در باره یادداشت سیاسی نبرد خلق شماره 308

 

شقایق ایران

 

در ارتباط با یادداشت سیاسی رفیق مهدی سامع گرامی، مایلم نظر خود را ابتدا به عنوان یک مخاطب و در وهلهء دوم به عنوان یک ایرانی زجرکشیده و آسیب دیده از درون کشور، بنویسم. و البته بر آن چه که می نویسم نام «نقد» نمی گذارم.

اما نظرم:

این که «ولایت فقیه» در راس هرم قدرت، نماد نظام استبداد مذهبی است، شکی نیست. اما این تفکر در بین توده ها و عوام جامعه به شکلی دیگر تفهیم شده است. به ویژه این که دو قطب روحانیت و جناح رفسنجانی-خاتمی، چنین نگاهی به این مقوله نداشته و  این گونه نمی اندیشند!

قشر وسیعی از روحانیون شیعه و سنی، و به طور اخص جامعه مدرسین قم و نجف، و  همچنین مریدان و هواداران آقای کاظمینی بروجردی، هرگز «آقای علی خامنه ای» را سمبل «جمهوری اسلامی» نمی دانند!

جناح رقیب خامنه ای و احمدی نژاد هم که برنامه و هدفشان مشخص است. آنها نیز با آگاهی به این که ولایت فقیه آنهم در تحت مالکیت خامنه ای، مساوی با حکومت جمهوری اسلامی باشد کاملا و صددرصد مخالفند و چنین دیدگاهی ندارند.

در اقشار مختلف جامعه نیز، سوای این دو قطب که اشاره نمودم، مردم هیچ اطمینان خاطری ندارند که با برچیده شدن «ولایت فقیه»، حاکمیت مذهبی به پایان می رسد.

آن چه در 25 بهمن و 1 اسفند مشاهده شد، جنبش دانشجویان و بخش قلیلی از جوانان بود از هر طیف حتی مذهبی و اصلاح طلب. کما این که در 25 بهمن طلاب حوزه ها و تنی چند از طلبه –دانشجوهای شیراز که از دوستان من هستند در  تظاهرات شیراز شرکت داشتند. این عده ، از هواداران دستغیب در شیراز هستند و از فعالان شناخته شده می باشند که با ولایت فقیه مسئله دارند، اما با جمهوری اسلامی بدون اصل ولایت فقیه مشکلی ندارند!

و باز باید اشاره کنم به مردم  ساده و  معمولی با گرایش مذهبی که از آگاهی و اختیارات سیاسی یک شهروند، بی خبر و بی اطلاعند و  به دلیل همین ناآگاهی سیاسی و عدم اطلاع از قانون اساسی، در فردای برچیده شدن «ولایت فقیه» باز ممکن است به دام بیفتند و  به ادامهء این نظام با تغییرات و حذف ولی فقیه به گونه ای که از نظر اقتصادی بهبودی در زندگیشان مشاهده یا حتی وعده داده شود، راضی شوند و رای به بقایای همین حاکمیت دهند!

در همین راستا باید از  روحانیونی در مراتب بالا، مثل وحید خراسانی نام برد که می تواند همانند منتظری محبوب القلوب شوند، چرا که با ولی فقیه در تعارض، اما با حاکمیت نظام اسلامی موافقند. رفسنجانی هم که هرگونه تعرض به نظام را حرام می داند، میرحسین موسوی نیز که صحبت از دوران طلایی خمینی می کند و کروبی نیز که کمتر از آنها نیست، تاکنون حرفی از تغییر نظام نزده اند و بر همین اساس با سرمایه گذاری و حمایت حامیان جهانی خود که همانا دولتهایی هستند که از حفظ نظام منافع سرشاری عایدشان می شود، به خوبی می توانند کنترل فضای جامعه را بعد از سرنگونی «علی خامنه ای و ولایت فقیهش» به عهده گرفته و از سقوط نظام ممانعت نمایند.

