سوار بر بال بحران

 

جعفر پویه

بحران همه جانبه ای که سراپای رژیم ولایت فقیه را در برگرفته آنچنان ارکان آن را می لرزاند که پایورانش را به چاره جویی وادار کرده است. یکی از نمودهای این بحران، بهم ریختگی در بالای رژیم است. بحران در بالاترین سطح رژیم باعث گردیده است تا نیروهای درگیر در آن تحت تاثیر شرایط از خود سلب مسوولیت کنند و هر کس گناه وضعیت موجود را به گردن دیگری بیاندازد. کشاکش و درگیری بین نیروهای اصلی حاکمیت یا سه قوه آن به آنجا رسیده است که هیچیک دیگری را به رسمیت نمی شناسد و تره ای برای طرف مقابل خُرد نمی کند. اگر یکی از شروط تفوق بر بحران، هماهنگی و همکاری بین اجزای ساختاری رژیم است، این شرط به کلی وجود ندارد.

احمدی نژاد به عنوان رییس قوه مجریه خود را تافته جدا بافته می داند و حاضر به همکاری یا هماهنگی با دو قوه دیگر نیست. قوه مقننه یا همان مجلس با آویختن به نقل قولی از بنیانگذار رژیم جمهوری اسلامی (خمینی) خود را در راس امور می داند و توقع اطاعت و حرف شنوی از بقیه دارد. رییس قوه قضاییه که تنور بیدادگاهها را گرم کرده است، خود را یکه تاز میدان می شمارد و هر جنبنده ای را دستگیر و به زندانهای بی حساب و کتاب محکوم می کند. برای او مهم نیست که این شخص در گذشته رییس دولت، رییس مجلس، نماینده مجلس و یا وزیر و ... باشد، مهم، قدرت و قانون اوست و هر کس را بخواهد در دخمه های نمور زندانهای به ارث رسیده از خمینی به چهار میخ می کشد. منهای این، وزارت بدنام اطلاعات ساز خود را کوک کرده و هرکه را بخواهد به جرم جاسوسی و ارتباط با بیگانه و امنیت ملی دستگیر و وادار به اعتراف می کند. حال امنیت ملی چه صیغه ای است که توسط یک فرد وبلاگ نویس یا جوانی معترض به خطر می افتد، بماند!

سپاه پاسداران که تفنگ و نیروهای اطلاعاتی و بسیج همه جا حاضر را دارد، بیش از بقیه می تواند تاخت و تاز کند. نیرویی که از لوله تفنگ بیرون می آید، هر کس و هر نیرویی را وادار به عقب نشینی یا جاخالی دادن می کند. این منهای قدرت اقتصادی و سیاسی سپاه است زیرا آنها با در دست گرفتن پروژه های نان و آبدار و تاسیس اسکله و فرودگاه و ... آنچنان نیروی وحشتناکی به وجود آورده اند که هر کارتل اقتصادی ای در برابرش ذره می نماید.

به همه اینها بیت رهبر یا ولی فقیه رژیم را نیز اضافه کنید؛ کارتل اقتصادی – سیاسی ای که کنترل آن در دست سید علی خامنه ای است. او که خود را قدرت بی حد حصر رژیم و بدون نیاز به پاسخگویی به کسی می داند، هر آنچه را که از دست اش بر می آید، انجام می دهد. هرچند تشکیلات او به ظاهر ساده به نظر می آید اما در نهان از آنچنان قدرتی برخوردار است که بقیه حریفان را به احتیاط وادار می سازد. "نوپو" (نیروی ویژه پاسدار ولایت) که نیروی ویژه ذوب شدگان ولایت خامنه ای هستند، از بین نیروهای نظامی و امنیتی گزینش شده اند. اینان بیشتر به آدم خواران قزلباش صفویه شباهت دارند تا به انسانهای قرن بیست و یکم. منهای آن دستگاه اطلاعاتی موازی ای که این تشکیلات دارد قادر است در برابر اهریمنی ترین نیروی اطلاعاتی رژیم یعنی، وزارت اطلاعات قد علم کند و عناصری از آن را وادار به اطاعت و یا عقب نشینی سازد. این جریان خود را مطیع رهبر و ولی فقیه رژیم می داند که طبق قانون اساسی همگان ملزم به التزام از وی هستند. هرچند اینان خیلی وقت است که شرط التزام را ذوب در ولایت علی خامنه ای دانسته و به کمتر از آن قانع نیستند.

