در چهلمين سالگرد جُنبش سياهكل

 

متن سخنرانی امیر معیری در مراسم یادمان چهلمین سالگرد حماسه سیاهکل*

 

كودتاى ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢ با برنامه‌ريزى و هدايت بزرگترين دموكراسى‌هاى پارلمانى و  حقوق‌بشرى آن‌زمان با سهولتى انجام گرفت كه حتّا كارپردازان و وارثان آن كودتا‌ نيز در خاطرات خود با شگفتى از آن ياد مى‌كنند. در آن روزهاى غم‌انگيز و مرگ‌آور، رهبران جبهة‌ملّى، حزب توده و مذهبيون به زعامت آيت‌الله كاشانى، نيروهاى بزرگِ مردميِ خود را سردرگُم و منفعل رها كرده و از ”بالا” مشغول رتق و فتق امور براى خود يا عليه يكديگر بودند.

پس از كودتا، مبارزانِ جان‌بِدَربُرده، يا مخفى شده و يا به‌خارج‌از كشور گريختند. ديگر در ايران نه از جنبش چپ و كارگرى خبرى بود و نه از ساختار و فعاليت جبهة‌ملّى؛ آيت‌الله كاشانى نيز مشغول داد و ستد با سردمداران كودتا بود. طبيعى‌است كه در بطن چنين اوضاع و احوالى‌ گروه‌هاى مختلف اجتماعى در پى يافتن راه حل‌هاي مناسب براى برون‌رفت از بن‌بست هستند و حاكميت ضد مردمى نيز براى تثبيت قدرت خويش ابزار سركوب، عوامفريبى و تغييرات از بالا را به خدمت مي گيرد.  

اصلاحات ارضى در نظرداشت كه با گذارِ كنترل‌شده، فئوداليسم باقيماندة رضاشاهى را به سرمايه‌دارى مدرن و مرفّه محمدرضاشاهى تغيير دهد. نه فقط كارگران و توده‌هاىِ فقيرِ برآمده از اين تغيير بلكه حتّا اكثر اقشار ميانة مرفّه و نيمه‌مرفّه نيز كه در كشورهاى سرمايه‌دارىِ كلاسيك حاملان دولت‌هاى خويش هستند، در ايران مخالفان نظام بودند. تعداد دانشجويان دانشگاه‌هاى ايران و به خارج رفته به شدّت رُشد يافت؛ اكثر اين دانشجويان بجاى آن كه تبديل به كادرهاى عاليرتبة صنعتى-خدماتىِ اعليحضرت و شُركا گردند، در اَشكالى متفاوت به مخالفتِ فعال با نظام برخاستند. سركوب و خفقان شدّت گرفت؛ در اينجا براى دورى جستن از طول كلام كافى‌است بخاطر بياوريم كه حتّا سياستمداران ميانه‌رو و سازگارى چون آقايان شاپور بختيار و داريوش فروهر  نيز از دستگيرى و زندانِ چندباره در امان نماندند و براى نمونه مى توان آقاى مهندس بازرگان را مثال آورد كه در چنگ دژخيمانِ رژيم اسير شد و مى دانيم كه از مرگ نيز هراسى نداشت، ولى در دادگاه نظامىِ اعليحضرت، ايشان را نصيحت مى كند كه ما آخرين بازماندگانِ شما هستيم و اگر ما را نيز نابود كنيد ديگر كسى برايتان باقى نخواهد ماند.  

 

حضّار ارجمند حتماً تفاهم خواهيد داشت كه من به خاطر كمىِ وقت از پرداختنِ پُردامنه به ساختار و تاريخِ تكامل احزاب و سازمان‌هاى سياسى معذور خواهم بود.

در خارج از كشور(به خصوص اروپاى غربى)  از اواخر سالهاى ٣٠ شمسى گروه‌هاى دانشجوئى عمدتاً با كمك جبهة ملّى و حزب توده فعاليت‌هاى سياسى متشكل را آغاز كردند. جنبش بزرگ و سازمان‌يافتة دانشجوئي ايران هرچند در سالهاى بعد در رابطة تنگاتنگِ همكارى و هميارى با جنبش وسيع بين‌المللىِ جوانان و دانشجويان جهان قرار گرفت ولى ايجاد «كنفدراسيون محصلين و دانشجويان ايرانى» كاملاً برخاسته از شرايط جامعه ايران و نظام مسلّط بر آن بود. اوائل سالهاى ٤٠ شمسى «كنفدراسيون» به‌وجود آمد. اين اتحادية جهانى در برگيرندة «فدراسيون» هاى كشورهايى بود كه در دانشگاه‌هاى شهرهاى مختلف آنها دانشجويان ايرانى تحصيل مى‌كردند و سازمان دانشجويى خود را بوجود آورده بودند. راز موفقيت و رُشد پيگير «كنفدراسيون» را مى‌توان در چند ويژه‌گى كه محور فعاليت‌هاى آن بود، خلاصه كرد:

