یک سر و هزار سودا

 

جعفر پویه

 

سفر چند باره علی خامنه ای، رهبر و ولی فقیه درمانده رژیم جمهوری اسلامی به قم نشان از تلاطم و درگیری در بالاترین سطوح رژیم دارد. نزاع و کشاکش بین باندهای قدرت، شاخ و شانه کشیدن جریانهای باند غالب برای یکدیگر بر سر تقسیم غنایم و از همه بدتر، هزار پاره شدن آن چیزهایی که خامنه ای سعی داشت به مددشان یکدست سازی رژیم را به پیش برد، تنها بخشهایی از نگرانیهای اوست.

کشاکش بین مجلس و دولت و گاه بالاگرفتن آن به گونه ای که اساس رژیم را به زیر سووال می کشد، یکی از این نشانه هاست. از سوی دیگر، خُرده باندهایی که جریان نزدیک به خامنه ای را می سازند، هر کدام ساز خود را کوک کرده و هیچ نشانی از کوتاه آمدن یا توافق بین آنها دیده نمی شود. همچنین فشار بی وقفه بر رفسنجانی برای سرکوب کردن یکی از سرشاخه های باندهای موازی نتوانسته نتیجه مطلوب به بار آورد. هرچند این فشارها به طور روز افزونی انجام می پذیرد اما عدم امید خامنه ای به زود بازدهی این کار باعث می شود تا او دست به مانور دیگری بزند. ناتوانی از به هم آوردن شکاف در بالا و عدم توانایی در کنترل جریانهای مختلف، او را به سوی پایگاه سنتی آخوندها در قم می کشاند تا مگر این که از این طریق بتواند ابزاری برای سر پا نگه داشتن پایه های رو به سستی قدرتش دست و پا کند اما همه نشانه ها گواه از ناکامی او در این کار و بی نتیجه بودن تلاش و تقلای بسیار وی برای باز گرداندن آب رفته به جوی دارد.

 

سوداییان قدرت

باند غالب رژیم که خود را تحت نام کلی جریان اصولگرایی تعریف می کند، از به هم آمدن خرده جریاناتی شکل می گیرد که بیش از همه در مخالفت با باند حریف یعنی، جریان مغلوب موسوم به اصلاح طلبی خود را تعریف می کنند. این جریانها که یک صدا در برابر حریف، کُر هم صدایی را شکل می دادند، پس از بیرون راندن آنها از قدرت و حاشیه نشین کردن شان، اکنون به جانب هم تاخت آورده و یکدیگر را زیر ضرب گرفته اند. بدیهی است این دندان نشان دادن گرگها به هم، تنها برای سهم بیشتر از قدرت و به کار گیری ابزار سابق علیه رقبای جدید است. این رقابت در میدان اصولگرایی رژیم کار را بدان جا رسانده که بعضیهایشان کارد جراحی اصول گرایی را برای حریف تیز می کنند و زمزمه یکدست سازی و "غربالگری" رقبا را سر داده اند.

این حرکات که از دید رقبا مخفی نیست، باعث تکاپوی آنان شده و از هر طرف با متهم سازی یکدیگر و تیغ کشیدن به سوی حریف، میدان داری می کنند.

اما آن چه بیش از همه خود نمایی می کند، ترکیب این جریانها و پیچیدگی باندها و تنیدگی شان در یکدیگر است. هرچند باند غالبی که خود را اصولگرا می نامد، مدعی یکپارچگی است اما در یک دید کلی می شود گفت که آنها به سه گروه بزرگ تعلق دارند. گروههای راست سنتی، گروههای حامی دولت و گروههای منتقد دولت. اما در دل این به ظاهر گروه بندی، خرده باندهایی نیز وجود دارند که هر کدام به راه خود می روند. از همه بیشتر، گروههای حامیان دولت و منتقد دولت بیش از بقیه به چشم می آیند و باعث حدس و گمانهایی می شوند که گاه گمراه کننده است. این دو جریان باند غالب، در داخل خود به طور جدی کشاکش دارند. دو گروه و دسته کلی آنها را حامیان دولت احمدی نژاد همراه با مشایی و حامیان دولت احمدی نژاد بدون مشایی شکل می دهند.

