نگاهی به تحولات لیبی
آناهیتا اردوان
برداشتی از نوشته "بعد از مرگ قذافی: انقلاب و انقلاب متقابل در لیبی"، منتشره در وبگاه "در دفاع از مارکسیسم"
ماه گذشته خبرگزاریهای جهان دستگیری قذافی و به قتل رساندن وی را به طور گسترده زیر پوشش قرار دادند. اگرچه قذافی زنده دستگیر شد، ولی به سرعت به قتل رسید. درک این مساله که چرا به قذافی اجازه داده نشد تا در یک دادگاه مورد محاکمه قرار بگیرد، مشکل نیست. در صورتی که او در یک دادگاه علنی مورد بازخواست قرار می گرفت، می توانست از بسیاری از معاملات پشت پرده خود با سارکوزی، بلر و برلوسکونی پرده بردارد. در هر صورت، مرگ قذافی و سرنگونی کامل حکومت وی، به یک فصل از تاریخ لیبی پایان داد. اکنون، فصل دیگری از مبارزه برای تعیین حکومت آینده لیبی آغاز شده است. در این فصل هم نیروهای انقلابی و هم نیروهای ضد انقلاب تلاش خواهند کرد تا قدرت بیشتری را نصیب خود کنند. تاریخ بشر مملو از انقلابهایی است که به دست نیروهای بیگانه شکست خورده، بی نتیجه مانده و یا به سرقت رفته است؛ لیبی نیز از این قاعده مستثنی نیست. در حقیقت، پیروزی یک انقلاب مردمی در سرنگونی یک حکومت، به هیچ وجه موفقیت نهایی آن را تضمین نمی کند. این اصل همان قدر در رابطه با لیبی اعتبار دارد که برای کشورهای مصر و تونس صادق است. به عنوان مثال، در کشور اسپانیا در سالهای 37-1931 شرایط و فاکتورهای عینی برای موفقیت یک انقلاب سوسیالیستی فراهم بود، به طوری که تروتسکی توضیح داد که طبقه کارگر اسپانیا قادر است نه تنها یک انقلاب بلکه، دهها انقلاب دیگر را به انجام رساند. اما، نیروهای وابسته به سیستم سرمایه داری، انقلاب اسپانیا را ابتدا تحت کنترل خود در آوردند و سپس آن را با شکست روبرو ساختند. در نتیجه، مردم اسپانیا برای بیش از چهار دهه زیر سلطه نیروهای فاشیستی قرار گرفتند. انقلاب اسپانیا از سوی گرایشات ضد انقلابی با شکست روبرو شد، اگرچه شرایط در آن زمان به دلیل وجود تشکلهای کارگری قوی بسیار متفاوت بود.
قذافی به دلیل ذخیره نفتی بیکران با توجه به جمعیت کوچک لیبی قادر بود که تا اندازه ای یک سری استانداردهای قابل قبول زندگی، بهداشتی و آموزشی را برای اکثریت مردم فراهم آورد. این مساله برای رژیم قذافی یک پایداری طولانی مدت را به ارمغان می آورد. به همین دلیل بود که رژیم او به سرعت سرنگون نشد و به اندازه مورد حمایت بود که بتواند ماهها در برابر مخالفان مقاومت کند.
قدرت در ساختار سیاسی قذافی در دست یک فرد متمرکز بود که از پیشرفت سیاسی و حتی تشکیل نهادهای مدنی جلوگیری می کرد. هیچ حزب سیاسی بر لیبی حکمفرمایی نمی کرد و فعالیت احزاب سیاسی با وجود یک ارتش تقسیم شده، ضعیف و یک سیستم بوروکراتیک کوچک، ممنوع بود. قذافی قدرت خود را از طریق یک سیستم پیچیده سرپرستی از سوی بیگانگان و رهبران قبیله ها همراه با شبکه ای از ارتباطهای غیررسمی، ترمیم می کرد. رژیم قذافی در بیست سال اخیر، به ویژه ده سال گذشته، پروسه کنار گذاشتن کنترل دولتی بر ساختار اقتصادی را آغاز کرده بود و تلاش می کرد تا با امپریالیسم جهت گشایش بازار لیبی، فرای سیاستهای نو-لیبرالیستی و بازار آزاد معامله کند. بدین ترتیب، دولت قذافی یک سری رفرمهای اقتصادی جهت دار از جمله درخواست عضویت در بانک جهانی، کاهش سوبسیدها و اعلام خصوصی سازی فعالیتهای اقتصادی را در دستور کار قرار داده بود. بیش از صد شرکت دولتی در حوزه صنعت از جمله پالایشگاه، توریسم و مسکن تا سال 2003 به بخش خصوصی سپرده شد که میزان قابل ملاحظه ای از این صنایع صد درصد به صاحبان خارجی تعلق پیدا کرد. حرکت به سوی پیاده کردن سیاستهای نو-لیبرالیستی سبب شد تا سطح معیشت مردم به میزان قابل ملاحظه ای کاهش یابد و اقلیت -که به طور عمده از خانواده و اطرافیان قذافی تشکیل می شد- به ثروت هنگفت تری دست یابد.