حال در چنین بازار مکاره ای از جریانات مدعی، پیدا کنید نیروی اصلی و کار به دست رژیم را که باید همه خود را با آن تنظیم کرده تا بتوانند در یک هماهنگی از بحرانی که درگیر آن هستند به سلامت عبور کنند.

اما ماهیت این بحران همه جانبه چیست و ما از چه چیزی حرف می زنیم که رژیم را دچار این انشقاق و چند دستگی کرده است و گرنه این مسلم است که همه نیروهای درگیر رژیم می دانند که باید با یکدیگر متحد باشند و در یک هماهنگی با همدیگر است که می توانند به سلامت از بحران عبور کنند.

 آن چیزی که نمی تواند این نیروها را در یک راستا و گردهم آورد، راه برون رفت از بحران و تیوریهای ساخته و پرداخته مراکز متعدد نظریه سازی است که این بار نه تنها نتوانسته اند بر سر یک خط و مشی توافق کنند، بلکه هر کدام از آنان حرف خود را می زنند و شیوه خود را پیشنهاد می کنند.

 

بحران اجتماعی

ابتدا به ساکن می توان بحران اجتماعی را یکی از بزرگترین بحرانهایی نامید که رژیم ولایت فقیه با آن درگیر است. این بحران که به شکل بروز اعتراضات مردمی خود را نشان می دهد، باعث سرگیجه و سردرگمی در ارکان تشکیل دهنده آن شده است. شاید در وهله اول باید این بحران را سیاسی ارزیابی کرد اما به دلیل نوع نیروهای درگیر در آن و نوع و شکل بروز یافتن اش می توان به عوامل متعددی اشاره کرد که در این امر دخالت دارد. بنیان این بحران بیش از این که اقتصادی و یا سیاسی باشد، اجتماعی است. مردمی که از اجحافات و فشارهای متعدد رژیم و عوامل خودسر و بی بند و بار آن به جان آمده اند، از هر فرصتی استفاده می کنند تا وارد میدان شده و اعتراض خود به آن را بروز دهند. برای این نیروهای منزجر شده و عاصی هر فرصتی تبدیل به اعتراضاتی وسیع و فراگیر می شود. آنان نه تنها هیچ حد و مرزی را برای ابراز خشم و نارضایتی خود به رسمیت نمی شناسند، بلکه به سرعت به سوی راس رژیم جهت گیری می کنند و با تمام نیرو، کلیت آن را به زیر ضرب می گیرند. بیان این انزجار عمومی به شیوه هایی خشماگین و گستاخی نیروهای تشکیل دهنده آن باعث ترس و وحشت رژیم و عواملی می شود که سعی دارند تا با وارد کردن نیروی اجتماعی، فشاری معقول به حاکمیت برای سهم خواهی وارد کنند. اینست که ترس و وحشت اپوزیسیون داخل رژیم از آنان چیزی از وحشت خود باند حاکم کم ندارد. به همین دلیل آنها در بزنگاه های مختلف با همراهی حداقلی با این نیروها سعی می کنند تا نیروی بالا دست خود را وادار به عقب نشینی یا در نظر گرفتن سهم خود کنند. اما پر بدیهی است که آنان نیز فهمیده اند که این حبل المتین نیروهای بیرون رانده شده از قدرت، شمشیر دو سری است که امکان بریدن دست استفاده کنندگان را دارد. به همین دلیل آنان برای استفاده از این نیرو بسیار احتیاط می کنند.