 

١- كوشش براى ساختن ايرانى آباد، آزاد و مستقل و مبارزه عليه موانع داخلى (نظام سلطنتى) و  خارجى (امپرياليسم به سركردگى آمريكا)

٢- دفاع بى قيد و شرط از خواسته هاى برحق تمام اقشار و طبقات مردم ايران.

٣- دفاع از تمام اَشكال مبارزات مردم.

٤- دفاع خستگى‌ناپذير براى نجات تمام زندانيان سياسى.

٥- دفاع از جنبش‌هاي آزاديبخش در جهان و همكارى با سازمان‌هاي مترقىِ بين‌المللى.

٦- انجام مطالعات و مباحثات منظم و برگزارى سمينارهاى تحقيقى و روشنگرانه.

 

اعضا مجاز بودند كه در سازمان‌ها و احزاب سياسى در خارج از «كنفدراسيون» نيز عضويت داشته و به طور علنى يا مخفى فعاليت كنند. اوائل سالهاى ٤٠ شمسى اين سازمان‌ها عمدتاً عبارت بودند از: حزب توده، جامعة سوسياليستها،  نهضت آزادى و بقية جبهة ملّى.

آن چه كه در اين مقطع زمانى چشمگير است عدم موفقيت سازمان‌هاى سنّتى يادشده در امر پيشبرد جنبش و جوابگويي تئوريك و عملى براى گامهاى آتى است. منظور، آن جوابگويي‌است كه صادقانه  دلائل درونى شكست را توضيح داده و ضمناً راه برون‌رفت از آن را نيز نشان دهد. درست در چنين شرايطى است كه مبارزانِ شكست‌خورده (و يا عقب‌نشينى كرده)، در تعيين استراتژى و تاكتيك براى ادامة مبارزه، يا دچار سردرگُمى، تكرار و خودمشغولى مي گردند و يا با آموزش از تاريخ و تئورىهاى علمى سعى در اتخاذ سياست و تاكتيك‌هاى مناسب براى ادامة مبارزه مى كنند. در همين سال‌هاى اوائل ٤٠ شمسى است كه ما، زايش نوعى راديكاليسم را جُدا ازهم ولى به‌موازات يكديگر در ايران و در ايرانيان خارج از كشور مشاهده مى كنيم. اين راديكاليسم البته يكدست نيست و چه در بيان و چه در نيروهاى تشكيل دهنده متنوع است. در ايران ده‌ها گروه و محفل سياسى- انقلابى توسط صدها روشنفكر «بيست‌وچندساله» در مخالفت آشكار با سياست تسليم و كُرنشِ پدرانِ سياسىِ خويش در مقابله با ديكتاتورى شاه و نفوذ امپرياليسم آمريكا شكل گرفت؛ در همين دوران «سازمان مجاهدين خلق ايران» بوجود مى آيد.

اين خيزشِ سياسىِ «بيست‌و چندسالگان» فقط مختص تاريخ ايران نيست؛ «سَنت‌ژوست» يارِ نزديكِ «روبسپير» در بيست و چهار سالگى، چه در تئورتيزه‌كردن و سازماندهى انقلاب كبير فرانسه و چه در تدوين قانون اساسىِ ماندگار آن سهم بسزايى داشت. در ايرانِ آن‌زمان، ادبيات فارسى نيز رنگ و بوى ديگرى بخود مى گيرد؛ قهرمانِ داستان و تآترنويسى در رابطه‌يى نزديك با آن چه كه در اجتماع مى گذرد، قرار دارد. شعر هم فقط شعر نيست، بازتاب آتش پنهان جامعه است. من به جاى آوردن نام ده‌ها شاعر و نويسندة مبارز، به قطعه شعرى كوتاه از مهدى اخوان بسنده مى كنم كه گويا براى رهبرانِ خود-فرموده و درماندة نسل خويش سروده است:

 

اى درختانِ عقيمِ ريشه‌تان در خاك‌هاى هرزگى مستور،

يك جوانة ارجمند از هيچ جاتان رُست نتواند.

