كوتاه بود سلامش
از شهر اشرف، محمود وحيدي
كوتاه بود سلامش
چون صاعقه در ظلام شب
و بدرودش
بي فاصله
در واپسين نگاه آفتاب
بر رخ فردا
دست تكان مي دهيم
و با توسن خيال قصه هامان
تا پهنه زيبا ترين اقليم ها
پيش مي تازيم
زمزمه عاشقانه ما
شهريست
كه خورشيدش
هرگز غروب نمي كند
*
در موج موج باد و گلوله و قساوت
{ پولاد
آيينه هاي پاكي ام شكست
و در عرياني زمين
هزار تكه شد
و از هر تكه اش
پرنده اي پركشيد
و درختان جهان
آغوش سبز گشودند
و به سرود و ستايش برخاستند
كوچه باغها
چنان از نسيم ” صبا ”
و عطر ” نسترن ” ها پر شد
كه ديوارهاي نمور تــيره
فرو ريختند
و رودها و چشمه ها
در آتش سوختند
در گــــردش آشوب باد
آتش پنهان خاطره هامان
از دشتهاي خشك
گذر كردند
و زمين را
سراسر
شعله ور ساختند
*
كرمهاي سياه بطالت
در طاعون مرگ خويش
مدفون مي شوند
و ساحل تشنه
حيات را
موج وار
به جانب درياهاي مرده
مي رانند
محمود وحيدي