نزدیکی احمدی نژاد به مشایی و ریشه مشترک هر دو آنها که از اطلاعات سپاه به این موقعیت رسیده اند، گاه به حدی است که ناظران را شگفت زده می کند. حامیان احمدی نژاد همراه با مشایی به این موضوع واقف هستند و اتحاد علنی و عملی آنان که ریشه در پس پرده دارد را دانسته و از حمایت قدرت سایه‌ای که بخش علنی خود را مهندسی می کند، آگاهند و سعی دارند تا با این نزدیکی، خود را از مزایای آن بهره مند کنند.

اما حامیان احمدی نژاد منهای مشایی، منتقد این اتحاد نامقدس هستند و بر این باورند که دیدگاههای مشایی نه تنها اصولگرایی نیست، بلکه او را به تجدید نظر طلبی در مبانی نظری متهم می کنند. اما آنان خوب می دانند که احمدی نژاد در دفاع از مشایی هیچ گونه تردیدی به خود راه نمی دهد. او حتا بعضی از وزرای کابینه را به دلیل انتقاد از نظریه های مشایی از کابینه بیرون راند و حاضر به عقب نشینی در برابر منتقدین وی نیست. از این رو، هر گونه امکان برخورد با مشایی و نظریه های او که برای بسیاری غیر قابل پذیرش است، به دلیل حضور پر قدرت احمدی نژاد در پشت سرش وجود ندارد و کسی را نیز یارای هماوردی در این پهنه با او نیست. این است که هرگونه کوتاه آمدن و همگرایی در بین آنان بی نتیجه بوده و این شکاف همچنان خود برجای می ماند.

همچنین گروههای دیگری که خود را اصولگرا می دانند اما منتقد دولت احمدی نژاد هستند نیز خود به چندین خرده جریان تقسیم می شوند. "جمعیت ایثارگران" و "رهپویان انقلاب اسلامی" دو جریان عمده این گروهها هستند. حمعیت ایثارگران به دبیر کلی حسین فدایی و جمعیت رهپویان انقلاب به دبیرکلی علیرضا زاکانی هرچند خود را منتقد دولت احمدی نژاد نشان می دهند اما رفتار آنان و برخوردهای منفعت طلبانه شان با اتفاقات و جریانات جاری باعث می شود تا دیگران از نزدیکی به آنان پرهیز کنند و توانمندی آنها برای تبدیل شدن به یک باند عمده سلب شود. به همین دلیل به عنوان خرده جریانها و باندهایی که در صورت بروز اتفاقی می توانند تبدیل به بلندگوی بخشی از قدرت طلبان شوند، همچنان در انتظار اتفاقی هستند تا فلسفه وجودی خود را به اثبات برسانند.

اما در میان این طیف رنگارنگ، دسته ای دیگر وجود دارند که به کمتر از قتل و مرگ و کشتار راضی نمی شوند. آنان را در تقسیم بندیهای خرده جریان اصولگرایی در دسته اصولگرایان افراطی جای می دهند. اینها همه جا حضور دارند و مواضع متناقض وجه بارز آنان است. هنگامی که از احمدی نژاد حمایت می کنند، همزمان انتقادهای تندی را نیز علیه او بیان می دارند. گوش به فرمان بودن و خط و ربط از جای دیگر گرفتن وجه بارز این جریان است. معلوم نیست حامی دولت هستند یا منتقد آن. حرفهای بی ریشه، انتقادهای سطحی و حمایتهای چشم و گوش بسته آنان از احمدی نژاد می گوید که این چماق به دستان و حل کنندگان مشکلات رژیم به ضرب قمه و زنجیر و اسلحه، در حالی که از قدرت بسیاری برخوردارند اما بی بته و ریشه ترین جریان اصولگرایی رژیم را تشکیل می دهند.