اى گروهى برگِ چركين‌تار و چركين پود،

      يادگارِ سال‌هاىِ خشك و گردآلود،

هيچ بارانى شما را شُست نتواند.

 

در خارج از كشور نيز نوعى راديكاليسم در حال تكوين بود؛ حزب توده، يعنى آن طور كه خود مى گفت، حزبِ ماركسيستى-لنينيستىِ طبقة كارگر ايران، از قطعنامة پلنوم نهم خويش طبعيّت مى كرد كه در آن آمده بود:«حزب ما بايد مستمراً  در راه استقرار آزاديهاى سياسى مصرّح در قانون اساسى ايران و اعلامية جهانى حقوق بشر بكوشد.»  و اين در حالى بود كه «كنفدراسيون دانشجويىِ» بى طبقه، بحث در بارة نقش دانشجويانِ كشورهاى عقب نگهداشته شده در مبارزات ضدامپرياليستى و ضرورت سرنگونى رژيم سلطنتى را در دستور كار خود قرار داده بود. در سال ١٣٤٤ شمسى «سازمان انقلابى حزب توده» با انشعاب از حزب توده، درخارج ازكشور بوجود آمد. گرايش اين سازمان به مبارزة قهرآميز در ايران، بيش و كم از انقلاب چين كُپىه بردارى شده بود. در واقع راديكاليسم در تئورى و عمل اين سازمان در مقابل رفرميسم حزب توده و ساير تشكل‌هاى سنّتى، اولّين تأثير وسيع خود را در جنبش دانشجويي خارج از كشور گذاشت. حتّا «سازمان انقلابى» با تئورتيزه كردن انقلاب مسلحانة ايران حول محور «محاصرة شهرها از طريق دهات» اقدام به ارسال ده‌ها عضو و كادر خود به ايران كرد. اين مبارزان در عمل شكست خورده و نتوانستند دهقانان ايران را سازماندهى و بسيج كنند. دليل اين شكست را نبايد در ضعف و خيانت اين يا آن فرد يافت، بلكه  بايستى در تحليل مشخص اين سازمان از بافت و ساختار اجتماعى ايران ديد. پس از اصلاحات ارضى و پىآمدهاى آن، هنوز «سازمان انقلابى» جامعة ايران را نه سرمايه‌دارى وابسته به آمريكا بلكه «نيمه مستعمره-نيمه فئودال» ارزيابى مى كرد و به‌همين خاطر نيز در عمل به بن‌بست رسيد. رهبرى «سازمان توفان» نيز كه در اولين سال تشكيل «سازمان انقلابى» از آن جدا شده بود همين تحليل را از جامعة ايران داشت، در حالي كه در اواسط سالهاى ٤٠ شمسى برخلاف خارج كشور، مبارزان انقلابى ايران كه چند سال بعد سازمان «چريكهاى فدايى خلق» را آفريدند و همين طور «سازمان مجاهدين خلق»، نظام ايران را  سرمايه‌دارىِ وابسته به امپرياليسم آمريكا ارزيابى مى كردند كه به همين خاطر شكوفا نبوده و بايستى سرنگون گردد.

پس از شكست استراتژيكِ خارج كشور به پيشتازىِ  «سازمان انقلابى»، اختلافات درونى در اين سازمان به شدّت بالا گرفت كه منجر به جداييِ دسته‌جمعىِ بخش بزرگى از اعضا، كادرها و مسئولان اين سازمان در سال ١٣٤٨ شمسى گرديد. اين گروه كه به «كادرها» معروف شدند، مبارزات خود را حول شعارهاى «اتحاد كمونيست‌ها براى ايجاد حزب كمونيست در ايران»  و «جنبش فكرى» ادامه دادند. اعضاى همة سازمان‌هاى يادشدة جديد و سنّتىِ خارج كشور در «كنفدراسيون» نيز عضويت داشتند و همراه طيف بزرگ منفردان فعاليت مى كردند. «كادرها» در اين دوره تبديل به يكى از مهم‌ترين نيروهاى سياسىِ خارج از كشور شده بودند كه اكثراً با ائتلاف با طرفداران جبهة ملى، رهبرىِ «كنفدراسيون» را تشكيل مى دادند.