این پدیده، اصلی ترین علل نارضایتی مردم لیبی بود که به قیام تبدیل شد. این مهم، حتی سبب شد که برخی وزرا، ژنرالها و بازرگانهای مقتدر از قذافی -برادر بزرگتر- رو برگردانند و با آغاز قیام تصمیم بگیرند از کشتی سوراخ شده دولت پیاده شوند و به جنبش حقیقی مردم که از پایین شروع شده بود، بپیوندند؛ جنبشی که رهبری و اهداف مشخصی به جز سرنگون کردن دولت منفور قذافی نداشت، ولی به طور انکارناپذیری دارای پتانسیل انقلابی و مترقی بود. نیروی محرکه جنبش از مردم فقیر، کارگران و طبقه پایین و بخشی از طبقه بورژوا، پزشکان و وکلا تشکیل می شد. متاسفانه طبقه کارگر لیبی نسبت به طبقه کارگر مصر و تونس از سازمان یافتگی لازم برخوردار نبود. طبقه کارگر لیبی در بخش صنعت نفت تمرکز یافته است که بیشتر از کارگران خارجی تشکیل می شود. بنابراین، پرولتاریا قادر نشد مهر خود را بر جنبش بکوبد. افزوده بر اینها، وجود انواع ملیتها، اقوام و قبیله ها موقعیت جنبش را پیچیده تر کرد؛ آن گونه که این عناصر به موازات عدم حضور منسجم طبقه کارگر، در جنبش سرنگونی پیشی گرفتند. قذافی نیز از تحریک قبیله ها علیه یکدیگر در راستای ایجاد یک جنگ داخلی استفاده کرد. عناصر طبقه سرمایه دار در نبود یک رهبری انقلابی، قدرت خود را تحمیل کردند و "شورای ملی انتقالی لیبی" را تشکیل دادند.
نخستین تظاهرات در لیبی نیز مانند مصر و تونس از طریق شبکه "فیس بوک" در 17 فوریه سازماندهی شد. حمله شدید قذافی با توسل به سلاح سنگین به مردم بی سلاح نه تنها آتش جنبش مردم را خاموش نکرد، بلکه شعله های آن را افزون تر ساخت. تعداد بیشماری از مردم از شرق لیبی به تظاهرکنندگان پیوستند. قیام حماسی مردم بنغازی را می توان با قیام کارگران بارسلون (اسپانیا) که با دستان خالی در سال 1936 علیه ارتش فاشیستی مبارزه می کردند، در یک ردیف قرار داد. مردم طرابلس هم با استفاده از سنگ و کوکتل مولوتف به پادگانها حمله بردند. در این شرایط بود که ارتش زیر فشار جنبش انقلابی مردم شکاف برداشت. نیروهای ارتشی مستقر در پادگان بنغازی به رهبری ژنرال "عبدالفتاح یونس" به مردم پیوستند که سبب سقوط آن شد. زمانی که مردم وارد سربازخانه شدند، با جسدهای زیادی از سربازان روبرو گشتند که به دلیل سرپیچی از تیراندازی به سوی مردم، به قتل رسیده بودند.