در این دسته بندیها اما یک عده دیگر نیز حضور دارند که پیروان حزب باد و رهروان تیوری "هر که خر شد ما هم پالانش" هستند. آنان خود را اصولگرایان معتدل و یا دیگران آنان را به این نام می نامند. همچون ژوکر در بازی ورق، تعیین کننده در برخی مواقع حساس هستند. حاضر به نوسان در هر عرصه و پهنه ای اند و قادرند به هر شکل و شمایلی خود را بیارایند. این دسته از معتدلهای جریان اصولگرایی که در فضای بین دو صندلی همه سالنها زندگی می کنند، کم تعداد هم نبوده و قادرند حتا تا جناح مقابل یعنی، اصلاح‌طلبان خود را گسترش دهند و در صورت نیاز آن گونه خود را آرایش کنند. سرمایه گذاری سردمداران قدرت و کار به دستان در سایه روی این افراد کم نیست زیرا برآوردن نیازهای رژیم به دست آنان و بیان مواضع عجیب و غریب که گاه می تواند ناظران را فریب دهد و باعث کشف جریانهایی در دل رژیم شود که کور سوی امیدشان است، از این روزنه تابانده می شود.

 

محلل

آنچه در این بین و به ظاهر ساده سازی باندهای در بالا دیده می شود، عدم سازگاری آنان با یکدیگر و کمر به قتل هم بستن است. به همین دلیل ریش سفیدان و آنانی که خود را هنوز وزنه متوازن کننده قدرت می دانند، به میدان می آیند مگر این که از این ارکستر ناکوک، صدایی قابل شنیدن بیرون آوردند. پس از مدتهای مدید ریش سفیدی و گله گذاری بعضی از زعمای قوم که پای به میدان نهادند، بالاخره با اشاره رهبر و خواست او، عسگراولادی وارد میدان می شود. شعار او گردهم آوردن اصولگرایان یعنی، باند غالب رژیم است. او که دستور از مقامهای بالا دارد، با رفت و آمد بین باندها و جریانهای مختلف سعی می کند تا حداقلی از همگرایی را نشان دهد و این جریانهای هزار تکه شده را به هم بچسباند. آیا این لحاف چهل تکه عسگراولادی می تواند اندکی از ترس و لرز خامنه ای از بهم ریختن جبهه موسوم به اصولگرایی را تخفیف دهد؟ باید به نتیجه کارهای تا کنونی او توجه بیشتری کرد.

در وحله اول عسگراولادی سعی می کند تا تعریف مشخصی از جریان اصولگرایی ارایه دهد تا بتواند بر اساس آن، دیگر خرده جریانهایی که به شیوه خود اصولگرایی رژیم ولایت فقیه را تعریف می کنند را به یک نظریه واحد برساند. او می گوید:"بر مبنای بیانات رهبری و امام راحل، دایره اصولگرایی شامل چهار اصل اسلام، جمهوری اسلامی، امام و ولایت فقیه است و تمام افرادی كه این چهار اصل را قبول داشته باشند، در دایره اصولگرایی قرار می‌گیرند."

عسگراولادی حملات تندی به خرده جریاناتی که تنها خود را اصولگرا می دانند کرده و می گوید:"در دیداری به آقای احمدی نژاد گفتم، شما و آقای هاشمی رفسنجانی هر دو اصولگرا هستید، شما فقط طرفداران خود را اصولگرا می‌دانید و اما آقای هاشمی همه را اصولگرا می‌داند. ایشان پرسیدند كدام درست است كه گفتم كه هیچكدام درست نبوده و هر دو غلط است، بلكه نقطه وسط درست است و افرادی كه اصول چهارگانه را قبول داشته باشند، جزو اصولگرایان هستند."