آنچه مسلم است صرف هزینه های بسیار کلان از سوی رفسنجانی برای ایجاد تنفر از جناح مقابل و تحریک مردم علیه خامنه ای، برای قدرت گیری خودش است.

در این میان فقط مردم ساده و جوانان رشید ما هستند که تلف می شوند و قربانی بازی دو جناح! تا زمانی که هدف اصلی مشخص نشود و شعار اساسی و نهایی یعنی «مرگ بر جمهوری اسلامی» سر داده نشود، نمی تواند برای فردای ایران امیدوارکننده باشد.

در ضمن، این را هم بگویم که باید به اعتصابات سراسری، و همچنین پیوند دادن جنبشهای دانشجویی و زنان و کارگران و دیگر اصناف همت گماشت و فرصت تجدید قوا و خرید زمان را به حکومت نداد.

اینها در صدد هستند که با یک اتفاق فوق العاده چند ماه مردم را ساکت کنند تا بتوانند مسلط شوند، یک سورپرایز فراهم کرده اند برای همین هدف. نباید فرصت داد و نباید گذاشت که یک جناح بر دیگری پیروز شود و نظام را حفظ نماید.

تاکید موکد بر این نکته دارم که هرچه زودتر باید مسیر حرکت نهایی مردم مشخص شود و شعار «مرگ بر  دیکتاتوری» و نه فقط مرگ بر دیکتاتور! و «مرگ بر جمهوری اسلامی» سر داده شود. اگرچه لازمهء این امر فراهم کردن مقدمات آنست، اما در نهایت هیچ راهی به جز این نمانده که از موش و گربه بازی دست برداریم و  روزنهء تبانی و امید را بر آنانی که خواهان حفظ نظام اسلامی هستند را ببندیم. چرا که هیچ بعید نیست در سالی که در پیش رو داریم یعنی سال 1390 آقای خامنه ای از دنیا برود و با مرگ او داستان ولایت فقیه به پایان رسیده و بعد از کش و قوسهایی که حکومت و جامعه درگیرش خواهند شد، در سال 1392 میرحسین موسوی بر صندلی ریاست جمهوری اسلامی تکیه زده و هشت سال دیگر به فریب مردم و چپاول ثروتهای مادی و معنوی کشور با  فرم و  رنگ و بویی دیگر ادامه دهند!

به همین دلیل بر آخرین بخش یادداشت سیاسی نیز معترضم چون آن سه شعار  هیچ فرقی با هدف رفسنجانی و موسوی ندارد. امیدم  بیشتر بر این بود و هست که شعارها را به سمت هدفمند سوق دهیم و  از  لفظ سرنگونی کل حاکمیت و نظام یاد کنیم و سخن بگوییم چراکه آن «زنده باد آزادی» که در اطلاعیه دوم اسفند از سوی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نگاشته شده، تحقق نخواهدیافت مگر آن که آن چه مُخِل «زنده بودن» بلکه زایش و  تقویت و رشد آزادی است،  از بین رفته و از پایه و بن مضمحل گردد.

 

در پرانتز این نکته را هم یادآور می شوم که در مورد تونس و مصر نیز با دیدگاه شما از این نظر که در آن کشورها «انقلاب» ی رخ داده، کاملا مخالفم چرا که «انقلاب» به معنای تحول و دگرگونی بنیانی و ریشه ای است، حال آن که در تونس تحولات روبنایی و ظاهری بود نه بنیادی و پایه ای و در مصر که صرفا" کودتای ارتش بود و نه چیزی بیش از آن!

من تصور نمی کنم که آنچه در کشورهای عربی در جریان است از تونس تا لیبی، هیچکدام «انقلاب» باشد، چون هدف از انقلاب را در زمان حاضر اگر بر مبنای سیاستی که در آن کشورها اعمال می شده، چنانچه «خواهان دمکراسی بودن» فرض کنیم، ابدا" روند دمکراسی در این کشورها مشاهده نمی شود و به همین دلیل شورش چند هفتگی مردم یا کودتای ارتش را نمی توان «انقلاب» نام نهاد.