 

در ١٩ بهمن سال ١٣٤٩ با آغاز جنبش سياهكل، سازمان چريكهاى فدايي خلق اعلام موجوديت مى كند. هرچند كه گروه‌هاى تشكيل‌دهندة اين سازمان قبل از تشكيل آن، جداگانه و در زمان‌هاى مختلف ارتباطاتى را با رهبران برخى از گروه‌هاى سياسى خارج كشور برقرار كرده بودند، ولى جنبش سياهكل و پىآمدهاى تئوريك و پُربار آن براى اولين بار تأثيرى كاملاً افقى، و نه هِرمى و از بالا، بر طيف وسيعى از مبارزان خارج كشور گذاشت. نتيجة اين تأثير به وجود آمدن گروه‌هاى بسيار ولى در ابتدا پراكنده و جدا از هم بود. دليلِ رُشد و پايدارى و صدمه‌ناپذيرىِ اين گروه‌ها را مى توان در دو نكته خلاصه كرد: يكى اين كه دچار خودبزرگ‌بينى و انحراف در رفتار نشده و درك كرده بودند كه در خارج از كشور فقط مى توانند نقش گروه‌هاى پشتِ جبهه را ايفا كنند و ديگر اين‌كه ساختارى افقى داشته و فاقد سلسله مراتب و رئيس‌بازى بودند.

چند تن از «رهبران» خارج كشورى بعدها در خاطرات خود از نقش مهم و دوران‌ساز خويش در برقرارىِ رابطه با گروه‌هاى مختلفِ چريكى ايران سخن گفته‌اند ولى آنان توضيح نمى دهند كه چرا پس از رويگردانىِ موسمىِشان از جنبش نوين انقلابىِ داخل، حمايتِ خارجِ كشور نه تنها فروكش نكرد بلكه به طور وسيع رُشد يافت.

تزهاى پيشتازان جنبش چريكى ايران اگر چه متنوع بود ولى در يك نكته همسو: چگونه مى توان يخِ ترس و سكوت را شكست و با بسيج عمومى، نظام ديكتاتورى سلطنتى را درهم شكست.

محور تئورىهاى نوينِ انقلابىِ كمونيستها و غير كمونيستهاى ايران را مى توان در اثر هوشمندانة رفيق اميرپرويز پويان يافت؛  اين نوشته «ضرورت مبارزة مسلّحانه و ردّ تئورى بقا» و آثار مهم رفقا بيژن جزنى، احمدزاده و ديگران، تأثيرى بزرگ بر افكار روشنفكران داشت. گروه‌هاى خود جوش در خارج از كشور  يكديگر را مى يافتند و با ارتباط از كانال‌هاى مختلف با رفقاى ايران، مبتكرانه به وظائف پشتِ جبهة خود عمل مى كردند. اعضاى تشكيل‌دهندة اين گروه‌ها كه عمدتاً از بخش‌هاى مختلف جبهة ملّى و «كادرها» تشكيل شده بودند، با تجارب قبلىِ خود توانستند به خوبى از عهدة كارهاى تشكيلاتى، ارتباطى و مخفىكارى بر آيند. روابط بين‌المللىِ اين گروه‌ها كه در مبارزات مختلف آن سال‌ها، به خصوص در جنبش عظيم جوانان در سال ١٩٦٨، يارانِ خارجىِ بسيارى را به ارمغان آورده بود، اكنون در خدمت به جنبش نوين انقلابىِ ايران از هيچ كمكى دريغ نمى كرد. اين گروه‌هاى پُشت‌جبهه تمام آثار سازمان يا رفقا را كه از ايران مى رسيد مطالعه كرده و با فراهم آوردن امكانات مالى و فنّى آنها را بنام سازمان و يا نويسندگان‌شان چاپ و پخش مى كردند؛ پخش اين آثار البته با كاربُرد ابتكارات ويژه، شامل ايران نيز مى شد؛ از قبيل «ريزچاپى» كه مطالبش فقط با كمك ذرّه‌بين قابل خواندن بود. ليست نام اين آثار بسيار بلند است و من توانستم با كمك دو رفيق و يار ديرينه فقط بخشى از اين آثار را يافته و قرض بگيرم، اين نمونه‌ها بزودى در اينترنت آرشيو خواهد شد.