حال با این تعریف و شیوه عمل عسگراولادی می شود گفت که او آب در هاون می کوبد زیرا داخل کردن رفسنجانی در این طیف و آشتی دادن او با احمدی نژاد که به معنی نزدیکی او به خامنه ای معنی می دهد، کار بیهوده ای است. اما آن چه این تلاش و تقلا را پی می گیرد، این است که با تیوری توطیه به ماجرا نگاه کنیم و بگویم که در زیر کاسه حرفهای عسگراولادی نیم کاسه ای نهفته است که در این باره در جای خود توضیح خواهم داد.

هرچند دید و بازدیهای عسگراولادی با احمدی نژاد ابتدا به صورت مخفی و محرمانه برگزار می شد اما بالاخره پرده کنار رفت و نتیجه این رفت و آمدها عیان گردید. غلامرضا مصباحی مقدم، رییس فراکسیون اصولگرایان مجلس آخوندها به مطبوعات گفت:"در جلسه محرمانه‌ احمدی نژاد با چهره های اصولگرا، هیات سه نفره ای از سوی رییس جمهور انتخاب شدند که حبیب الله عسگراولادی، علی اکبر ولایتی و غلامعلی حداد عادل اعضا آن هستند."

مصباحی مقدم وظیفه این هیات را این گونه بیان می کند:"این افراد مامور شدند تا برگزاری جلسات مشترک میان جریان اصولگرایی کمک کنند تا مواضع مشترک و واحد بیش از پیش در این جریان شکل بگیرد."

او در همین مصاحبه موانع وحدت اصولگرایان را منکر شد و هدف از تشکیل جلسات هیات را وحدت بیشتر و نزدیک شدن دیدگاهها و مواضع افراد بیان کرد.

از سوی دیگر، آخوند احمد سالک، عضو جامعه روحانیت مبارز خبر از تشکیل جلسات مشترک جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم برای تعیین مبانی اصولگرایی می دهد. او نگرانی خود را از استفاده زود هنگام رقبا از این جلسات اعلام می کند و می گوید:"تا زمانی که به نتیجه دلخواه نرسیم، از انتخابات آتی مجلس سخن نمی گوییم. به آقایانی که از حالا در جلسات خود به این موضوع می پردازند هم توصیه می کنیم که دست نگه دارند."

همین چند جمله نشان می دهد که برگزاری جلسات بین دو رهبر تشکیلاتی که خود را صاحب سهم می دانند، از چندان انسجامی برخوردار نیست و کشاکش در آنجا نیز وجود دارد. هرچند محمد یزدی، رییس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و مهدوی كنی، دبیركل جامعه روحانیت مبارز تهران هر کدام پنج نفر را تعیین کرده اند تا کمیته ای تشکیل دهند و مباحث وحدت و مبانی اصولگرایی را تبیین کنند. با این حساب، تعریف عسگراولادی مورد توافق این دو تشکل آخوندی نیست و آنان برای خود مشغول تبیین نظر هستند. فرض هم که این جلسات به نتیجه برسد، چه کسی باید این نظریات را بپذیرد؟ همه گروههای اصولگرا؟

در مورد این اقدامات و جلسات دار و دسته محمد یزدی و مهدوی کنی، حمید رسایی از مدافعان سینه چاک احمدی نژاد و شاگرد به نام آیت الله مصباح می گوید:"اتحاد اصول‌گرایان یک اصلی است که همه خواهان آن هستند اما نباید کسانی که در جریان فتنه جز مغضوبین اصولگرایان شناخته شدند، بخواهند رهبری اصول‌گرایان را به دست بگیرند."

حمید رسایی و روح الله حسینیان به طور علنی مخالفت خود را با جامعه روحانیت مبارز و مدرسین حوزه علمیه قم اعلام کرده و گفته اند اجازه نمی دهند که این دو تشکل، رهبری جریان اصولگرایی را به دست بگیرند.