جنبش از شرق به غرب لیبی سرایت کرد و قذافی از حداکثر ابزارهای سرکوب استفاده کرد تا مانع گسترش آن شود. سرکوب آنچنان وحشتناک بود که دریایی از خون بین جنبش و حکومت قذافی به راه افتاد. در چنین شرایطی بود که شورای ملی انتقالی لیبی از ناتو خواست تا دخالت کند. ناتو به عنوان ابزار امپریالیسم در تمام طول قیام مردم در خاورمیانه و آفریقای شمالی فرصت دخالت پیدا نکرده بود. اکنون، آنها فرصت پیدا کرده بودند تا نقشی را در تغییر شرایط به نفع خود ایفا کنند. نیروهای آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی شروع به ارتباط با شورای ملی انتقالی لیبی که از برخی عناصر مانند وزرای سابق دولت قذافی و ژنرالها تشکیل شده بود، کردند. نگرش مبنی بر این که ناتو بر اوضاع کنترل کامل داشت و در نقش این ارگان نظامی مبالغه می ورزد، کاملا اشتباه است. بر خلاف این نظریه، ناتو بر شورشیان تسلط نداشت و آنها با آغوش باز از ناتو استقبال نکردند. زمانی که نیروهای مخفی انگلیسی در ماه مارس قصد داشتند برای ارتباط با رهبران شورای ملی انتقالی لیبی وارد بنغازی شوند، توسط شورشیان دستگیر شدند. این مساله باعث سرافکندگی دولت انگلیس شد که قادر نبود برای حضور نیروهای امنیتی خود در لیبی توضیح مناسبی ارایه دهد.
مساله ای که رفتار شورشیان را به اجبار نسبت به حضور ناتو تغییر داد، تهدیدهای مداوم و سرکوب گسترده از سوی دولت قذافی بود که اعلام کرد؛ "لیبی، تونس و مصر نیست و جنگ داخلی صورت خواهد گرفت" و یا این که "شورشیان را همچون موش خانه به خانه و کوچه به کوچه، تعقیب و دستگیر خواهد کرد". ترس از حمام خونی که توسط نیروهای قذافی راه افتاده بود، به موازات سخنرانیهای تهدید آمیز قذافی محیطی به وجود آورد که مطالبه شورای ملی انتقالی لیبی از ناتو برای دخالت حتی میان کسانی که با دخالت ناتو مخالف بودند، با تفاهم روبرو شد. افزوده بر این، سازمان ملل مانند همیشه پا به میدان گذاشت و با شعار دفاع بشردوستانه، از ناتو خواست تا در مسایل لیبی دخالت کند. شعار دفاع بشردوستانه از سوی دولتهای غربی و سازمان ملل تنها شعاری سطحی جهت لاپوشانی کردن دلیل اصلی که همانا پیش بردن منافع اقتصادی و استراتژیک نیروهای امپریالیستی در منطقه بود، می باشد.
در هر صورت، باقیمانده رژیم قذافی نیز سرنگون شد و شعار قذافی مبنی بر آماده بودن برای یک جنگ طولانی به شعاری توخالی تبدیل شد. امپریالیسم آمریکا حتی قبل از مرگ قذافی با باز کردن مجدد سفارت خود در کشور و فرستادن سفیر به دنبال فراهم کردن فرصتهای تازه جهت استثمار کشور از سوی شرکتهای بزرگ بود.
اکنون، شورای ملی انتقالی لیبی بیش از هر زمانی خواستار پیوستن به حلقه کشورهایی می باشد که در آغوش امپریالیسم سکنی گزیده اند. "مصطفی عبدالجلیل"، دبیر شورای ملی انتقالی لیبی به طور واضح عنوان کرده است که دولت جدید لیبی برای پشتیبانان غربی خود در رابطه مناسبات تجاری و بازار لیبی اولویت قایل خواهد شد.