بنابراین، جریانات مزبور نه تنها با ادعای داشتن نیروی اجتماعی نمی توانند ترسی در دل رقیب حاکم ایجاد کنند، بلکه رو دست زدن آنان نیز مدتهاست کارایی خود را از دست داده است زیرا آنچه آنان به عنوان عقبه یا نیروهای خود معرفی می کنند، جریان اجتماعی عصیانگری است که به چیزی کمتر از براندازی و روفتن تمام و کمال رژیم ولایت فقیه راضی نیست. حال این که سهم خواهی و زد و بند و گپ و گفت نیروهایی که از قدرت رانده شده اند، از نوعی دیگر و درگیری آنان با حاکمان از جنس نزاع داخل خانوادگی است. این عکس برداشت نیروی اجتماعی است که تا کنون "غیر خودی"، غریبه و غیرقابل اعتماد برآورد شده و به این موضوع کاملن واقف است و دیگر حاضر به چرخ پنجم گاری شدن نیست تا پس از عبور از گردنه به کناری انداخته شود تا روزی دیگر و روزگاری دیگر و استفاده ابزاری کردن از آن. این نیروی عاصی هرچند دست به دست می شود و هر کس سعی دارد تا مارک و علامت خود را بر آن بکوبد، یکی از عوامل اصلی ترس و وحشت رژیمی است که ادعا می کند اکثریت مردم را به عنوان حامی پشت سر خود دارد. حال این پرسش به میان می آید که پس برگزار کنندگان این اعتراضهای پرشمار، برهم زنندگان محاسبات باندهای حاکم و یا بی اساس کنندگان نظریه های مراکز سیاست سازی چه کسانی هستند؟ بی تردید آنها نمی تواند "مزدوران بیگانه" و ... باشند. این کابوس روز و شب رژیم به دلایلی مختلف در میدان است. همین دلایل می تواند بخشهای دیگری از این بحران فرارو را توضیح دهد.

 

بحران اقتصادی

وضعیت معیشت مردم و آنانی که بیش از همه دستمزد بگیرند، آنچنان خراب و نابود شده است که نیازی به توضیح ندارد. دولت که یکی از کارفرمایان بزرگ است، با بیشترین تعداد کارمندان روبروست. همزمان، تشکلهای وزارتخانه های مختلف و بنگاههای اقتصادی و مالی و کارخانه ها و موسسات متفاوت زیر مجموعه آن نیز قشر وسیعی از حقوق بگیرانی را در بر می گیرد که به هر دلیلی کارفرمای خود را مخاطب وضعیت خود قرار می دهند. بی دلیل نیست هر حرکت ساده کارگری برای حداقل دستمزد یا یک خواسته صنفی به سرعت رنگ سیاسی بخود می گیرد و شعارها، دولت و پایوران آن را مخاطب قرار می دهد. این وضعیت آشفته اگر از یک سو به دلیل عدم کاردانی مدیران و روسا و کار به دستان دولت است، از سوی دیگر قشر نوکیسه و از راه رسیده ای به نام "آقازاده" از یک طرف و فرماندهان صاحب قدرت سپاه و اطلاعاتیهای بیرون خزیده از دخمه های وحشت از طرف دیگر دست به دست هم می دهند تا از محل پورسانتها و دلالی، منافع باد آورده ای را به چنگ آورند. از یک سو حراج قراردادهای نفت و گاز و ... یعنی، ثروت ملی به بهای ناچیز برای به دست آوردن پورسانت و از طرف دیگر، واردات بنجلهای کارخانه هایی که کمترین قیمت را به دلیل کیفیت نازل اجناس بر خلاف ظاهر غلط اندازشان درخواست می کنند، چنان بلبشویی در اوضاع اقتصادی به وجود آورده است که کسی نمی تواند بفهمد اوضاع از چه قرار است. این وضعیت که کارخانه های تولید داخلی را ورشکست می کند، قشر عظیمی از کارگران و کارکنان را به صف بیکاران می راند. اینان به جز این که نارضایتی خود را مخفی نمی کنند، بیش از همه دولت و پیرو آن حاکمیت را مقصر وضعیت خود می دانند. حال با پتانسیل قهر و غضبی که این افراد از آن برخوردارند، یکی از پایه های اعتراضات اجتماعی به وجود می آید که قدرت مدارانی که نان آنان و کودکانشان را بریده اند را مخاطب قرار می دهد و با خشمی باور نکردنی علیه آنان شعار می دهد.