 

من در اينجا لازم مى دانم كه از دو مؤسسة انتشاراتى نيز نام ببرم كه با چاپ و پخش آثار ماركسيستى، جنبش كارگرى و برخى از سازمان‌ها و شخصيت‌هاى انقلابى، خدمات ارزنده‌اي به جنبش نوين انقلابى ايران كرده‌اند: يكى «انتشارات سياهكل» و ديگرى «انتشارات مزدك».  

با اين كه در خارج از كشور نيز در تحليل و برداشت  از جنبش چريكى مانند داخل كشور درك‌هاى گوناگونى وجود داشت، ولى اين تفاوت‌هاى نظرى هيچگونه تأثيرِ منفى بر امر اتحاد عمل و همكارىهاى مشتركِ گروه‌هاى پشت‌جبهه نداشت. حتّا در ميان افراد يك گروه مى توانست تنوع نظر وجود داشته باشد. اين رفقا با پشتكار، به خاطر آشنا كردن مردم جهان با آنچه كه در ايران مى گذشت، به ترجمة بسيارى از آثار يادشده پرداخته و آن‌ها را در اختيار سازمان‌ها و احزاب چپ و جنبش‌هاى آزاديبخش كشورهاى مختلف مى گذاردند.

گروه‌هاى پشت‌جبهه تسهيلات مربوط به مسافرت رفقاى ايران را نيز به عهده داشتند. اين سفرها بيشتر به خاطر تماس با گروه‌هاى ايرانى و يا بين‌المللى انجام مى گرفت و بايستى از گزند دستگاه‌هاى امنيتى در امان مى ماند.

دفاع پيگير و همه‌جانبه از مبارزان انقلابى در ايران به «كنفدراسيون» نيز كشيده شد. مطالعة آثار و بحث حولِ تزها و نوشته‌هاى تحقيقى مبارزان داخل كشور در دستور كار جلسه‌هاى شهرى و سمينارهاى سراسرى قرار گرفت. با توسعة شديد سركوب در ايران، مبارزات دفاعىِ «كنفدراسيون» نيز توسعه مى يافت. در خاطراتى كه بازجويانِ ارتشبُد فردوست برايش نوشته‌اند، چندجا تكّه-پاره و گذرا اشاره شده‌است كه در فروردين سال ١٣٥٠ با تغييراتى كه در «ساواك» انجام گرفت، او وادار شد كه مسئوليت اين سازمان را به تيمسار نصيرى و پرويز ثابتى واگذار كند و به «بازرسى شاهنشاهى» برود. هنرِ تاريخ‌نويسانِ «جمهورى اسلامى» در اين است كه تاريخ را به «جدول كلمات متقاطع» تبديل مى كنند؛ حل مسئله با خواننده است!

از سال ١٣٥٠ به بعد، كنترل «ساواك» بر خارج از كشور نيز شديداً افزايش يافت؛ افرادى كه به ايران سفر مى كردند، يا تحت نظر بودند و يا براى تفتيش عقايد و كسب اطلاعات بايستى به بازجويي مى رفتند؛ برخى از اينان حتّا به زندان افتادند امّا اكثريّتِ اعضاى گروه‌هاى پشت‌جبهه كه پس از اتمام دانشگاه به كشور بازگشتند، براى «ساواك» ناشناخته ماندند. در اين سال‌ها مبارزات دفاعى «كنفدراسيون» هزاران دانشجو را فعال‌تر از پيش كرد؛ تظاهرات، افشاگرى و اشغالِ پىدرپىِ سفارتخانه‌هاى رژيم شاه در كشورهاى مختلف، در خدمت دفاع از جانِ مبارزان و زندانيان سياسى در ايران بود. اين نظريه كه براى تحقق بخشيدن به منشور «كنفدراسيون»، سرنگونىِ نظام سلطنتى الزامى است، اگر چه در گذشته نيز مطرح بود ولى در كنگره‌هاى «كنفدراسيون» تأييد نمى گرديد چون‌ كه طرفداران و همفكرانِ سازمانهايي مانند «توفان» و «سازمان انقلابى» مانع درج آن در «منشور كنفدراسيون» مى شدند. آن‌ها امرِ سرنگونىِ رژيم را مختص خويش و در ارتباط با طبقات مورد نظر خود مى دانستند. پس از جنبش سياهكل در آرايش نيروهاى فعال در «كنفدراسيون» آن‌چنان تغييرى به وجود آمد كه ضرورتِ سرنگونىِ رژيم سلطنتى به تأييد وسيعِ كنگره رسيد و بخشى از «منشور كنفدراسيون» گرديد. از اين پس سازمان‌هاى نامبرده به طور مستمر سعى مى كردند كه مقولة «سوسيال امپرياليسم» و مبارزه عليه آن را به «كنفدراسيون» و منشور آن تحميل كنند. آن‌ها تا آنجا پيش رفتند كه دفاع از «خاورى و حكمت‌جو» را كه در زندان شاه اسير بودند، ردّ كرده و آنان را «جاسوسان سوسيال امپرياليسم شوروى» ناميدند.

