سال 2011 در آینه بحران، جنبش و انقلاب

1

جعفر پویه

 

سال پر تنش و پر سرو صدای 2011 به پایان رسید؛ سالی که تند بادهای خشم خروشان مردم، بسیاری از کشورها را درنوردید و در بعضی از آنها بنیاد قدرت را به کلی از جای درآورد. توفان زده های پرمدعای این سال اگر چه مدعی گذر از بحران هستند، اما نمی توانند تاثیر کلی اجتماعی-سیاسی آن را از دامن بزدایند. منهای توفان خشم مردم، در این سال طبیعت نیز شاخ و شانه کشید و در بعضی از مناطق، قدرت تخریبگری خود را با همه توان به نمایش گذاشت. سونامی وحشت آوری ژاپن را درنور دید و آب هر آنچه در دسترس بود را در نرمترین شکل ممکن با خشونت کامل از جای کنده و با خود برد. همچنین، بحران اقتصادی دامن قدرتمندترین پولهای جهان یعنی دلار و یورو را گرفت و حوزه مالی یورو را زمینگیر کرد. توفان خشم مردم از منطقه خاورمیانه عربی عبور کرد و پس از چرخیدن در اروپا به آمریکا رسید، وال استریت را تسخیر کرد و پایه جنبشی نوین و تازه را گذاشت که بحث و گفتگوی بسیاری در مورد را دامن زده است.

هرچند بسیاری از بوقهای تبلیغاتی با ظاهری جانبدارانه اتفاقات منطقه خاورمیانه عربی را "شورش جوانان" در عصر حاضر معرفی کردند و با تلاشی پیگیر سعی کردند بین آن و شورشهای دهه 60 اروپا همانندیهایی پیدا کنند، اما می توان گفت که آنها بیهوده سعی کردند تا پرده پوشاننده ای بر این حقیقت عیان بکشند که انقلابهایی که به تعویض رژیمهای استبدادی منجر شد، هیچ شباهتی به شورشهای دهه 60 که مضمونی دیگر داشت و خواسته هایی دیگر، ندارد.

اگر به یک کلمه سال 2011 را سال انقلاب و دگرگونی توسط جوانان در کشورهای پیرامونی بنامیم، پر به بیراه نرفته ایم. این انقلابات نوین در عصر ارتباطات و تکنولوژی، جهان مجازی را به جهان حقیقی پیوند زد و اثبات کرد، به یُمن توجه جوانان تحصیل کرده در مناطق بحرانی و استفاده بهینه و درست آنان از رسانه های دیجیتال، اتفاقی در جهان افتاده است که دیگر هیچ کس نمی تواند آنچه را می خواهد از دیگران پنهان کند و یا اخبار را آن گونه مخابره نماید که منافع صاحبان قدرت در خطر نیفتد. استفاده درست و دقیق جوانان از شبکه های اجتماعی آنلاین و مبادله سریع اطلاعات، اطلاع رسانی و خبردهی همزمان، سازمان دهی نیروها و جابجایی برق آسای آنها در غافلگیری نیروهای سرکوبگر، وحشت قدرتهای زورگو و صاحبان قدرت را رقم زد.

 