همین گونه است وضعیت جوانان و فارغ التحصیلانی که بعد از سالها تحصیل و با آرزوهایی بالا بلند راهی بازار کار می شوند و هرچه می جویند، چیزی یافت نمی شود. دیدن فرزندان پایوران و کار به دستان رژیم که با ثروت نجومی باد آورده در خانه هایی آنچنانی و ماشینهایی با قیمتهای نجومی و موقعیتی که ادعای خدایی می کند، چیزی به جز خشم و غضب نمی آفریند. آنهایی که به نان خود با انجام روزانه دو یا سه شیفت کار محتاجند و هرچه تلاش می کنند، کمتر پیدا می کنند را نیز بر این جمع باید افزود. نبود کنترل و نظارت درست دولت بر واردات و همچنین عرضه واردات به بازار و عدم سازماندهی آنان باعث شده است که گاه قیمت بعضی از اجناس آنچنان سیر صعودی پیدا کند که از گرانترین کشورهای جهان نیز گوی سبقت را می رباید. در چنین وضعیتی چه کسی پاسخگوی مردم است و آیا اصلن فریاد رسی هست؟ بی شک عدم پاسخگویی دولت و باز گذاشتن دست عناصری که یکه تاز بازار عرضه و تقاضا هستند، از چشم بسیاری پنهان نیست و کاملن بدان آگاهند. در کنار این سیاهه ی همچنان قابل شمارش باید موج جدیدی که با حذف رایانه ها به وجود خواهد آمد را افزود. با حذف یارانه ها و یا قطع سهم عمومی مردم از فروش نفت، این سرمایه ملی آنان و هیاهو و دروغگویی دولتیان و حکومتیها در مورد پرداخت یارانه نقدی که وعده تو خالی ای بیش نیست، قیمت ها و مایحتاج عمومی مردم در انتظار یک سکوی پرش بلند است. در چنین وضعیتی چه کسی قادر خواهد بود گلیم خود را از آب بکشد، بحثی دیگر است. مشکل این جاست که اکثریت عظیمی زیر بار این تورم خرد خواهند شد و طاقت حمل آن بر دوش را نخواهند داشت. این جاست که رژیم در انتظار یک اتفاق بزرگ و یا اعتراض وسیع است. مقدمه چینی برای عبور از این وضعیت وحشتناک و تضاد نظرات در مورد عبور از آن، یکی از دلایل عمده درگیری باندها و سرو صدای آنان برای عاقبت کار است. حقیقت این است که آنان بیش از این که برای مردم و یا کشور دل بسوزانند، نگران آخر و عاقبت خود هستند و ترس و وحشت از چنین وضعیتی است که آنها را به تلاش و تقلا انداخته است.

 

