تمرکز بر گرفتن نتایج فوری از آن است. قدرتهای بین المللی به سرعت بعد از پیروزی حماس از حمایت جنبش اصلاحات دمکراتیک دست کشیدند و بدین صورت رهبران جنبش رفورم زیر انتقادات شدیدی رفته و مورد سرزنش مردم فلسطین قرار گرفتند."

"پرفسور بران" می افزاید:"یکی از مهمترین زوایای رفورم در خاورمیانه این است که جنبشهای اسلامی از آن سر برون می آورند. رژیمهای عربی و دستگاههای اجرایی آنها از جامعه خود و تاثیر برنامه های سیاسی اسلامیستی بی خبر هستند."

وی معتقد است که تجربه اصلاحات در فلسطین باید به ما درسی داده باشد که از آن در این منطقه و دیگر مناطق خاورمیانه استفاده کنیم. این درس حاکی از آن است که نمی توان به اصلاحات و دمکراتیزه کردن رو آورد بدون آن که دخالت و یا حتی شرکت جنبشهای اسلامی در نظر گرفته نشود. هیچ دو گانگی و تضادی بین اصلاحات و نوعی از اسلام سیاسی، به صورتی که برخی از رفورمیستها و حامیان بین المللی آنها تصور می کنند، وجود ندارد."

 

نتیجه گیری

در سال 1948 با پایان حاکمیت انگلیس بر فلسطین، کشور اسراییل تشکیل شد. در 62 سال گذشته مردم فلسطین مورد تهاجماتی ظالمانه یکی پس از دیگری قرار گرفته اند. بی عدالتیها به طور مستمر آسایش، سعادت و امنیت را از آنان ربوده و مرگ و فقر را به ارمغان آورده است. مبارزات و مقاومت مردم فلسطین همواره با اتحادهای فرصت طلبانه و منفعت جویانه بین المللی سرکوب شده است. این رویدادها تجربیاتی هستند که به ما هشدار می دهند، طبقه حاکمه جهانی با همبستگی و یا همکاریهای بین خود نتوانسته به این معضل خاتمه دهد. چشم امید داشتن به طبقه حاکمه جهانی بدون پشتوانه مردمی و همبستگی ملی و همچنین دارا بودن از همبستگی مردم جهان، در واقع بر غلظت سیاستهای نژادپرستانه و تبعیض گرای اسراییل افزوده است.

در تاریخ معاصر جهان لحظاتی بوده اند که مبارزات و جنبشهای ویژه ای توانسته اند همبستگی جهانی را نسبت به خود جلب کنند. جنگ داخلی اسپانیا، مبارزات مردم ویتنام علیه امپریالیسم آمریکا و مبارزات برابری طلبانه و ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، اما یک حمایت جهانی از مقاومت مردم فلسطین با شدت و حدتی مشابه شکل نگرفته است.

"سامورا مایکل"، انقلابی موزامبیک می گوید: "همبستگی بین المللی صدقه دادن نیست بلکه، برخوردی متحدانه بین متفقینی است که علیه ستمگران متفاوت برای نیل به هدفی همگون مبارزه می کنند."

اگر به دقت دست امپریالیستها را بخوانیم، می بینیم که اسراییل، آپارتاید را لازم دارد، همچنان که بنیادگرایی و میلیتاریزه شدن را نیز از ضروریات می داند تا بتواند زمینه بین المللی سرکوب مردم شکست ناپذیر و نا فرمان فلسطین را داشته باشد.

مردم فلسطین به حمایتی جهانی نیاز دارند. تنها در نوار غزه 80 در صد مردم در فقر کامل زندگی می کنند. نزدیک به یک میلیون نفر به آب پاک آشامیدنی، برق، و دیگر خدمات ضروری دسترسی ندارند. بیش از 70 هزار کارگر مشاغل خود را از دست داده اند. کشتار مردم فلسطین به کمک سلاحهای ساخت آمریکا همچنان ادامه دارد اما رسانه های جمعی سخنی از آن به میان نمی آورند.

در برابر این کشتار و بی عدالتی بر مردم ساکن سرزمینهای اشغالی، نوار غزه و کناره رود اردن از یک سو حماس با برخورداری از حمایتهای مالی جمهوری اسلامی از پروسه صلح و راه حل "دو ملت، دو کشور" جلوگیری می کند و از سوی دیگر، محمود عباس دست به چابلوسی زده و به خاطر عدم توانایی در پیشبرد مذاکرات عادلانه، تسلیم تصمیمات آمریکا می شود.

"کارما نابولسی"، یک آکادمیسین در دانشگاه آکسفورد و نماینده سابق سازمان آزادیبخش فلسطین در این باره می گوید:

شعار های زنگ زده "آخرین فرصت برای صلح" یا "توافقهای دردناک" آن قدر پوسیده شده که حتی یک بچه را گول نمی زند. ملاقاتها و مذاکرات، برای مشروعیت بخشیدن به وضعیت فعلی است. رسانه ها و سیاستمداران به شدت فرسوده و مایوس از همه جا هستند. اما یک واقعیت امیدوار کننده وجود دارد، بسیاری از مردم در سراسر جهان و به ویژه مردم فلسطین هنوز تسلیم نشده اند."