به این دلایل می توان گفت که خطر فشردن گلوی این شاهراه ارتباطی توسط صاحبان انحصارات قدرتمند جهانی وجود دارد و امکان محدود شدن استفاده عمومی از آن به دلیل واقعیت یافتن پیوند جهان مجازی و حقیقی و خطری که می تواند از این سمت قدرتمداران و غارتگران را تهدید کند، هست. همکاری کمپانیهای بسیار معروف و صاحب نام عرصه تکنولوژی دیجیتال با دیکتاتورها و مستبدان بدنامی همچون علی خامنه ای و بشار اسد نشانه ای است از این که در این عرصه، پول و منافع کمپانیهای انحصارگر از هر موضوعی برای آنها مهم تر است. توجه به سود بیشتر و درآمد بالاتر، توجیه گر همکاری نکبت باری است که دست سرکوبگران را در دست این شرکتها می گذارد؛ هنگامی که امکان رد یابی و شناسایی ارتباط یافته گان و کنترل مکالمات تلفنی و اینترنتی و رد یابی و تحت نظر قرار دادن آنان توسط توسط صاحبان تکنولوژی به سرکوبگران اهدا می شود تا جلو پیشروی قدرت مردم در استفاده درست از آن گرفته شود. زیرا هدف نهایی آنانی که این ابزار ارتباطی را در اختیار عموم قرار داده اند، سهولت بخشیدن به زندگی و ارتباط سریع تر و استفاده بهینه نبوده و نیست، بلکه منطق سود بیشتر، آنان را واداشته است تا با دروغی بنام خدمت به مردم، تولیدات خود را به بالاترین قیمت بفروشند و آن را تبدیل به یک ابزار همگانی نمایند. اما آنگاه که عدم استفاده دلخواه آنان از این ابزارها مشخص می شود، برای آنها فرقی ندارد که کنترل کننده کیست، سید علی یا بن علی، بلکه مهم پول و درآمد بیشتر است، که شمارگان صفر جلو اعداد اهدایی، چشم هر صاحب صنعتی را کور می کند. و این گونه آنان تبدیل به همکاران دستگاه اطلاعاتی و شکنجه گرانی می شوند که تن و روح جوانان آزادیخواه و ناراضی از دیکتاتوری و خشونت را مورد تجاوز و شکنجه قرار می دهند.

این بزرگترین دوگانگی افشا شده سال 2011 در استفاده از تکنولوژی ارتباطات در جنبش مردم و صاحبان کمپانیهای تولید کننده بود.

 

اما از این که بگذریم، توفان برخواسته از تونس پس از درهم کوبی بنیان قدرت بن علی، راهی مصر شد و در میدان تحریر اردو زد. جوانان و مردم مصر، عاصی از دیکتاتوری موروثی شده حسنی مبارک، در یک رویارویی نفس گیر، بالاخره موفق شدند حکومت را به زانو درآورند و ارتش را وادار به عقب نشینی کنند. به زیر کشیدن رژیم مستبد مبارک روزهای خوش و شادی در همه جهان به نفع جوانان و مردم مصر رقم زد. اما این شادی و شوق دیری نپایید و ثابت شد، انقلابهایی از این دست، بدون احزاب قدرتمند مردم و شرکت سازمان یافته سازمانها و نهادهای مدنی مردمی، می تواند به سرعت توسط سیاست بازان و دغلکاران بند و بست باز به یغما رود و سر مردمی که روزهای متمادی در میدان مبارزه تلاش کردند، بی کلاه بماند.

هنوز جهان درگیر چند و چون اتفاق مصر بود که لیبی آماج حمله جتهای ناتو قرار گرفت. تنها یک قطعنامه کم رمق سازمان ملل برای برقراری منطقه پرواز ممنوع کافی بود که فرانسویها با جتهای جنگی خود آسمان و زمین لیبی را شخم بزنند و با بمب و موشک، قدرت قذافی را به چالش بگیرند. جامعه عشیرتی–قبیله ای لیبی با حداقل نهادهای مدنی به دلیل قدرت بی چون و چرای قذافی، به ناگهان از هم گسست و عناصر رها شده آن که بیشتر به صدای گلوله از تفنگهای اهدایی دلخوش داشتند تا عواقب سر و صدای آن، کاری کردند که پایان آن را خود هرگز نخواهند توانست حدس بزنند.