بحران سیاسی

تاثیر گذاری پدیده ها بر یکدیگر و گاه این همانی آنها باعث می گردد تا تشخیص دقیق و درست آنها از یکدیگر مشکل گردد. این که در دسته بندی بحرانهایی که به کلاف سردرگم تبدیل شده است و رژیم ولایت در آن دست و پا می زند، کدامیک اولویت دارند و در اصل یک اتفاق در کدام دسته جای می گیرد و تاثیرپذیری آن از مابقی چگونه است، کاری بسیار دقیقی است که بحث موضوعی آنرا واگذار به آکادمیسینها و متخصصین فن می کنیم. اما در یک نگاه اجمالی و کلی به وضعیت موجود، می توان گفت بحران سیاسی ای که رژیم با آن دست به گریبان است، ریشه در اتفاقاتی دارد که حاصل سی و یک سال تخریب به دست حکومت ولایت فقیه و نابودی بسیاری از پایه ها و بنیانهای جامعه است. آنان برای مستقر کردن حکومت عدل اسلامی با زور چماق و گلوله هر کاری را مباح دانستند. به همین دلیل معیارشان برای مجریان، مکتبی بودن و یا به زبان ساده گوش به فرمان بودن به ولی فقیه بود. از همین منظر، تخریب و ندانم کاریهای همه این سالها روی هم انباشت شد و اکنون کار را به جایی رسانده است که برای حداقل بهبودی آن مدتها کار شاق و طاقت فرسا توسط صاحبان فن و متخصصان نیازمند است. وقتی که در داخل رژیم هر گروه و دسته و باندی حرف خود را می زند و راه خود را می رود، هنگامی هر قوه آن خود را راس امور می داند و بقیه را مطیع خود می خواهد، گویای این است که هیچ نظمی وجود ندارد و هیچ کس و هیچ قوه‌ای راس امور نیست. این به معنی گسسته شدن بندها از هم و شکل گیری یک روابط ملوک والطوایفی در قدرت است که حاصل آن از هم پاشیدن هر آنچه است که در دسترس است. ولی فقیهی که خود را عمود خیمه نظام می داند و حرف آخر را می زند، آن گونه می نماید که کلاهش چندان پشم ندارد و تنها پوسته ای از آن قدرت خیالی را در اختیار دارد. مومن ترین افراد نیز به او به چشم یک ناتوان می نگرند و نگران آینده خود شده اند. او که بیش از بقیه هدف تیرهای کمانه کرده قرار دارد، سعی می کند تا نه به عنوان یک رهبر برای کلیه باندها - چیزی که از او انتظار دارند - بلکه همچون سردسته یکی از باندهای مافیایی علیه دیگران توطیه کند و رقبای خود را یکی یکی یا به اطاعت وا دارد و یا از دور بدر کند.

مابقی باندها که آنچه تا کنون بافته اند را پنبه شده و یا از دست رفته می بینند و خود را در خطر حذف، تلاش می کنند تا آخرین رمق یک موجود ضعیف شده و ناتوان را به کار گیرند مگر این که شفایی حاصل شود. اما پر بعید است که آنان بتوانند از این رهگذر چیزی به دست آورند زیرا در صورت چنین وضعیتی علی خامنه ای وادار به یک عقب نشینی مرحله ای شده و تا حذف خودش از کرسی ولایت مجبور به عمل خواهد شد. او که این کابوس شبان و روزان را بارها دوره کرده است، سعی دارد تا با کمک نیروهای امنیتی – نظامی، حریفان خود را از سر راه بردارد اما آیا آنانی که برای کمک او برای انجام این امر آمده اند، پس از پایان کار به جای خود باز خواهند گشت؟ از ظواهر امر این گونه بر می آید که چنین اتفاقی نخواهد افتاد و کارتل بزرگ نظامی – امنیتیها نه تنها حاضر به بازگشت به پادگان و دخمه های اطلاعاتی خود نیست، بلکه آن چیزی که مال خود کرده اند را دو دستی چسبیده و ولی فقیه و رهبری را نیز در خدمت خود می خواهند. آنان گامها را به گونه ای برمی دارند که ثابت می کند شکل و نوع اتفاق به گونه ای نیست که در پایان این دوره - اگر بشود آن را دوره ای نامید - به جای خود باز می گردند.

شامورتی بازی و حرافیهای احمدی نژاد به عنوان روبنای این جریان، خود را هر لحظه وحشتناک تر نشان می دهد. آنها نه تنها بسیاری از تیوریها و اظهار نظرهای خمینی، بنیانگذار رژیم را به تاریخ سپرده اند، بلکه بی پروا سعی دارند تا محورهای تازه و جدیدی برای حکومت تعریف کنند و بر اساس آن قدرت خود را معنایی تازه بخشند. در باره این که آنها چقدر موفق خواهند شد تا در این میانه، کار را یکسره کنند، حدسها و گمانه های بسیاری زده می شود.