 

گروه‌هاى پشت‌جبهه با مطالعات سيستماتيكِ آثار ماركسيستى و كارهاى ارزشمند تحقيقى كه از ايران مى رسيد،  سطح دانش خود را بالا مى بردند. نقد و نتيجة اين مطالعات را در بسيارى از نشريات آن‌زمانِ خارج كشور مى توان يافت. طرفداران جنبش چريكى در ايران، چه كمونيست و چه غير كمونيست، با كمك تحقيقات جامع رفقا و مبارزان داخل به اين نتيجه رسيده بودند كه ساختار اقتصادىِ ايران سرمايه‌دارىِ وابسته به امپرياليسم است كه ادامه‌اش مصيبت‌بار بوده وبايستى سرنگون گردد؛ در حالى كه حزب توده با شيوه‌اى قياسى نتيجه مى گرفت كه اين سرمايه‌دارى در مقايسه با نظام فئودالى يك گام به پيش است. تشكّل‌هاى كمونيستى مانند «سازمان انقلابى» و «توفان» و اصولاً گروه‌هايى كه شوروىِ سابق را نه رويزيونيستى بلكه «سوسيال امپرياليستى» ارزيابي مى كردند، هنوز بر اين نظر بودند كه نظام حاكم بر ايران «نيمه فئودال - نيمه مستعمره» مى باشد. استراتژى‌هاىِ متفاوتِ آن دوران كه الزاماً شيوه‌هاىِ مبارزاتىِ نامتجانسى را تحميل مى كرد، امكان هرنوع اتحاد و وحدت عمل واقعى و غيرِمن‌درآوردى را از مجموعة فعالان ضد رژيم سلطنتى،  سلب كرده بود. اين واقعيت تلخ باعث شد كه حتّا در يك سازمانِ دانشجوييِ سراسرى چون «كنفدراسيون» نيز ادامة كار مشترك غيرممكن گردد و سرانجام در سال ١٣٥٥ اين اتّحادية مبارز و خوشنام، چند تكّه شد.

يك سال بعد، يعنى در سال ١٣٥٦ با هجوم مردم انقلابىِ تبريز به مركز ساواك و اعدام چند جنايتكار رژيم و پىآمدهاى آن، عملاً صحت تئورىهاى جنبش چريكىِ ايران به اثبات رسيد و همان طور كه رفيق اميرپرويز پويان گفته بود،  مَردُمان دريافتند، آن‌چنان كه خود تصور مى كردند، ضعيف نيستند و رژيم نيز آن‌چنان كه مى نمود، قوى نيست.

بازگشتِ وسيعِ فعالان سياسى خارج از كشور به ايران آغاز گشت و گروه‌هاى پشت‌جبهه كه اكنون در ايران حضور داشتند از طريق رابطین خود، به سازمانى كه مى رفت خود را جانشين پيشتازانش كند، پيوستند.

برخى از خاطره‌‌ها، رويدادى را تداعى مى كند، من هم در چهل‌سالگىِ «بيست و چندسالگانِ» جان‌ بر سرِ آرمان باخته‌مان‌، «سَنت ژوست» بيست و چند ساله را مى بينم كه همراهِ ياران و انقلابى كه خود برپا كردند، از برابرِ نوشته‌هاى خود، به دست جنايتكاران به طرف گيوتين رانده مى شود.

 

*این متن توسط رفیق امیر معیری از گفتار به نوشتار تبدیل و تنظیم شده است.