کینه های قومی و قبیله ای به همراه چشم و هم چشمیهای بزرگ شده از سوی دیگران، با رقابت از پیش ساخته بین شهرهای قبیله نشین و قبیله های بیابان گرد، خیابانها و بیابانها لیبی را تبدیل به صحنه های فجیعی کرد که باور آن برای کسی که در قرن حاضر زندگی می کند، غیر قابل باور است. لوله های تفنگ، بی هدف هر جنبنده ای را هدف قرار داد. حتا حیوانات خانگی نیز به دلیل عبور از کوچه یا خیابان طرف مقابل مورد هجوم قرار گرفتند و در این حمام خون آنچه به چشم نیامد، مبارزه برای دموکراسی و به زیر کشیدن دیکتاتور بود. تفنگچیهای مسلح شده، بدون هدف تنها قتل و کشتار را می فهمیدند و خون تنها نشانی بود که از این اتفاق بر در و دیوار و خیابانها به جای ماند. هرچند معمر قذافی به شنیع ترین شکل ممکن توسط همین اوباش به قتل رسید، اما آنچه امروز نمی توان در مورد آن حرف زد و یا حدس و گمان به کار برد. موقعیتی است که لیبی در آن گرفتار است.

 

یمن با حضور دیکتاتوری که بازی در میدان سیاست را به خوبی می داند، همچنان در کشاکش است. مردم عاصی بارها صالح را وادار به کاری کرده اند که او هرگز در نظر ندارد انجام دهد. واگذاری قدرت، کناره گیری آرام، دست کشیدن از سرکوب و انجام اصلاحات بنیادین، کلماتی است که توسط دو طرف دستمالی می شود، اما تا کنون موفقیتی که بتواند علی عبدالله صالح را وادار به ترک قدرت و یا انجام اصلاحات بنیادین کند، برای مردم بدست نیامده است.

بحرین کشوری کوچک با سر و صداهایی بزرگ در این سال بود. لشگر کشی عربستان صعودی به آنجا و کمک برای حفظ قدرت، مردم را عقب راند. خواست حکومتی شیعی که طرفداران رژیم ایران در بحرین آن را تبلیغ می کنند، باعث شده است تا دامن اعتراضات مردم توسط اینان تر شود و ترس از رژیمی بنیادگرا و بحران ساز در صورت پیروزی جنبش مردم، توجیه گر سرکوب آنان گردد. اما بسیاری از مردم هنوز از خیابانها به خانه باز نگشته اند و کشاکش در بحرین همچنان ادامه دارد.

 

سوریه کشور دیگری است که توفان خشم مردم به آن رسید. دیکتاتوری موروثی خانواده اسد به هیچ وجه خیال کنار کشیدن از قدرت یا اصلاحات سیاسی و شنیدن صدای مردم را ندارد. رژیم جمهوری اسلامی با تمام قوا از سیاست سرکوب مردم در سوریه دفاع می کند و بر خلاف ادعاهایی که تا کنون مطرح می کرده و خود را الگوی مردم عصیان زده می نامید، نشان داد چیزی بیش از یک سرکوبگر بی وجدان و شرف نیست. ارسال اسلحه به سوریه، کمکهای نظامی و تسلیحاتی و امداد رسانی نیرویی و اطلاعاتی برای سرکوب مردم و راهنمایی برای کنترل سیستم ارتباطی و رد گیری و انقلابیون و قتل درمانی آنان از راهکارهای رژیم ولایت فقیه در همکاری با رژیم سوریه است. به دلیل بحران در مرزها، رابطه ترکیه و سوریه به تیرگی گرایید و مرزهای دو طرف محل نزاع و کشاکش شد. دفاع ظاهری ترکیه از جنبش مردم سوریه را می شود حاصل آن دانست. دفاع ترکیه از جنبش مردم در سوریه به شوخی ای شبیه است که دولت اسلامگرای میانه رو ترکیه در دستور قرار داده است. دولتی که هیچ معترضی را در داخل کشور خود بی نصیب نمی گذارد و به قتل و کشتار کردها به شدیدترین شکل ممکن ادامه می دهد، حال مدافع مردم سوریه شده است با اشک تمساحی بر گونه تا این گونه در بین کشورهای اسلامی برای خود وجهه ای دست و پا کند. دولت ترکیه سعی می کند تا به کمک دیگران جای یکه تازیهای رژیم ایران با کمک دلارهای نفتی را با حرفهایی بی پشتوانه در منطقه بگیرد. به همین دلیل رقابتی تنگاتنگ بین دولت ترکیه و رژیم ولایت فقیه در جریان است. این رقابت و ظاهر سازی در منطقه باعث شده است که تا کنون کفه ترکیه بر کفه رژیم سیدعلی بچربد و نسبت به آن دست پیش را داشته باشد.