رسایی نشانه های اصولگرایی را "اسلام، انقلاب، امام و رهبری" اعلام می کند. در حالی که همین اصول از جانب عسگراولادی در دیدار با احمدی نژاد "اسلام، جمهوری اسلامی، امام و ولایت فقیه" بیان می شود. تغییر جمهوری اسلامی به انقلاب و ولایت فقیه به رهبری در دیدگاه رسایی–حسینیان از جمله آن مواضعی است که محل مناقشه در جریانهای گوناگون در رژیم جمهوری اسلامی است. به غیر از این، در حالی که بسیاری از گروههای اصولگرا معتقد به تصفیه این جریان هستند اما نظر باند رسایی–حسینیان که "فراکسیون انقلاب اسلامی" مجلس آخوندها را شکل می دهند، به گونه ای دیگر است. حسینیان که از پیشینه اطلاعاتی در مقام تصفیه کننده های خونین برخوردار است، به خبرگزاری ایسنا می گوید:"درآینده مردم باید در بین اصولگرایان نیز غربالگری كرده و بین اصولگرایان واقعی و كسانی كه لباس اصولگرایی به تن كرد‌ه‌اند، تفكیك قایل شوند كه در این صورت قطعا یك خلوص در جریان اصولگرایی به وجود خواهد آمد."

بدیهی است که این غربالگری که نام دیگر تصفیه است، شامل حال بسیاری از خرده باندها و گروههای سازنده این جریان می گردد و این گونه آب در لانه مورچگان می افتد و بسیاری حساب کار دست شان می آید و از همین الآن به فکر آخر و عاقبت ماجرا هستند. به همین دلیل هرچه تلاش و تقلای محللها و میانه بگیرهایی همچون عسگراولادی و مهدوی کنی و محمد یزدی بیشتر می شود، نمایان می گردد که آنان نقش بر آب می زنند و این درگیری و کشاکش که سر در جایی دیگر دارد با این اقدامات به جایی نخواهد رسید.

 

چاقو و دسته اش

در چنین فضایی است که کشاکش مجلس و دولت بر سر اختیارات بالا می گیرد. احمدی نژاد رییس جمهور برگزیده رهبر در سخنرانیهایش خود را بالاتر از مجلس می خواند. او حتا بسیاری از مصوبات مجلس را خلاف قانون اساسی می خواند و اجرا نمی کند. او خواستار حق تذکر قانون اساسی به مجلس و قوای دیگر می شود و با بازگشت دادن بودجه و طرحهایی همچون طرح هدفمند سازی یارانه ها به مجلس خواستار در نظر گرفتن نظریات خود می شود و به طور رسمی اعلام می کند بدون حرف شنویی مجلس از او و اعمال خواسته هایش، مصوبات مجلس را اجرا نمی کند. کشاکش مجلس و رییس جمهور که سر دیگر رشته قدرت طلبی خامنه ای برای یکدست سازی قدرت است، روز به روز بالاتر می گیرد. کار این درگیری به جایی می رسد که علی لاریجانی، رییس مجلس نیز چندین بار هشدار می دهد که در صورت ادامه روند کنونی توسط دولت، مجلس از "ابزارهای قانونی" خود استفاده خواهد کرد.

احمدی نژاد در این بین نامه ای به خامنه ای می نویسد و خواهان دخالت او برای جلوگیری از کارشکنی مجلس و مانع تراشی بر سر راه دولت می شود. به زبان دیگر، احمدی نژاد علیه قدرت نظارتی مجلس بر حسن اجرای قوانین و پرسش و پیگیری از وزرا و رییس جمهور اقدام می کند. خامنه ای نیز نامه احمدی نژاد را به شورای نگهبان ارجاع می دهد و خواستار تشکیل کار گروه مشترکی از دولت، مجلس و صاحب نظران به سرپرستی شورای نگهبان می شود تا "راهکاری قاطع و ماندگار" ارایه دهند. ارایه راهکاری "قاطع و ماندگار" به معنی حذف قدرت نظارتی مجلس و حواله آن به نهادی است که از دسترس دیگران به دور باشد. چه نهادی در این میانه می تواند غیر قابل دسترس تر از خود خامنه ای باشد که در بین سطور نوشته او پنهان است؟