در تجزیه تحلیل هر پدیده ای می بایست به طور دقیق تمام جنبه های پدیده را در نظر گرفت و گرایشات ارتجاعی و مترقی را از هم جدا کرد. جنبش لیبی به طور واضح از عناصر متفاوتی، هم ارتجاعی و هم مترقی تشکیل شده است. مبارزه هنوز به پایان نرسیده و قادر است به جهتهای متفاوتی هدایت شود. برآیند جنبش مردم لیبی هنوز مشخص نیست، زیرا از یکسو ملت لیبی از جمله کارگران برای مطالبات خود تلاش می کنند و نیروهای وابسته به سرمایه داری نیز از دیگر سو در تلاشند تا با کمک امپریالیسم شرایط را تحت کنترل خود قرار دهند. عناصر اصلی جنبش از جوانان شورشی تشکیل می شوند که اگرچه بسیار صادق و شجاع هستند، اما افکاری ناروشن و به هم ریخته دارند که می تواند توسط بنیادگرایان و گرایشات عوام فریبانه مورد سوواستفاده قرار گیرد. به تازگی، طبقه کارگر لیبی شروع به حرکتهایی جهت ظهور مستقل خود کرده است که البته به دلیل عدم رهبریت کافی ضعیف به نظر می رسد. در حقیقت، مشخص نیست که کدام گرایش قادر است دست بالا را داشته باشد. راهپیماییهایی علیه اهداف شورای ملی انتقالی لیبی در برخی شهرهای لیبی از جمله طرابلس آغاز گردیده است. بنابراین، مشخص نیست که شورای ملی انتقالی لیبی قادر باشد یک دولت پایدار را به قدرت برساند.
قذافی رفت، ولی کشور لیبی هنوز صحنه جنگ و ستیزهای متفاوت است. این نبردها فقط میان نیروهای خارجی و مردمی که مسلح هستند جریان ندارد ، بلکه اختلاف بین فرانسه، انگلیس، ترکیه و ایتالیا نیز هست که هر کدام مدعی مطالبه ای هستند. بنابراین، انقلاب لیبی یک انقلاب ناتمام است که برآیند آن به روند نیروهای زنده و فعال درون آن مربوط می شود. فرجام جنبش هنوز مشخص نیست، ولی بی تردید می تواند ماهیتی انقلابی و یا ضد انقلابی داشته باشد. پیشرفتهای آینده به حوادثی که در لیبی روی می دهد و کنش و واکنشهای جهانی در برابر آن بستگی دارد. اما پاسخ به این سوال که آیا سرنگونی قذافی یک پیروزی برای انقلابیون بود یا ضد انقلابیون، حیاتی و ضروری می باشد. اگرچه طبقه کارگر لیبی نسبت به طبقه کارگر مصر بسیار ضعیف تر عمل می کند، اگرچه گرایشهای چپ به طور عام نیز ضعیف عمل می کنند و فشار از سوی نیروهای امپریالیستی قادر است لیبی را به سمت و سوی دیگری سوق دهد، با این وجود، سرنگونی قذافی بی شک شرایط مناسبی برای مبارزه طبقاتی در لیبی به وجود آورده است. بیش از صد تن از کارگران شرکت نفت لیبی در 27 سپتامبر علیه اهداف شورای ملی انتقالی لیبی و در مرزبندی با ساختار سیاسی گذشته، متحصن شدند که نشاندهنده شروع حرکت جدی و مستقل طبقه کارگر لیبی است. "حئیف محمود"، رهبر کارگران اعلام کرد:"ما انقلاب کرده ایم، بهای زیادی برای انقلاب پرداخت کرده ایم و خواستار تغییرات بنیادین و جدی هستیم."
وی افزود:"متاسفانه می بینیم که عناصر وابسته به دولت قذافی هنوز در مقام تصمیم گیری قرار دارند."
گزارشهای متعدد از اعتراضهای کارگران پالایشگاه نفت لیبی در برابر دفتر همکاریهای نفت خلیج فارس در طرابلس خبر داده اند. این کارگران نیز ابراز داشته اند که خواستار تغییرات بنیادین هستند. اتحادیه کارگری کارگران نفت بر اساس گزارشی اعلام کرده اند که پدرخوانده های قدیمی همراه با نیروهای خارجی قصد دارند کشور را بر اساس منافع خود شکل دهند.
سرنگونی دولت قذافی تحت تاثیر خیزشهای توده ای که علیه دیکتاتوری در کشورهای عربی آغاز و گسترش پیدا کرده است، انجام پذیرفت. بن علی و مبارک سرنگون شدند و سقوط صالح نیز به مویی بسته است. قذافی نیز سقوط کرد و کرسی بشار اسد در سوریه با خطرهای فزاینده ای روبروست. ملک عبدالله در اردن هنوز با نیروهای مخالف دست و پنجه نرم می کند. روشن و واضح است که این دولتها نیز قادر نیستند تا ابد قدرت را در انحصار داشته باشند. انقلاب لیبی نیز بخشی از "انقلاب کبیر کشورهای عربی" است که تا امروز مسیری بسیار طولانی را پشت سر گذاشته است.