 

هر چند کشورهای دیگر منطقه به سوی شمال آفریقا به خصوص الجزایر، اندکی ساکت و کمتر جنب و جوشی به شکل بقیه در آنها دیده شده است. اما نمی توان تاثیر این اتفاقات را در آنها نادیده گرفت. علت انتظار را می توان سبک و سنگین کردن نتایج به دست آمده برای توفان زدگان از سوی دو طرف جبهه قدرت در این کشورها دانست.

اما رویدادها در منطقه خاورمیانه عربی کاملن فروکش نکرده بود که دامنه این گردباد توفانی به اروپا رسید. حاشیه نشینان عاصی انگلیس، جرقه ای به دامن باروت بغض فرو خورده شان زده شد و به یکباره خیابانهای لندن شاهد صحنه هایی گردید که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. جوانان رنگین پوست لندنی با توسل به اینترنت و تلفنهای همراه، صحنه های تجمع را به سرعت از منطقه ای به منطقه دیگر کشاندند و چنان در این عرصه برق آسا عمل کردند که پلیس کارکشته انگلیس تبدیل به تماشاگر عملکرد آنان شد. بغض فرو خورده نابرابری و فقر جوانانی که در حسرت لباس و کالاهای گران قیمت تنها تماشاگر ویترینهای پر زرق و برق بودند، دامن فروشگاههای شهر را گرفت و در اندک زمانی، صحنه اعتراضات تبدیل به غارت فروشگاهها گردید. این دستبرد و غارتگری، باندهای سازمان یافته جنایی را نیز وارد میدان کرد و فرصت را برای پلیس عقب مانده از سرعت عمل جوانان فراهم آورد. به سرعت جنبش اعتراضی تبدیل به صحنه عمل باندهای سیاه شد و از غارت فروشگاهها به منازل شخصی مردم کشیده شد. دست روی دست گذاشتن آتش نشانی برای هرچه بیشتر بدنام کردن جنبش، آتش سوزیهای بزرگی را دامن زد. مقامات مسوول که در تعطیلات تابستانی بسر می بردند، به کشور بازگشتند و با دادن آماده باش به پلیس و نیروهای سازمان یافته، با تمام قوا وارد میدان شدند تا شکستی سخت را برای میدان دارانی که تبدیل به باندهای جنایی شده بودند، رقم زنند. دستگیریهای گسترده و کور، دادگاههای سرپایی و محکومیتهای بزرگ و کوچک تنها به جرم حضور در خیابان، حاصل این اتفاق بود. مجرمهای حرفه ای و فرصت طلب گریختند و تنها جوانانی به تور پلیس افتادند که بی خبر از همه جا به تماشا یا همراهی به پیامهای کوتاه تلفنی به مناطق مورد نظر رفته بودند.

 

نتیجه این اتفاق بار دیگر عدم حضور قدرتمند تشکلهای اجتماعی به ویژه سازمانهای مردم نهاد و عمومی که نه تنها ابتکار عمل بلکه هژمونی میدانی را در اختیار داشته باشند را به خوبی به رخ کشید. تنها سود از کنترل خارج شدن اعتراضها و تبدیل شدن صحنه های اعتراضات به غارت و آتش زدن محلهای عمومی، دست بالا پیدا کردن پلیس و دولتی بود که برای توجیه عمل و بی توجهی خود به اقشار فرو دست نیازمند بهانه ای دندانگیر بود که فراهم گشت.