اما بحران بین المللی و درگیری رژیم با جامعه جهانی موضوعی نیست که بشود به همین راحتی آن را پشت سر گذاشت. احمدی نژاد و باند نظامی – امنیتی سعی می کنند از یک طرف با تاخت و تاز و درافتادن با جامعه جهانی و دهن کجی کردن به معیارها و پرنسیبهای به رسمیت شناخته شده، حساب خود را از آن جدا کنند. از سوی دیگر، به طرح مسایل مختلف و برپایی مجامع و فرستادن پیغام و پسغامهای نهانی و زیر میزی سعی می کنند تا باز گذاشتن دری، امکانی برای فرار داشته باشند. این که بمب اتمی و پروژه اتمیزه کردن منطقه خود یکی از خطرهایی است که با توجه موقعیت کنونی منطقه و جهان می تواند خطر بالقوه ای برای همگان باشد، یک حرف است و داشتن آن به عنوان اسلحه ای باز دارنده حرفی دیگر. اما وضعیتی که باعث به وجود آمدن تحریمهای بین المللی شده چیزی نیست که بشود به آسانی از آن عبور کرد. تحریمهایی که روز بروز سخت تر می شود، کار را بر رژیم بیش از گذشته سخت خواهد کرد. در وضعیت پیچیده کنونی و هزاران درد بی درمان، تحریمها همچون باری اضافی است که امکان نفس کشیدن را از رژیم می گیرد. ناتوانی در تهیه ابزار آلات و ماشینهایی که به زودی نیاز به تعمیر و نگهداری دارد از یک سو و کمبود وارداتی که به علت تحریمها به هیچ عنوان برای رژیم قابل جبران نیست از سوی دیگر، کار را به جای باریک می کشاند. مردمی که عاصی و منتظر یک فرصت هستند، هرگز در تند پیچهای پیش رو رژیم را همراهی نخواهند کرد. آویزان شدن رژیم به بحرانهای بزرگتری همچون جنگ و غوغا و هیاهوی زیادی بر سر آن موقعیت پیچیده ای است که می تواند بر ضد خود تبدیل شود. همه پرسی رادیو آلمان که نشان می دهد بیش از 84 در صد مردم در جنگی احتمالی از رژیم حمایت نخواهند کرد و از آن بدتر، بیش از 36 درصد از پرسش شوندگان می گویند در صورت حمله به ایران از حمله کننده علیه رژیم حمایت خواهند کرد. چنین نتیجه وحشتناکی می تواند زنگ خطر بزرگی را به صدا درآورد.

یک نکته دیگر، شایعه مرگ جنتی، رییس شورای نگهبان و امام جمعه تهران است. این شایعه آن چنان موجی از شادی و خوشحالی برانگیخت که هر ناظر بی طرفی را به فکر وا می دارد. این که شایعه مرگ یک فرد بلندپایه رژیم بتواند آنچنان موجی از شادی و شعف به وجود آورد که شنوندگان آن سر از پا نشناسند، نشانه اندازه مقبولیت رژیم و درجه منفوریت پایوران آن نزد توده مردم است. حال با این درجه از مشروعیت چه کسی باور می کند که رژیم بتواند درگیر بحرانی شود که امکان تبدیل شدن آن بر ضد خودش از هر امکان دیگری بیشتر است. این است که آنانی که در حاکمیت نیم بند کنونی قرار دارند، هر روز بحرانی تازه می آفرینند تا در این خرده بحرانها بتوانند حسابهای خود را با طرفها و باندهای رقیب تسویه کنند.

همچنین، از قدرت راندگان نیز در صدد موقعیتی هستند که بالاییها را به زیر کشند و خود را به جایگاه از دست رفته باز گردانند. نیروهای تازه و جدید درصدد فرصتی هستند تا از این نمد کلاهی بدانها رسد. با یک حساب سرانگشتی، نیروهای و دستگاههای صاحب قدرت، سه قوه و بیت رهبر، سپاه و دستگاه اطلاعاتی هر کدام به راه خود می روند و دیگری را مزاحم خود می دانند. به زبان ساده، رژیم، غرق در بحران و ناتوان از حل و فصل آن، چاره را در بحرانی تازه می جوید. به همین دلیل نه تنها قادر به حل مشکل نیست و نمی تواند دردی از دردهای خود را درمان کند، بلکه بدتر از همیشه باری به بارهای خود اضافه و بحرانهای تلنبار شده و روی هم انباشته خود را هر روز افزون تر می کند. این کلکسیون بحران را چه وقت می شود تکمیل کرد؟