مصاحبه سعيد پورحيدر در مورد محسن دگمه‌چي

منبع:راديو آلمان 11 فروردین 1390

 

شامگاه هشتم فروردين محسن دگمه چي يکي از زندانيان سياسي در ايران در اثر ابتلا به سرطان لوزالمعده و عدم درمان به موقع و مناسب در بيمارستان مدرس تهران جان سپرد. آقاي دگمه‌چي به جرم کمک مالي به خانواده‌هاي زندانيان سياسي به ده سال حبس محکوم شده بود.

 ميترا شجاعي، همکارم گفتگويي داشته با سعيد پورحيدر، هم‌سلولي آقاي دگمه‌چي در مورد آخرين روزهايي که با او بوده؛

 

سؤال: آقاي پورحيدر شما چه مدت با آقاي دگمه چي هم سلول يا هم‌بند بودين؟

جواب: من بار دوم که بازداشت شدم سال گذشته، مدت 52روز توي بند 350 با مرحوم محسن دگمه چي هم اتاق بوديم و ايشون تخت طبقه پاييني من بود. دو ماه و 52روز نزديک دو ماه من با ايشون تو بند 350 بودم.

 

سؤال: شما مطالبي را توي وبلاگتان و همين طور توي صفحه فيس بوکتان منتشرکرديد که نشان مي‌دهد که حالا تو همين مدت کمي که با آقاي دگمه چي هم سلول بوديد، رابطه عميق و دوستانه‌يي باهاشون داشتيد؟ ايشون را چطور آدمي ديديد شما؟

جواب: من يک توضيحي عرض بکنم، قبل از اين در مورد روابط دوستي زندان، روابط دوستي زندان، هرچند مدتش خيلي کوتاهم که باشه، اما يک روابط بسيار عميق و دوستانه‌يي هست که خيلي متفاوت از دوستي هاي بيرون زندان است. آقاي محسن دگمه چي هم، يک انسان بسيار بسيار نازنين با شرفي بودند در بين هم‌بنديهانشون حالا با توجه به فعاليتي که داخل زندان داشتند ايشون به خاطر اين که از بازاريان معروف تهران هم بودند، توي زندان هر کسي بر اساس تخصص و معناي کارخودش که داره، به دوستان کمک مي کند. توي فروشگاه بند ايشون مشغول کار بودند و به دوستان خيلي کمک مي کردند، کمک‌کار خيلي بچه هايي بودندکه مخصوصاً تازه وارد زندان مي شدند و از بندهاي ديگه منتقل مي‌شدند به بند 350 ، که اينا مشکل مالي داشتن يا هنوز پولي به حسابشون واريز نشده بود و اينا، مرحوم دگمه‌چي خيلي کمک‌حال اينا بود، همون کاري رو که در بيرون زندان انجام مي‌داد داخل زندان هم براي خود زندانيها انجام مي‌داد. خيلي انسان دوست‌داشتني بود و محبوب همه هم‌بنديانش توي زندان.

 

سؤال: همه جا در مورد اتهامش گفته شده، کمک مالي به زندانيان خانواده هاي زندانيان سياسي، آيا اطلاع دارين که دقيقاً عنوان اتهامي ايشون چي بود؟ چون اين جزو موارد مجرمانه از نظر قانوني به حساب نمي‌آد.

جواب: دقيقاً ، جزو موارد مجرمانه به حساب نمي‌آد، منتها اتهام اصلي ايشون تا اونجايي که من مي‌دونم هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود. منتها توي دادگاه بيشتر، يعني خود مقامات دادستاني يا وزارت اطلاعات بيشتر علاقه داشتن اين موضوع رو بيشتر برجسته بکنند که اتهام ايشون کمک مالي به خانواده هاي زندانيان سياسي هست. در صورتي که همچين عنوان اتهامي رو ما در قانون نداريم و خود، تا اونجايي که من مي‌دونم دادستان يه مصاحبه‌يي انجام داده بود، گفته بود اين اصلاً جرم نيست، منتها اينا مي‌خواستن از اين طريق پيغامي برسونن به کساني که بيرون به خانواده زندانيان کمک مي‌کنن که اگر بخوايد اين کارا رو انجام بديد، ما به راحتي مي‌تونيم شما رو محکوم و محاکمه بکنيم. اما عنوان اصلي اتهام ايشون هواداري از سازمان مجاهدين خلق بود، به خاطر حضور دختر ايشون در قرارگاه اشرف، يه سفري داشتن براي ديدن دخترشون، همون رو مبناي اتهام قرار داده بودن و زندانيان سازمان مجاهدين توي زندان اصلاً از وضعيت مناسبي برخوردار نبودن، يعني نسبت به بقيه زندانيها هيچ توجهي بهشون نمي‌شد. و اتهام غيررسمي‌شون که بيشتر بولد شده کمک مالي به خانواده زندانيان سياسي بود.

 

سؤال: آقاي پورحيدر، شما توي مطلبتون اشاره کردين به اين‌که ايشون رو با اين‌که وضعيت جسميش بد بود، منتقل کردن به زندان رجايي شهر و نوشتين که شما مي‌دونستين که اونجا ديگه حتي از آرامبخشهايي هم که توي بهداري اوين بهشون مي‌زدن خبري نبود. دقيقاً وقتي که ايشون رو منتقل کردن، وضعيت جسمي‌شون چطور بود.

جواب: توي زندان، البته اون موقع که من رفتم، هنوز ايشون وضعيت جسمي‌شون شروع نشده بود وخامتش، تقريباً از اواسط آبان ماه بود که حال ايشون يواش يواش هر روز بدتر مي‌شد و هيچ توجهي که توي زندان، بهداري زندان و مسئولين زندان به وضعيت ايشون نمي‌کردن. بعد پزشک اصلاً ايشون رو معاينه نمي‌کرد و هر روز که مي‌گذشت، اين وضعيت ايشون حادتر مي‌شد. عرض کردم خدمتتون، ايشون اواسط آبان ماه که دردشون شروع شد، از همون اول دردهاي خيلي شديدي داشتن. شبها اصلاً نمي‌تونستن بخوابن، خيلي واقعاً عذاب مي‌کشيدن. هيچي نمي‌تونستن بخورن. به‌شدت لاغر شده بودن. رنگ و روشون، اصلاً رنگشون به زردي رفته بود. بعد خيلي سخت قادر به راه رفتن بودن. نمي‌تونست شبها بشينه حتي روي تختش، حالا چه برسه به اين‌که بخواد بخوابه. بعد با اين حال، وقتي ما، دوستان هم‌بنديش حالا وقتي حال ايشون خيلي بد مي‌شد شبها، درخواست مي‌کرديم از افسر نگهبان که ايشون رو به بهداري منتقل بکنن، يه چند باري رفتن بهداري، توي بهداري در حد فقط آرامبخش زدن که ايشون بتونه شب راحت بخوابه، نه درمان ديگه‌يي. آرامبخش تزريق مي‌کردن که هيچ تأثيري روي وضعيت ايشون نداشت. بعد با همون وضعيت، متأسفانه، متأسفانه اجرا کردن حکم تبعيد ايشون رو، تبعيدشون به زندان رجايي شهر که اونجا ديگه اصلاً از نظر امکانات بهداشتي و امکانات چيزاي ديگه که حالا توي زندان اوين به نسبت بهتر هست نسبت به زندان رجايي شهر، از اين چيزا خبري نبود و اين وضعيت ايشون رو خيلي حادتر کرد اونجا.