اما اعتراض به هم اینجا ختم نگردید و توفان اعتراضات بعد از گشت و گذار در بریتانیای -اندکی کبیر- به آمریکای شمالی رسید و در وال استریت اردو زد. مرکز مالی بزرگترین قدرت اقتصادی جهان و مدعی کدخدایی آن تبدیل به اردوگاه گروهی جوانانی شد که خشم و نفرت خود را از صاحبان پولهای تلنبار شده و بی توجهی آنان به مردم را فریاد می کردند. جنبشی که یکپارچه فریاد می زد "وال استریت را اشغال کنید!"، همچون جرقه ای به باروت خشم عمومی خورد و به ناگاه جنبشی اعتراضی، ابتدا ایالتهای آمریکای را درنوردید و سپس از آنجا عبور کرد و به اروپا باز آمد. جنبشی که از این سوی آب با بارقه های از امید به تغییر آغاز شده بود، در آمریکا تبدیل به کل شد و کلیت سرمایه داری و نو-لیبرالیسم حاکم را مورد عتاب قرار داد. چپها و کمونیستهایی که تا کنون وجود و حضور آنان حاشا می شد، دست بالا را پیدا کردند و به سازماندهی کف خیابان پرداختند؛ با توجه به این که این بار اجازه تبدیل جنبش به آلت دست اوباش و باندهای سیاهی که سرنخ آنان در جاهایی معلوم قرار دارد، داده نشد.

"یک درصدیها" توسط "99 درصدیها" مورد خطاب قرار گرفتند و اعتراض به محرومیت از امکانات آموزشی، فقر و بیکاری و بار کردن بحران مالی سرمایه داران بر دوش فقرا تبدیل به پرچم آنان شد. عملکرد سرمایه داری به زیر سووال کشیده شد و آینده نامعلوم میلونها انسان که تحت تاثیر آثار زیانبار بحران ناشی از فشارهای روز افزون اقتصادی و مالی قرار دارند، مورد پرسش قرار گرفت. بیمه عمومی، رفاه اجتماعی و بهداشت مساله روز شد و بی عدالتی ای که سرمایه داری برای سود بیشتر بر جهان حاکم کرده، مورد بازخواست قرار گرفت.

این تظاهرات اعتراضی تبدیل به اردوهایی شد که بیش از آن که شکل تحصن داشته باشند، مدرسه هایی برای آموزش و یاد گیری و یاد دهی است. افراد با تجربه تر وظیفه آموزش جوان ترها و انتقال تجربه های خود به آنان را به عهده گرفتند و جوانان با انتقال آموخته های خود، به کارگیری تکنولوژی برای ارتباط و آموزش و سرعت عمل را به عموم یاد دادند. لجن مال کردن این اردوهای ایستگاهی برای انتقال تجربه، در دستور کار بوقهای تبلیغاتی صاحبان قدرت قرار گرفت و چادرهای آنان را محل رد و بدل مواد مخدر و یا انجام بزه اجتماعی و قانونی نامیدند. بار دیگر مهندسی افکار عمومی هنگامی که پلیس را در سرکوبی جنبش اعتراضی ناتوان یافت، وارد میدان شد تا آموخته های تاکنونی خود را به کار گیرد. گزارشگران مزدبگیر وارد کار شدند تا آنچه که به آنها دیکته شده را واقعیت جا بزنند و به شنوندگان و بینندگان دستگاه تبلیغاتی خود بقبولانند.

 

از فراز و فرود توفان خشم مردم در این سال که بگذریم، اتفاقات دیگری نیز به چشم آمد که مرور آنها می تواند مورد توجه قرار گیرد.

جایزه نوبل صلح این سال به سه زن تعلق گرفت. دو بانوی لیبریایی و خانم "توکل کرمان" از یمن به طور مشترک برندگان نوبل صلح اعلام شدند. خانمها "الن جانسون سیرلیف"، نخستین زن آفریقا و "لیما گبووی"، فعال حقوق بشر، نوبل صلح را به طور مشترک به خانه بردند تا این سال نیز به نام بانوان صلح دوست رقم زده شود.