آخوند جنتی و شورای نگهبان تحت سرپرستی او که به حمایت از احمدی نژاد شهره است، وظیفه تبیین این راهکار را از سوی خامنه ای به عهده می گیرد. به زبان دیگر، گرگ، چوپان می شود و گوشت را به دست گربه می سپارند. هرچند نمایندگان مجلس نیز خود برگزیدگان شورای نگهبان هستند اما خطر را بیخ گوش خود حس می کنند. گرد و خاک کردن جنتی برای نمایندگان مجلس و هشدارهای او از تریبون نماز جمعه نشان می دهد که این کشاکش از چهار چوب مجلس و دولت فراتر رفته و اصل ماجرا انشقاقی است که در بالای رژیم وجود دارد و هرچه تلاش می شود، گسترده تر می گردد. در راه یکدست سازی قدرت خامنه ای، جنتی علیه حقوق اولیه مجلس از تریبون نماز جمعه اقدام می کند و می گوید:"شنیده‌ام نمایندگان وزیری را می‌خواهند و از او چیزی می‌خواهند و قبول نمی‌كند و او را تهدید به استیضاح می‌كنند. امیدوارم این موضوع واقعیت نداشته باشد زیرا چشم تیزبین نظارت ما هم در همه جا كار می‌كند."

همراه این شانتاژهای جنتی، جلسات کار گروه مشترک شورای نگهبان، مجلس و دولت به فرمان خامنه ای جریان دارد. تا این که عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان نتیجه نشستهای کارگروه حل اختلاف مجلس و دولت را در گفتگو با خبرنگاران اعلام می کند. او خود را سخنگوی کار گروه اعلام کرده و نتیجه مذاکرات و تصمیمات را که به خامنه ای پیشنهاد داده، این گونه بر می شمارد:"رییس جمهوری حق داشته باشد تا در باره نقض اصول قانون اساسی ازطرف سایر قوا، به آنها تذکر دهد. مصوبات مجمع تشخیص مصلحت نظام تا دوره زمانی محدودی معتبر باشد. نمایندگان حق پافشاری بر تصمیم خود و ارجاع موضوع به مجمع تشخیص مصلحت نظام را نداشته باشند و …."

این مصاحبه، نمایندگان مجلس نشین را برآشفته می کند. علی لاریجانی می گوید:"آن چه كه كدخدایی مصاحبه كرده، نظر جنتی است."

احمد توکلی که خود عضو کار گروه حل اختلاف مجلس و دولت است گفت:"آن چه که آقای کدخدایی به عنوان جمع‌بندی نظرات کارگروه بیان کردند، تنها نظرات آقای جنتی بود که ایشان هم در نامه‌شان آن را به کارگروه نسبت ندادند."

او در همین رابطه به ناچار شکست تدبیر مزبور را فاش کرده و تاکید می کند:"کارگروه نه جمع‌بندی داشت و نه رای‌گیری شد."