شقایق ایران

 

 

چند توضیح کوتاه

مهدی سامع

 

1: نوشته رفیق شقایق یک نقد به معنی دقیق است. موضوعی را رد کرده و به جای آن موضوع جدیدی گذاشته است. بعضی مطالب با عنوان نقد منتشر می شود که فقط جنبه ردکردن و نفی دارد که این دسته از مطالب را نمی توان نقد نامید.

 

2: این که آیا رویدادهای تونس و مصر را می توان انقلاب نامید یا نه، بستگی به این دارد که چه تعریفی برای انقلاب مورد نظر باشد. از نگاه من انقلاب سیاسی می تواند آغازی برای دگرگونیهای اجتماعی باشد. اما این که اگر این دگرگونیهای اجتماعی تحقق نیافت ما اصل انقلاب را نفی کنیم منطقی نیست. هر انقلابی در گام اول با سرنگونی قدرت حاکم با نیروی توده مردم شروع می شود. اما این بدان معنی نیست که این انقلاب حتماً به پیروزی می رسد. پبروزی انقلاب به عوامل مختلفی بستگی دارد که مهمترین آن موضوع رهبری است. دیدگاه سکتاریستی با تکیه به موضوع رهبری، اساس انقلاب را نفی می کند و شرکت در انقلاب را منوط به داشتن رهبری مورد نظر خود می داند. نگرش اصولی اما با مداخله در انقلاب تلاش می کند تا بتواند پتانسیل رهبری مورد نظر خود را برای ادامه انقلاب تقویت کند. این همان کاری هست که نیروهای ترقیخواه، رادیکال و سوسیالیستی در تونس و مصر بدان مشغول هستند.

 

3: در مورد سه شعار اصلی قیام 25 بهمن سال گذشته من نظرم را در یادداشت سیاسی که مورد نقد شقایق قرار گرفته، به طور شفاف نوشتم. به گمان من هر نگاهی به مرحله کنونی تحولات در ایران داشته باشیم، این تحول از کانال نفی دیکتاتوری و به طور مشخص نفی استبداد دینی ولایت فقیهی می گذرد.

در جنبش رنگین کمان مردم ایران و در قیامهای بیشماران شعارهای گوناگونی مطرح می شود که نشاندهنده وسعت جنبشهای اجتماعی مردم ایران.

با توجه به ساختار مشخص نظام سیاسی در ایران، نفی ولایت فقیه به معنی سرنگونی جمهوری اسلامی است. بنابرین اختلاف با رفیق شقایق در مورد سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با همه دسته بندیها و باندهای درونی آن نیست. بلکه اختلاف در انتخاب شعار مناسب است که بتواند وسیع ترین نیروها را برای سرنگونی کل رژیم بسیج کند. به نظرم این شعار ضد دیکتاتوری، ضد ولایت فقیه و ضد خامنه ای است. فکر نمی کنم که جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه بتواند پابرجا بماند. همان طور که نظام شاهنشاهی بدون شاه نتوانست پایدار بماند. البته با توجه به توضیح دوم باید با تاکید یادآوری کنم که گرچه سرنگونی نظام ولایت فقیه گام اول برای یک انقلاب دمکراتیک است، اما این بدان معنی نیست که در صورت تحقق سرنگونی رژیم ولایت فقیه، مسیر پیشرفت و تکامل انقلاب تضمین شده است. مسیر انقلاب مثل خریدن هندوانه به شرط چاقو نیست. انقلاب یک مسیر پر پیچ و خم است که شرکت نیروهای اجتماعی گوناگون و مداخله این نیروها در امر رهبری آن، مسیر آینده اش را تعیین می کند.