اما در عرصه های دیگر نیز در این سال زنان خوش درخشیدند. جنبشی که "بهار عربی" نام گرفت، زنان بی حقوق جامعه شهری مصر و یمن و تونس را به خیابانها کشاند. زنان فرهیخته ای که بار بخش بزرگی از این جنبشها را به دوش گرفتند تا اثبات کنند جامعه کنونی بدون دخالت و حضور آنان کم و کاستیهای فراوانی خواهد داشت. حضور پر رنگ این زنان در همه عرصه ها آنچنان درخشید که چشم بسیاری را در اقصا نقاط جهان که درباره آنان به گونه ای دیگر فکر می کردند، خیره کرد. این که آیا این زنان می توانند سهمی درخور از کار و مشارکتی که در آن شرکت داشتند را دریافت کنند، هنوز در پرده ابهام قرار دارد. اما از هم اکنون می توان گفت، بازگرداندن این زنان به خانه و آشپزخانه نشین کردن آنان کاری است نشدنی، زیرا آتش افروزان خیابانها و درگیرشدگان رویارو با پلیس و سرکوبگران برای حقوق حقه خود را مشکل بشود به راحتی پس زد و وادار کرد که خواسته و حقوق خود را فراموش کنند. ترس و وحشت از همین زنان باعث شده است که حکومت تا مغز استخوان فاسد و مرتجع آل سعود در عربستان اعلام کند که زنان این کشور از سال 2015 حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در شورا های محلی عربستان را خواهند داشت. کوبیدن میخی چنین بزرگ در چشم حاکمان عصر بادیه نشینی عربستان را می توان پیروزی بزرگی دانست که حاصل ترس و وحشت آنان از توفان منطقه است تا امکان اصلاح و یا سرعقل آمدن آنان، که از قدیم گفته اند: نرود میخ آهنین در سنگ.

 

در برزیل، چریک چپ گرای زندانی چند سال قبل، خانم "دیلما روسف" به ریاست جمهوری این کشور رسید. او زنی محبوب در آمریکای لاتین است که مردم به او لقب "بانوی آهنین" داده اند. با ورود او به کاخ ریاست جمهوری، باشگاه رهبران سیاسی جهان به دهمین زن رییس جمهور خود خوش آمد گفت. انتخاب "دیلما روسف" به عنوان یکی از رویدادهای برجسته این سال در تقویم جهان ثبت شده است. او همچنین نخستین زنی است که در 21 سپتامبر 2011 اجلاس عمومی سازمان ملل را افتتاح کرد و گفت: "من کاملا مطمین هستم که این قرن، قرن زنان خواهد بود."

سال 2011 همچنین سالی است که همچنان فقر و فلاکت بلای جان زنان بسیاری از نقاط جهان است. هنوز در کشورهای توسعه نیافته و فقیر، بیشترین آمار مرگ و میر را زنان و مادران فقیر دارند. زنان با دستمزدی به مراتب پایین تر از مردان به کار گرفته می شوند و فرصتهای شغلی به شکلی غیر عادلانه به آنان عرضه می شود. بر اساس یک ارزیابی، افغانستان پایین ترین نرخ متوسط عمر زنان را در جهان داراست. میانگین عمر زنان در این کشور حدود 45 سال است. همچنین گزارش می شود که پس از افغانستان، کشورهای نیجریه، گینه بیساوو، یمن، چاد، جمهوری دمکراتیک کنگو، اریتره، مالی، سودان و آفریقای مرکزی، واجد بدترین شرایط برای مادران هستند.