با این حساب، جنتی و دستگاه تحت امر بار دیگر با دروغگویی و شارلان بازی سعی کردند تا به حریفان رو دست بزنند و کار را با یک مانور مطبوعاتی فیصله دهند. اما آن چه کدخدایی اعلام کرده، علاوه بر حق نظارتی مجلس، بیشتر میل به جانب نهادی دیگر یعنی مجمع تشخیص مصلحت نظام دارد. این قصد، در محدود کردن قدرت آن و سلب حق نمایندگان برای ارجاع موضوع مورد اختلاف به مجمع تشخیص به نمایش درآمده است. به عبارت دیگر، خامنه ای همه نهادهایی که قدرت نظارتی یا قانون گذاری و کنترل دارند را با این مانور سلب اختیار کرده و در عمل در راه یکدست سازی قدرت اقدام نموده است. این مایه گرفتن برای رفسنجانی تنها در بیانات و مصاحبه کدخدایی وجود ندارد. احمدی نژاد از وقتی که برای مصاحبه انتخاباتی به تلویزیون آمد، این جنگ قدرت را استارت زد و با به میان کشیدن پای رفسنجانی همچنان این کشاکش ادامه دارد. خامنه ای در نماز جمعه به صورت علنی و در دیدارهای خصوصی خود بارها بیان کرده که از احمدی نژاد در این کشاکش حمابت می کند. دلیل آن هم واضح تر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد، از مایه گرفتن علیه رفسنجانی که قدرتمندترین فرد به ظاهر قانونی در رژیم جمهوری اسلامی است، موارد بسیاری را می شود نام برد. اما چرا مجلس خبرگان رهبری که رفسنجانی ریاست آن را به عهده دارد، مورد مناقشه نیست و تنها از زاویه مجمع تشخیص زیر ضرب قرار می گیرد؟

زیرا علی خامنه ای وجود نهادهای دیگر قدرت را تحمل نمی کند و پروژه یکدست سازی قدرت با وجود چنین نهادهایی امکان پذیر نیست. به همین دلیل علی اکبر جوانفکر، مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد و مدیر عامل خبرگزاری دولتی ایرنا می گوید:"عملکرد مجمع تشخیص مصلحت نظام مغایر قانون اساسی است."

جوانفکر به صراحت می گوید:"قانون اساسی صراحت دارد که کار مجمع، فقط تشخیص مصلحت است اما آن چه اکنون شاهد آن هستیم، چیزی بسیار فراتر از تشخیص مصلحت است."

چه چیزی وجود دارد که جوانفکر به آن اشاره نمی کند اما آن را فراتر از تشخیص مصلحت می نامد. در ادامه حرفهای در لفافه پیچیده شده وی می شود اگر نه به اصل ماجرا اما به بخشهایی از آن پی برد. او می گوید:"مراجع در موضوعات مختلف نظرات متفاوتی دارند که دولت نمی تواند به همه آنها عمل کند و بنابراین بهتر است مطابق پیش بینی قانون اساسی، نظرات خود را به رهبر جمهوری اسلامی منتقل کنند، تا اگر وارد تشخیص داده شد به قوای مختلف ارایه شود."

او همچنین با انتقاد از کسانی که به گفته وی "جوسازی می کنند و به ظاهر از روی دلسوزی برای مراجع، مدعی می شوند که دولت به نظر آنان اعتنا نمی کند"، به دفاتر مراجع تقلید توصیه کرد:"مراقب ترفند و تلاشهای رندانه برخی افراد و جریانها باشند."