 

از زشت و زیبای جهان زنان که بگذریم، بحران اقتصادی و مالی بزرگ سال 2011 اتفاقی بود که گریبان منطقه پولی اروپا را گرفت. این بحران که با بدهی مالی یونان از سال قبل آغاز شده بود، ناگهان به مشکلی بزرگ تبدیل شد و منطقه مالی حوزه یورو را تا آستانه فروپاشی پیش برد. بسیاری این اتفاق را بی ارتباط با توفان خشم توده ها در منطقه عربی نمی دانند، زیرا حاصل سر ریز کردن بحران مالی آنها در کشور مادر و سیر معکوس گرفتن این رابطه باعث شد که حوزه مالی یورو نتواند برنامه ها و تراز مالی خود را آن گونه که می خواهد سامان دهد و منجر به معضلی بزرگ برای آن شد. معضل یونان در منطقه یورو در چهار چوب آن کشور نماند و به سرعت خود را گسترش داد. در اثر این رویداد مشخص شد، ایرلند و پرتغال، اسپانیا و ایتالیا مانند یونان گرفتار مشکلی مشابه هستند و حاشا کردن آن نیز در این موقعیت کاری دشوار است. ناتوانی در بازپرداخت وامهای تاکنونی "اصل و فرع آن" و کسری بودجه بالای دولتها مشکل بزرگ آنان است. ناتوانی کمیسیونهای مالی اتحادیه اروپا برای توافق بر راهکاری درست، پای نهادهای مالی دیگری همچون صندوق بین المللی پول و دو کشور مدعی یعنی، آمریکا و چین را به ماجرا باز کرد.

اینکه در آینده چه خواهد شد و حوزه مالی یورو برای برون رفت از این مشکل چه راهکاری را پیش خواهد گرفت، سووالهایی است که پاسخ آنها در پرده ای از ابهام قرار دارد.

اما غیر از حوزه یورو، آمریکا نیز هنوز از زیر بحران مالی سال 2008 و 2009 نتوانسته خارج شود و وضعیت کلی اقتصاد آن در زیر بار بحران مالی نامعلوم است. انگلستان یکی دیگر از حوزه های پولی است که با رکود روبروست و ژاپن در حالی که با بحران روبرو بود، درگیر پیامدهای بسیار سنگین سونامی و فاجعه اتمی فوکوشیما شد که وضعیت آن را پیچیده تر کرده است. آهنگ رشد قدرتهای نوظهوری همچون چین، هند و برزیل که امید را به منطقه تولیدات صنعتی بازتاب می دادند، کندتر از گذشته شده و از بحران سیاسی کلی جهان بی نصیب نماندند. امکان این که کندتر شدن آهنگ رشد به یک بحران فرا روید و آنها را درگیر وضعیتی وخیم کند، دور از ذهن نیست. به همین دلیل بسیاری نگران اقتصاد چین، بزرگترین تولید کننده صنعتی ارزان قیمت جهان هستند. با رکود این اقتصاد و درگیر بحران شدن آن، امکان این که سیل عظیمی کلیت جهان سرمایه را بر بگیرد، موضوعی است که بسیاری درباره آن اظهار نظر می کنند.

این که وضعیت اقتصادی و سیاسی در همه پهنه های جهان درگیر بحران است، واقعیتی است آشکار، اما شرایط در ایران و رژیم ولایت فقیه به حدی بحرانی و غیر عادی است که غیر قابل باور می نماید. بسیاری از اهرمهای اقتصادی و مالی از کنترل دولت و پایوران آن خارج شده و ناتوانی در حل و فصل مشکلات و مدیریت بحران به خوبی قابل دیدن است. دست و پا زدن پایوران رژیم جمهوری اسلامی در زیر بار این بحرانها و هیاهو و تلاش برای صدور آن، راه به جایی نبرده است. همه تلاش رژیم برای بحران سازی یا درگیری محدود در خارج از مرزها و تلاش برای معرفی عامل بیرونی برای این مشکلات، تا کنون ناموفق بوده است. مردمی عاصی و ناراضی در زیر بار بحران اقتصادی و سیاسی دست و پا می زنند و رژیم برای حفظ قدرت مطلقه ی رهبر آن علی خامنه ای، هیچ امکانی را برای بقای خود از ذهن دور نمی دارد.

 

 بازگشت به صفحه اول نبرد خلق

 

بازگشت به صفحه اول ایران نبرد