با یک چینش دقیق می شود فهمید که جوانفکر از زاویه ای به رفسنجانی حمله می کند که دیگران کمتر به آن اشاره دارند و یا سعی می کنند آن را علنی نکنند. رفت و آمد رفسنجانی به قم، نفوذ و رابطه او با آخوندهای بلند پایه و از همه بالاتر، طرح شورای رهبری به وسیله او به جای ولایت فقیه و قدرت مطلقه خامنه ای از جمله مواردی است که جوانفکر مستقیم به آنها نمی پردازد. اما شکایت رفسنجانی از دستگاه علی خامنه ای به آیت الله ها و آخوندهایی که هیچ قدرتی را بر نمی تابند و خود را بالاتر از همه می دانند و طمع به شورای رهبری به جای ولایت مطلقه خامنه ای که به مذاق آنان خوش تر می آید، همه و همه می تواند یکی از دلایل حمله بدون وقفه به رفسنجانی باشد. ارایه نظریات مراجع به طور مستقیم به رهبر و ارتباط آنان بدون واسطه به او، دور زدن رفسنجانی و دور کردن آخوندهای حوزه از وی معنی می دهد. به میان کشیدن پای فرزندان رفسنجانی، به دلیل غیر قابل دسترس بودن خودش است. تا وقتی که او جایگاههای بلند مرتبه را اشغال کرده و ریاست مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت را دارد، نمی شود بیش از این به او دسترسی داشت. سر و صدای دانشگاه آزاد و وقف آن از سوی رفسنجانی و دار و دسته او و دورخیر احمدی نژاد برای قبضه کردن آن به دستور خامنه ای و سپس باطل اعلام کردن وقف، نشان از دخالت مستقیم رهبر در این جریان سازی دارد. سخنان جنتی هنگامی که به فرزند رفسنجانی می رسد، آنچنان از تریبون نماز جمعه گفته می شود که انگار تا دیروز همین آخوندها نبودند که واژه آقازاده را برای شناسایی فرزندان خود باب کردند و سر زبانها انداختند. جنتی در مورد فرزند رفسنجانی می گوید:"در مورد فردی به نام مهدی هاشمی توصیه شده كه اگر این شخص به ایران بازگشت او را در فرودگاه دستگیر نكنیم چون به او هتك احترام می شود لذا اجازه دهید به خانه برود و استراحت كند و با دوستان خود برنامه هایش را تنظیم كند و ..."

آیا این گفته ها و حرکات جنتی، مهدی هاشمی دیگری را به یاد نمی آورد و تداعی نمی کند؟ آیا باز جنتی و دار و دسته اش، مشابه برخورد رژیم با نزدیکان منتظری را در دستور دارند؟

 

سفرهای بی پایان

به هرحال با چینش حداقلی داده‌ها در کنار هم می شود به دلایل سفر چند باره خامنه ای به قم پی برد. او برای جلوگیری از شکاف بیشتر رژیم، نیاز به آخوندهای قم دارد. کشاکش و درگیری بین گروههای سازنده باند قدرت و عدم توانایی نمایندگان و برگزیدگان او برای جلوگیری از آن، او را وادار می کند تا دست به سوی حوزه و آخوندهای قم دراز کند. او می داند که رفسنجانی در قم پایگاه دارد و بسیاری از آخوندهای بلند پایه قم حاضر به پذیرش اتوریته او نیستند. او هرچند سیاست چماق و هویج را در قم به کار گرفت اما به نظر می رسد تطمیع آخوندها با پول و اموال غارت شده چندان کار ساز نبوده است. بنابراین او طرحی چند وجهی را برای یکدست کردن قدرت و جلوگیری از سقوط آن و برهم خوردن بساط غارت و چپاول آخوندهای دزد و بادمجان دورقاب چینهای امنیتی–نظامی در دست اجرا دارد. او می داند که بدون یکدست کردن قدرت امکان کنترل آن وجود ندارد. جنبش اجتماعی مردم از هر زمان دیگری قدرتمندتر و مصمم تر است. نارضایتی در همه سطوح جامعه به حداکثر خود رسیده است و با هر بحرانی امکان برباد رفتن کل رژیم وجود دارد. باندهای نظامی- امنیتی به چیزی به جر منافع خود نمی اندیشند و حتا در مواردی بحث کودتای نظامی، مشابه آن چه در ترکیه، پاکستان و ... مطرح می شود.

این گونه است که یک پای خامنه ای در قم برای جلب نظر آخوندها و آیت الله هاست و یک پای دیگرش در دسیسه سازی برای حذف رقبای قدرت خود. در این میان آن چه در تیوریهای او محلی از اعراب ندارد، مردم و وضعیت آنان است که هر روز نسبت به روز قبل بدتر می شود. آنها با بحران اقتصادی، بیکاری، اعتیاد، تورم افسار گسیخته و از همه بدتر، با آثار بحران بین المللی دست به گریبان هستند.

در این کشاکش و تلاش همه جانبه کار به کجا خواهد رسید؟ در چشم انداز، ستاره ای به سوی ولایت خامنه ای سوسو نمی زند.